ژوپین آرامیان
آیسخلوس، نمایشنامهنویس شهیر عصر طلایی یونان، در تراژدی «ایرانیان»، رنج و مشقت ایرانیان را حاصل خودکامگی پادشاهی معرفی میکند که نه تنها در مقام پادشاه خود را حاکم بر سرنوشت مردمانش میداند که فراتر از آن در مقام خدایی خود را فرمانروای آسمان و دریا نیز میپندارد و در نهایت با تبختر و تکبر، خود و مردمانش را به شکستی فلاکتبار و سرنوشتی شوم رهنمون میسازد.
از نوشتههای هرودوت نیز چنین برمیآید که جنگ میان ایران و یونان نه تنها جنگ بر سر قدرت و منافع تجاری در دریای مدیترانه که اتفاقاً جنگی بر سر خودکامگی و قانونگرایی بوده است. هرودوت دلیل شکست ایرانیان را عدم درک آنان از دموکراسی و قانونگرایی میداند.
فارغ از همه مسائل و مباحثی که ارجاع به آیسخلوس و هرودوت میتواند بیافریند (از جمله در خصوص پیشفرضهای استعماری، دلالتهای جبرگرایانه و محدودیتهای روششناختی چنین ارجاعی)، شکاف برسازنده تراژدی «ایرانیان»، یعنی تضاد خودکامگی و خواست دموکراسی، وجهی غالبی در تجربه و تقلای سیاسی ایرانیها از مشروطه تا امروز بوده است.
مرگ پر ابهام ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور مورد عنایت علی خامنهای نیز، پردهای دیگر از همین تراژدی را به صحنه آورده است. در مرگ یک عضو «هیئت مرگ» که نقشی پررنگ در اعدام ناعادلانه و غیر قانونی هزاران نفر در دهه ۱۳۶۰ داشت و در زمان ریاستجمهوری هم عامل فساد و سوء مدیریت اقتصادی، اجتماعی و زیستمحیطی و… بوده، هیچ عنصر تراژیکی وجود ندارد؛ تراژدی در پیشرو و در آینده سیاسی ایران است که حول مسئله جانشینی و رهبری آینده صرف میشود.
معضل جانشینی
مسئله جانشینی را شاید بتوان بزرگترین و اساسیترین چالش جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب ۱۳۵۷ دانست. اولین کسی که در این نظام جامه رهبری را بر تن کرد، روحالله خمینی، هیچ بنا نداشت زمام امور سیاسی و اداره مملکت را پس از پیروزی انقلاب بهدست گیرد و وعده داده بود تنها به عنوان مرجعی مذهبی (در قم) سکان امور دینی را در دست بگیرد، اما چندی نگذشت که تمام امور سیاسی و اجرایی و حتی قوای قانونگذاری و قضایی زیر نظر و تحت فرمان او قرار گرفت و بدین سان- و البته به پشتوانه دیگر شاخههای سیاسی دخیل در انقلاب- تبدیل به ولی مطلقهای شد که به زعم خود روح الله خمینی وجودش مقدم بر دیگر احکام اسلام و حتی بر نماز و روزه و حج بهشمار میرود (نگاه کنید به صحیفه امام: مجموعه سخنرانیها و نامههای آیت الله خمینی، نامه به حجت الاسلام سید علی خامنهای-رئیس جمهور وقت).
مقام رهبری در حکومت جمهوری اسلامی کم و بیش همان جایگاهی را دارد که خلافت در قرون اولیه اسلام و مسئله جانشینی رهبری، با چنین حدود قدرت و اختیاری، خودبهخود موضوعی چالش برانگیز است. در بدو امر و روی کاغذ، اما مقام رهبری یا همان ولایت مطلقه فقیه به لحاظ مبانی دموکراتیک تمایزی عمده با مقام خلافت در دوران اموی و عباسی داشت و آن به مجلس خبرگان رهبری مربوط میشد که متشکل بود از نمایندگان و فقهایی به انتخاب مردم- پیش از بسط اختیارات تشکلی به نام شورای نگهبان.
دو وظیفه اصلی به نمایندگان خبرگان رهبری سپرده شد: نخست، نظارت بر رهبری و دوم، انتخاب رهبر (رهبران) بعدی. وظیفه نخست که خود در دوران رهبری خمینی، با توجه به نفوذ و اصطلاحاً کاریزمای او، بی رمق و خارج از دستور مینمود، پس از رهبری خامنهای و سیاستهای اقتدارگرایانه او، به کل تهی از معنا و عاری از حقیقت شد و تنها ماند وظیفه دوم.
در خلافت، چنین مجلسی وجود نداشت و قدرت به شکلی مرسوم و موروثی از پدر به پسر میرسید، مگر در برخی استثنائات در صدر اسلام که بزرگان عرب خلیفه را تعیین میکردند یا در دورانی از سلطه سلجوقیان که عمدتاً ترکان سلجوقی خلیفه بعدی را از میان اولاد یا برادرزادههای خلیفه پیشین جایگزین می کردند و در مواردی هم عمر خلیفهگری همچون دوره خلیفه راشد بالله (ابو جعفر المنصور الراشد) تنها به چند ماه میرسید.
در جمهوری اسلامی روح الله خمینی شخصاً باوری بر موروثی بودن مقام ولایت یا همان رهبری نداشت و نقل است که احمد خمینی را از دخالت در سیاست برحذر میداشت (برای اطلاعات بیشتر ر.ک. به «عبور از بحران»، خاطرات هاشمی رفسنجانی بهرمانی، و «صحیفه انقلاب»، وصیت نامه سیاسی آیت الله خمینی). با این حال، احمد خمینی تا پیش از فوت پدر، نقشی تعیین کننده در سیاستهای جمهوری اسلامی داشت. از جمله در شورای پنج نفره مسئولان نظام که به عنوان رابط رهبر در آن حضور پیدا میکرد و از آن مهمتر در بیت رهبری (بیشتر عناوین و مقامهای سیاسی احمد خمینی از جمله عضویت در مجمع تشخیص مصلحت و شورای عالی امنیت ملی، مربوط به دوران پس از فوت روح الله خمینی میشود).
بدین ترتیب، احمد خمینی که تا زمان حیات روح الله خمینی، واسطه ملاقات اشخاصی نظیر علی اکبر هاشمی رفسنجانی یا علی خامنهای با رهبر بود و بهعبارتی تعیین میکرد که چه کسی، چه وقت به دیدار رهبر جمهوری اسلامی برود یا نرود، پس از مرگ پدر بهتدریج نفوذ خود را بر سپهر سیاسی جمهوری اسلامی از دست داد تا اینکه در آخرین روزهای اسفند ۱۳۷۳، در سن ۴۹ سالگی و با مرگی مشکوک بهکل از صحنه سیاسی جمهوری اسلامی حذف شد.
Ad placeholder
استثناء حذف به مثابه قاعده حکمرانی
چنین حذفهای سیاسیای، پیش از احمد خمینی و در دوران زمامداری پدرش، یعنی زمانی که به گمان بسیاری هاشمی رفسنجانی مغز متفکر و تصمیمساز اصلی سیاستگذاریهای جمهوری اسلامی بود نیز مسبوق به سابقه بوده است؛ از جمله فوت ناگهانی محمود طالقانی یا مرگ مشکوک کاظم شریعتمداری یا سانحه هوایی معروف به سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ و مرگ مشکوک فرماندهان عالیرتبه ارتش در اوایل جنگ با عراق (۱۳۶۰) و صد البته مرگ مشکوک خود هاشمی رفسنجانی در دیماه ۱۳۹۵ و درست چندروز پیش از حادثه آتشسوزی و فروریختن ساختمان پلاسکو.
هاشمی رفسنجانی در بسیاری از تصمیمات سرنوشت ساز در دورهی رهبری خمینی نقشی تعیین کننده داشت. از جمله در تمام مراحل جنگ هشت ساله با عراق و در متقاعد کردن خمینی به پایان دادن به جنگ، در سیاستگذاریهای اقتصادی و اجتماعی، شیوه تعامل در حوزه سیاست بینالملل و… اما بیتردید سرنوشتسازترین فعل و کنش او ایفا نقش در تعیین سیدعلی خامنهای به عنوان رهبر جمهوری اسلامی بود. در شرایطی که خبرگان آن دوره، در پی عزل حسینعلی منتظری، گرایش به شورایی شدن رهبری داشت، هاشمی رفسنجانی با نقل روایتی از بنیانگذار و رهبر پیشین جمهوری اسلامی، رئیس جمهور وقت را بر جای او نشاند.
شاید علی اکبر هاشمی رفسنجانی، بیش از حد بر نفوذ خود بر خبرگان و بر دیگر ارکان قدرت در ساختار سیاسی، نظامی و مذهبی جمهوری اسلامی حساب باز کرده بود (از جمله نفوذ در میان افسران سپاه و ارتش، نفوذ در ادارات و سازمانهای تبلیغاتی مانند صداوسیما، نفوذ در حوزههای علمیه و میان علما و نفوذ در حفاظت اطلاعات وقت). به هر حال، سید علی خامنهای برای نیل به این مقام رهبری، هم کاستیهای فقهی- شرعی و هم معضلات سیاسی داشت و یگانه عامل مشروعیتش را از هاشمی رفسنجانی و روایتی که جز او شاهد دیگری نداشت میگرفت، در سالهای بعد و در دوران جلوس بر صندلی رهبری به تدریج نفوذ خود را بر تمام ارکان قدرت گسترش داد. سرانجام در جریان رویدادهای پس از انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸، در پی عمیق شدن شکافها و عریان شدن اختلافات، سرنوشت تراژیک هاشمی ذیل نام «خواص بی بصیرت» رقم خورد.
پس از هاشمی و در سالهای بعد در روندی پرشتاب، تقریباً تمامی چهره های صاحب نفوذ و جریانات شاخص و مهم، هر یک به نحوی شأن و جایگاه خود را در سپهر رسمی سیاسی و از جمله در مجلس خبرگان رهبری از دست دادند، از جمله هاشمی شاهرودی، سیدحسن خمینی، حسن روحانی و صادق لاریجانی.
Ad placeholder
از سرنوشتهای تراژیک تا تراژدی واقعی
ابراهیم رئیسی، آخرین چهرهای بود که به شکلی ناگهانی و غافلگیر کننده از صحنه حذف شد تا نهایتاً موحدی کرمانی ۹۳ ساله به عنوان شاخصترین روحانی مورد تایید سیدعلی خامنهای بر کرسی ریاست خبرگان بنشیند. حذف یکباره رئیسی که تمام توش و توان خود را در خدمت بی چون و چرا به بیت رهبری و شخص رهبر به کار می گمارد، همانقدر که مایه تعجب بود، ابهامآمیز و پرسشانگیز نیز مینماید.
پرسشهایی معتددی درباره چرایی و چگونگی پرواز و سقوط هلیکوپتر حامل رئیسی وجود دارد که از این بحث خارج است؛ با این حال، با توجه به برخی سخنان و رویدادهای پیش و پس از سانحه، میتوان به جمعبندیهای معقولی از احتمالات طرحشده رسید. در این خصوص، برای مثال، توجه به مذاکرات پشت پرده و سطح بالای مقامات ایرانی و آمریکایی در عمان و برخی اظهارات نمایندگان مجلس خبرگان رهبری پیش از سانحه و سخنان برخی چهرههای سیاسی و مذهبی راهگشاست، مانند اظهارات مهدی دونده، فرماندار نیشابور، و سعید حدادی، مداح مورد عنایت سیدعلی خامنهای، که بهصورت تلویحی «شهادت رئیسی» را به نفع خود او و مملکت و درسی برای رئیس جمهور آینده برشمردند. با این همه و بهرغم پرسشهای بیپاسخ بسیار، این سانحه پاسخ به یک پرسش اصلی را بیش از پیش آشکار ساخت.
در شرایطی که دیگر هیچ چهرهای در کانون قدرت و نزد جریانات سیاسی حاکم نمانده که واجد کمینه مشروعیت لازم برای رهبری آینده باشد، احتمال رهبری یکی از منسوبان رهبری، حتی با اکراه و عدم تمایل خود رهبر، احتمالاً تنها گزینه پیشرو خواهد بود. محمد محمدی عراقی، نماینده خبرگان رهبری، پیش از مرگ ابراهیم رئیسی در گفتگو با ایلنا با مطرح کردن احتمال یا عدم احتمال جانشینی یکی از منسوبان رهبری که به قول ایشان از «سطح علمی بالایی» برخوردارند، ملاک خبرگان را تنها و تنها «شایستگی» ذکر نمود.
بدیهی است، حتی اگر این منسوب رهبری بخواهد خلاء مشروعیتش را به طریق اولی از کسب محبوبیت بهواسطه اعطا برخی آزادیهای اجتماعی، مانند تجدید نظر در حجاب اجباری یا برخی گشایشهای سیاسی و اقتصادی مرتفع نماید، بازهم برای تحکیم قدرت نیازمند به حمایت جریانات مافیایی پشت پرده قدرت، از جمله فرماندهان غالباً دچار رانت و فساد در سپاه و نیز حمایت بینالمللی قدرتهایی نظیر چین، روسیه و حتی اروپا و آمریکا خواهد بود و این خود امکان بالقوهای برای تراژدیهای بعدی را در تاریخ معاصر ایران میگشاید.
اما تراژدی واقعی، تراژدی خود انقلاب و جنبشهای اجتماعی ایران معاصر از قیام مشروطه تا امروز برای تحقق آزادی و حاکمیت قانون در برابر استبداد است. امروز انقلابی که با خواست آرمانی آزادی و دموکراسی و با هدف تمرکززدایی از قدرت سیاسی بر بستر تاریخی چند صد ساله در بهمن ۱۳۵۷ بهوقوع پیوست، در سراشیبی تند حرکت بهسوی حکومتی شبیه به خلافت موروثی در قرون اولیه اسلام است، خلافتی که نه تنها قدرت سیاسی بلکه قدرت مذهبی و دیگر پتانسیلهای اجتماعی را در مقامی بسته به رانت و سرکوب تجمیع و متمرکز خواهد نمود.