
آتشسوزی جنگلهای هیرکانی تنها نابودی یک زیستبوم کهن نبود؛ اعلام خطر برای همهی ما بود—برای طبقهی کارگر، زحمتکشان شهر و روستا، زنان، جوانان و همهی کسانی که آیندهشان در خطر است. این فاجعه محصول تصادف یا ناتوانی صرف نیست؛ پردهبرداری عریان از منطق ویرانگر حکومتی است که کشور را در خدمت بقای اقلیت حاکم و انباشت سرمایهٔ فاسد قرار داده است. رژیمی که امروز بر ایران حکمفرماست تنها ناکارآمد نیست؛ ماهیتاً دشمن زندگی، طبیعت و نسلهای آینده است. آنچه در هیرکانی رخ داد، نمایانگر همان روندی است که سراسر کشور را دربر گرفته: نابودی منابع طبیعی، غارت سرمایهها، افزایش فقر و محرومیت، سرکوب مردم و تاراج آیندهی نسلهای بعدی.
سالهاست سیاستهای اقتصادی و سیاسی این رژیم بر پایهٔ انباشت سرمایه، رانت، فساد و سرکوب طبقات فرودست شکل گرفته است. جنگلها، رودخانهها، خاک و منابع آب نه سرمایههای عمومی، بلکه ابزار بهرهکشی و سوداگری شدهاند. آتش هیرکانی محصول سیاستگذاری عمدی و ساختاری است که طبیعت و انسان را قربانی منطق سرمایهداری انگلی و اقتدارگرایانه کرده است. فرسایش خاک، رانش زمین، سیلاب، مهاجرت اجباری، افزایش فقر و نابودی زیستبوم پیامدهای مستقیم این سیاستها هستند؛ پیامدهایی که طبقات فرودست نخستین قربانیان آناند. این واقعیت همان چیزی است که مارکس «تخریب دوگانهٔ انسان و طبیعت» مینامد.
رژیم موجود نه تنها به محیطزیست بیتوجه است، بلکه ویرانی را به ابزار بقای خود بدل کرده است. وقتی بودجههای ملی صرف دستگاههای سرکوب میشود، فعالان محیطزیست زندانیاند و غارتگران آزاد، و تصمیمات کلان کشور برای منافع یک اقلیت محدود تنظیم میشود، سخن از اصلاح یا شفافیت بیمعنی است. این ساختار، ماهیتاً ضدانسان، ضدطبیعت و ضدآینده است و هیچ امیدی به اصلاح آن نمیتواند واقعی باشد.
پیامدهای فاجعهٔ هیرکانی محدود به امروز نیستند؛ بحران زیستمحیطی با بحران اجتماعی و اقتصادی درهم آمیخته است. منابع معیشتی جوامع کارگری و روستایی تهی میشود، فشار بر زنان و جوانان افزایش مییابد و امکان زندگی پایدار برای نسلهای بعدی به شدت تهدید میشود. این فاجعه هشداری روشن است: هر روز که این ساختار بماند، منابع حیاتی، امنیت انسانی و آیندهی کشور بیشتر تهدید میشود.
در برابر چنین رژیمی، سکوت و بیعملی خیانت است. وظیفهٔ طبقهٔ کارگر، زنان، جوانان، معلمان، پرستاران، فعالان محیطزیست و همهی نیروهای اجتماعی آن است که دست در دست هم داده، مقاومت و سازماندهی کنند. جنبشهای زیستمحیطی باید به جنبشهای طبقاتی پیوند بخورند، اعتراضات پراکنده باید به ارادهای مشترک و سازمانیافته تبدیل شود و کمیتهها و شبکههای مقاومت محلی و میدانی تشکیل شوند تا در برابر ویرانی ساختاری ایستادگی کنند. مبارزه برای حفظ جنگلها و منابع طبیعی، بخشی جداییناپذیر از مبارزه برای آزادی و برابری اجتماعی است و هیچ آیندهای بدون تحقق عدالت زیستمحیطی و اجتماعی ممکن نیست.
راه رهایی و نجات طبیعت روشن است: تا زمانی که این حکومت و نظام ویرانگر پابرجاست، هیچ جنگلی، هیچ رودخانهای و هیچ نسلی در امنیت نخواهد بود. نجات هیرکانی، نجات ایران و آیندهی نسلهای بعدی تنها با برچیدن این ساختار ضدزندگی و برپایی جامعهای آزاد، برابر و سوسیالیستی ممکن است؛ جامعهای که در آن انسان و طبیعت هر دو ارزش واقعی داشته باشند.
گلاویژ رستمی