لائبه آرام
در اساطیر کلاسیک یونانی «پروکرستس» (Procrustes) راهزنی بود غولپیکر که به شکلی هولناک قربانیان خود را میکشت و پس از کشاندن آنها به خانهاش، آنها را بر روی تختی آهنی میخواباند. اگر از طول تخت کوتاهتر بودند آنقدر آنها را میکشید یا بدنشان را روی سندان با چکش میکوبید تا همطول تخت شوند، و اگر بلندتر از تخت بودند پاهایشان را میبرید تا به اندازهی تخت درآیند.
این مقاله، ماهیت استعماری فارسی-ایرانی را با استفاده از استعاره «تخت پروکرستس» بررسی میکند؛ تخت پروکرستس استعارهای ست از یک چهارچوب مفهومی سفت و سخت در جغرافیای سیاسی ایران که جمعیت متنوعی را که روی آن تعبیه شده با خشونت تحریف میکند تا تکثر را به گفتمان ثابت در بستر پروکرستسی تقلیل دهد.
استعاره پروکرستس به عنوان دریچهای قدرتمند عمل میکند که از طریق آن میتوان پویایی پیچیده هویت، قدرت و ستم ملی را در جامعه ایرانی تحلیل کرد.
پهلوی و وارثان حقیقی آن (جمهوری ولایت فقیه) جامعه ناهمگن ایرانی را با تخت پروکرستس مدیریت کردند و میکنند. تخت پروکرستس تحمیل یک چهارچوب مفهومی سخت برمبنای ایدئولوژی فارسمحور را نشان میدهد که رویکرد استعماری نوین پهلوی و جمهوری اسلامی در ایران، با اجبار و خشونت از آن برای وادار کردن انطباق با هویت منحصر فارس استفاده کردهاند. این استعاره به روشنی روشهای تحمیلی سخت را نمایان میکند که در جهت دستیابی به این یکسانسازی بهکار گرفته شده و بازتاب رفتار حکومتهای خودکامه برای تغییردادن هویت، زبان و فرهنگ برای قرار گرفتن در قالبهای از پیش تعیینشدهاند.
حکومت مطلقه و خودکامه پهلوی با تظاهر به دموکراسی، دولت پارلمانی و حاکمیت قانون، با تلاش جمعی از دولتمردان وابسته حکومتی و حذف اصول سیاسی بالقوه دموکراتیک، دیکتاتوری (دولت-ملت) را در ایران بنیان نهاد. روشنفکران ناسیونالیست سنتی متعلق به قشرهای ممتاز اجتماعی و کارگزاران عالیرتبه دیکتاتوری رضاشاه، با ایدئولوژی ملیگرایانه فارسی-شوونیستی به خلق تصویر و نهادینهسازی دولت-ملت دست زدند و با ابزار هژمونیک فارسمحور، ادعا کردند که مشروطهخواهان ایرانی، و حتی روحانیون در واقع ملیگرایان آزادیخواهی هستند که برای احیای ایران به عنوان «ملتی» بزرگ که از زمان باستان وجود داشتهاند، به پا خواستهاند.
در واقع با حل همه تنوعهای ملی-اتنیکی، مذهبی، زبانی در یک کلیت مبتنی بر «نژاد آریایی»، ایران احیا میگردد. قرار بود با تعریف ملیت بر اساس «ایرانیت» و مفهوم مقدس و همهگیر «ایرانی بودن»، همه اعضای ساکن جغرافیای سیاسی ایران بدون توجه به تنوع و تکثر زیر پروبال گرفته شوند. و مردمان آن چه بلوچ باشند چه کورد، چه بهایی چه مسلمان، ایران را سرزمین خود بدانند و ایرانی خوانده شوند.
همفکران نظام دیکتاتوری پهلوی، با تأکید نژادپرستانه بر «خون آریایی»، تلاش کردند «آن دیگر مردمان» را که به قول حسن پیرنیا، در کتاب «ایران باستان» [۱] از حیث نژاد، عادات، اخلاق، و مذهب از آنها پستتر بودند، به زور درون ملتی مدرن «اهلی» کنند. آنها به زور وارد سرزمینهایشان میشدند و بدون این که هیچ حقی برای «دیگری» قائل باشند با دیدگاههای استعماری نوین میخواستند با قرار دادن آنها بر روی تخت پروکرستی پارسی-ایرانی، با از بین بردن زبان و فرهنگشان، آنها را تبدیل به ملت فارسزبان همگن از نظر فرهنگی کند.
تأکید بر خون آریایی و ترویج ناسیونالیسم ایرانی، در خدمت تقویت روایت هژمونیکی است که در یک نظام همگنساز، به دنبال حذف یا جذب هویتهای دیگر در یک فرهنگ و ملت منحصربهفرد و مسلط است. این تأکید و ترویج تصویری از یک سیستم اجباری و سرکوبگر را ترسیم میکند که به دنبال هویت یکپارچه بر جمعیتی متنوع است که آینه اعمال وحشیانه پروکرستس در اساطیر یونان است.
موقعیت سلطهجویانهای که دولت پهلوی از نسخه ملیت موردنظر خود در فضاهای متنوع سیاسی، اتنیکی و فرهنگی اجبار کرد، با سرکوب مردم پیرامونی یا «اقلیت» در مرزهای کشور گره خورد؛ مدرنیته چندزبانی ایرانی که در حکومتهای خودمختار پیرامونی شکل گرفته بود برای تحمیل دیدگاه فارسینگر مرکزمحور، بهدست ارتش رضاخانی با خشونت از بین رفت. تمرکز قدرت در مراکز فارسیزبان تنها به معنای بستهشدن حوزه عمومی بالقوه چندزبانه نبود، بلکه رضاخان با پایاندادن به آزادی مطبوعات و ساکتکردن منتقدان دیکتاتوری خود و کشتن چهرههای مطرح، گزینههای دموکراتیک را از بین برد.
هانا آرنت درباره کاراکتر متضاد دولت-ملت مدرن و همچنین گرایش آن به سمت همگونسازی «اقلیت» و نسلکشی مینویسد :
نمایندگان ملتهای بزرگ به خوبی میدانستند که اقلیتهای موجود در کشورهای ملی باید دیر یا زود جذب شوند یا از بین بروند. [۲]
اقلیتهای درون دولت-ملتها، اغلب در معرض فرآیندهای یکسانسازی یا در موارد شدید نسلکشی قرار میگیرند، که بازتاب استراتژیهایی است که استعمارگران در کشورهای مستعمره به کار میگیرند. در ایرانِ دوران پهلوی، تحمیل نظام قیمومیت و ترویج فرهنگ ملی منحصر به فرد فارسمحور را میتوان از مظاهر رفتار استعماری دانست. این رژیم به دنبال تحمیل نسخه خود از هویت و فرهنگ ملی بر روی جمعیتی متنوع بود که اغلب با مقاومت گروههای اجتماعی مختلف که هویتهای اتنیکی و ملی مختلف را نمایندگی میکردند، مواجه میشد.
Ad placeholder
مفهوم استعمار داخلی برای توصیف تسلط یک گروه اتنیکی بر دیگران در داخل مرزهای یک کشور مورد استناد قرار میگیرد. مشخصه این استعمار داخلی تحمیل زبان و فرهنگ فارسی به جوامع مختلف اتنیکی بود که اغلب توسط دولت برای محافظت از ملت در برابر تهدیدات ضروری توجیه می شد.
مفهوم «ملتسازی» آنگونه که حکومت پهلوی استدلال میکرد، با تحمیل زبان فارسی و هنجارهای فرهنگی در سرتاسر کشور و با هدف همگنسازی جمعیت بود. این روند به دنبال ریشهکن کردن تفاوتهای فرهنگی و رفتاری در میان ملل مختلف مانند بلوچ، کورد، لر، عرب، ترک، ترکمن و غیره به نفع هویت ملی واحد بود. اسکان اجباری عشایر با غارت اموال و اعدامهای بدون محاکمه، سیر وحشیانه و دیکتاتوری ملتسازی، یادآور رفتار مهاجران سفید اروپایی-امریکایی با بومیان آمریکایی است. دولت قاطع که تحمل استقلال سیاسی و فرهنگی مردم ناهمگن را نداشت جایگزین ساختار کنفدراسیونی و غیرمتمرکز جامعه پیشامدرن ایرانی شد. وحدت ملی، به معنای گسترش زبان فارسی در سراسر کشور و از بینبردن تفاوتهای فرهنگی، رفتاری، در سایر مناطق کشور همراه شد. ساختن بلوچها، کوردها، لرها، عربها و … که همه به یک زبان صحبت میکنند و یک لباس واحد میپوشند، و با ساخت وحدت ملی در زبان و ظاهر و ایرانیکردن اجباری، به باور خود برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضیِ در خطر ِخود بود.
تحمیل هویت فارسمحور به محو و به حاشیهراندهشدن فرهنگها و زبانهای دیگر منجر شده است. در عینحال امتیازدادن به فرهنگ و هویت ایرانی نابرابرایهای اجتماعی را تشدید کرده و گروههای اتنیکی-فرهنگی دیگر با تبعیض و دسترسی محدود به منابع و فرصتها مواجه شدهاند و چرخههای فقر و حاشیهنشینی را در مناطق پیرامونی مانند بلوچستان تداوم بخشیده است.
مخالفت علیه روایت غالب ناسیونالیسم فارسی، با سرکوب سیاسی و خشونت همراه بوده و افرادی که به گروههای غیرفارس تعلق دارند، در حین عبور از میراث فرهنگی خود و فشار برای ادغام با هویت مسلط «ایرانی»، به ناچار مبارزه هویتی را تجربه کرده و در اذهان گروههای مسلط به «بیگانه» و «شورشی» تبدیل شدهاند.
با اینحال در تمام این سالها جوامع غیرفارس، علیرغم فشارهای همگنسازی، در حفظ زبان و هویت و فرهنگ خود مقاومت نشان دادهاند و همچنان به این مبارزه ادامه میدهند.
پانویسها
[۱] حسن پیرنا، ایران باستان ج ۱ (تهران: دنیای کتاب، ۱۳۱۰)، صفحات ۱۵۷-۵۸
[۲] Hannah Ardent, The Origins of Totalitarianism (New York: Harvest/HBJ:1979, pp. 270-73
Ad placeholder