گلاویژ رستمی
به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر، اکتبر ۲۰۲۵
انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه نه فقط یک رویداد تاریخی، بلکه نقطهعطفی در مسیر رهایی انسان از سلطهی طبقاتی بود؛ انفجار آگاهی و ارادهی جمعی زحمتکشان علیه جهانی پوسیده که جنگ، فقر و استثمار را بهعنوان نظم طبیعی تحمیل کرده بود. در شرایطی که سرمایهداری جهانی با جنگ اول امپریالیستی میلیونها کارگر و دهقان را به قربانگاه کشانده بود، طبقهی کارگر روسیه پرچم سرخی را برافراشت که بر آن نوشته شده بود: «تمام قدرت به شوراها».
انقلاب اکتبر محصول خودانگیختگی کور نبود؛ بلکه نتیجهی پیوند آگاهی سوسیالیستی با خشم انباشتهی طبقهی کارگر و دهقانان بود. حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر ایلیچ لنین توانست در لحظهای تاریخی، این انرژی را به سازمان، جهت و قدرت بدل کند. انقلاب، دولت بورژوایی را درهم شکست و برای نخستین بار در تاریخ بشر، طبقهی کارگر را به قدرت رساند.
اما پیروزی اکتبر به معنای پایان نبرد نبود؛ بلکه آغاز مرحلهای تازه از مبارزهی طبقاتی در مقیاسی جهانی بود. بورژوازی جهانی، هراسان از بیداری تودهها، با تمام قوا به جنگ این انقلاب برخاست؛ ارتشهای خارجی از شرق و غرب به خاک روسیه یورش بردند، رسانهها و فیلسوفان بورژوازی در سراسر جهان به تخریب ایدئولوژیک آن پرداختند. از همان آغاز، «دروغ» به سلاحی سیاسی علیه اکتبر بدل شد — از تصویرسازی از لنین بهعنوان دیکتاتور، تا معرفی شوراها بهعنوان هرجومرج. اما اکتبر از جنس آگاهی بود، و هیچ گلوله یا دروغی نتوانست معنای تاریخیاش را نابود کند.
انقلاب اکتبر، چهرهی جهان را دگرگون ساخت. برای نخستین بار، قدرت از بالا به پایین سقوط کرد و دولت از ابزار سلطه به ابزار رهایی بدل شد.
اما اگر بخواهیم ریشهی زندهی آن را دریابیم، باید از زنان آغاز کنیم — از همان زنانی که در زمستان پتروگراد، با فریاد «نان و صلح» شعلهی نخست انقلاب را افروختند.
زنان کارگر و دهقان نه تماشاگر، که بازیگران اصلی این تحول بودند. آنان در خیابانها، کارخانهها و شوراها پیشگام شدند، و با پیروزی انقلاب، به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخ بشریت رسیدند: در سال ۱۹۱۸، دولت شوراها حق رأی و برابری کامل زنان و مردان را قانونی کرد؛ اقدامی که روسیه را در صف نخست کشورهای مترقی قرار داد. اما اهمیت این تصمیم، صرفاً در صدور فرمان نبود؛ بلکه در درک عمیق انقلابی از آزادی زن بهعنوان شرط بنیادین رهایی اجتماعی نهفته بود.
زنان انقلاب اکتبر ثابت کردند که سوسیالیسم بدون شرکت وسیع و آگاهانهی زنان پیروز نخواهد شد.
آنان بهدرستی میدانستند که رهایی زن تنها از طریق رهایی از مناسبات طبقاتی ممکن است، همانگونه که رهایی طبقهی کارگر بدون مشارکت آگاهانهی زنان غیرممکن است.
به همین دلیل، در همان سالهای نخست پس از انقلاب، زنان در همهی عرصهها حضور یافتند: در شوراها، در ارتش سرخ، در کارخانهها، در آموزش و در ساختار دولت نوین کارگری. انقلاب، مفهوم خانواده، ازدواج، و نقش جنسیتی را از بنیاد دگرگون ساخت؛ طلاق آزاد شد، سقط جنین قانونی گردید، و کار خانگی بهعنوان شکلی از کار اجتماعی به رسمیت شناخته شد.
این گامها نه هدیهای از سوی دولت، بلکه دستاوردی از دل مبارزه و آگاهی بود — دستاوردی که بورژوازی جهانی هیچگاه نتوانست آن را تحمل کند. رسانهها و روشنفکران بورژوازی در غرب، از همان ابتدا تلاش کردند این دستاوردها را تحریف کنند؛ آنان برابری زنان در شوروی را «تجربهای شکستخورده» معرفی کردند، بیآنکه بپرسند شکست از کجا آغاز شد و چه نیروهایی در جهت انحراف انقلاب کوشیدند.
اما در برابر همهی این تحریفات، حقیقت اکتبر پابرجاست: برای نخستین بار در تاریخ، زنی کارگر در کنار مرد کارگر، نه در حاشیهی سیاست بلکه در مرکز قدرت ایستاد و سرنوشت جهان را رقم زد.
اما انقلاب، تنها با شور سیاسی زنده نمیماند؛ باید با ساختن بنیان اقتصادی نوین، خود را در زندگی روزمرهی مردم تثبیت کند. اقتصاد پس از اکتبر، عرصهی نبردی سرنوشتساز میان گذشته و آینده بود؛ نبردی میان میراث فئودالیسم، ویرانی جنگ و آرمان کمونیستیِ تولید اجتماعیشده. روسیهی انقلابی، در لحظهای بهقدرت رسیده بود که کشور در محاصرهی اقتصادی، سیاسی و نظامی قرار داشت. کارخانجات از کار افتاده، دهقانان بدون نان، و طبقهی کارگر درگیر جنگ داخلی بود.
در چنین شرایطی، لنین و حزب بلشویک مفهوم «دوران گذار» را طرح کردند؛ مرحلهای موقتی میان سرمایهداری و سوسیالیسم، که در آن دولت کارگری میبایست همزمان با دفاع از انقلاب، پایههای تولید اجتماعی و برنامهریزی اقتصادی را پیریزی کند.
در سالهای نخست، سیاستی موسوم به «کمونیسم جنگی» اجرا شد. در این دوره، دولت کارگری با تمرکز کامل بر دفاع از انقلاب، کنترل تولید، توزیع کالا، و ملیسازی صنایع را بهدست گرفت. ارتش سرخ، که از دل کارگران و دهقانان زاده شد، نهتنها نیروی نظامی بلکه سمبل وفاداری طبقاتی و ارادهی انقلابی بود. این ارتش به رهبری تروتسکی توانست در برابر بیش از بیست لشکر مداخلهگر خارجی و ضدانقلابی مقاومت کند و موجودیت جمهوری شوراها را حفظ نماید.
اما سیاست کمونیسم جنگی، هرچند ضرورتی حیاتی در شرایط محاصره بود، نمیتوانست بهصورت دائمی ادامه یابد. کمبودها، نارضایتی دهقانان، و خستگی عمومی، اقتصاد نوپای سوسیالیستی را تهدید میکرد. لنین با درک واقعگرایانه از شرایط، در سال ۱۹۲۱ سیاست اقتصادی نوین (نپ) را مطرح کرد. نپ تلاشی بود برای بازگرداندن نفس به اقتصاد و ایجاد تعادلی موقتی میان مالکیت دولتی و بازار محدود. این سیاست با وجود تناقضهایش، به ترمیم تولید، بازسازی شهرها و ایجاد ثبات نسبی انجامید.
اما مرگ زودهنگام لنین در ۱۹۲۴ نقطهی عطفی دردناک بود. با حذف تدریجی دموکراسی شورایی و تمرکز قدرت در دست بوروکراسی حزبی، انقلاب از مسیر زندهی مشارکت تودهها فاصله گرفت. استالینیسم بهتدریج از درون حزب برآمد — نه بهعنوان تداوم اکتبر، بلکه بهمثابه بازتولید شکل تازهای از سلطه، که در پوشش سوسیالیسم، روح شورایی و خلاق انقلاب را خفه کرد.
استالین با تثبیت یک دولت متمرکز و بوروکراتیک، اقتصاد دوران گذار را به اقتصاد «دولت دائم» بدل کرد. مالکیت اجتماعی به کنترل بوروکراسی حزبی تبدیل شد؛ شوراها جای خود را به فرمانهای از بالا دادند؛ آزادی نقد و مشارکت کارگری سرکوب گردید. در دههی ۱۹۳۰، صنعتیسازی سریع به قیمت فقر شدید دهقانان و سرکوب سیاسی گسترده پیش رفت.
در ظاهر، اتحاد شوروی به قدرتی عظیم صنعتی تبدیل شده بود؛ اما در عمق، آنچه رشد میکرد، تسلط ساختار متمرکز و ازخودبیگانهی دولت بر جامعه بود.
اقتصاد در دوران استالین، از ابزار رهایی به ابزار سلطهی جدید بدل شد. بهجای برنامهریزی دمکراتیک، یک نظم فرمانمحور و اقتدارگرایانه شکل گرفت که هرگونه ابتکار اجتماعی را سرکوب میکرد. این انحراف نه یک اشتباه فردی، بلکه محصول جدایی طبقهی حاکم نوپدید (بوروکراسی دولتی) از تودههای مولد بود — همان شکافی که مارکس از آن بهعنوان خطر بزرگ انقلابهای نیمهکاره یاد کرده بود.
با گذر زمان، این ساختار سنگین و ازخودبیگانه، روح زندهی سوسیالیسم را فرسود و سرانجام در پایان قرن بیستم، زیر فشار تناقضهای درونی و حملات بورژوازی جهانی فروپاشید. اما فروپاشی شوروی، نه شکست اکتبر، بلکه شکست انحراف از آن بود.
اما بورژوازی جهانی هرگز از شکست در برابر اکتبر آشتی نکرد. با گذر دههها، ارتشها عقب نشستند اما جنگ ایدئولوژیک ادامه یافت — جنگی برای تحریف تاریخ، تخریب معنا و سلب امید از طبقهی کارگر جهان. از دههی ۱۹۵۰ تا امروز، در دانشگاهها، رسانهها و ادبیات رسمی غرب، انقلاب اکتبر بهعنوان تجربهای شکستخورده معرفی شده است. این حملهی فرهنگی هدفی آشکار دارد: دفن آرمان برابری در زیر خاکستر دروغ و ترس.
بورژوازی کوشید تصویر اکتبر را به استالینیسم فروبکاهد و هر تلاش رهاییبخش را به خطر توتالیتاریسم پیوند دهد. اما حقیقت این است که اگرچه بوروکراسی و تحریف، روح اکتبر را خفه کردند، آرمانهای آن همچنان در قلب هر جنبش کارگری، سوسیالیستی و فمینیستی زندهاند. زیرا اکتبر به بشریت نشان داد که تاریخ میتواند مسیر دیگری نیز داشته باشد — جهانی بدون استثمار و بدون مالکیت خصوصی بر کار و بدن انسان.
در دهههای پس از انقلاب، شعاع اکتبر از مرزهای روسیه فراتر رفت. در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، جنبشهای رهاییبخش از تجربهی شوراها، از سازماندهی تودهای، و از آرمان عدالت اجتماعی الهام گرفتند. ارتش سرخ و شعارهای کارگری، امید را به مردمانی بخشیدند که قرنها زیر یوغ استعمار و ارتجاع زیسته بودند. در چین، کوبا، ویتنام، و حتی در خاورمیانه، آتش اکتبر الهامبخش هزاران انقلابی شد که به دنبال پایانبخشیدن به سلطهی امپریالیستی و طبقاتی بودند.
اما همانقدر که اکتبر الهامبخش آزادیخواهان بود، مایهی وحشت سرمایهداران نیز شد. بورژوازی جهانی بهخوبی فهمیده بود که خطر اصلی در ذات پیام اکتبر نهفته است — پیام اینکه مردم میتوانند بدون سرمایهداران زندگی کنند، تصمیم بگیرند و تولید را اداره نمایند. به همین دلیل، تمام تاریخ قرن بیستم به صحنهی نبردی میان دو جهانبینی بدل شد: سرمایهداری بهعنوان تداوم سلطه و سوسیالیسم بهعنوان آرمان رهایی.
فروپاشی شوروی در پایان قرن بیستم، موقتاً این نبرد را بهسود سرمایه رقم زد. جهانی که پس از ۱۹۹۱ پدید آمد، با شعار پایان تاریخ میخواست بگوید بدیلی وجود ندارد. اما واقعیت قرن بیستویکم چیز دیگری را نشان داده است. بحرانهای پیاپی اقتصادی، تخریب محیط زیست، جنگهای امپریالیستی و شکاف طبقاتی بیسابقه، همه ثابت کردهاند که سرمایهداری نه پایدار است و نه انسانی. در چنین جهانی، یاد و تجربهی انقلاب اکتبر بار دیگر معنا مییابد — نه بهعنوان نوستالژی، بلکه بهمثابه ضرورتی تاریخی.
و در میان تمام درسهای اکتبر، یکی بیش از همه برای زمان ما زنده است: نقش زنان در رهایی اجتماعی. زنان انقلاب اکتبر نهفقط برای حق رأی و برابری حقوقی، بلکه برای دگرگونی ریشهای جامعه جنگیدند. آنان دانستند که بدون رهایی از نظام طبقاتی و مالکیت خصوصی، آزادی زن سرابی بیش نیست. و امروز، در قرن بیستویکم، همان حقیقت بار دیگر در خیابانهای جهان تکرار میشود — از خیزش زنان در ایران و کردستان تا اعتراضات کارگری در آمریکای لاتین و اروپا.
جهان امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند بازخوانی اکتبر است: نه بازگشت به گذشته، بلکه بازآفرینی آرمان آن در شرایط نوین؛ بازگشت به معنای زندهی سوسیالیسم — سوسیالیسمی انسانی، شورایی، فمینیستی و زیستپایدار. سوسیالیسمی که در آن تولید نه برای سود، بلکه برای زندگی سازمان مییابد؛ در آن انسان نه ابزار، بلکه هدف است.
اکتبر، هنوز پایان نیافته است. هر کارگر بیکار، هر زن ستمدیده، هر کودک قربانی فقر، و هر مبارزی که در برابر ظلم میایستد، وارث معنوی آن انقلاب است. آرمان اکتبر در قلب هر انسان آزادهای زنده است که میگوید: «میخواهم جهانی بسازم که در آن هیچکس استثمار نشود، هیچ زنی تحقیر نگردد، و هیچ انسانی از انسان دیگر برتر نباشد.»
این آرزو، همان شعلهای است که از پتروگراد تا امروز، از روسیه تا کردستان، از اکتبر ۱۹۱۷ تا اکتبر ۲۰۲۵، هنوز خاموش نشده است.
✍️ گلاویژ رستمی
به مناسبت سالگرد انقلاب اکتبر
اکتبر ۲۰۲۵