مولود سلیمانی
مصاحبه مولود سلیمانی، دانشجوی مطالعات دوران کودکی دانشگاه راتگرز با جان وال، استاد فلسفه و مدیر موسسه چایلدیسم [۱]
پس از جنبش ژینا مسالهی مشارکت کودکان[۲] در سیاست و امنیت کودکان اکتیویست محل بحث و گفتوگوی فراوان بوده است؛ گروهی هرگونه مشارکت کودک را مذمت میکنند و کودک را موجود پاک و معصومی میدانند که باید بیخبر از اضطرابهای دنیای بزرگسالی صرفاً به بازیگوشی مشغول باشد و گروهی کودکان اکتیویست را تشویق کرده و حتی کودکان دهه هشتادی و دهه نودی را پرچمدار انقلاب ایران میدانند.
بسیاری از این کودکان، زمانی که به سن رای رسیدهاند و برخی از آنها مانند برخی بزرگسالان تصمیم میگیرند که پای صندوقهای رای بروند، از جانب همین بزرگسالان تشویقگر، متهم به ناپختگی و عدم بلوغ کافی میشوند. بنابراین به نظر میرسد که گروهی حق مشارکت کودکان را اصلا به رسمیت نمیشناسند و گروهی تا وقتی این حق را به رسمیت میٰشناسند که کنشگری کودک همسو با نظرهای خودشان باشد. بدیهی است که ما میتوانیم مخالف آرای کودک باشیم اما نمیتوانیم این مخالفت را با به پرسشکشیدن حق او برای مشارکت، با دستاویز قرار دادن سناش اعلام کنیم. سوای دیدگاه بزرگسالان دربارهی مشارکت یا عدم مشارکت کودکان، نباید فراموش کرد که مشارکت در امور اجتماعی و «موضوعاتی که زندگی کودکان را تحت تاثیر قرار میدهد» یک حق است که در سال ۱۹۸۹ در کنوانسیون سازمان ملل متحد در مورد حقوق کودک (CRC)، نیز تصویب شده است. در مقالهای با عنوان« یک سالگی انقلاب ژینا، کودکان و حق مشارکت» تاریخچهی حق مشارکت کودک در سیاست را مورد بررسی قرار دادهام.
اما حق مشارکت تنها حق کودکان نیست. حقوق کودکان را میتوان به سه بخش حق مراقبت، حق مجهزسازی و حق مشارکت تقسیمبندی کرد. منظور از حق مراقبت، نخست محافظت از سلامت و امنیت کودک در تمامی جنبههای زندگی و دوم محافظت از آنها در برابر سوءاستفاده، بیتوجهی، بهرهکشی و خشونت است. منظور از حق مجهزسازی، حق کودکان برای دسترسی به خدمات و منابعی مانند آموزش و بهداشت است که برای رشد آنها حیاتی است و منظور از حق مشارکت، چنانچه عنوان شد مشارکت در موضوعاتی است که زندگی آنها را تحت تاثیر قرار میدهد.
کودکانِ امروز، درسراسر جهان در جنبشهای اجتماعی مانند جنبشهای اعتراض به گرمایش زمین و مشارکت میکنند. در بعضی کشورها مانند آلمان کودکان ۱۶ ساله خود میتوانند در بعضی انتخابات رای دهند و منافع کودکان در منافع در آرای کاندیدهای ریاست جمهوری مورد توجه قرار میگیرد. اما مشارکت کودکان ایرانی در جنبشهای اجتماعی هزینهی بسیار زیادی برای آنها دارد، چنانچه در جنبش ژینا نیز کودکان زیادی کشته و زندانی شدند. در انتخابات هم نه از جانب کاندیدها دیده میشوند و نه از جانب بزرگسالان مخالف و موافق رای دادن. بنابراین چه در جنبش اجتماعی و چه در صندوق رای، حق مشارکت آنها در تناقص با حق مراقبت و مجهزسازی قرار میگیرد و از این رو چالشبرانگیزتر است.
یک سال پیش به بهانهی جنبش ژینا تصمیم گرفتم با جان وال[۳](John Wall) دربارهی مشارکت کودکان در جنبش زن، زندگی، آزادی و چالشهای پیرامونش خصوصاً مساله امنیت کودک اکتیویستها در فضای ایران گفتوگو کنم. امروز که بحث بزرگسالان دارای حق رای پیرامون مشارکت یا عدم مشارکت داغ است، و با توجه به امتداد جنبش ژینا و مشارکت روزمرهی کودکان در این جنبش، فکر کردن به حق مشارکت کودکان در فضای سیاسی ایران بیش از هر وقتی ضروری است.
جان وال، استاد فلسفه، دین، و مطالعات دوران کودکی و همچنین مدیر مؤسسهی چایلدیسم[۴] در دانشگاه راتگرز است. او یک اخلاقدان نظری است که کتاب و مقالههای بسیاری در زمینههای فلسفه سیاسی، پساساختارگرایی، فلسفه دین و حقوق کودک نوشته یا ویرایش کرده است. تمرکز این گفتوگو بر کتاب «حقوق کودکان: چالش جهانی امروز[۵]» و «اخلاق در پرتوی دوران کودکی[۶]» است. کتاب اول به مسالهی حق کودک به عنوان چالش قرن بیست و یکمی حقوق بشر میپردازد و کتاب دوم بر مفهوم چایلدیسم و توانمندی کودکان برای تغییر هنجارهای اجتماعی تمرکز دارد. آنچه نظریهی جان وال دربارهی حقوق کودکان را متمایز میکند این است که به جای تعریف حقوق کودکان به صورت مجزا، او سعی دارد با وارد کردن کودکان به گفتوگوهای مربوط به حق، نحوهی برساخت حق را تغییر دهد. او همچنین یکی از پیشروان نظریهی دادن حق رأی به کودکان است. او در کتاب خود با عنوان «به کودکان حق رأی بدهید: درباره دموکراتیزه کردن دموکراسی[۷]»، مفهوم رأیگیری با ادعای وکالت را معرفی میکند، به این معنا که والدین یا سرپرستان در ابتدا به نمایندگی از کودکان خود رأی میدهند و این رأی با وکالت ادامه مییابد تا زمانی که کودک به سن یا سطح صلاحیتی برسد که خود بتواند این مسئولیت را به عهده بگیرد. او بر این باور است که در نظر گرفتن دیدگاه کودکان در رأیگیری منجر به سیستمهای دموکراتیک پاسخگوتر و جامعتری میشود که به نفع کل جامعه است.
در این مصاحبه تلاش کردهام حول سه محور چالش حق مراقبت و مشارکت در شرایط ایران پس از جنبش ژینا، پیوند چایلدیسم و فمینیست و نقش روانشناسان در دستکم گرفتن تواناییهای کودکان در موضوعهای اجتماعی و سیاسی و آرای او دربارهی حق رای کودکان پرسشهایی مطرح کنم.
Ad placeholder
- مولود سلیمانی – در کتاب «حقوق کودکان: چالش جهانی امروز» به اهمیت حق مشارکت کودکان خصوصا حق رای دادن پرداختید اما در کشورهای دیکتاتوری یا کشورهایی که مردم از صندوق رای ناامید شدهاند، چگونه میتوان از شکلهای گوناگون مشارکت کودک سخن گفت؟ آیا میتوان مشارکت کودکان در جنبشهای اجتماعی را راهی برای یافتن صدایشان دانست؟
جان وال – در آمریکای شمالی، کودکان برساختهی عرصهی خصوصی مانند خانواده، مدرسه، تاحدی محله هستند و معمولا تا سن معینی به تنهایی در حوزهی عمومی دیده نمیشوند. اما در مناطقی مانند آمریکای لاتین، آفریقا و آسیای جنوبی کودکان به شکلهای متفاوتی در زندگی عمومی مشارکت میکنند. به عنوان مثال جنبش کودکان کار در آمریکای لاتین در دههی ۱۹۷۰ آغاز شد. در آفریقا و جنوب آسیا نیز کودکان در فعالیتهای سیاسی رسمی گوناگونی مانند کمیتهها و شوراهای دولتی شرکت میکردند. کارگران کودک در برخی از نقاط جهان با تشکیل اتحادیههای کارگری برای دستمزد منصفانه و حق کار مبارزه میکردند. مثلا در بولیوی اتحادیههای کارگری کودکان، مبارزاتی داشت که منجربه به دست آوردن حق کار قانونی برای کودکان از سن ۱۰ سالگی شد که بعدها توسط سازمان بینالمللی کار (ILO) به بهانهی مراقبت از کودکان ملقی شد.[۸]
علاوه بر این، پارلمانهای کودکان در دهه ۱۹۹۰ در هند شروع به کار کردند. نمایندگان این پارلمانها معتقد بودند که کودکان در بسیاری از مواقع دستاوردهای بیشتری از بزرگسالان داشتند، چراکه هم بسیاری از مردم حرف شنوی بیشتری از کودکان داشتند و هم بسیاری از کودکان سطح سازمانی بالاتری از خود نشان میدادند. این کودکان (حتی در سن ۵ سالگی)، آخر هفتهها گرد هم میآمدند و به موضوعاتی مانند اعتیاد به الکل، خشونت در محلهها، کمبود منابع مدارس و کتابخانهها، دسترسی معلولان به منابع شهری، حقوق افراد ترنس توجه داشتند. این کودکان تأثیر بسیار زیادی در سازوکارهای مشارکتی و رسمی پارلمان کودکان داشتند.[۹]
بدیهی است که کودکان نه تنها قادر به مشارکت هستند، بلکه در طیف وسیعی از انواع حکومتها فعالانه مشارکت دارند. بنابراین، حتی در رژیمهای به شدت خودکامه، کودکان و جوانان میتوانند عقاید خود را بیان کنند و بر زندگی عموم مردم تاثیرهای واقعی بگذارند. مشکل واقعی تداوم نگرشهای اجتماعی ریشهدار در تاریخ است که کودکان را از مشارکت محروم کرده و معتقد است که کودکان نباید درگیر امور سیاسی شوند.
- ما در ایران هم شاهد مشارکت کودکان در جنبشهای اجتماعی، به ویژه در جنبش زن،زندگی،آزادی بودهایم. دانشآموزانی که شجاعانه از رعایت حجاب خودداری کردهاند و فعالانه در خیابان مخالفت خود را ابزار کردهاند. با این حال در ایران، یک دوگانگی پیچیده بین حق مشارکت و حق مراقبت به وجود میآید. در اینجا، کودکانی که در جنبشهای اجتماعی شرکت میکنند، با خطر آسیب شدید، از جمله احتمال اخراج از مدرسه، مواجهه با خشونت شدید و حتی مرگ روبهرو هستند. با توجه به این شرایط، پرداختن به مسئله مشارکت کودکان در جنبشهای اجتماعی بسیار مهم میشود. چگونه میتوانیم با در نظر گرفتن خطرهای احتمالی برای ایمنی آنها، از مشارکت آنها صحبت کنیم؟
این مثال بیانگر یک وضعیت وخیم است که در آن جان شرکتکنندگان در جنبش اجتماعی در خطر است. در کشورهای دیگر هم کودکان با عواقبی مواجه میشوند اما آن قدر شدید نیست. به عنوان مثال، در ایالات متحده، احتمال اخراج کودکان و نوجوانانی که علیه سیاست مدرسه، تغییرات آب و هوا، یا جنگ اعتراض میکنند، وجود دارد. اما تظاهرات سیاسی در ایران میتواند خطرات بسیار بیشتری به همراه داشته باشد.
گاهی اوقات ممکن است بین حق مشارکت کودکان و حق آنها برای تامین نیازهایشان تعارض وجود داشته باشد. این تعارض در مورد بزرگسالان نیز وجود دارد. بزرگسالان هم ممکن است با اعتراض برای گرفتن حقشان، خود را در معرض مشکلات مشابهی قرار دهند. با این حال، در مورد کودکان، تاکید زیادی بر حق مراقبت صورت میگیرد و حق مشارکت به آسانی به حاشیه رانده شده یا نادیده گرفته میشود. این موضوع ممکن است به این دلیل باشد که کودکان از قدرت، منابع اقتصادی و جایگاه فرهنگی کمتری برخوردارند و بنابراین نمیتوانند در مورد اینکه کدام حق برایشان مهمتر است تصمیمگیری کنند.
جالب است که مشارکت، به ویژه مشارکت کودکان میتواند راهی برای مبارزه با استبداد باشد، هرچند که دیکتاتورها و رهبران گوناگونی در تاریخ، از مشارکت کودکان برای رسیدن به اهداف خود سوء استفاده کردند. به عنوان مثال، هیتلر آلمان نازی از طریق پروپاگاندا و آموزش در سازمان جوانان هیتلر[۱۰] از کودکان سواستفاده کرد. در ایالات متحده، به شیوهای کمتر افراطی، کودکان تشویق میشوند در انواع فعالیتهای میهنپرستانه در مدرسه و خارج از آن شرکت کنند، مثلا از آنها خواسته میشود هر روز سرود پیمان وفادارای[۱۱] را بخوانند. البته حق مشارکت کودکان به آنها این قدرت را میدهد که بنا به میل خود عمل و صحبت کنند. بنابراین، مانند بزرگسالان، حق مشارکت کودکان میتواند طیف وسیعی از پیامدها را به همراه داشته باشد، آنها را توانمند کند یا ناتوان.
در کتابم، اخلاق در پرتو دوران کودکی[۱۲]، استدلال میکنم که هم برای کودکان و هم بزرگسالان، حق مشارکت و مراقبت به موازات هم حرکت میکنند. از طرفی انسانها با مشارکت در جامعه، حق مراقبت و حقوق اساسی خود را به دست میآورند و از طرفی دیگر برای به فعلیت رساندن حق مشارکت به مراقبتهایی دربرابر تبعیض و خشونت و امکانات اساسیتری مانند آموزش و بهداشت نیاز دارند. اما برای کودکان، این حقوق اغلب بیجهت از هم جدا میشوند. حال آنکه برای کودک نیز مانند بزرگسال این حقوق نه متضاد هم بلکه وابسته به یکدیگراند. ملاله یوسف زی، میتواند مثال خوبی باشد. ملاله تحت حکومت طالبان از تحصیل محروم شد، اما توانایی او در نوشتن وبلاگ از ده سالگی و متعاقباً مصاحبههای بعدیاش با بیبیسی باعث شد تا پلتفرمی برای مبارزه با این بیعدالتی داشته باشد. صدای تاثیرگذار و شهرت فزآیندهاش در پاکستان به او این امکان را داد که از حق آموزش دفاع کند. همانگونه که خودش میگوید او تنها یک صدای تنها نبود، دختران دیگر نیز اعتراض میکردند، با خانوادههایشان درگیر میشدند و در ملاءعام ابراز نظر میکردند. فعالیت ملاله تقریباً به قیمت جان او تمام شد، اما او توانست ارتباط قدرتمند بین حق مشارکت و حق مراقبت را از خود نشان دهد. برای مراقبت شدن باید صدا داشته باشید و برای داشتن صدا باید از شما مراقبت شود.
Ad placeholder
- این درست است اما آیا میتوانیم جایگزینهای امنتری برای مشارکت کودکان پیدا کنیم؟ در کتابتان به این موضوع اشاره کردید که میتوان از خود کودکان درباره آمادگیشان برای رای دادن بپرسیم. به همین ترتیب این رویه را میتوان برای مشارکت کودکان در زمینههای دیگر نیز اعمال کرد به اینگونه که آنها را در بحث و گفتوگو درگیر کنیم و نظرات آنها را در مورد راههای جایگزین امنتر مشارکت، جویا شویم . نظر شما در مورد مشارکت دادن کودکان در چنین گفتوگوهایی برای کشف راههای امنتر برای مشارکت آنها چیست؟
من فکر می کنم این موضوع در مورد بزرگسالان نیز صدق می کند. بزرگسالان باید با در نظر گرفتن ظرفیت شخصی، تعهدات خانوادگی و عوامل مختلف دیگر تصمیم بگیرند که تا چه میزان قادر به مشارکت هستند. برای کودکان هم همینطور است. بدیهی است که ما کودکان را مجبور به شرکت در تظاهرات یا فعالیتهای مشابه نمیکنیم. هرکس باید بنا به عواملی مانند میزان آمادگیاش حق تصمیمگیری داشته باشد که مشارکت کند یا نه. از این نظر کودکان را میتوان با افراد مسن یا توانخواه جسمی که توانایی فیزیکی یا ذهنی متفاوتی دارند، مقایسه کرد.
نکتهای که من در مورد رای دادن به آن اشاره کردم اجتناب از دوگانهی بزرگسال شایسته و کودک ناتوان است. موضوع در واقع پیچیدهتر است. هم در بین بزرگسالان و هم در بین کودکان افرادی با تواناییها و شایستگیهای متفاوت وجود دارد. بنابراین ضروری است که حق مشارکت بر اساس این تفاوتها باشد نه عواملی مانند سن، جنسیت، قومیت و طبقه. کودکان اگر شجاعت، حمایت و ابزار لازم برای تضمین امنیت خود را داشته باشند میتوانند در نظام دیکتاتوری هم در تظاهرات شرکت کنند. برای مثال در مبارزات گاندی علیه حکومت بریتانیا در هند، کودکان نقش مهمی ایفا کردند و به این کمپین اعتبار اخلاقی داند. به همین ترتیب، در راهپیماییهای حق رای زنان در آمریکا، کودکان نیز شرکت داشتند. تکثر بازنماییها، اعتبار بیشتری به این راهپیماییها میداد.
- هنگام بررسی حقوق کودکان، میتوان یک روند تاریخی را مشاهده کرد که در کتاب هم به آن اشاره کردید. در ابتدا مردان برای بازپس گیری حقوق خود از پادشاهان مبارزه کردند و به دنبال آن زنان از حقوق خود دفاع کردند و متعاقباً حقوق کودکان وارد بحث شد. با این حال، در جوامعی که زنان هنوز برای حقوق اولیه خود تلاش میکنند، آیا میتوان ادعا کرد که این توالی ادامه دارد؟ آیا درست است که بگوییم بدون دستیابی زنان به حقوق خود، نمیتوانیم به طور کامل به حقوق کودکان بپردازیم؟
چنین تکاملی متوالی نیست. اینطور نیست که اول مردان، بعد زنان و بعد کودکان. من در کتاب رویهای تاریخی را بیان کردم که به دلیل قدرت تاریخی بیشتر مردان نسبت به زنان و قدرت تاریخی بیشتر زنان نسبت به کودکان شکل گرفته است. با این حال، مطمئناً، زنان در همه جا به مبارزه برای حقوق خود ادامه میدهند. همانطور که مردان. مبارزه برای حقوق برابر یک مبارزه دایمی است.
به علاوه باید درک متقاطعی از مساله داشت و جنسیت، طبقه، نژاد و جنسیت را نیز در نظر گرفت. مشکلی که کودکان مضاف بر گروههای دیگر به حاشیه رانده شده دارند این است که به حاشیه راندن آنها اغلب خود نامرئی است و سن به عنوان یکی از آن دستهبندیها به رسمیت شناخته نمیشود. همانطور که قبلاً در مورد جنسیت به رسمیت شناخته نمیشد. با این حال، حداقل در این برهه از تاریخ، حق زنان هرچند محدود، اما موضوعی است شناخته شده که با وجود عقبگردها بسیاری از مردم برای آن مبارزه میکنند.
اما برای کودکان، آن سطح از گفتمان عمومی وجود ندارد. اینجاست که تاریخ نیرومندتر میشود. حق باید به صورت متقاطع درک شود. شما نمیتوانید حقوق کودکان را بدون در نظر گرفتن مسائل نژادی، طبقهای، جنسیتی و مواردی از این دست درک کنید. به همین ترتیب، شما نمیتوانید حقوق زنان را نیز بدون در نظر گرفتن سن، طبقه، نژاد و عوامل دیگر درک کنید. همه این گونه به حاشیهرانده شدنها به شدت با هم مرتبط هستند. یکی از بحثهایی که میخواهم مطرح کنم این است که بیتوجهی به مسائل مربوط به سن، بحثهای مربوط به جنسیت، طبقه، نژاد و مشکلات دیگر را نیز تضعیف میکند. همچنین، با نادیده گرفتن حقوق کودکان، اساساً یک سوم جمعیت جهان را نادیده میگیرید، که خلأ بزرگی در هر گفتمان اجتماعی است.
- دقیقا فکر میکنم این اتفاقی است که هماکنون ممکن است در ایران هم بیفتد، چنانچه قبلا برای زنان افتاد. در تاریخ ایران، زمانی که قدرت از شاه گرفته شد، گامی رو به جلو به سوی آزادی تلقی شد. با این حال، در طول این انتقال، زنان تا حد زیادی نادیده گرفته شدند و حتی حق انتخاب پوشش را از دست دادند. اکنون با توجه به اینکه شعار اصلی جنبش جدید «زن، زندگی، آزادی» است، زنان در تلاش برای بازپسگیری حقوق خود هستند. با این حال، این نگرانی وجود دارد که کودکان ممکن است در این فرآیند نادیده گرفته شوند.
این مشکلی است که بارها در تاریخ اتفاق افتاده است. رای دادن مثال خوبی است زیرا به دست آوردن حق رای زنان، تعصب جنسیتی را کاهش اما تعصبات سنی را افزایش داد. زیرا استدلالی که منجربه پذیرفتن حق رای زنان شد مبتنی بر این بود که برای رای دادن باید بزرگسالی با صلاحیت بود و این گفتمان به ضرر کودکان تمام شد.
من دقیقا در جریان وضعیت ایران نیستم اما میتوانم تصور کنم که مبارزه برای حقوق زنان، (که البته بسیار خوب است،) میتواند به طور ناخواسته و نامحسوس ایدههای برتری بزرگسالان یا اولویتهای بزرگسالان را تقویت کند. در مؤسسه چایلدیسم، گفتوگوهای جالب زیادی در مورد ارتباط بین فمینیسم و چایلدیسم وجود داشته است. بسیار جالب است که گاهی فمینیسم و چایلدیسم در تضاد با یکدیگر قرار میگیرند چرا که برخی از ایدههای فمینیسم پتانسیل کنارگذاشتن کودکان را دارند. از نظر تاریخی، فمینیسم گاهی تبدیل به جنبشی شده است که تلویحاً بر زنان سفیدپوست متمرکز شده و مشکلات زنان رنگین پوست را نادیده گرفته است. در برخی موارد هم، فمینیسم به منظور مبارزه برای حقوق زنان، زنان را از کودکان جدا کرده که تلویحاً این گفتمان را تقویت کرده که مانند کودک با کسی رفتار کردن امری منفی است.
با این حال، میتوان به گونهی دیگری به مساله نگریست. چایلدیسم و فمینیسم میتوانند از هم بیاموزند و یکدیگر را تقویت کنند. یرای مثال در مورد فهم تاریخمند از مفهوم حق داشتن یا در مورد اینکه چگونه میتوان حق را مبتنی بر وابستگی متقابل فهمید.
من همچنین میخواهم اشارهای کنم به نظریه کوییر جودیت باتلر و خصوصاً آرای او دربارهی پرفرمنس و اعتراض. در دیدگاههای سنتی فرد معترض خواستار شنیده شدن صدای خود در انظار عمومی است و همچنین خواستار به رسمیت شناختهشدن حقوق خود به عنوان یک فرد مستقل اما در نظریهی کوییر و از دیدگاه فمینیستی، فرد معترض با حضور در انظار عمومی، آسیبپذیری خود را به دنیا نشان میدهد و کنش اعتراض به واسطهی امکان آسیب دیدن در جمع به آسیبپذیری شخص معترض صدا میدهد. بنابراین گویی فرد معترض خود را در معرض خطر قرار میدهد و خواستار پاسخ از عرصهی عمومی است، گویی میگوید: «یا به من شلیک کن یا به من گوش بده».
حقوق کودکان نیز تا حدی مشابه، و تا حدی متفاوت از این وضعیت است. آنچه کودکان معترض میخواهند به دنیا نشان دهند این است که به راحتی فراموش یا ساکت میشوند. به عنوان مثال، در راهپیمایی «جان سیاهپوستان مهم است» در ایالات متحده، شرکت کودکان بسیار خردسال، از جمله نوزادان در کالسکه و سایر کودکان خردسال از نژادها و جنسیتهای گوناگون، بسیار قدرتمند بود چرا که نشان میداد تا چه حد مسائل نژادپرستی بر همه افراد، حتی نوزادان تأثیر میگذارد و نژادپرستی فقط مشکل بزرگسالان نیست، بلکه در زندگی تمام مردم نفوذ میکند.
- از نسبت چایلدیسم و فمینیست حرف زدید. میتوان چنین گفت که چایلدیسم در نتیجهی مبارزههای فمینیستی ایجاد شده است؟
بله، من فکر میکنم که مبارزه با بزرگسالگرایی از مبارزههای متمرکز بر جنسیت، طبقه، نژاد سود میبرد. این مبارزهها باعث شده که درک کاملتری از حق مشارکت سیاسی داشته باشیم و صرفا متمرکز بر کودکان نباشیم. بنابراین با در نظر گرفتن زمینهی گستردهتر تبعیض و بههمپیوستگی موضوعات، پرداختن به بزرگسالگرایی نیز سادهتر است.
یکی از بحثهای اصلی در کتاب من این است که وقتی گروههای به حاشیه رانده شده در تاریخ به رسمیت شناخته شدند، نحوه تفکر ما در مورد «حق» به عنوان یک کل نیز تغییر کرد. در دوران روشنگری، تنها مردان سفیدپوست ثروتمند به طور علنی دارای حقوق در نظر گرفته میشدند. در آن زمان، مفهوم حق بسیار فردگرایانه درک میشد و کسی دارای «حق» بود که دارای عقلانیت و خودمختاری هم بود (البته داشتن عقلانیت و خودمختاری لزوماً برای همه مردان ثروتمند سفیدپوست صدق نمیکند.) اما این نگاه به حق ابزاری به حاشیه راندن هر فردی بود از چشم صاحبان قدرت، منطق و استدلال کمتری داشت. مبارزه برای حقوق زنان، مفهوم حق را پیچیدهتر کرد و ما را قادر ساخت تا حقهای گوناگون را به شیوهی به یکدیگر پیوستهتر و مرتبطتر ادراک کنیم و این موضوع را به رسمیت بشناسیم که افراد منزوی نیستند و از طریق روابط مبتنی بر حق و روابط اجتماعی به یکدیگر متصلاند. به همین نحو، مبارزه با نژادپرستی به ما کمک کرد تا حق را به شیوهای سیستماتیکتر درک کنیم. حقوق کودکان لایه دیگری از پیچیدگی به همراه دارد که به نفع همه است. من از آن به عنوان وابستگی عمیق متقابل یاد میکنم. حقوق کودکان ما را مجبور میکند که منظورمان از حق را دوباره تعریف کنیم و بدانیم که ما نه فقط در سطح، بلکه عمیقاً به یکدیگر وابسته هستیم، آسیب پذیر هستیم و متکی به یکدیگر. در مورد کودکان معترض ایرانی هم باید به یاد داشت که حق اعتراض تنها یک حق فردی نیست. یعنی بدین معنا نیست که هر فرد تصمیم بگیرد بدون در نظر گرفتن عواقب اعتراض کند. اعتراض در واقع امری همهشمول است. هنگام کاربست حق مشارکت، باید به یکدیگر وابسته باشیم و آسیبپذیریمان را به رسمیت بشناسیم. ما برای انجام این اعتراضات به حمایت یکدیگر نیاز داریم.
علاوه بر کودکان، سایر گروههای نسبتا نامرئی مانند حیوانات، محیطزیست، ترنسجندرها نیز به خوبی در بحث حق گنجانده نشدهاند. هر گروه دیدگاه منحصر به فردی در مورد تجربه خاص خود از به حاشیهراندهشدن ارائه میدهد. با این حال، در نظر گرفتن اشکال مختلف به حاشیه رانده شدن، به سود همگان است چرا که بینشهای مشخصی در مورد فرآیند رفع تبعیض و محرومیت ارائه میدهد.
- شما به آسیبپذیری اشاره کردید و اینکه چگونه به درک ما از حقوق و تعریف مجدد آنها کمک می کند. این من را به یاد نگرانیهای مطرح شده در مورد مشارکت کودکان در جنبشهای اجتماعی به دلیل آسیبپذیری آنها میاندازد، در حالی که نگرانیهای مشابهی ممکن است در مورد مشارکت افراد توانخواه یا سالمندان ایجاد نشود. آیا ما تمایل داریم کودکان را طوری درک کنیم گویی بخشی از مردم نیستند؟
این موضوع به دلیل این است که ساختار حق بهعنوان یک فضای صرفاً بزرگسالانه با ریشههای روشنگری بر اساس تفکیک عرصهی عام و عرصهی خصوصی توسعه یافته است و تا به امروز ادامه دارد. زنان و گروههای دیگر تحت تبعیض، توانستهاند حق حضور در تظاهرات و رأی دادن را به دست آورند و بنابراین به عنوان بخشی از سپهر عمومی شناخته شوند. اما کودکان هنوز به دلیل نحوهای که مفهوم حق در آغاز فهمشده و شکل گرفته در این تفکیک گیر افتادهاند. بههمین دلیل، مبارزهی کودکان برای به دست آوردن تمام حقوق چالشبرانگیزتر است.
- وقتی درباره اینکه چگونه کودکان میتوانند درک ما از مفهوم حق را گسترش دهند، صحبت میکردیم به مشارکت ارزشمندی که میتوانند در جنبشهای اجتماعی داشته باشند فکر میکردم. بهعنوان مثال، به یاد میآورم که نقاشی از کودکی دریافت کردم که در آن ماشین گشت ارشاد را به اتوبوس «زن، زندگی، آزادی» تبدیل کرد. این دیدگاه کودک ما را قادر میسازد تا به شیوهای بازیگوشانه و سازنده اقتدار را زیر سوال ببریم و با آن مقابله کنیم. سوال من این است که چگونه جنبشهای اجتماعی میتوانند از شیوهی نگرش کودکانه استفاده کنند؟
این واقعا جالب است. یکی از بحثهایی که در سال ۲۰۱۰ در کتاب خود با عنوان «اخلاق در پرتو کودکی» مطرح کردم، این است که فلسفه قارهای، از جمله نظریهی کوییر، دیدگاههای پساساختارگرایی و پسااستعماری، تحت تاثیر هایدگر اغلب بر موضوع مرگ تمرکز کردهاند. یکی از دغدغههای اصلی هایدگر این است که بودن در دنیا مستلزم حرکت به سمت مرگ است. با این حال، نظرگاه کودکی، بودن را از منظر تولد میبیند و واقعاً نمیتوان بودن به سمت مرگ را درک کرد، مگر اینکه بودن از تولد و شیوهای که هر یک از ما از نظرگه تولد در جهان مستقر میشویم را درک کنیم. داشتن این نظرگاه از تولد فضای بیشتری را برای بازی، آسیبپذیری و وابستگی متقابل باز میکند.
- در بخشی از کتاب عنوان شد که روانشناسی رشد اغلب توانایی کودکان در درک مسائل اجتماعی را دست کم میگیرد. در ایران هم بسیاری روانشناسان نگرانیهایی مبنی بر مشارکت کودکان به هر شکلی در تظاهرات مطرح کردند و از طرفی کودکانی که در تظاهرات شرکت کردند به حکم دادگاه ناچار شدند تحت نظر روانشناس حکومتی باشند. نظر شما دربارهی نقش روانشناسی در سرکوب کودکان و اینکه جوامع کودکان را بهطور کامل بهعنوان فرد دارای حق درک نمیکنند، چیست؟
من در مورد این موضوعات حرفهای بسیاری دارم. در کشور من، ایالات متحده، از دانش روانشناسی به طرق مختلفی استفاده میشود. برای مثال کمپینهای بازاریابی و تبلیغاتی برای فروش محصولات و همچنین در ایجاد الگوریتمهایی برای هوش مصنوعی یا ایجاد اعتیاد به پلتفرمهایی مانند فیسبوک و بازیهای ویدیویی. بنابراین، صاحبان قدرت برای سود بیشتر یا ماندن در قدرت از روانشناسی استفاده میکنند. اما به طور خاص در مورد کودکان و چایلدیسم، روانشناسی میتواند به درک کودکان و دوران کودکی کمک کند اما مشکل آنجاست که روانشناسی تمایل دارد کودکی را در چهارچوب رشدی بفهمد و کودک را چون لوح سفیدی ببیند (چنانچه جان لاک و پیش از او ارسطو عنوان کرده بودند) که به تدریج آنچه را که برای ارتقای خود نیاز دارد به دست میآورد و تنها پس ازرسیدن به بزرگسالی است که به وضعیت باثباتی میرسد و هر آنچه را که برای شهروند بودن در جامعه نیاز دارد به دست میآورد. گویی پس از آن هیچ تغییر قابل توجه دیگری وجود ندارد. یکی از مشکلات این رویکرد این است که حتی پس از رسیدن به بزرگسالی، افراد به شکلهای مختلف – از نظر روانشناختی، عصبی، بیولوژیکی، و در بسیاری از جنبههای دیگر به رشد ادامه میدهند. افراد در طول زندگی تغییرات متفاوتی را تجربه میکنند، هم از نظر عصبی و هم روانی در برخی زمینهها پیشرفتهایی را تجربه میکنند در حالی که در برخی دیگر با چالشهایی مواجه میشوند. البته روانشناسانی مانند اریک اریکسون بودند که نگاه جامعتری به چرخه زندگی داشتند اما بعدها روانشناسان رشد منحصراً بر درک دوران کودکی متمرکز شدند و بزرگسالی را به عنوان پایه هنجاری برای کار خود در نظر گرفتند. آنها کودکان را با این بزرگسال نرمال مقایسه کردند و کودکان ر افرادا کمتر بالغی در نظر گرفتند که به تدریج شبیه بزرگسالان میشوند.
یکی دیگر از مشکلات این رویکرد، در نظر نگرفتن تنوع و گستردگی تجربیات انسانی بود چرا که سوژهی بزرگسال نرمال عموما «مردان» بودند. هنگام بررسی تجربیات انسانی، همیشه چارچوبهای هنجاری خود را میآوریم، زیرا نمیتوانیم چیزها را بدون چارچوببندی هنجاری درک کنیم. متأسفانه چارچوب هنجاری خاص روانشناسی رشد حول مفهوم بزرگسالی متمرکز شده است که برای کودکان مضر است. در ایالات متحده، وقتی به این موضوع اشاره میکنم که استاد مطالعات دوران کودکی هستم، مردم اغلب تصور میکنند که من یک روانشناس هستم، زیرا معتقدند روانشناسی رشد تنها راه برای درک کودکان است. این هنجارگرایی فراتر از دانشگاه است و بر آموزش، سیاست و سطوح مختلف اجتماعی تأثیر می گذارد. بنابراین روانشناسان می توانند کمکهای ارزشمندی ارائه دهند، اما پایبندی آنها به دیدگاه هنجاری میتواند برای کودکان بسیار مضر باشد.
Ad placeholder
پانویس:
[۱] از آنجایی که احتمالا چایلدیسم به گوش خوانندهی فارسیزبان ناآشناست و برای فهم این مصاحبه ضروری است. ابتدا تعریفی که در سایت موسسهی چایلدیسم آمده است را ترجمه کردم:
چایلدیسم همچون فمینیسم است اما برای کودکان. چایلدیسم در ادبیات آکادمیک به عنوان اصطلاحی برای توصیف کوششها در راستای توانمندسازی تجربیات زیسته یک سوم جمعیت بشری یعنی کودکان از رهگذر نقد سیستمی رادیکال هنجارهای علمی، اجتماعی و سیاسی است. علاوه بر این چایلدیسم مفروضات ریشهدار بزرگسال محوری را که زیربنای به حاشیه راندن سیستماتیک کودکان است، به چالش میکشد و تغییر میدهد و عملکردی مشابه با عباراتی مانند فمینیسم، پساجنسیتگرایی، پسااستعمارگرایی، استعمارزدایی، محیط زیستگرایی و فراانسانیتگرایی دارد. به این ترتیب، لنز انتقادی مورد نیاز برای ساختارشکنی بزرگسال گرایی، مردسالاری را فراهم میکند.
[۲] منظور از کودک در این نوشتار افراد ۰ تا ۲۱ ساله است.
[۳] https://www.childism.org/johnwall
[۴] childism
[۵] Children’s Rights: Today’s Global Challenge
[۶] Ethic in light of childhood
[۷] Give Children the Vote, On Democratizing Democracy
[۸] کودکان در بولیوی به دلیل قانونی نبودن حق کار تحت استثمار بودند و تلاش برای قانونی کردن حق کار برای آنها در راستای غیرقانونی شدن استثمار آنها بود. ملقی شدن قانون حق کار کودکان، نه تنها منجربه مراقبت از کودکان نشد بلکه باعث استثمار بیشتر کودکان کارگر شد.
[۹] برای کسب اطلاعات بیشتر به این سایت مراجعه کنید:
www.powertothechildren-film.com
[۱۰] Hitler youth
[۱۱] Pledge of Allegiance
[۱۲] Ethics in Light of Childhood