لقمان مهری
در تاریخ معاصر ایران، جنگ و بحرانهای امنیتی نهفقط واکنشی به تهدیدهای خارجی، بلکه ابزاری کارآمد برای بازتعریف توازن قدرت در سطوح داخلی و بینالمللی بودهاند. از جنگ هشتسالهی ایران و عراق که در سایه آن، حاکمیت جمهوری اسلامی فرصت یافت تا ساختارهای قدرت را تثبیت کرده و مخالفان سیاسی را سرکوب کند، تا سرکوب خونین جنبش سبز پس از انتخابات ۱۳۸۸ که زیر عنوان «جنگ نرم» و مقابله با دشمن داخلی توجیه شد؛ از خیزش سراسری «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ که با خشونت کمسابقه مواجه شد، تا جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل در سال ۱۴۰۴ که در اوج بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی داخلی رخ داد—همگی درونمایهای مشترک دارند: مهار جامعه، تعلیق مطالبات دموکراتیک، و بازتولید اقتدار سیاسی حاکمیت در شرایط تزلزل مشروعیت. در این الگو، جنگ و بحران نه نشانهای از ضعف، بلکه ابزاری آگاهانه برای بقا و انسداد تغییر در ساخت قدرت جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی در حالی به استقبال جنگ با اسرائیل رفت که در موقعیتی بحرانی و شکننده قرار داشت. مشروعیت سیاسیاش با بحران بیسابقهای روبهرو بود؛ بیاعتمادی گسترده در میان تودهها گسترش یافته بود و جنبشهای اجتماعی، از کارگران و معلمان گرفته تا پرستاران، زنان، بازنشستگان و دانشجویان در حال عبور از شکلهای پراکنده مقاومت به سوی تشکلیابی و همپیوندی افقی بودند. همزمان، شکافهای درونی در ساختار قدرت، تضاد منافع جناحهای مختلف، و ناتوانی حکومت در پاسخگویی به بحرانهای اقتصادی، زیستمحیطی و اجتماعی، نظام را در لبهی فرسایش قرار داده بود.
در چنین زمینهای، رژیم نیازمند “وضعیت اضطراری ساختگی” بود؛ وضعیتی که با ارجاع مداوم به “تهدید خارجی”، بتواند مطالبات جامعه را به تعویق بیندازد، تنشهای داخلی را امنیتی کند، سرکوب را توجیهپذیر سازد، فضاهای اجتماعی و رسانهای را مسدود کند، و شبکههای در حال رشد مقاومت را از کار بیندازد. جنگ با اسرائیل، فارغ از اینکه با چه انگیزه یا محرکی آغاز شد، در عمل به یک نقطهی عطف برای بازتنظیم موازنهی داخلی قدرت بدل شد؛ یک ریست تمامعیار نظم سیاسی داخلی. در آنسوی میدان، اسرائیل سالهاست که جمهوری اسلامی ایران را بهمثابهی یک «دشمن مطلوب» در گفتمان امنیتی خود تثبیت کرده است؛ دشمنی که وجودش، توجیهگر بسیاری از سیاستهای تجاوزکارانه و توسعهطلبانه اسرائیل در منطقه است؛ از اشغال و سرکوب در سرزمینهای فلسطینی گرفته تا حملات پیاپی به سوریه و لبنان. در این چارچوب، اسرائیل تلاش میکند تا نهتنها سیاستهای نظامی خود را، بلکه حتی اشغالگری تاریخیاش را تحت عنوان «دفاع مشروع در برابر تهدید ایران» بازتعریف کند.
جمهوری اسلامی برای تلآویو، دشمنی ایدهآل و چندمنظوره است؛ رژیمی اقتدارگرا، شعاری، منزوی، فاقد مشروعیت دموکراتیک و در تقابل آشکار با نُرمهای بینالمللی. چنین دشمنی، بهجای آنکه اسرائیل را در موقعیت یک رژیم اشغالگر و ناقض حقوق بشر قرار دهد، آن را در مقام “قربانی بالقوهی تروریسم شیعی” نشان میدهد. در واقع، سایهی ایران برای اسرائیل، یک پناهگاه سیاسی دائمی برای شانه خالیکردن از مسئولیتهای بینالمللیاش شده است. جنگ اخیر، که با حملات سنگین اسرائیل به زیرساختهای نظامی ایران آغاز شد، نهتنها به تلآویو این امکان را داد که با نمایش قدرت، انسجام داخلی خود را تقویت کند، بلکه بحرانهای عمیق داخلی اسرائیل از اعتراضات گسترده به سیاستهای افراطی کابینه نتانیاهو تا شکافهای اجتماعی ناشی از فساد، نژادپرستی و بیعدالتی را برای مدتی به حاشیه راند. در چنین شرایطی، حمله به ایران، نه فقط یک اقدام نظامی، بلکه ابزاری برای بازتعریف اولویتهای ملی، منحرفکردن افکار عمومی و تقویت ائتلافهای بینالمللی تحت لوای «مبارزه با تهدید منطقهای» محسوب میشود.
در میانه این معادله پیچیده، ایالات متحده و متحدان غربیاش نیز نقش کلیدی دارند؛ تجربه تاریخی نشان میدهد که ایرانِ درگیرِ یک حاکمیت سرکوبگر اما قابل پیشبینی و مهار، بسیار مطلوبتر از ایرانی آزاد، دموکراتیک و مردمی برای واشینگتن است. یک جمهوری اسلامی تضعیفشده اما حفظشده، ابزار ممتازی برای بازتولید قطببندیهای ژئوپولیتیکی در خاورمیانه است؛ قطببندیهایی که بقای آنها، چرخهی فروش تسلیحات، مداخلات نظامی، و اتحادهای استراتژیک آمریکا با کشورهای عربی و اسرائیل را توجیه میکند. برخلاف آن، ایرانِ آزاد و دموکراتیک با پشتوانه اجتماعیِ جنبشهای مردمی، مطالبات عدالتخواهانه، و پیوندهای طبیعی با ملتهای منطقه پتانسیل تغییر توازن قدرت منطقهای را دارد. چنین ایرانی میتواند به یک قطب فکری و سیاسی در برابر اسرائیل، عربستان و حتی خود آمریکا بدل شود؛ و مهمتر از آن، الهامبخش جنبشهای مردمی در منطقهای باشد که آمریکا منافعش را در ثبات استبدادی آنها تعریف کرده است. در این چارچوب، جنگ اخیر برای ایالات متحده نهتنها تهدید نبود، بلکه فرصتی استراتژیک محسوب میشد: فرصتی برای افزایش فروش تسلیحات به کشورهای عربی خلیج فارس که با نگرانی از قدرت منطقهای ایران، آماده امضای قراردادهای میلیارد دلاری هستند؛ فرصتی برای تثبیت نقش ایران بهعنوان دشمن مشترک سنیها و تداوم سیاستهای فرقهای با هدف تضعیف همبستگی منطقهای؛ و در نهایت، فرصتی برای تقویت موقعیت اسرائیل به عنوان تنها متحد “متمدن و غربگرا” در منطقه که ادعا میکند در خط مقدم مبارزه با «تهدیدات اسلامی» ایستاده است. در چنین سناریویی، امنیت منطقه نه با دموکراسی، بلکه با مدیریت بحران، مهار جنبشهای مردمی، و حفظ وضع موجود تعریف میشود؛ وضعیتی که هم برای واشینگتن، هم برای تلآویو و هم برای برخی رژیمهای عربی مطلوب است، حتی اگر بهای آن، تداوم استبداد و سرکوب در ایران باشد.
در ایران، جنگ بهانهای شد برای افزایش فشارهای امنیتی، بازداشت فعالان، تعطیلی تشکلها، فیلترینگ گسترده، و خفه کردن جنبشهای مدنی و کارگری. هزاران کارگر، معلم، دانشجو و زن آزادیخواه که پیش از این، برای تغییرات اجتماعی تلاش میکردند، بار دیگر تحت سرکوب گسترده قرار گرفتند. جوانان کشته شدند، بیکار شدند، یا ناامید از آینده، به مرزهای خطرناک مهاجرت پناه بردند. امیدی که در دل جامعه جوان ایران شعله میکشید، در آتش جنگ و پروپاگاندای امنیتی خاکستر شد. در فلسطین، جنگ با ایران پردهای ضخیم بر جنایات جاری اسرائیل در غزه و کرانه باختری کشید. دولت اسرائیل در سایه این درگیری منطقهای، بیهیچ فشار بینالمللی، بمباران، تخریب خانهها، کشتار غیرنظامیان و محاصره اقتصادی را تشدید کرد. جامعه جهانی که چشم به تنش تهران–تلآویو دوخته بود، عملاً فلسطین را رها کرد و مقاومت مردمی را بیپشتوانهتر از همیشه باقی گذاشت. در مجموع، در این بازی کثیف میان دولتها، همه باختند، جز مستبدان و صاحبان صنایع نظامی. و مردمی که از تهران تا غزه، از بیروت تا بغداد و ریاض، در آرزوی عدالت، آزادی و زندگی بهتر نفس میکشیدند، بار دیگر زیر آوار سیاستهای کاسبکارانه و خونبار دفن شد. در این میان، جمهوری اسلامی از فرصت جنگ برای سرکوب داخلی، پاکسازی سیاسی، و کنترل جامعه بهره برد؛ اسرائیل با نمایش «قهرمان دفاع» انسجام داخلی را تقویت کرد و جنایات خود را در فلسطین به حاشیه راند؛ آمریکا و کمپانیهای تسلیحاتی نیز در سایه ترس از ایران، بازار سلاح خود را گرم نگه داشتند و جایگاه اسرائیل را بهعنوان متحد غرب در منطقه تحکیم بخشیدند. اما پایان کار این سناریو هنوز نوشته نشده است.
جنبشهای مردمی، کارگری، زنان، معلمان، پرستاران، و بدنه آگاه جامعه مدنی در ایران و منطقه، همچنان زندهاند. آنها ممکن است عقب رانده شده باشند، اما خاموش نشدهاند. مقاومت، آگاهی و سازماندهی، همچنان سلاحهایی در اختیار مردم است. اگر قدرتهای بزرگ، نظم را با بحران بازتولید میکنند، مردم نیز میتوانند بحران را به فرصتی برای رهایی بدل کنند. مردم ایران، فلسطین، و منطقه، تنها زمانی به صلح و آزادی دست مییابند که خود، بر صحنه سیاست منطقه مسلط شوند، روایت رسمی را به چالش بکشند، و به جای دشمنان ساختگی، همبستگی انسانی و طبقاتی را جایگزین کنند.