حافظ موسوی
برنامه «عصر شعر» کانون نویسندگان ایران
به گزارش کانون نویسندگان ایران ۲ شهریور۱۴۰۳، یکی دیگر از برنامههای فرهنگی کانون نویسندگان ایران با عنوان «عصر شعر» برگزار شد. برگزارکننده، کمیسیون فرهنگی کانون نویسندگان ایران، این برنامه را تقدیم کرد به سیمین بهبهانی که ۲۸ مرداد دهمین سالروز درگذشت او بود. مجری برنامه آیدا عمیدی در آغاز حافظ موسوی را برای سخنرانی فراخواند. موسوی با ارائه گفتاری تحت عنوان «رویکرد نیمایی در غزل سیمین» به تشریح سویههای مدرن شعر این شاعر سرشناس معاصر پرداخت.
سیمین بهبهانی شاعر و غزلسرای برجسته ایران بامداد سهشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳/ ۱۹ اوت ۲۰۱۴ در سن ۸۷ سالگی بر اثر ایست قلبی و تنفسی دیده از جهان فروبست. او نخستین مجموعه شعرش را با عنوان «سهتار شکسته» در اسفند ۱۳۲۹، هنگامی که فقط ۲۴ سال داشت منتشر کرد. این مجموعه دربردارنده اشعاری است که بهبهانی در فاصله بین پانزده تا بیست سالگی سروده است. «جای پا» (۱۳۳۵) حاوی اشعار اجتماعی اوست. سیمین بهبهانی اما در مجموعههای چلچراغ (۱۳۳۶) و مرمر (۱۳۴۱) به ساحت غزل روی آورد و سپس در فاصله بین سالهای ۵۲ تا ۶۳ سه مجموعه «رستاخیز» (۱۳۵۲)، «خطی ز سرعت و آتش» (۱۳۶۱) و «دشت ارژن» (۱۳۶۲) را به چاپ سپرد. این سه مجموعه نمایانگر تحولی در دنیای شعری اوست. از آن پس بود که به سیمین بهبهانی لقب «نیمای غزل» را دادند. نخستین بار علی محمد حقشناس از این تعبیر استفاده کرد و سپس به تدریج بر سر زبانها افتاد. حقشناس مینویسد:
«سیمین بهبهانی به منظور انجام امر آشناییزدایی از قالب غزل، از میان واحدهای ساختاری آن قالب، واحد وزن را – یعنی بنیادیترین عنصر سازنده قالبهای شعری را – برگزیده است. آنگاه با افزودن بیش از چهل و یک وزن کمسابقه یا به کلی بیسابقه بر اوزان غزل، این قالب کهنه را هویتی نو بخشیده و آن را پذیرای پیامهای نو و معانی امروزی کرده است. و این درست همان شیوه آشناییزدایی است که نیما سالها پیش از سیمین، در کار شعر فارسی به طور کلی کرد و از آن رهگذر بدعت نیمایی را پایه گذاشت.» (علی محمد حقشناس، نیمای غزل، سیمین بهبهانی، نقد آگاه، پاییز ۱۳۶۱)
سیمین بهبهانی درباره نوآوریهایش در قالب غزل میگوید:
«اگرچه در محتوا و تصویر و قالب تا میزان قابل توجهی از سنت سر پیچیدهام، اما در کل از سنتهای فرهنگی شعر نگسستهام. پشتوانه شعر من همان ادبیات رایج در این کشور است.» (سیمین بهبهانی، دویدیم و هنوز میدویم.)
حافظ موسوی در سخنرانی خود در «عصر شعر» کانون میگوید:
خانم بهبهانى با همين شگرد هوشمندانه و همين دريافتِ به ظاهر آسان، توانسته است، قلمرو خاصى از شعر فارسى را به نام خود ثبت كند. قلمروى كه به هر حال قلمرو غزل است، اما اين تفاوت مهم را با غزل كلاسيك فارسى دارد كه ساختار آن، ساختارى روايى است. و همين ساختار به او اجازه مىدهد كه هم به هارمونى موردنظر نيما دست پيدا كند و غزل او به صورت يك «قطعه» و نه بيتهايى پراكنده، پيش چشم ما قرار گيرد و هم از چنان ظرفيتى برخوردار شود كه بتواند بخشى از پيچيدگیهای زندگى امروز ما را به نمايش بگذارد.
بخش دوم برنامه کانون به شعرخوانی اختصاص داشت. مریم یاوری همسر زنده یاد بکتاش آبتین شعری از همسرش را و سپس شعری از خودش را خواند. نرگس الیکایی، حامد بشارتی، فانوس بهادروند، مریم حسینزاده، ناصر داوران، رحیم رسولی، محمدعلی شاکری یکتا، مظاهر شهامت، روزبه صالحی، سیدعلی صالحی، محمود طراوتروی، حسین فاضلی، علیرضا فریدون گودرزی، اقبال معتضدی و هرمز ناصرشریفی شعرهای خود را خواندند. رحیم رسولی متنی طنزآمیز خواند. مریم حسینزاده، همسر زنده یاد محمد مختاری، پیش از خواندن شعر خاطرهای تعریف کرد از شبی که ماموران امنیتی حوالی خانهشان پرسه میزدند در حالی که شماری از شاعران و نویسندگان در خانه بودند.
همچنین شمس لنگرودی که به دلیل بیماری نتوانست در برنامه شرکت کند. سرودهای فرستاد که اقبال معتضدی آن را خواند. مهین خدیوی نیز سرودهای فرستاد که مجری برنامه آن را خواند. ناصر داوران و مظاهر شهامت شعرهایی نیز به زبان ترکی خواندند. بنا بر همین گزارش، کانون نویسندگان ایران که برای برگزاری مراسم و مجالس خود از امکانات عمومی محروم نگاهداشته شده این برنامه را نیز در خانهی یکی از اعضا برگزار کرد.
متن سخنرانی حافظ موسوی را در ادامه میخوانید:
اقبال لاهورى در مقدمهی كتاب سير فلسفه در ايران، ايرانيان را مردمانى نكتهسنج و باريكانديش برشمرده است كه حوصلهی ساختن دستگاههاى فكرى كلان را ندارند و ترجيح مىدهند به جاى ساختن يك نظام فكرى همهجانبه و كلاننگر كه بتواند كل نظام هستى را توضيح دهد، با كشفهاى ظريف و مينياتورى خود، اين گوشه يا آن گوشهی نظام هستى را به معرفت درآورند و در اين كار حقيقتاً شگفتى مىآفرينند. هر چند ممكن است هر يك از كشفهاى ظريف و مينياتورى آنها با آن ديگرى در تضاد و تناقض قرار گيرد.
اقبال لاهورى غزل را عالىترين نماد روح ايرانى مىداند و معتقد است كه ايرانيان از روى تصادف، غزل را به عنوان اصلىترين قالب بيان احساسات، عواطف و افكار خود برنگزيدهاند، بلكه اين انتخاب انتخابى كاملا آگاهانه بوده است. چرا كه قالب غزل همان قالبى است كه روح و فرهنگ ايرانى در جستوجوى آن است. بيتهايى چند، در نهايت زيبايى و نكتهسنجى و در عين حال مستقل كه اغلب، ميلى به تركيب با يكديگر و ساختن معنايى واحد را ندارند. و به همين دليل است كه حافظهی مردم ايران پُر است از تكبيتهايى درخشان و حكيمانه و اعجابانگيز با كاركردهايى متفاوت و متناقض. (نقل به مضمون)[۱]
ممكن است من در نقل نظر اقبال لاهورى كمى مبالغه كرده باشم، اما جوهر حرف او همين است. و اين همان چيزى است كه بعدها نيما از زواياى ديگرى دربارهاش تامل كرد و به اين نتيجه رسيد كه شعر قديم ما فاقد هارمونى است و رسالت او اين است كه به شعر فارسى هارمونى بدهد.
چيزى كه نيما به عنوان “قطعه” از آن ياد مىكند، دقيقآ پاسخى است به پراكندگى غزل. منظور از قطعه، شعری است که سطرهاي آن با يكديگر ارتباط ساختارى برقرار مىكنند و يك پیکره یا معنای واحد را مىسازند. مثل “هست شب” نيما كه نمونهی عالى قطعهی نيمايى است.
پيشنهاد نيما پس از بحث و جدلهاى فراوان، بالاخره پذيرفته شد و شعر فارسى به راهى رفت كه او طرح اوليهاش را ريخته بود. حتا شاعرى چون شهريار كه سلطان بلامنازع قلمرو غزل بود، به راهى كه نيما گشوده بود روى خوش نشان داد و شعرهايى به سبك و سياق نيمايى سرود.
غزل، پس از نيما، از مركز شعر فارسى به حاشيه رانده شد، اما به عنوان يك قالب مطلقاً ايرانى به حيات خود ادامه داد و تا به امروز، هنوز هم ادامه مىدهد. گروهى از غزلسرايان همچنان همان غزلِ پيش از نيما را مىنويسند، اما گروه بيشترى از آنها غزلى مىنويسند كه بيش و كم تحت تأثير فضاى شعر نيمايى و مابعد نيمايى است. خانم سيمين بهبهانى، شاخصترين غزلسراى معاصر، به اين گروه تعلق دارد.
Ad placeholder
موقعيت خانم بهبهانى در شعر امروز ايران، موقعيت ويژه و يگانهاى است. او شاعرى نوگرا و نوانديش است كه قالبى كهنه را براى بيان انديشه و احساسات و عواطف خود برگزيده است. حركت در شكاف همين تناقض او را برجسته و متمايز كرده است. همين كه شاعرى پس از ظهور نيما بتواند غزلى بنويسد كه هم مورد پسند نوگرايان واقع شود، هم تودهی مردم بخوانندش و هم در ادامهی هزار سال غزل فارسى، غزلى شاخص و متمايز شناخته شود كه در گذشتهی غزل فارسى بىسابقه است، كارى است كارستان كه خانم بهبهانى از عهدهاش به خوبى برآمده است.
در بررسىهايى كه درباره شعر خانم بهبهانى صورت گرفته است، اغلب بررسىكنندگان بر روى چند نكتهی مهم در شعر او انگشت گذاشتهاند. نخست و بيش از همه به اين كه خانم بهبهانى دهها وزن جديد به اوزان شعر كلاسيك فارسى افزوده است. ديگر اين كه وى مضامين جديدى را وارد غزل فارسى كرده است كه پيش از او در قلمرو غزل نمىگنجيده است.
دكتر علىمحمد حقشناس در تحليلى دقيق و روشمند، نقش عنصر روايت در شعر خانم بهبهانى را موشكافانه بررسى كرده و به اين نتيجه رسيده است كه شعر سيمين اگرچه در قالب كهن سروده شده است، اما شعرى مدرن است. (اين مقاله در ماهنامهی كارنامه، شمارهی ويژهی خانم بهبهانى چاپ شده است). من با ديدگاه دكتر حقشناس موافقم و بر اين باورم كه شعر خانم بهبهانى بيش از آن كه وامدار شعر كلاسيك و فنون بلاغت قديم باشد، متأثر از ديدگاههاى نيماست.
خانم بهبهانى در سال ۱۳۳۰ با نیما یوشیج دیدار کرده است و در سال ۱۳۳۱ شعر “ناشناس” او که در قالب چارپاره سروده شده، به پیشنهاد نیما برندهی مدال بینالمللى صلح شده است.
با خواندن اين شعر كه بيش از نيم قرن پيش سروده شده، به آسانى مىتوانيم دریابیم كه نيما به كدام جنبه از كار خانم بهبهانى در اين شعر توجه داشته است. “ناشناس” قطعهاى است با نگاهى كاملا برونگرايانه، زبانى توصيفى و ساختارى روايى و نيما بر اين هر سه، به عنوان اركان اصلى نظريهی خود تأكيد داشت.
نخستين سرودههاى خانم بهبهانى، اغلب داراى چنين ويژگىهايى است. نغمهی روسپى، سرود نان (حاجى فيروز)، واسطه، دندان مرده و… دربارهی زندگى مطرودان و محرومان جامعه است و اين نشان مىدهد كه نگاه شاعر از همان ابتدا، متوجه بيرون بوده است، نه درون.
من نمىدانم كه آيا خانم بهبهانى تحت تأثير نيما به اين نگاه رسيده است يا از طريق سنت شعر دورهی مشروطه كه در خانوادهی خود او رواج داشته و از طريق مادرش خانم فخرعظما ارغون كه در زمانهی خودْ شاعر سرشناسى بوده، به چنين نگاهى رسيده است. به هر حال آنچه مهم است اين است كه خانم بهبهانى از همان ابتدا، ذهنى غزلسرا به معناى سنتىِ آن (مثل رهى معيرى و شهريار) نداشته، اما ذهن او از همان ابتدا ذهنى وزنانديش بوده است. به عبارت ديگر حلقهی اتصال او به سنت شعر كلاسيك فارسى، حلقهی وزن – با همهی محدوديتهاى پيشانيمايى آن – بوده است.
درست است كه خانم بهبهانى، به هر دليلى، به هر حال پيشنهاد نيما را در مورد درهم شكستن اوزان قديم و تساوى طولى مصرعها نپذيرفت، اما در عين حال، پس از سالها تلاش و ممارست و آزمودن اوزان قديم (بى كم و كاست و با همان تركيبهاى قديمى) بالاخره از مسيرى ديگر به اين نتيجه رسيد كه اوزان قديم “سنگ شده”اند و براى نزديك كردن زبان شعر به طبيعت زبان (چيزى كه نيما در جستوجوى آن بود)، وزن بايد از ريشهی زبان گرفته شود، نه از افاعيل عروضى.
خانم بهبهانى، اين دريافت را در مقدمهی كتاب “خطى ز سرعت و از آتش” چنين توضيح داده است: «بسيارى از موارد بوده و هست كه نخستين پاره از عاطفه و خيالى كه در قالب جمله يا الفاظ كوتاه به ذهنم متبادر شده، خود داراى نوعى وزن است كه من حالا به خوبى و آسانى عادت كردهام كه همان وزن را در حال و هواى برانگيختگى خويش دنبال كنم.»
بنيان و پايه و اساس همهی نوآورىهاى خانم بهبهانى در قلمرو وزن، در همين چند جمله توضيح داده شده است.
وقتى وزن شعر را، آن تركيبى از افاعيل عروضى كه از قبل در ذهن شاعر وجود داشته، تعيين نكند، بلكه نخستين جمله، يا به قول خانم بهبهانى نخستين پاره از عاطفه و خيالى كه در قالب جمله يا الفاظى كوتاه به ذهن مىرسد، تعيينكننده آن باشد، طبيعى است كه اولا زبان شعر به طبيعت زبان نزديكتر مىشود و ثانيآ امكان تنوع وزن، متناسب با تنوع عواطف و احساسات ايجاد مىشود.
گرچه من شخصآ با همين مقدار قيد و بند وزن هم موافق نيستم و حتى پاىبندى به عروض نيمايى را هم كارى غيرضرورى مىدانم، اما نمىتوانم اين واقعيت را ناديده بگيرم كه خانم بهبهانى با همين شگرد هوشمندانه و همين دريافتِ به ظاهر آسان، چگونه توانسته است، قلمرو خاصى از شعر فارسى را به نام خود ثبت كند. قلمروى كه به هر حال قلمرو غزل است، اما اين تفاوت مهم را با غزل كلاسيك فارسى دارد كه ساختار آن، ساختارى روايى است. و همين ساختار به او اجازه مىدهد كه هم به هارمونى موردنظر نيما دست پيدا كند و غزل او به صورت يك “قطعه” و نه بيتهايى پراكنده، پيش چشم ما قرار گيرد و هم از چنان ظرفيتى برخوردار شود كه بتواند بخشى از پيچيدگیهای زندگى امروز ما را به نمايش بگذارد.
بررسى جنبههاى مختلف شعر خانم بهبهانى در اين فرصت اندك نمىگنجد. اما يك نكته را بايد اشارهوار بگويم و بگذرم. شعر خانم بهبهانى، بازتاب جان زلال اوست. جانى هوشمند و سركش. شجاعت او فقط در اين نيست كه غريبترين اوزان را به شعر خود راه داده است، شجاعت او در دفاع از آزادى بيان و قلم، از او نمادى ساخته است كه بخشهايى از جهان امروز، ما را بدان نماد مىشناسند.
Ad placeholder
پانویس:
[۱]. رك به سير فلسفه در ايران، محمد اقبال لاهورى، ترجمهی دكتر ا.ح.آريانپور، نشر بامداد، چاپ سوم، ۱۳۵۴.