برای کمونیسم «فلسفه، سلاح روشنگرانه پرولتاریا و پرولتاریا سلاح مادی فلسفه است» فلسفه سلاح مادی خود را در پرولتاریا مییابد و پرولتاریا سلاح فکری (اینتلکتوال- intelectual)خود را در فلسفه پیدا میکند.» (کارل مارکس، مقدمهی سهمی در نقد فلسفه حقوق هگل، ترجمه سهراب شباهنگ و بهروز فرهیخته) نشر آلفابت ماکزیما، سوئد ۲۰۰۳ چاپ نخست، ص ۸۵.
عباس منصوران
کمونیستها، استراتژی- تاکتیک و پارادَیمها
بنا به یک وظیفه در پیشگاه جنبش کارگری خود را وظیفهمند میدانم که تا آنجا که در این فضا بحرانی، شدنی باشد، به مفهومهای استراتژی، تاکتیک و پارادَیمها (Paradigm) بپردازم، باشد که خود در مجالی مناسب و نیز رفقای دیگر در غنا و ژرفابحشی در تکمیل و تکامل آنها به دیدگاه و پراتیک انقلابیامان تلاش ورزیم. برای پرداختن به این موضوع نوشتار، در آغاز، دریافت خود را از مفهوم استراتژی و تاکتیک و سپس پارادیم، ضروری میدانم. پیشاپیش ملاحظه رفقا و دوستان در باره اینکه این نوشتار هنوز به ابهام میگوید را میفهمم به آن امید و پیمان که به روشنی و مستند،به زودی به روشنی به دیدگاهها پرداخت.
استراتژی سیاسی کمونیستی
استراتژی سیاسی کمونیست ها، به مناسبات حاکم، یعنی سرمایهداری و طبقات اصلی این مناسبات، تضاد اصلی، مبارزه طبقاتی و راههای پایانیابی به استثمار و ستم طبقاتی که ریشهی تمامیها بهرهکشیها و نابرابریها و ستمهاست میپردازد. استراتژی، راستا و آماج اصلی مبارزه طبقه کارگر و هم پیمانان طبقاتی این طبقه را تعیین میکند. روشنمیسازد که جنبش کارگری برای دستیابی به آن هدف، باید چه سیاست و راستایی در پیش بگیرد. آشکار است که این راستا، باید تعریف، تبیین شده و دور از هرگونه ابهامی باشد. باید نقشهای روشن و فارغ از هرگونه تفسیر و برداشت گرایشها باشد، باید بر مبنای مانیفست حزب کمونیست مارکس و انگلس و کمونیست های انقلابی بیانیه حزب کمونیست کارگران، سازمان گرفته باشد. استراتژی طبقه کارگر، از زمانی که پرولتاریابه طبقه اصلی جامعه بشری در آمد، جدا از زبان، مرزهای حکومتی، رنگ و برچسبهای ضدانسانی نژاد و … هیچ تغییری نکرده است. استراتژی تنها با دورانهای ماتریالیسم تاریخی و دگرگونی مناسبات طبقاتی و تولید تغییر مییابند. این استراتژی از نیمه سده ۱۹ میلادی، همان بوده است که بود، یعنی سرنگونی حکومت و مناسبات سرمایهداری، تحقق سوسیالسم برای رهایی انسان و اکولوژی و رسیدن به خودگردانی و پدیداری انسان نوعی و با گذر جامعه بشری به جامعهی انسانی.
استراتژی، کانون اصلی خویش را در جنبش کارگری متمرکز میسازد. استراتژی، جنبش کارگری بر دو عنصر دیالکتیکی ذهنی و عینی یا به بیان دیگر، آگاهی و سازمان یافتگی طبقه کارگر راستا میگیرد. عنصر آگاهی و سارمانیافتگی طبقاتی، بیرون از اراده سرمایهداران، حکومتها و کمونیست ها و حتی سازمان های کارگری و سوسیالستی است. به بیان دیگر، جنبشهای کارگری و سازمانهای کارگری زیر هر نام، پنهان و آشکار و… بنا به دیالکتیک تضاد طبقاتی بر زمینهای عینی – ذهنی- بدون تقدم و تأخر (اولویت یا پیشآیی یکی بر دیگری) جنبش طبقاتی همیشه جاری بوده و هستند. استراتژی کمونیستی سازای این جنبش نیست، بلکه از این جنبش جانمایه و مادیت مییابد، و از همین روی، باید و مسئول است تا بر روند پویایی آن تاثیر گذار باشد و به این روند شتاب بخشد. در حالیکه در برابر این جنبش، نیروهای ضدین دیگری ایستادهاند تا آن را سرکوب، متلاشی و یا به کژراهه ببرند.
در اینجاست که نمایندگان سیاسی و تشکیلاتی طبقات دیگر، وارد میشوند و به ویژه درون صفوف طبقه کارگر راه مییابند، در قامت سندیکا و اتحادیه و شورا و هر نام دیگر و یا به صورت گرایش و محفل در سازمانهای سیاسی و احزاب کمونیست و «چپ» با افکار رفرمیستی، سانتریستی (بینابینی)، مصلحت گرایانه (پراگماتیستی)، اپورتونیستی، ناسیونالیستی، پوپولیستی (عوامفریبانه) و… رخنه مییابند، تکثیر میشوند، عضوگیری میکنند، جایگاههای سازمانی را به هر وسیله به چنگ میآورند. این عناصر ناهمراستا با استراتژی انقلابی،به یک دوره نهفته (اینکوباسیون پریود- Incubation period)) نیاز دارند تا خود را بروز دهند و آشکار سازند.. در پزشکی بالینی برای ویروس کرونا-۱۹ تا دوهفته و برای جذام تا ۲۰ سال به درازا میکشد. این دورهی نهفتگی، تا زمان لازم برای اعلام علنی استراتژی خود مناسب بدانند به دورههای ورود،جاخوشکردن، رشد و تکثیر و ایجاد بحران و سرانجام به فروپاشی ارگانیسم بدن و یا ارگان سیاسی و یا به چنگ آوردن و زیر فرمان کشانیدن ارگان و ارگانیسم تقسیم میشود. زیرا از آن زمان که سوسیالسیم بهسان یک راهکار طبقاتی با رویکرد کمونیستی در دستور انقلاب پرولتری قرار گرفت، دشمنان طبقه کارگر به ناچار از برون به درون خزیده و خود را با پرچم و نام و رنگ سرخ پوشش داده، سازمانهای سوسیالیستی و کمونیستی را مناسب ترین پناهگاه و کانونی برای تکثیر و رشد و تخریب و ابزاری برای پیشبرد سیاستها و منافع خویش برگزیدند.
استراتژی کمونیستی به دو نیروی مادی و فلسفی ۱- نیروی مادی و عینی انقلاب سوسیالیستی یعنی طبقه کارگر و متحدین طبقاتی پرولتاریا (زنان و تهی دستان شهر و روستا) کانون دارد،۲- دانش مباررز طبقاتی (تئوری) یا بر ماتریالیسم دیالکتیک یا کمونیسم (دانش رهایی بخش استثمار شوندگان) به نگرش و اندیشهی سیاسی، به برنامه عمل و نظر سازمان پیشاهنگ یا حزب کمونیست متمرکز است. این دو نیروی استراتژیک یعنی تپوری و پراتیک پرولتاریا، بیش و پیش از هر هدفدیگری، مورد دستبرد و تخریب و هجوم دشمنان طبقه کارگر که اینک با پوشش سرخ، در ستادها و سنگرهای طبقه کارگر منزلکرده و ماواء گزیدهاند قرار میگیرند. تاریخ جنبش کارگری در آلمان، ایتالیا، فرانسه ،… تا ایران و… نمونههای بارزی از این سناریو سیاه را نشان میدهند.
تاکتیک
تاکتیک یا راهکار، پارهای جدایی ناپذیر استراتژی و پیرو آن و در خدمت استراتژی برای رسیدن به اهداف غایی است. سازماندهی، کاربرد نظامی، ساختارها، شعارهای تبلیغی و تهیجی، اعتصاب، همایشها، ووو همه راهکارهایی هستند در خدمت استراتژی. استراتژی آن هدف و آماج اصلی است که تاکتیکها، یعنی تمامی راهکارها، تلاشها، سازماندهیها، آمادگیها، آموزشها، یگان های ارتش انقلابی، شیوههای مبارزه، شیوههای اعتراض، مقاومت و مبارزه طبقاتی، اتحاد عملها و… پیرامون آن، ساختار و کارکرد مییابند. تاکیتکها در درازای تاریخ مبارزه طبقاتی، میتوانند دگرگونی یابند و باید دارای آن چرخشپذیری (انعطاف) و استعداد (کاپاسیته) ووو باشند که هرآینه (لحظهی لزوم) در جهت و راستای دست یابی زودتر به استراتژی سازمان یابند. نمونه آنکه آیا بدون شناخت کوآنتومی، نظریه سامانهها و پدیدار شناسی سامانهها (تئوری سیستم)، آموزش دیجیتالی و اینترنت و شبکههای آن و کاربرد این انقلاب و دنیای علمی آن میتوان با تظاهرات و شورش و کلاشینگف و کوکتل مولوتوف به سوسیالسم رسید، یا علاوه بر کاربرد سلاح برای نقد مناسبات سرمایهداری و حکومتاش باید همهی سلاحهایی لازم و دستکم همطراز با حاکمیت را دارا بود تا به ویژه با تخریب و اشغال مراکز اینترنتی و دادههای حکومت و طبقه حاکم را فلج ساخت؟
پارادَیم
هرچند این مفهوم ریشهای دیرینه در زمانهی افلاتون دارد، اما تعریف نوین آن را توماس کوهن (اندیشمند علمی و نظریه پرداز ساختار انقلابهای علمی) اینگونه به دست میدهد که پارادیم «یک چارچوب فلسفی و نظری از یک رشته یا یک مکتب علمی در کنار نظریهها، قوانین، کلیات و تجربیات به دست آمده که قاعدهمند شدهاند.» به دست میدهد. بنا به این دریافت، پارادیم، الگو واره، یا مجموعهای از پندارهها، مفهومها، ارزشها و تجربهها و روشهایی است برای نگریستن و نگرش به واقعیت جامعهای که در آن سوخت و ساز داریم (اگر داشته باشیم که باید داشته باشیم). بنابراین بنا به خاستگاه و جایگاه طبقاتی، بر محور این جهاننگری (پارادایم) میتواند گرایشهای متفاوتی سامان گیرد. این گرایشها با پارادیم خویش، به سوخت و ساز جامعه مینگرند و مداخلهگران، بازیگران یا آکتورهای این سوخت و ساز و مبادلات میشوند. بیخبران در برهوت، از چنین مولکولوگرایی، اتمهای اجتماعی یا عناصر، دهان و چشم به شگفتی میگشایند و ناباورانه باور نمیکنند و نمیپذیرند و شاید نمیدانند که در جامعهی طبقاتی، هر پدیده، مهر طبقاتی به خود دارد، هر گرایش نیز، تمایل و ترند و خمیدگی به سوی طبقهای و یا لایههای-از بقایای ارباب رعیتی، عشیرتی، گرفته تا بورژازی،لایههای گوناگون خرده بورژوازی از مدرن تا سنتی و کارگری از پیشتاز و وو تا در جامعه طبقاتی دارد، و هر گرایش، بنابراین، تضادی را با خود حمل میکند در برابر قطب دیگر سوخت و ساز ، پراتیک و نگرش دارد، زیرا که جامعه طبقاتی، به شدت قطبی است و جامعهای است متخاصم و متضاد و در تضاد آشتی ناپذیر. به همین سبب، نمایندگان سیاسی گرایشها نیز در برابر هم به کنش و واکنش میپردازند، و هر یک نیروها خود را سازمانمیدهد،عضوگیری میکند و سودای خویش را میجوید و درگیر میشود، و از آنجا که نمایندگان طبقات استثمارگر و مالکیت و قدرتطلب، به اتیک و اصول مبارزه نظری و سالم باوری ندارند، پس به سلاح دسیسه و توطئه مسلح میشوند و دست مییازند. برای آنان هدف، رسیدن و دست یابی به استراتژی قدرت است زیرا که در فرقهی آنان، هدف وسیله را توجیه میکند. آنان در بازا سیاست همان دیدگاهی را به پیش میبرند که دکاندار در بازار کالایی. اخلاق (مورالیته) او با پرنسیپها و اصول نیک (اتیک–Etic مانند آزادمنشی، عزت نفس، امانتداری، اعتماد، پیمانمندی، وفاداری، راستکرداری، تنناسپاری به قدرت، ستمستیزی ووو) شکافی طبقاتی دارد. چنین بینش اخلاق گرایانهای (در برابر اتیک)، تابع ملیت و فرهنگ و طبقه و منش و پرورش افراد است پیش از آنکه پیرو اتیک تاریخی و تغییرناپذیر ارزشهای انسانی باشد.
بازیگران (آکتورها) و نمایندگان سیاسی و ایدئولوگهای گرایشها و عناصر دیگر طبقات، با حضور در حزبها و سازمانهای کمونیستی به ویژه، هرگونه اختلافی را لاپوشانی و انکار میکنند (همانند حکم قرHنی تقیه- یعنی سکوت و حتی همکاری با مخالفین خود تا فرصت مناسب) و آنان زیر نام اینکه «تنوع نظر، اتحاد عمل» تلاش میورزند از وجود گرایش متفاوت با استراتژی و برنامه حزب و سازمان سیاسی را پنهان سازند. این خود، تاکتیکی است در خدمت استراتژی آنان. آنان اختلاف در استراتژی را زیر پوشش «تنوع نظر» پنهان میسازند تا پراتیک و عمل خویش را در رسیدن به اهداف استراتژیک خویش با پوپولیسم به پیش ببرند.
از سوسیال رفرمیسم تا ناسیونال سوسیالیسم
استراتژی پرولتاریا، خط قرمز پرولتاریا و کمونیست هاست، یعنی که عبور از آن، مخدوش کردن و پنهان سازی مرز میان طبقات اجتماعی متضاد است. سوسیال دمکرات ها از زمان انشعاب از سوسیالیسم انقلابی، از دهه ۱۹۰۰ پیوسته استراتژی خود را، سوسالیسم بیان کردهاند. نمونه حزب توده که شاخص رفرمیسم برای ماندگاری کاپیتالیسم در ایران است. این گرایش سیاسی طبقاتی مجرم، استراتژی را «مرجله» بندی میکند که هر مرحله باید از یک پروسهی تاریخی بگذرد. خزب توده در ایران پرخواندهی این خط سیاسی است. مرحله نخست و دوم و سوم، اما با شعبده بازی از کنگره نخست حزب توده در سال ۱۳۲۳ تاکنون منجمد مانده است. مبارزه با بقایای فئودالیسم، در اینجا، بخشی از بورژوازی «متحد» طبقه کارگر است. «بر ضد استعمار، استبداد، و امپریالیسم» این فرمول ابدی این حزب بورژوایی و فاسد است. و با همین استراتژی به همراه اکثریت فدایی «همه با همی» (پوپولیسم) پیرو خمینی شد و جنابت آفرید. سال ۱۳۲۳نخستین در برنامه حزب توده، چنین آمده است: «در نخستین برنامه حزب ما بر هدف های زیر تأکید می شود»: مبارزه در راه استقرار رژیم دموکراسی و تأمین کلیه حقوق فردی، و اجتماعی از قبیل: آزادی زبان، قلم، عقیده و اجتماعات؛ مبارزه بر علیه رژیم دیکتاتوری و استبداد…» در اینجا استراتژی این حزب «مارکسیست-لنینیستی» استقرار رژیم دمکراسی و علیه رژیم دیکتاتوری و استبداد است و هیچ نامی از مناسبات در میان نیست. و ۷۰ و اندی سال بعد: «جهانبینی حزب توده ایران، حزب طبقه کارگر و زحمتکشان ایران، بر پایه اندیشههای علمی مارکسیسم – لنینیسم بنا شده است، و هدف های دور و نزدیک، و مشی سیاسی و سازمانی آن،… تشخیص صحیح مرحلههای مشخص مبارزه و طرح شعارهای موثر استراتژیکی و ساختمان جامعهیی آزاد … و تاکتیکی در بسیج تودهها با هدف ِ منافع زحمتکشان، مستلزم آن است که نیروهای اثرگذار در این مبارزه، در هر مقطع آن و … درک عینیای از موازنه نیروها هم در سطح بینالمللی و هم در داخل کشور داشته باشند… برنامه کنونی حزب توده ایران بر اساس درک ما از ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک تنظیم ِ کشورمان (پارادایم و برداشت بورژوایی- از نگارنده) شده است که حرکت تکامل و تغییر انقلابی به سوی سوسیالیسم را به گذار ٔ به مرحله ملی – دموکراتیک وابسته می داند. هدف ما تحول نیروهای مولد به موازات ایجاد مناسبات اجتماعی در چارچوب آنچنان دموکراسی و آزادی هایی است که تغییر کیفی مناسبات تولیدی…» و اینکه «طبقه کارگر استوارترین نیروی ترقیخواه و تحول طلب جامعه ماست ( در اینجا نام یاز انقلابی و انقلاب کارگری نیست)… در کنار پیوند زدن مبارزهاش، به همراه دیگر زحمتکشان، با جنبش همگانی ضد استبدادی، وظیفهیی تأخیر ناپذیر است و… . دهقانان زحمتکش نزدیکترین و عمدهترین متحدان طبقه کارگر در راه تحول های بنیادین و در طرد رژیم ولایت فقیه به شمار میآیند…
خرده بورژوازی ایران و قشرهای میانه حال جامعه در تنگنا قرار گرفتهاند، و منافع آنها تهدید میشود. این قشرها در مجموعه خود زیر فشار خردکننده سرمایه بزرگ تجاری و سرمایه بوروکراتیک قرار دارند. در سال های اخیر بر وزن اجتماعی قشرهای میانه حال افزوده شده است؛ آنها در جنبش مردمی نقش فعالی بازی میکنند… همکاری با نمایندگان سیاسی آن را به اولویتی غیرقابل چشم پوشی در تحول های کنونی میهن ما مبدل ساخته است. باید توجه این قشرهای اجتماعی را به در پیش گرفتن موضع های قاطع و ریشهنگر (رادیکال) جلب کرد، و از توان چشمگیر آنها به سود طرد رژیم والیت فقیه بهره گرفت…
سرمایه داران صنعتی کوچک و متوسط حضور دارند که منافع در کنار عینی آنان با تولید ملی گره خورده است… این بخش سرمایهداران ملی، در تحولهای چند سال اخیر، به ویژه در مبارزه با کودتای انتخاباتی، از زمره نیروهای بسیار فعال بودهاند… بورژوازی ملی در پیوند با قشرهای میانه حال، و تاکیدشان بر خواست های دمکراتیک مانند: برگزاری انتخابات آزاد، مبارزه با کودتای انتخاباتی … پدیده تأمل ِ پذیری است که لزوم توجه دقیق به آن در سازمان دهی مبارزه گسترده با رژیم والیت فقیه، اهمیت جدی دارد….
ایران همچنان در مرحله انقلاب ملی و دموکراتیک قرار دارد که هدف اجتماعی – اقتصادی چنین انقلابی را می توان بدینسان تعریف کرد:• رشد سرمایهداری بزرگ؛ محدود کردن • ِ باز تقسیم امکانهای مادی و ثروتهای انباشته شده …• عملی کردن عدالت اجتماعی، یعنی: گسستن زنجیرهای فقر، و حرکت به سمت عقبماندگی و بیعدالتی …» ) برنامه حزب توده، مصوب کنگره ششم ـ بهمن ماه 1391-
تاکتیکهای این حزب برای استراتژی دلخواه و تغییر ناپذیر آن، یعنی حاکمیت مناسبات سرمایهداری و بقاء استثمار، روشن است. بدون ابهام سال ۱۳۴۱ تایید رفرم های شاه-کندی، تربچهی پوک و عوامل امپریالیسم نامیدن خیزش چریکی و سیاهکل و… همدستی با حکومت اسلامی، درهم شکستن کمر بزرگترین جنبش چپ در خاورمیانه و… در ادامه همان پیوند دیالکتیکی استراتژی و تاکتیک است. شاید شاخص حزب توده، مناسبترین و دقیقترین بارومتری باشد برای شناخت دیدگاهها. در اینجا نیز هدف ما از یادآوری این جرثومه در سنجش دیدگاها به ویژه آنانی که تمامیتلاششان انکار اختلافهای نظری و استراتژیکی است، جا دارد که حزب توده به خود ببالد. دیدگاه و سنت و فرهنگ این حزب، پیوسته همانگونه که برادران آن در سراسر جهان، بازتولید داشته، در ایران هم در حزبها و سازمان های سیاسی چپ و کمونیست همواره نیز جاری بوده است.
ناهمگرایی و ناهمراستایی دیدگاه ما در استراتژی با تودهایسم و نئوتودهایسم، تضادی است طبقاتی و نه اختلافهای تاکتیکی و نه آنگونه که وانمود میسازند:«تنوع نظر» پردهی سیاهی است برای لاپوشانی اختلاف در استراتژی. رفرمیست-پوپولیستها، کنگرهها و کنفرانسهای حزبی را یک تئاتر برآورد میکنند که هرکسی رل خود را بازی میکند و تماشاچیان را سرگرم، و همانند کارگردان وانمود میسازند همه چیز به خیر و خوشی میگذرد. وانمود میشود که اختلاف و تضادی در میان نیست و آنچه هست «نظر است و آن هم به غنا ما کمک میکند»در حالیکه با تیشه به ریشه و بنیاد میزنند. آنگاه که بازیگران به پشت پرده رفتند، اتهام و حذف و انکار و درگیری و توطئهگری، زمینگیر کردن مخالفین و… از سر گرفته میشود. البته با برنامهریزیهای از پیش ماهرانهای (بسته به خاستگاه و فرهنگ) که از گونهی خشن و زمخت حذفُ سرکوبُ تهدیدُ خشونت و اتهام تا نرم و مدرن، گوناگونی مییابند و با بهرهگیری از هر وسیلهای برای توجیه استراتژیاشان. حزب توده در این فرهنگ و روش، ید طولایی داشت و اکنون هم مانند یک آبسهی چرکین در اینجا و آنجا غده دارد. این «نظر» نیز، هر منتقدی را عامل امپریالیسم مینامید و کیانوری (پدرخوانده) همیشه رهبر بود و «رفیق کیا» سرور. برخی را به خود کشی، برخی به آوارگی و برخی را زمین گیر، برخی را به دست امنیتیها، برخی را ترور فیزیکی، برخی را ترور کلامیُ برخی را به هر وسیله همراه ووو
نمونه حزب سوسیال دمکرات کارگران روسیه و تضادهای درون حزبی منشویک ها و بلشویک و پیش از آن بین کمونیست های ایزوناخیستی و مارکس و انگلس و ببل و… لیبکنخت و… از یک سوی و در سوی دیگر لاسالیستها در برنامه گوتا و سپس برنامه ارفورت با دخالت انگلس پس از مرگ مارکس و سپس غلبه برنشتین(پدر رویزیونیسم) و کائوتسکی (پدر سوسیال دمکراسی) و سال ۱۹۱۴ آلمان از یک سوی و لیبکنخت و روزا لوکزامبورگ از سوی دیگر و اقلیت و اکثریت در ایران سال های ۱۳۵۷ تا انشعاب این دو گرایش متضاد در خرداد ۱۳۵۹ و نیز انشعابهای حزب کمونیست ایران و کومهله و… همه و همه ارادی و سلیقهای نبوده و نیستند. آنان به هیج روی «اختلاف نظری» نداشتند بلکه اختلاف استراتژیکی داشتند و در دوسوی جامعه طبقاتی و طبقات متضاد. همه در دیالکتیک تضادهای طبقاتی و استراتژیها ریشه داشته و دارند. تنها یک فرد ساده اندیش و فاقد ارزیابی و دارا نبودن قدرت تحلیل و آگاهی طبقاتی میتواند قربانی پوپولیسم و وولگاریسم و انکارها و ندیدنها و درنیافتنها شود.
کمونیستهای و سوسیالیست های ایرانی، اگر بخواهند زیر آوار ابهام و فرهنگ سنتی چپ تودهایسم گرفتار نباشند باید خود را با اراده و اتیک انقلابی مارکسی رها کنند و هشیارانه آواری که همیشه قربانی میگیرد و قربانی میطلبد را بشناسند. به سبب دیرکرد ما به پاسخگویی به مسئولیتها و مبارزه اما، طبقه کارگر در این کنش و واکنشها هزینهای گزاف پرداخته و نمیپردازد. «ملی مذهبی»ها، سازمانهای اکثریت و نقش حزب توده و برخی گرایش های دنشیائوپینگی چینی و آلبانیایی و خوجهایستی و کیم ایل سونگی و کیم جونگ اون جوان ووو در تثبیت خونبار میلیون ها تلفاتی در ایران نقشی عظیم در جنایت داشته و دارند.
برای دیدگاه رفرمیستی و سوسیال رفرمیست نئو تودهایستی، «طبقه متوسط» نیروی تغییر و تعیین کننده شرایط کنونی است. و بوروژازی ملی حزب توده، لیبرالهایی نامیده می شوند که به سبب «وزنه اجتماعی» و مخالفت با حکومت مرکزی و … میشود با آنان همراه شد. آنان، مفهوم سیاست را اینگونه آموختهاند که میتوان پذیرای هر کرداری و سیاستمداری بود و به دلیل «ضرورت سیاسی»، شرکت و رابطه با هرکسی و اتحاد با هر نیرویی و در زمینه سیاست، مبنا و اخلاق را بر رئال پولیتیک (سیاست واقعگرایانه) نهاد. در اینجا میبینیم که پارادیم یا الگووارهی جهاننگری است که هم تاکتیک و هم استراتژی را در خود بستر میدهد…