امیر عطا جولایی
ابعاد صنعت عظیم تولید گوشت در جهان چیزی نیست که بر کسی نامکشوف باشد، خصوصاً که در سالهای اخیر و با اوجگیریِ مبارک بحثهایی در زمینهی حفاظت از محیط زیست و صیانت از حقوق حیوانات، سالی نیست که شاهد برگزاری همایشهای مرتبط یا اقدامات عملی در این زمینه نباشیم.
از طرف دیگر آمار رسمی تولید گوشت برای مصرف انسانی هولناک است. واکنشهای رسمی جامعهی جهانی در تریبونهای متعدد به هیچ گرفته میشود و زورمندان تمایلی به حفظ ظاهر قضیه هم ندارند. سالانه صدها میلیون حیوان بیزبان پرورش داده میشوند تا با کشتار جمعیِ آنها بخشی از نیازهای خوراکی بشر تامین شود.
از دادههای ناظر به تولید سالانهی گوشت گاو و گوسفند و مرغ و اردک و غیره میگذریم تا به موضوع اختصاصی این متن برسیم: صنعت تولید گوشت خوک.
سالانه ۱۱۲۰۰۰ تُن گوشت خوک به مصرف خوراکی میرسد. انتظار میرود این رقم تا هفت سال دیگر به ۱۲۹۰۰۰ هم برسد. در بین کشورهای تولیدکنندهی گوشت خوک، چین بیشترین مصرف را دارد. گفته شده به دلیل پرهیز دینیِ مسلمانان از مصرف این گوشت، میزان تولیدش به نسبت گوشت گاو و گوسفند بسیار پایینتر است. تازه با این اوصاف است که به چنین رقمی رسیدهایم! تحقیقات نشان میدهد هر خوک ماده در سال یک یا دو بار زایمان میکند. در هر نوبت هم بین دوازده تا پانزده بچه به دنیا میآورد. طول زمانیِ بارآوریاش بین شش تا هفت سال گزارش شده است. این متاسفانه موقعیت مهیاییست برای تاختوتاز سودجویانه.
درضمن این را هم میدانیم که حیواناتی که راهیِ سلاخخانه میشوند تا بعدتر به خوراک آدمیان بدل شوند، اصلاً در اسارت متولد شدهاند. به عبارت دیگر پرورشی به حساب میآیند. فرزندان را به فاصلهی کمی از تولد از مادر جدا میسازند. امکان همبازی شدن با همنوعانشان را از آنان میگیرند. دستوپای تعدادی را میبندند. محدودیت امکان حرکت، هم حیوان را تحقیر و عاصی میکند، هم از رشد طبیعی بازمیدارد.
Ad placeholder
کمیت چنان بر کیفیت غلبه دارد که ترس حیوان مغفول میماند. این ترس طبیعیست که اسباب ترشح هورمونهایی در او میشود: آسیب جبرانناپذیر به کیفیت گوشت. اگر پیشفرض ما این باشد که گوشت حیوانات به واسطهی پروتئین موجود در آنها باید بخشی از خوراک روزانهی آدمی را تشکیل بدهد، باز هم با این روش، چیزی از مفهوم کیفیت باقی نمیماند. بماند که خیلی وقتها در آزمایشگاهها اعتنایی به احتمال درگیری گوشت با بیماریها نمیشود. بسیاری وقتها هم که فرصت و امکانی برای آزمایش در کار نیست. چرخهی معیوب انتقال بیماری از دام به حیوان بابت همین تعجیل و مصرفزدگی، به این شکل ادامه مییابد و نمیتوان انتهایی هم برای آن متصور شد.
ضمناً در سولههایی که برای نگهداری انبوه دامها تدارک دیده شده، بسیار پیش میآید که به کمک تجویزهایی، هم میزان شیردهی مادهها را بالا میبرند، هم در فرآیند طبیعی آمیزش و بارداری آنان دستکاری میکنند. به این واسطه، به علاوهی امکان لقاح مصنوعی، تعداد دفعات بارداری مادهها بیشتر میشود.
سرمایهسالاریِ نابینا، درکی از این ندارد که دود این سبعیت دارد روزانه در چشم خودش هم میرود: گرمایش کرهی زمین، بیماریهای واگیردار و گاه مهارناپذیر، انبوهیِ آلودگیهای زیستمحیطی به سبب تولید روزافزون گازهای گلخانهای. به این آخری شایسته است در متنی جداگانه بپردازیم، اما مختصر اینکه بخش قابل توجهی از آن برمیگردد به تولید افسارگسیخته در صنعت گوشت. بهواقع مسالهی عرضه و تقاضا، و سیطرهی اقتصاد سرمایهداریست که این بیراهه را به وجود آورده. گویی تاجران گوشت هم توجیهات خاص خودشان را دارند، چنان که اگر دیر بجنبند از بازار انبوه و مصرفزدگی سکهی روز عقب خواهند ماند.
اگر دل تماشای مناظری دلخراش از برخورد آدمیزاد با حیوانات را داشتید کافی است عبارتهایی مثل کشتار یا سلاخی حیوانات را گوگل کنید. هیچ بعید نیست که مستندسازِ روس به دنبال وایرال شدن این تصاویر، به سمت ساخت این سوژه رفته باشد.
شاید هم موضوعی که این میان بهکلی مغفول مانده عاطفهی حیوان به حیوان است. نمیتوانیم والد مونث را در اینجا با مادر یک کودک در اطرافمان متفاوت بگیریم. یعنی لازم است این تذکر بدیهی را تکرار کنیم که حیوان، تنها حرف نمیزند و از بابت مهر مادری و فرزندی و میل به بازیگوشی و تجربهی حیات با تمامیِ ابعادش، هیچ چیز کم از ما آدمها ندارد؟!
بهگمانم با این پیشزمینهی مفصل میشود رفت سراغ فیلم و دید فیلمساز با دستمایهی تلخ خود چه کرده است. در حقیقت چطور توانسته ابزار صنعتیِ دنیای امروز (غرش تراکتورها و ادوات کشاورزی) را در مجاورت جهان پیشاصنعتی و دریغآمیز حیوانات ترسیم کند. مختصات این دنیا منطبق شده بر گوهر مضمونیِ فیلم که همان تبلیغ حق حیات برای حیوانهاست.
ممکن است با خواندن ادامه این مقاله داستان این مستند برای شما آشکار شود!
Ad placeholder
فیلم گوندا
این مستند سیاه و سفید و بدون دیالوگ، تجربهایست پرمخاطره و بسیار جذاب از نمایش ریزِ زندگی یک خوک مادر. فیلم در مزارع و مناطق حفاظتشدهی نروژ و اسپانیا و انگلستان فیلمبرداری شده است. فیلمساز حذف رنگ و کلام و بازگشت به سنت سینمای صامت را برای برقراری ارتباطی بیواسطه با رخداد پیش رو کافی میپندارد. حتی موسیقی هم به این بیواسطگی راه ندارد.
گوندا با نمایش تنهایی خوک ماده و تولد فرزندانش آغاز میکند و با درماندگی او در پلانسکانسی نفسگیر و چهارده دقیقهای، تمام میشود. بچههای خوک را از او جدا میکنند و مادر هرچه بو میکشد و میدود و به دنبالشان میرود، ردی نمییابد. فرو رفتن او در سیاهی لانه در پایان، نمایندهی تیرگی موقعیت او هم هست. بدین گونه زندگی فیلم در ذهن ما ادامه مییابد. محدودسازیِ آگاهانه و خشونتآمیز محیط زندگی خوکها هم در دل نشانگان فیلم پررنگ است. به همین دلیل در نماهایی از فیلم، خوک در آستانهی لانهاش در قاب گرفته شده است. همدلی ما جلب موقعیت ترحمانگیز میشود، اما این انتخاب کارگردان معنازا هم هست. گویی خوک بینوا در همان آستانه معلق مانده و نه راه پس دارد و نه راه پیش.
کوزاکوفسکی در فیلمش از گونههای دیگر جانوری هم غافل نشده است. در این مزرعه سری هم به یک مرغ دربند میزنیم که تا فرصتی مییابد از جا به در میشود و شروع میکند به گشتوگذار در محیط اطراف. او که یک پا دارد، در فیلم از همنوعانش متمایز شده. دو گاو هم هستند که پارهای از فصلهای فیلم به زندگی آنان ربط مییابد.
رویکرد کلی گوندا برای بینندهای که با آثار مستند حیات وحش آشناست، هم آشنا مینماید و هم تازه. آشنا از این زاویه که زیستِ طبیعی یک حیوان، لاجرم با فصلهایی همراه است که از نظر نمایشی مرده به حساب میآیند. البته که در این فصول بامعنا با بخشی از عاطفهی یک جاندار، رنجی که از دربند ماندن میبرد، و مناسباتش با محیط و بقیهی حیوانات، هم آشنا میشویم. اما تازه هم هست؛ از این جهت که گوندا دارد به این میپردازد که آدمیزاد چطور میتواند با نادیده گرفتن حقوق حیوانات، از آنان سوءاستفاده کند؛ آن هم در فیلمی که در آن از حضور خود آدمها خبری نیست! فیلم به حکایت خاصی نمیپردازد. تغییر مکان یا نبردی را تصویر نمیکند. درعوض دوربین را بسیار پایینتر از تراز مرسوم و نزدیک به تجربهی زیستهی یک حیوان مینشاند تا کنجکاوی و مهر بیننده یکجا جلب موقعیت شود.
رویهمرفته چون فیلمساز باجی به مخاطب انبوه نمیدهد، فیلمش برای نمایشهای عمومی نامناسب به نظر میرسد. طول زمانیِ اثر، و تکرار موقعیتها، و صرف وقتی زیاد برای نمایش جزئیات زندگی خوک، طبعاً بینندهای را که به دنبال هیجان و تعلیق و خط داستانی غلیظ به سینما آمده میرماند. از این منظر شاید تیر کوزاکوفسکی برای رسیدن به هدف انسانی و دغدغهی محیط زیستیاش، به سنگ خورده باشد، اما هدفگذاری او جای تحسین دارد.
جمعبندی
درست مثل مطالب قبلیِ این صفحه که در آنها به آثار هنریِ مرتبط با حقوق حیوانات پرداختیم، رهیافت ما آگاهیرسانی است و تمرکز بر دنیایی که شاید پیش از برخورد با این اثر، از وجود آن بیاطلاع باشیم. همین که پس از تماشای این فیلم، بر فعل ساده و روزمرهای مثل غذا خوردن هم تامل کنیم، دستاورد کمی نیست. داستان فیلم بهمرور سطح اِسنادیِ وقایع را کنار میزند و بیننده را به این سمت سوق میدهد که به مسالهی خشونت نهادینه در مواجهه با حیوانات بیندیشد. توفیق فیلم در جشنوارهی سینمایی برلین که به مضامین تند اجتماعی و فراسینمایی هم بها میدهد از این زاویه معنا مییابد. انگار به این واسطه، صدای خوک بینوا به آدمهای بیشتری میرسد. مطالبی از این دست هم فیلم یا اثری هنری را بهانه قرار میدهند برای انعکاس موضوعی جهانی. پس گریزی ندارند از اینکه خاصیتی تجویزی بیابند برای دستکم لحظهای اندیشه.