15
آیا کشوری را میتوان دوست داشت که نتوان کشورش نامید؟ سرزمینی که گرچه هرگز بر خاکش پا ننهادهام موطنی است که پیوندِ منش چکههای روغن زیتون است آمیخته با عطرِ زعتر نوازشگرِ گلوگاه افسونگرِ کام کشوری با عکسهایی کهنه که با قلبی لرزان به آن چشم میدوزی به دنبال ردی از نیاکانت در پیچوخم کوچهای در اورشلیم. میتوان کشوری را دوست داشت که کسانی از خاکستر ویرانیاش شادماناند؟ سرزمینی با چهرهای مخدوش از زنگارِ اتهامِ یک واژه: «تروریست» در این زمین کودکانِ شاد مسخ شده در هیبتِ عروسکهای زخمی (…)
–
2024/10