[گوینده یک] شنونده ی رادیو زمانه هستید از آمستردام
[موسیقی]
[آرش] یک بازیگر، تجربه یک انسان
دیگه رو برای ما بازی میکنه
میخواد ما که شرایطش رو نداریم
که همه انسان ها رو با تجاربشون رو ملاحظه کنیم
میخواد اون فاصله رو از بین ببره
تجربه خود اون آدمی که
تجربه رو به نمایش میکشه هم، شنیدنیه
مهمانان این برنامه دو بازیگرند
که هر یک سمت و سویی رو پی گرفتن و رفتن
[موسیقی]
چی میشه که یک آدمی که فارغ التحصیل رشته صنایع است
از دانشگاه علم و صنعت
سر از تئاتر توی شیکاگو در میاره؟
[زن] پروسه در واقع طولانی ای بود، هست
یک جور پیدا کردن مسیر هم بود
علاقه ام به ادبیات از همون کودکی مشخص بود
یعنی من از همون بچگی
خیلی کتاب، ادبیات، رمان میخوندم
و اما هیچوقت تصور نکرده بودم
که بازیگر بشم
حتی رویاش رو هم در سر نمیپروروندم
یعنی، چون به شدت آدم خجالتی ای بودم
خیلی آدم درونگرایی بودم یعنی من، اصلاً
صحبت کردن با آدم ها برای من کار خیلی سختی بود
مهمونی که میخواستم برم
معاشرت کنم با آدم ها
واقعاً برای من کابوس بود
خیلی وقت ها من میرفتم مهمونی
فقط به یک سلام و خداحافظی ختم میشد
و اصلاً صحبت نمیکردم
و اصلاً در، در سر نمیپروروندم واقعاً
رویای بازیگر شدن نداشتم
اما اتفاقی که افتاد این بودش که
در یک پروسه ای که حالا مسیر خودم رو باید پیدا میکردم
در همون دانشگاه علم صنعت از همون سال اول
من با سینما آشنا شدم
یعنی یک کانون فیلمی داشت دانشگاه علم و صنعت
که بچه های اون کانون فیلم خیلی فعال بودن
و هفتگی خیلی فیلم های خیلی خوبی رو میاوردن اونجا
توی سالن آمفی تئاتر دانشگاه نشون میدادن
و من هم چون هیچ علاقه ای به رشته ام نداشتم
یا کلاس ها رو در واقع نمیرفتم و
میرفتم آمفی تئاتر فیلم میدیدم
یا اگه توی کلاس هام شرکت میکردم همیشه
یک کتاب رمانی، چیزی لای کتابم بود
یعنی واقعاً به رشته ام هیچ علاقه ای نداشتم
از اونجا بودش که شروع کردم فیلم دیدن
چون ذهن خیلی قصه پردازی داشتم
دلم میخواست که در واقع برم سراغ فیلمنامه نویسی
منتها این تا سال ها بعد برای من میسر نشد
به این خاطر که یک بخشش حالا
یک سری محدودیت های حالا خانوادگی داشتم
اما بخش دیگه اش این بود که من وقتی از
دانشگاه فارغ التحصیل شدم از علم و صنعت
رفتم سر کار
و توی شرکت سایپا کار میکردم و صبح ها
قبل از طلوع آفتاب ما میرفتیم
کیلومتر ۱۷ جاده مخصوص
و شب وقتی برمیگشتیم
حدوداً هفت شب بود
و دیگه من اصلاً این امکان رو نداشتم که بخوام
جای دیگه ای، یک کلاسی برم
اون موقع ها خیلی خیلی دوست داشتم
برم سر کلاس آقای تقوایی
تا سال ها این من همه اش میخواستم
در واقع این کار رو بکنم و امکانش رو نداشتم
فول تایم کار میکردم
و همزمان هم دانشجوی فوق لیسانس بودم
و این به تعویق افتاد
تا در واقع ۲۸ سالگی که
من یک جایی دیگه
واقعاً تصمیم خودم رو گرفتم
که باید برم سراغ نوشتن
و باید برم سراغ سینما
و این بود که از شغلم استعفا دادم
اون موقع تازه فوق لیسانسم رو گرفته بودم، دانشگاه تهران
و رفتم موسسه کارنامه
سر کلاس آقای تقوایی برای فیلمنامه نویسی
یک دو ماهی رو من بکوب درس خوندم
برای کنکور ارشد ادبیات نمایشی
قبول شدم یعنی رتبه ام شد سه
و این بود که رفتم ادبیات نمایشی
دانشکده هنرهای زیبا
و اصلاً شروع کردم به
نمایشنامه خوندن و نمایشنامه نوشتن و
و بیشتر تئاتر دیدن چون واقعاً من
من اصلاً با تئاتر– دوست داشتم همیشه برم
ولی خب امکانش رو نداشتم
و بعد سر یکی از کلاس های نمایشنامه نویسی
آقای یعقوبی بود که
به ما گفت که اگر میخواید که بهتر نمایشنامه بنویسید
باید حتماً یک دوره بازیگری رو امتحان بکنید
خیلی خیلی اهمیت داره
توی دیالوگ نویسی تون توی کاراکتر نویسی تون
و من تصمیم گرفتم که برم آموزشگاه سمندریان
و دیگه آموزشگاه سمندریان
اون موقع تازه آقای سمندریان
فوت کرده بودن ولی خانم هما روستا هنوز زنده بودن
و من رفتم اونجا تقریباً دو سه جلسه
گذشته بود که یک جایی قرار بود یک اتودی بدم
یعنی مجبورم هم کرده بودن چون من همه اش فرار میکردم
از اینکه بخوام برم روی صحنه چیزی رو اتود بزنم
چون واقعاً خجالت میکشیدم
و بعد دیدم که نه، مثل اینکه روی صحنه
نه تنها خجالتی نیستم
بلکه کاملاً یک کاراکتر دیگه ای میتونم باشم
واقعاً یک چیز خیلی جدیدی بود توی زندگیم
…و دیدم که چقدر یعنی
احساسات رو به عنوان یک آدمی که خیلی درونگرا بوده
و خیلی خجالتی بوده، سرکوب کرده و
و اصلاً من یادمه که در اولین اتودی که
خانه عروسک
توی آموزشگاه سمندریان همون ترم یک
من بار اولی بود که احساس کردم
اصلاً توی زندگیم داد کشیدم
یعنی اینقدر در واقع آدم درونگرایی بودم
اولین بار بود که اصلا صدای خودم رو شنیدم که
داره مثلاً فریاد میکشه
و از اینجا بود که در واقع همه چیز شروع شد
بازیگری در واقع
بعد دیگه چون در واقع
ویزا داشتم برای آمریکا
اومدم اینجا اولش خیلی دودل بودم
که آیا باید چیکار بکنم باید برگردم
میدونین تئاتره
به زبان خیلی خیلی وصله
[موسیقی]
آره من اومدم شیکاگو
یهو با یک شهری مواجه شده بودم که
توی همین خیابونهاش که در واقع خب
راه میری توی همون داون تاون
تابلوهای تئاترها رو میبینید
تئاترهای خب البته کمپانی های خیلی بزرگ رو
تعدادشون تا جایی که یادمه فکر میکنم
حدوداً ۲۵۰ تا کمپانی تئاتری داره شیکاگو
خب من از ابتدا شروع کردم یک سری کلاس رفتن
دو ماه بعد از اینکه رسیده بودم
رفتم سراغ کمدی
نه به این خاطر که آمریکاست و همه جا کمدی هست
بلکه میدونستم که این ضعف منه
یک سال بعد از اینکه اومده بودم
شروع کردم آدیشن دادن
یعنی رفتن برای کمپانی های مختلف
که یک جا یک سری وب سایت ها هست که
اعلام میکنن که دارن تست بازیگری میگیرن
برای این نمایشنامه، این پروداکشن
این هم تاریخشه، این هم زمانشه زمان تمرین هاشه
دنبال این آدم هایی با همچین خصوصیاتی میگردیم
بیایین تست بدین
اولین چیزی که رفتم تست دادم یک تراژدی اوریپید بود
برای گروه کُرش انتخاب شدم
خیلی هیجان زده شده بودم بابتش
منتها اول راه بود
[موسیقی]
الان ده سال شده
ده ساله که همینجا هستم
توی– توی شیکاگو
فکر میکنم به طور متوسط
سالی دو تا رو بازی کردم
[موسیقی]
فکر میکنم سختترین قسمتش اکسنته
معمولاً آدم هایی که توی سن های بالاتر مهاجرت میکنن
این اکسنت رو دارن همیشه
من این رو توی بقیه بازیگرهای
غیرآمریکایی هم میبینم
یعنی شما بعد از معمولاً
وقتی ۲۳ و چهار رو رد کردین
و وارد یک کشور دیگه ای میشین
اکسنت رو دارین
حالا بعضی ها کمتر بعضی ها بیشتر
بستگی داره، بستگی داره که چقدر اصلا
از زبان فارسی دور شده باشید
که من خب، چون بخاطر داستان نویسی اصلاً
اصلاً نمیتونم این کار رو بکنم
[موسیقی]
[مرد] من اگه بخوام برگردم به اون دوران
مثلاً، تقریباً شش سال پیش
از اونجایی که گفتم بهت درس این کار رو خوندم
حالا نه من خیلی های دیگه مثل من
حالا من یک خرده سمج بودم همچنان توی شاخه های هنری
خودم رو همچنان جا کردم سعی کردم این رو تغییرش ندم
ولی خب خیلی از دوستان من بودن که اصلاً
فراموش کردن این رشته ها و این هنرها و هر چی که بوده
چه میدونم یکی رفته توی آژانس کار میکنه
یکی داره توی اسنپ کار میکنه
یکی داره کارهای مختلف میکنه کاری ندارم
ولی ماجرا از این قراره که
من گفتم به نیت
این که بخوام از هنری که توی ایران داشتم استفاده کنم
مهاجرت نکردم
مهاجرت برای من اجباری شد
یعنی اجبار از این جهت که
یک دوره ای من توی ایران کارهای مختلف کردم
بازی کردم حالا سینما تلویزیون، تئاتر، فلان
کاری ندارم ولی ماجرا از این قرار بود که
آرش باید مجیزگو باشی
یعنی اگر من اون آدم مجیزگوئه بودم
شاید موفق تر بودم
شاید مثلا توی پارتی های شبانه ای
که دوستان دور خودشون تشکیل میدادن
من هم یک سهمی داشتم شاید نمیدونم
اگر میرفتم میگفتم که مثلاً آقا یا
جناب مسئول یا جناب فلان
من هم هستم شاید شرایطم بهتر میبود، نمیدونم
ولی اومدم و دیدم که
الانی که رسیدم به اینجا
دیگه هیچی رو ندارم با خودم
یعنی هر چی که داشتم و کارهایی که کرده بودم
همه رو فراموش کردم چون میدونستم که
با بازیگری توی هر کشوری که برم
به فراخور شرایط اون کشور
باید من خودم رو بتونم وفق بدم
و بتونم بازیگر جلوه بدم خودم رو
چون هنر بازیگری، مخصوصاً بازیگری
توی کشور خودت تعریف میشه
چون زبان اون کشور خودت رو میدونی
فرهنگش رو میشناسی
توی دیالوگ گویی آکسان ها رو میشناسی
چرا من خب زبان مقتض– زبان کشوری که
الان هستم توش هم یاد گرفتم
ولی مثل اون کسی که اینجا زاده شده
نمیتونم هیچوقت بازی کنم و حرف بزنم
بنابراین این یک مقدار شرایط رو برای من سخت کرد
و من تصمیم گرفتم که خب حالا
از اینکه نمیتونم بازی کنم
برم توی یک کار دیگه ای
توی بخش مثلاً صدا پیشگی
توی بخش نمیدونم، نریتوری
توی بخشی کارایی که مربوط به صدا میشه
یعنی با تصویر من کاری نداشته باشه
با آدم های خوبی کار کردم
و به هر حال مثل دانشگاه بود برام توی این چند سال
از هر کی ام یک جمله یاد گرفته باشم برام یک دانشگاه بود
با توجه به اینکه اصلاً این کار رو نکرده بودم
بخش صداپیشگی و بخش گویندگی و نمیدونم
کارهای این شکلی رو اصلاً نکرده بودم
همچنان دارم حالا به جبر یا اختیار دارم ادامه اش میدم
و شرایط، شرایط خیلی جذابی نیست برای کسی که
اونجا زحمت کشیده اونجا
خب من یک چیزی نزدیک مثلاً
فکر میکنم بیست و دو سه سال
از اون حرفه ارتزاق میکردم
یعنی پول درمیاوردم، زندگیم رو میگذروندم
و یک دفعه کات خورد
اومدم تو یک شرایطی که اصلاً دیگه
باید فراموش میکردم من چی بودم
و کی بودم و چی هستم و اینها
یک خرده شرایط برای من سخت گذشت
حالا به لحاظ مالی به لحاظ موقعیتی
همه جور سعی کردم خودم رو
یک جمله ای اولش گفتی جالب بود
که خودم رو بتونم نجات بدم انگار از این ماجرا
از این ورطه ای که توش حضور دارم
[موسیقی]
[آرش] وقتی یک بازیگری مهاجرت میکنه
چقدر بازتعریف این هویته
دچار بحران میشه؟
[مرد] خیلی زیاد آرش، خیلی زیاد
چون بازیگری
یکی از بزرگترین عشق هایی که توی بازیگری وجود داره
چه توی صحنه تئاتر چه جلوی دوربین
این دیده شدنه است
و وقتی تو دیگه محروم میشی از این دیده شدن
خب خیلی سخته، مثل نویسنده ای میمونه که
دیگه بگن آقا تو هیچ قلمی نداری
هر چی که میخوای بنویسی داستان رو
فقط باید ضبط کنی اون هم میتونه اون کار رو بکنه
ولی خب شرایط، شرایط سختتریه براش
برای من هم همینطوری بود
یعنی واقعیت برای منم همینطوری بود
که یک دفعه انگار همه چی از من گرفته شد
که دیگه تو نه–تصویری ازت
هیچ جایی قرار نیستش که منتشر بشه
و تو هیچ تصویری قرار نیست ازت پخش بشه
خب خیلی سخت بود واقعاً سخت بود
[آرش] فکر میکنی بزرگترین مانع پس از مهاجرت، زبانه؟
[مرد] صد درصد
به ندرت و انگشتشمار …آدم هایی پیدا میشن که
زبان اون کشور رو بتونن توی فرصت کوتاهی
با اکسنت های خود آدمهای اون کشور به کار ببرن
که بتونن توی حیطه بازیگری خودشون رو جا کنن
خیلی باید توی زبان مخصوصا توی زبانی که
فرض کن مثلاً طی شش سال
هر چقدر هم طرف باهوش باشه
این امکان وجود نداره که بتونه خودش رو
باز هم برسونه به یک کسی که اینجا متولد شده
باز هم میفهمن که تو خارجی هستی
[موسیقی]
[آرش] شاخص ترین چیزی که اونجا داشتی
پیش از مهاجرت
و دلت میخواد درباره اش صحبت کنی
و شاخص ترین چیزی که امروز داری
پس از مهاجرت، چیه؟
[مرد] ببین واقعیت اینه که
توی کفه ترازو که آدم میذارتشون
این دو تا شرایط قبل و بعد رو
به هر حال مهاجرت برای هر کسی
نه کسی که توی کار هنر بوده صرفاً، نه
هر کسی توی کار صنعت هر چی توی هر کاری بوده
وقتی مهاجرت میکنه یک چیزهایی رو میده
در ازاش یکی چیزهایی رو میگیره
وقتی اومدم این طرف
الان که دارم فکر میکنم از یک سری اخبار منفی که
توی روحیات آدم های مثل من تاثیر میذاره رو
اون ها رو دیگه ازش دور شدم
این خیلی برام اتفاق بهتری بود
و چیزهایی هم که ازم گرفت
همین دیده نشدنه و
همین که تو وقتی از– کار نمیکنی
ازت گرفته میشه اون فضا
این ها یک خرده اذیتم کرد دیگه، عذابم داد
ولی سعی کردم خودم رو بکشونم همچنان بالا
و بتونم توی کارهایی که
توانایی اش رو ندارم توانایی اش رو پیدا کنم
مثلاً توی ساخت تیزر نمیدونم توی
کارهای تصویر برداری کارهای مختلفی که
اون موقع هم که اونجا بودم حالا
خیلی کم و بیش انجام میدادم
حرفه ام نبود، ولی خب کمابیش انجام میدادم
دل مشغولی بود اصطلاحاً که دل مشغول بودم به این کارها
یک سری کارها انجام میدادم
کلا مهاجرت برای کسی که کار هنری میکنه
مخصوصاً داریم راجع به بازیگری حرف میزنیم
شرایط خیلی شرایط جذابی نیست
مگر اینکه مثلاً دارم میگم
تو توی کشور مقصد
کشور بعد از کشور خودت
کشوری که توش مهاجرت کردی
یک اکیپی جمع بشن اون ها هم مثل تو باشن
طرز فکرهاتون یکی باشه
بتونین به زبان فارسی به زبان خودتون
یک نمایشنامه ای رو مثلاً ببرید روی صحنه
یا نمیدونم یکسری کارهای فیلمسازی انجام بدین
به زبون خودتون، به فرهنگ خودتون
و اون هم باز محل نمایشش کشور مقصد نیست
محل نمایش اونجور فیلمها هم که
ما توش داریم فارسی حرف میزنیم
باید توی کشور خودمون باشه که اونجا لمس بشه
که آدم هایی که این طرف اند
با چه مشکلاتی روبرو اند
متاسفانه، میگم جایی که من هستم
خیلی آدم هایی که دور و برم بودن
نبودن، اون یکدلی و یکرنگی رو نداشتن
با هم نداشتیم
و من پیدا نمیکردم آدمهایی که میخواستم
ایران بود چرا
ایران شرایط خیلی فرق میکرد
با هر کی صحبت میکردیم بالاخره یک اتفاق نظر داشتیم
یک اختلاف نظر داشتیم
بالاخره به یک نتیجه ای میرسیدیم که
میتونستیم یک کاری رو انجام بدیم
ولی توی شرایط مهاجرت این امکان وجود نداره
[موسیقی]
[صدای بوق]
[گوینده دو] با ما تماس بگیرید
contact@radiozamaneh.com
[موسیقی]
Ad placeholder