عصر کودتا و اِشغال نظامی کشورهای جهان به سر آمده است!
عباس سماکار
جهان از چنان مراحلی از رشد نیروهای مولده و شکل گیری جامعه مدنی گذشته که دیگر حتی کودتای نظامی قادر نیست برای مدت زمانِ طولانی بر یک کشور حاکم بماند. تغییر ساختار جوامع امروز جهان، سبب شده که کودتا عملکرد نداشته باشد. تصور وقوع کودتا در کشورهای متروپل سرمایه داری و یا مرکز، تقریباً امری ناممکن است. آیا می شود در آلمان و یا دیگر کشورهای مرکزی سرمایه داریِ نظیر آن کودتا کرد؟ چنین امری فورا با واکنشِ فلجِ اقتصادی و خوابیدن چرخه سرمایه و عملکردِ جناح های غیرکودتائیِ، روبرو می شود و به دنبال خود فلج قدرت سیاسی و عمل کرد آنارشیک و نافرمانی اجتماعی را برای کودتاگران به دنبال خواهد داشت.
در جهان پیرامونیِ دیروز، با اقتصاد طبیعی و خودکفای پیشاسرمایه داری، کودتا امری ممکن و امکان کنترلی تقریباً دائمیِ مرکز در پیرامون بود. اما در قرن اخیر، ما چند و چقدر شاهد کودتا در جهان بوده ایم؟ تعداد کودتا در قرن حاضر نادر است و هرکدام لازم بوده نیز، فوراً خود را با داده های جامعه مدنی وقف داده و پارلمان را در ابعاد کاریکاتوری و بزک کرده هم که شده راه انداخته اند. اما پارلمانِ صوری، نمی تواند چرخه و گردش سرمایه و حرکت آزاد گرایش ها و حوزه های گوناگون سرمایهداری را که نمایندگانش در دایره قدرت کودتا کرسی ندارند، سامان دهد و قوانین حرکت تولید کالائی را بر اساس منطق بازارِ آزاد تنظیم کند. از این رو بحران، نتیجه فوری کودتا در ساختار کنونی جهان است.
مناسباتِ حاکم بر جهان، حتی سبب شده که کشورگشائی نیز به تدریج از مرکز سیاستِ قدرت های جهان حذف شود. امروز آمریکا، علارغم قدرت نمائی مذبوحانه خود برای حفظ وجهه نظامیِ پیشین و سلطه بر سیاستِ جهان، چندان موفقیتی برای تداوم خود ندارد. اگر جنگ ویتنام نزدیک به 20 سال توسط آمریکا ادامه یافت، جنگ عراق و افغانستان و لیبی بی درنگ به باتلاقی برای قدرت های حاکم بدل شد که اکنون ناچارند خود را به سرعت از آن بیرون بکشند. امروز حتی، مناسبات و ساختارهای نظامیِ جهان نیز دچار تغییراتی شده که ارتش عملاً گرایش به تقلیل حداکثر نیروی پیاده نظام از ساختمان اصلی خود دارد و هواپیما و پهپاد و موشک و بمب اتم را جایگزین آن می سازد. واقعاً چقدر می توان با یک کودتا، مناسبات زورمدار را از بالا بر ساختار اقتصادی و سیاسی و ارتباطات جهانی امروز تحمیل کرد. این امکان نزدیک به صفر است. به همین دلیل، عصر حاکمیت نظامی بلامنازع آمریکا نیز به سر آمده است. در واقع بیشترِ کشورهای مرکز سرمایه داریِ کنونی، از آمریکا و سیاست های مبتنی بر زورمداری نظامیش فاصله گرفته اند. تا، پیش از فروپاشی شوروی، جهان سرمایهداری نیازمند قدرت نظامی آمریکا در برابر حمله نظامی احتمالی بلوک شرق بود. در دوره جنگ سرد، شعار آمریکا: «اول سرمایهداری بازار آزاد» بود، اکنون ولی شعارش این است: «اول آمریکا». و همین است که «بازار آزاد»، به ویژه متحدین پیشین اروپائیِ آمریکا، که دیگر دشمنی مثل بلوکشرق در برابر ندارند، نیازی به «اول بودن آمریکا» نمیبینند و از سیاستهای آن پیروی نمیکنند. برای اروپا به ویژه، اکنون چین و یا روسیه با جمعیت و بازارِ مصرفِ انبوه، بیشتر یک شریک تجاری هستند تا یک دشمن.
در این شرایط، در چشماندازِ منافع و سیاستِ اروپا بهخصوص، «سهم شیر از شکار» برای آمریکا، رنگباخته و عروجِ نظامی و سیاست تهاجمی آمریکا مورد ندارد. یک دوره موقت ممکن است همچنان نئوکان ها در آمریکا در قدرت بمانند و حتی جمهوری اسلامی و یا به احتمال ضعیفتر کره شمالی را به زانو در آورند، ولی دنیای قدرتمندان جهانِ امروز، دنیای رشد اقتصادی و میزان بهرهوری از تولید انبوهی ست که امروز چین به مدد نیروی عظیم کار ارزان و تکنولوژی منطبق با دادههای رایانهای در درجه اول و بعد هند (با بیش از 5% رشد اقصادی)، معرف و طلایهدار آن هستند و بسیاری از کشورهای مرکزی امروز سرمایه داری را به دنبال خود می کشند. امروز، مجهز شدن به سلاح اتم و موشک و غیره بیشتر جنبه دفاعی و جلوگیری از هجوم نظامی به خود گرفته تا وسیله حمله و سلطه نظامی باشد. به خصوص بازار کشورهای ثروتمندِ نفت خیز، وسیله ای ست تا این تجهیزات عظیم نظامی که پیشتر فقط در انحصار قدرت های اول جهان بود دیگر انحصار نباشد و هر کشور بکوشد تا با تجهیز دفاع نظامی، خود را از شر حمله اشغال نظامیِ احتمالی در زمان بحرانهای حاد، در امان نگه دارد. اگر هم در زمینه تجهیزات زمینی و ماشین آلات نظامیِ خُرد پیشرفتی هست؛ عمدتاً مربوط به تجهیزات در برابر آشوب و مبارزات اجتماعی و مقابله با شورش های مردم است. اما همین امر هم با دشواری بسیار روبرو ست و چرخش سرمایه و عمل کرد آزادِ جناح ها و گریش های سرمایه داری را در کشورهای استبدادی نیز با مانع روبرو می کند. به ویژه دنیای پساکرونا که بسیاری از مناسبات سیاسی و اجتماعی و حتی فرهنگی مردم جهان را متاثر ساخته، زمینه مناسب برای قدرت نمائی نظامی نیست. کرونا سبب شده که مرزهای جغرافیائیِ سرمایه داریِ مرکز، دیگر دیواری برای جدا شدن از مصائب جهان پیرامونی نباشد. در جهان امروز، «ویروس»، جمعیت مرکز و پیرامون را «همزمان» دچار بلیه کرده است. حالا جهان مرکز دیگر نمی تواند فقط ناظر بدبختی ها و بیماری در کشورهای پیرامون بماند و به زندگیِ امنش «با اندکی دلسوزی و نگرانی» راحت ادامه دهد.
کرونا بهمردم جهان، «همزمان» به درون و برون مرکز، نشان داده که سرمایه داری تا چه حد ناتوان و آسیبپذیر است. فارغ از کرونا، تغییر ساختاری در مناسبات جهانی، دیوار را، پیش از این هم کوتاه کرده بود. به همین دلیل است که آمریکا در مرز مکزیک اقدام به «دیوار تازه و بلند مرزی» می کند. اما جهان سرمایه داری، به قدرتخریدِ مصرف کننده عمده کالای تولید شده، که در درجه اول و در مقیاس میلیاردی، توده های کارگر همان کشورهای پیرامونی هستند نیاز دارد. بدون بازار مصرف، چرخه سرمایه لنگ می شود. رشد بیکاری، در عین حال که موجب سئو استفاده سرمایه داری و مقاومت در برابر اعتراضات کارگری ست؛ ضمناَ، پارادکس و رکود بازار هم هست، حتی می توان ادعا کرد که اینک صدور سرمایه، مضمون و محتوی دیگری در جهان پیدا کرده است. عصر سرمایه داریِ مونتاژ، به مفهوم کلاسیک آن نیز بسیار تغییریافته و نیروی تولید برای تداوم حیات خود، می کوشد از شر مافوق سود سرمایه جهانی رها شود. سرمایه داری مرکز، پس از یک دور غارت نیروی کار ارزان کشورهای پیرامونی و گشایش فرماسیون اجتماعی و امکان تولیدِ کالائیِ آن ها و اشباع بازار و قدرت مصرف این کشورها ناچار شده است سرمایه های خود را پس بکشد و به دنبال این باشد که به بحران منتقل شده به مرکز تولید کشور خود پاسخ دهد. عروج جنبش های اجتماعی، رشد گرایش نیمچه سوسیال دمکراتیک و کاریکاتوری در آمریکا از طریق نمایندگانی مانند سندرز و یا حضور جرمی کوربین (پس از دو دهه سلطه گرایش «محافظه کاران») در انگلستان، و نشانه های دیگری از این دست، حکایت از تغییر در جهت گیری جامعه مدنی برای یافتن پاسخ به بحران دارد.
کرونا ثابت کرد که دنیای قدرقدرت سرمایه داری واقعاً تا چه حد آسیب پذیر است و بیش از روشنگریِ نهادهای کارگری و مردمی، توانست ذهنیت منفی نسبت به توانائی های سرمایه داری برای تامین اجتماعی و ادامه حیات انسانی پدید آورَد. در همین رده، در کشوری مثل ایران هم، زیر لوای قدرت نمائی سیاسی و دینی اسلامی، ظرفیت رشد نیروی مولده عملاً به پایان رسیده و عملکرد زورمدار و کودتاگرانه اسلامی بن بست هائی به وجود آورده است که حتی اگر تحریم های آمریکا هم نبود، فلاکت اقتصادی کمر آن را می شکست. اگر تا به حال، علیرغم این بحران ساختاری، اتوریته و نفوذ کاذبِ خمینی و خامنه ای توانسته وضعیت را حفظ کند، بی شک پس از مرگ خامنه ای، تلاطم قدرت و نفوذ سیاسی و دینی از هم می پاشد. احتمال اینکه حتی یک کودتای نظامیِ تازه با تغییرِ عناصر رهبریِ جامعه از سوی پاسداران، بتواند برای نظم موجود فرصت بخرد هم واقعاً اندک است. نیروی انتظامی موجود در ایران، حتی در زمان اتوریته نیمه جانِ خامنه ای هم نمی تواند بر نابسامانی و اعتراضات روزمره توده های گرسنه فائق آید؛ چه برسد به زمانی که همین نفوذ نیمه جانِ خامنه ای هم از این میان برود. واقعیت این ست که تلاطم درونیِ جناح های قدرت در جمهوری اسلامی به سبب بحران تولید و اقتصاد و فساد دامنگیر، آن قدر زیاد است که از هم اکنون که سالخوردگی خامنه ای سبب دخالت شدید بیت رهبری در اداره امور شده، تضادها هم همراه آن، افزایش یافته و شاخ و شانه کشیدن رقبا برای سلطه بر امور به شدت به چشم میخورد. خامنه ای در بیش از سی سال حکومتش هرگز نتوانست اتوریته و نفوذ خمینی را به دست آورد. خمینی با یک فرمان، تضادها را تخفیف می داد و رقبا را سر جای خود می نشاند. اما خامنه ای دارای چنین قدرت و نفوذی نیست. هرچقدر که بگوید فتیله ها را پائین بکشید و در دعواهای خود به حفظ بیضیه اسلام و نظام فکر کنید؛ باز جنگ قدرت و چپاول، بیش از پیش جلو می رود. فرق خامنه ای با خمینی در این است که خمینی به اعتبارِ نفوذ اجتماعی وسیعش در کفِ جامعه، قدرت فراجناحی داشت و جناحهای قدرت از ترس فتوای کنترلکننده او رعایت نظام را می کردند و چندان صدای شان در نمی آمد، اما خامنه ای اگر چه هنوز قدرت و نفوذی دارد، اما این نفوذ توده ای و در میان مردم نیست؛ بلکه نفوذی نیمه جان در میان جناح ها و به ویژه در میان بازوی نظامی سپاه است که تا اندکی جناح ها را سر جای شان می نشاند. حال پس از مرگ خامنه ای، طبیعی ست که این بازوی نظامی، بدون نفوذ معنوی یک رهبر مورد قبول جناحها، بُرد چندانی نخواهد داشت و کودتای نظامی آبی بر آتش شورش های اجتماعی و حتی تضاد جناح های قدرت نیز نخواهد ریخت. یعنی طبیعی ست که عمرِ جمهوری اسلامی با مرگ آخرین خلیفه راشدش به پایان می رسد و هیچ یک از جانشینان احتمالی دینی و نظامی او چاره مشکل نخواهند بود.
این جا ست که آمادگی نیروی رزم کارگری و مردمی و نهادهای دنباله آن ناچار اند خود را برای رویاروئی آماده کنند و در برابر هر سناریوی دیگری که بخواهد از سوی نیروهای پسرفت و وابسته به قدرت های جهانی اعمال شود بایستند.
این سناریوی فلاکت و نکبت نباید تکرار شود.
***