سبا معمار
خبرهای مربوط به بدحال شدن زنی در بازداشت گشت ارشاد از همان ساعتهای ابتدایی تکاندهنده بود. شاهدان عینی روایت کردهاند که ژینا (مهسا) امینی ساعت ۱۸:۳۰ سهشنبه ۲۲ شهریورماه ۱۴۰۱ در هنگام خروج از متروی حقانی در تهران بازداشت شد. آنها همچنین روایت کردهاند که او چه در هنگام بازداشت و چه در طول مسیر نسبت به بازداشتش معترض بوده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته است. همچنین، روایتهایی وجود دارد که از بیتوجهی و بیتفاوتی ماموران به حال بد او و نیازش به کمک پزشکی خبر میدهد. او با تاخیر به بیمارستان کسری منتقل شد و سه روز بعد، با انتشار خبرهایی از وخامت حال او و احتمال درگذشتش، در ۲۵ شهریورماه اولین اعتراضهای خودجوش زنان اطراف بیمارستان و با دستبهدست گشتن فراخوانی ناشناس برای «تجمع و تحصن در ساعت ۱۸ مقابل بیمارستان کسری برای همدلی با خانواده امینی و به امید بهبودی ژینا» شکل گرفت؛ تجمعی که بعدتر به پروندهسازی و بازداشت برخی فعالان زنان انجامید:
چهرهی آدمها سرشار از خشم و اندوه بود. نیامده بودند که از موقعیت استفاده کنند تا شعار بدهند یا جمعیتی را هدایت کنند. همه در سکوت و خشمگینانه به بیمارستان و سرکوبگران چشم دوخته بودند. درست مانند کسی که قاتلی دخترش را کشته باشد. آن سکوت خشمگینانه در ساعات بعد برای همیشه منفجر شد و وصل شد به مزار و شهر آن دخترِ بهقتلرسیده. تبدیل شد به فریاد رسایی به شکل «زن، زندگی، آزادی».
موتورسوارهای درشتاندام و هولناک تنها کسانی بودند که در آن خیابان باریک شیبدار بالا میرفتند و آلودگیِ صوتی ایجاد میکردند. دختر و پسری که ترک موتور نشسته بودند و از میدان آرژانتین میآمدند از وسط جمعیت رد شدند، دختر روسریاش را روی هوا چرخاند و فریاد زد «مرگ بر خامنهای». سرکوبگران برافروخته شدند و یکیشان دستور داد که بگیریدش. مردم شروع به سر دادن شعار «بیشرف» کردند و مأموران به جمعیت حملهور شدند.
از روایت راضیه شاهوردی با عنوان «ما آنجا بودیم؛ روایتی از تجمع جمعه ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ در مقابل بیمارستان کسری در تهران»
Ad placeholder
چرا کنار کلمه زنان علامت ستاره یا «*» میگذاریم؟
علامت ستاره در «زنان*» به دستهای از هویتها در طیف هویت جنسیتی اشاره دارد که زیر چتر «زنان» جمع میشوند. علامت ستاره بهمنظور شمول همه جنسیتها، فارغ از دوگانه زن-مرد بهکار میرود. این علامت که برای نخستینبار در تایپوگرافی غیراستاندارد آلمانی استفاده شده، این امکان را فراهم میکند که به همه جنسیتهایی که خود را جزو «زنان» میدانند اشاره شود.
خبرگزاریهای رسمی جمهوری اسلامی ایران هرگز مسئولیت «پلیس امنیت اخلاقی» را در مرگ ژینا (مهسا) امینی را به رسمیت نشناختند، مرگ او را به «بیماری زمینهای» مرتبط کردند و گفتند که در هنگام بازداشت او «مزاح و شوخی» در جریان بوده است؛ اما آنچه خشم مشترک برانگیخت حتی فراتر از واقعیتِ هولناک درگذشت زنی در پی بازداشتش به دست گشت ارشاد بود: سالها حضور ونهای سفید با نوارهای سبزرنگ در کنار خیابانها، یادِ این بازداشتها را به تجربهای و خشمی مشترک در میان غالب زنان تبدیل کرده بود. برخوردهای سلیقهای، تبعیضآمیز، خشونتبار و بیملاحظهی ماموران و حضور ناکارآمد و طولانی این دستگاه عریض و طویل سرکوب در تحمیل حجاب اجباری باعث شد اعتراض به آن را از نیاز به «مدرک و سند برای اثبات یک قتل حکومتی» بینیاز کند. تجربهی مشترک زنان از سرکوب به دست نهاد پلیس، منجر به پیوندیابی خودجوش و سازماندهی آنها در اعتراضهای اولیه روبهروی بیمارستان کسری، آرامستان آیچی در سقز، و بلوار کشاورز تهران شد.
تجربههای مشترک در پیوندیابی زنان و شیوههای خودسازماندهی فمینیستی در میان فعالان زنان توانسته است با عبور از سلسلهمراتب قدرت، باورهای رایج را نسبت به «امکانناپذیری سازماندهی در شرایط سرکوب» و همچنین «نیاز به رهبر یا رهبری و همچنین آگاهیبخشی و بیدارسازی برای سازماندهی اعتراضات خیابانی» به چالش بکشد. برای شفافکردن اهمیت شیوههای خودجوش سازماندهی در میان زنان و برجستهکردن نادیدهانگاری غالب نسبت به آنها، به مناظرهای بر میگردم که بر سر «دوراهی چپ ایرانی» در «مدرسهی آزاد» برگزار شد و در طی آن یکی از دو طرف حاضر در بحث مدعی شد:
محض اطلاع، میتونید نگاه کنید، ما اولین گروهی بودیم که درخواست تجمع کرده بودیم بعد از در واقع ماجرای مرگ مهسا [ژینا] امینی. اولین گروه بودیم. که حالا بعدش رفتیم پلیس امنیت و داستانها پیش اومد و اینجور چیزها
از مناظره حسام سلامت و امیر خراسانی با عنوان «دوراهی چپ ایرانی» در مدرسه آزاد
Ad placeholder
اشاره او به یک پست اینستاگرامی است که در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱/۱۶ سپتامبر ۲۰۲۲ با عنوان «درخواست مجوز جمعی از عدالتخواهان از فرمانداری تهران برای برگزاری تجمع در مخالفت با گشت ارشاد» منتشر شده بود با چند بند شرح در حاشیهاش. از جمله در بند دوم آمده بود: «ما متوهم نیستیم و میدانیم به احتمال بسیار به این درخواست پاسخ منفی داده خواهد شد» و در بند پنجم «اینقدر بر این در میکوبیم تا باز شود.»
در سوی دیگر، درست در حالیکه گروهی از مردان که به «نیاز به آگاهسازی جامعه» و «واسطهگری برای فهمپذیر ساختن تجربههای بیواسطه» باور داشتند، جلوی دری ایستاده بودند که میدانستند باز نمیشود و با این حال بر آن میکوفتند تا بعدا آن را عمل سیاسی جا بزنند، جمعی از فعالان زنان بدون آنکه بر دری بکوبند، درخواست «مجوز» بکنند یا نام خود را زیر درخواست «مجوز» ثبت کنند تا بعدتر در یک مناظره آن را درخواست «تجمع» معرفی کنند و به خود ببالند که «اولین گروهی [بودهاند] که درخواست تجمع داده بوده» و سعی در کسب اعتبار داشته باشند، در را از جا در آوردند و از روی آن رد شدند. فعالان زنان نه «درخواست» برای «مجوز»، که «فراخوان» برای «تجمع» دادند. هویت فعالان زنی که فراخوانها را منتشر کردند به دلایل امنیتی هرگز مشخص نشد، هویت زنانی که در سقز روسریهایشان را در هوا چرخاندند و آغازگر اعتراضات جمعی بودند و هویت دانشجویانی که دور هم جمع شدند و اعتراضات دانشجویی را سازماندهی و برگزار کردند هم همچنین. در آن مقطع، برای آنها که دست به «عمل سیاسی» میزدند و «تجربه بیواسطهشان» آنها را به شکلی از خودسازماندهی وا داشته بود، نامها مسئله نبودند. در فراخوان مذکور آمده بود:
ما جمعی از فعالین زنان به همراه کسانی که نسبت به این مسئله بیتفاوت نیستند، روز دوشنبه ساعت ۱۸ در تهران (تقاطع خیابان حجاب و بلوار کشاورز) و در همراهی با خانوادهی ژینا و مردم کردستان گرد هم میآییم. به خیابان میآییم تا اعتراض خود به حجاب اجباری را نشان دهیم و خواست رهایی زنان و بازپسگیری زندگی و آزادیمان را فریاد کنیم.
از فراخوان زنان برای تجمع در دوشنبه ۲۸شهریورماه ۱۴۰۱
زنان بدون ارائه درخواست اجازه، به خیابانها رفتند و بر اساس فهم مشترکشان از تبعیض و تجربهشان از آن به هم پیوستند و خیابانها را اشغال کردند. این سابقهی طولانی مبارزات زنان* است که درخواست کردن را کنار بگذارند. زنان به خوبی و بنابر تجربه میدانند که نه دولت، نه ارباب و نه پدر هیچیک متضمن امنیت آنها نیستند و از همین روست که به هیچ کس یا جایی درخواستی ارائه نمیکنند. آنها میدانند که این نهادها که از قضا ناقض امنیت آنها هستند، ممکن نیست ازشان محافظت کنند. گردهماییآنها الهامگرفته و قدرتگرفته از اشتراک و در عینحال، کثرتشان است:
قرار ساعت ۱۸ بوده اما از یک ساعت قبل آدمها جمع شدهاند و راه میروند یا کنار بانک منتظر میایستند. از سر فلسطین تا ابتدای حجاب، جمعیت ایستاده و کمکم شعارها را شروع میکنند. ابتدا وسط خیابان حلقه بزرگی میزنند. دستها و پرچمهای جدیدمان، یعنی همان روسریهای بیارزششده، در هوا تاب میخورد. زنان سقز چه کاری یادمان دادهاند! رسمی که انگار الهامگرفته از رقص کردی است، نماد اعتراض ما میشود. چه جمعیتی. موجی از سر خیابان حجاب به سمت خیابان کارگر روان بودند و جمع دیگری که از سمت خیابان کارگر به بلوار کشاورز. مثل دستههای عزا در عاشورا، این دو به هم میپیوندند.
زن مشعلبهدست از میان همین جمعیت بر بلندی رفت و روسریسوزان را در بلوار کشاورز آغاز کرد: «یک نفر روسری را سر چوب گرفته و آتش زد. جمعیت یکصدا او را تشویق کرد. این حرکت از سوی دیگران همراهی شد. حدود ۲۰ یا ۳۰ زن، حجاب اجباری را آتش زدند. چه شکوهی دارد. گروهی از مردم کاغذهایی پخش کردند که شعارهایی مثل “ژن، ژیان، ئازادی” رویشان نوشته شده بود.»
جمعیت دادخواهی میکند، نهتنها برای ژینا بلکه برای آبان: «زن زندگی آزادی» و «مرگ بر دیکتاتور» و «میکشم میکشم هرآنکه خواهرم کشت» بیشترین شعارهایی بود که از سوی جمعیت سر داده شد. شعارهای دیگری که مردم در این تجمع فریاد زدند: «از کردستان تا تهران، ستم علیه زنان»، «از کردستان تا تهران، اتحاد اتحاد»، «نمیرویم به خانه، انقلاب زنانه» و … . هرجا شعار کم میآمد قدیمیها را استفاده میکردند. یک شعار هم علیه هنرمندان داده شد: «خیابونا پر از خون، هنرمندا خفهخون». دقایقی هم به سردادن «۱۵۰۰ نفر، کشته آبان ما» گذشت.
روایتی از یک نویسندهی ناشناس با عنوان «میدانداری زنان، از کردستان تا تهران»
Ad placeholder
نمیرویم به خانه، انقلاب زنانه
۸مارس امسال با توجه ویژهای به تاریخ مبارزاتی زنان*، و بهخصوص اعتراضات اسفندماه ۱۳۵۷ همراه شده است. این تمایل به بازپسگیری تاریخ را مایلم از جهتی به ضرورت بهرسمیت شمردن پیروزیای پیوند دهم که هرگز فرصت کافی برای جشن گرفتنش پیدا نشد: در ۱۷ اسفندماه، در پی سخنرانی روحالله خمینی در میان علما در قم و ممنوعیت حضور زنان بدون حجاب در ادارههای دولتی، خیزشی ناگهانی و کاملا زنانه به پا شد. هزاران نفر با شعار «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم» و «آزادی نه شرقی است نه غربی است جهانی است»، «در بهار آزادی، جای آزادی خالی» به خیابانها آمدند و علیرغم حملههایی که از سوی حزباللهایها به آنها شد، برای یک هفته به اعتراض ادامه دادند. صدا و سیما از پوشش اعتراضاتشان خودداری کرد، مردان متعصب ناشناس در حضور منفعل نیروهای پلیس با سنگ و چاقو به آنها حمله بردند، و تجمعهای کوچک زنانهای هم در دفاع از حجاب اجباری برای همهی زنان به مقابله با آنها به پا خاست.
با وجود این حرکتهای خشونتآمیز و مخالف، اعتراض زنان نتیجهبخش بود: محمود طالقانی در ۲۰ اسفندماه اجباری بودن حجاب را رد کرد و گفت:
… اما اینکه روسری ببندند، نبندند، هیچکس اجباری در این کار نکرده. ولی ما درخواست میکنیم. حضرت آیتالله خمینی هم اجباری و اجرایی به صورت اکراه بیان نکرده. حتی اجبار برای زنهای ملسمان هم نیست. چه اجباری؟ حضرت آیتالله خمینی نصیحتی کرده. مانند یه پدری که به فرزندش نصیحت میکنه. راهنماییاش میکنه. که شما اینجور باشی به این سبک باشی بهتر میتوانی روح اسلام و سنت ایرانیت رو متجلی کنی.
از فایل صوتی صحبتهای محمود طالقانی درباره حجاب، بازیابی از دیدبان ایران
و فردای آن روز خمینی هم با تایید صحبتهای طالقانی از اجباری شدن حجاب عقبنشینی کرد: «همان نظراتی که آقای آیتالله طالقانی فرمودند، مورد نظر من و صحیح است». با اینحال، خیزش زنان در میان اظهارنظرهای ضد و نقیض آن روزها پیروزیاش را نه باور کرد و نه جشن گرفت. پیروزی در نخستین راهپیماییهای بزرگ زنانه که کاملا روی مسئلهای مختص به زن متمرکز بود و با حرکتهای فمینیستی جهانی همراه شده بود، برای بسیاری از کسانی که در آن مشارکت کردند باورکردنی نبود. کسی آمادگی مواجهه با پیروزی را نداشت، و صدای برخی روشنفکران، که از جایی میان مخالفان و موافقان شنیده میشد، باور به پیروزی را دشوارتر هم میکرد؛ صداهایی که حجاب را فاقد الویت، بیاهمیت
و قابل گذشت توصیف میکردند و نگران شکست دولت موقت و پیروزی ضدانقلاب بودند.
شاید این سالها مبارزهی بیوقفه زنان زیر سایهی سرکوب شدید و تجربهی خودسازماندهی طولانی آنها در مبارزات باشد که باعث بهرسمیتشمردن اهمیت مبارزه و خواستهای «زنان*» شده است. از جهات بسیار، شاید بتوان «زن، زندگی، آزادی» را پیروزمندانهترین مبارزهی زنان در ایران قلمداد کرد؛ مبارزهای که در عین تحمل شدیدترین سرکوبها، دست از بهرسمیتشمردن خود، خواستهها و قدرت عظیمش نکشید و نگاه پرشورش را نه فقط بر جغرافیاها و زبانها، که به تاریخهای بهحاشیهرانده شده دقیق کرد. بهرسمیتشمردن پیروزی سازماندهیهایی از قبیل آنچه در اسفندماه۱۳۵۷، در حرکت دختران خیابان انقلاب و در قیام ژینا وجود داشت ضرورت استعمارزدایی از اندیشه بر سازماندهی را هم پیش میکشد. ضرورت بازشناسی راهکارهای خلاقانهای که مبارزان، و بهخصوص زنان، در فضای سرکوب برای سازماندهی و پیوندیابی بهکار میگیرند. برآمد «دوستیکردن به مثابه کنش سیاسی» یکی از همین شیوههاست که زیر سایهی سرکوب، نهتنها امنیت لازم برای مقابله با دستگاه سرکوب را فراهم میکند، بلکه با در پیشگرفتن سیاست دوستی، حسی از همدلی و امنیت عاطفی را هم برای فعالیت فراهم میکند.
فمینیستها در کشورهای مختلف بهواسطهی دوستیهایشان است که گردهم میآیند و اگر هم چنین نباشد، دوستی در روند کار جمعی شکل میگیرد و میبالد. احساسات و تجربههای زیستهی مشترک زنان را گرد هم میآورد و همفکری، مراقبت و همکاریها، که غالبا از حلقههای دوستی شروع میشود، طی نگاه بازتابیِ مداوم به سازماندهی دقیقتر و وسیعتر منتج میشود. کار فمینیستی برای بسیاری از فعالین زنان فراتر از اینکه یک کار باشد، دغدغهای دوستانه و صمیمانه است و از این جهت فعلِ دوستیکردن را میتوان کنشگری سیاسی و تازهساز تخیلِ جمعی از آنچه میخواهیم باشیم تلقی کرد، دوستی، این ضرورت چشمگیر زندگی جمعی، اساس اجتماعسازی و پیوندیابی و گذر از سلسلهمراتب قدرت است:
شاید در نگاه مهگرفته شما غیرقابلباور باشد که ما به پاس فرایند، و بدون هیچگونه نگاه ابزاری به فعالیتهایمان، با حفظ خودفرمانی مالی و با گذر از مال و نام، با مهر و عشق و همبستگی و برای هم نوشتهایم. ما همسرنوشتیم و دستهایمان به هم دوخته شده است، هرچه کنید، هرچه بگویید و هرچه صداهای پرشور و زندهمان را تکهپاره و بعد به هم وصل کنید، جز رسوایی بیشتر خودتان و محکمترکردن دستهای بههموصلشده ما نتیجهای نخواهید گرفت. دستهای ما یکشبه به هم گره نخوردهاند و شما نمیدانید ما چه راه دورودرازی را دستدردست یکدیگر پیمودهایم. ما نهتنها به فعالیتهای فمینیستی که به پیوندهای همبستهمان ادامه خواهیم داد؛ و نهتنها ادامه خواهیم داد که محکمتر از پیش، با خشم پیروزمندانهای شعلهورتر از پیش و با مهرورزیای عریانتر از هروقت دیگر وفاداریمان را به «ژن، ژیان، ئازادی» فریاد خواهیم زد.
از نوشتهی جمعی فعالین فمینیست با عنوان «ما با همدیگر خطرناکیم»