توضیح:
متنی را که ملاحظه میکنید گزارش سیاسی به کنگره ۱۳حزب کمونیست ایران است. این سند از سه بخش تشکیل شده است. نگاهی به روندهای اصلی جهان امروز، وضعیت سیاسی کنونی و دورنمای آینده ایران و یک ضمیمه تحت عنوان: ارزیابی از موقعیت عینی حزب کمونیست ایران.
بخش اول و دوم این گزارش با اکثریت قریب به اتفاق آراء در کنگره ۱۳ حزب کمونیست ایران به تصویب رسید. بخش ضمیمه که عمدتا دیدگاه تهیه کنندگان گزارش را نمایندگی میکرد، به رای گذاشته نشد.
لازم به یادآوری است که هنگام تهیه این گزارش و سپس تصویب آن در کنگره هنوز جنگ دولت اسرائیل و حزب الله لبنان که منجر به کشته شدن رهبر حزب الله شد و نیز حمله موشکی جمهوری اسلامی به اسرائیل روی نداده بود، از اینرو طبیعی است که این حوادث و بازتابهای آن در این گزارش منعکس نشدهاند. متعاقبا کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران در اسناد دیگری به این رویداها پرداخته است و سیاست حزب در این مورد اعلام شده است.
گزارش سیاسی به
کنگره ۱۳ حزب کمونیست ایران
الف: نگاهی به روندهای اصلی جهان امروز
1_ با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروری، جهان پا به مرحله نوینی گذاشت. دولت آمریکا که خود را پیروز کشمکشهای دوران جنگ سرد میدانست، سرمست از این پیروزی آغاز «نظم نوین جهانی» را اعلام کرد. نظریه پردازان سرمایهداری این تحول را «پایان تاریخ» نام نهادند. اما دیری نپائید که این حباب ترکید. حاصل آن یک نظام جهانی بحران زا بود که بحرانهای آن یکی بعد از دیگری ظاهر شدند. در متن بحران اقتصادی ساختاری، اپیدمی مرگبار کوید ۱۹، اولویت سود بر جان انسان را در این نظام به خشنترین شکل بروز داد. بحران زیست محیطی شدید تر و حادتر شد. جنگهای ویرانگر رویدادند. ارزشهای لیبرالی جای خود را به نئولیبرالیسم بویژه در عرصه اقتصادی دادند و حاصل آن تعمیق شدید شکاف طبقاتی، تقویت فرهنگ زن ستیز، نژادپرستی فزاینده، ظهور جریانات راست فاشیستی، و رشد گروههای بنیادگرای اسلامی شد. قطب بندیهای جدید جای جهان دو قطبی دوران جنگ سرد را گرفتند و زرادخانەهای سلاحهای کشتار جمعی، جهان را با مخاطرات فزاینده ای روبرو ساختند.
2_ یکی از بارزترین تبعات حاکمیت نظام سرمایەداری در شکل تکامل یافتە کنونیاش، تنوع اشکال استثمار است کە به تناسب آن دامنە مبارزه علیە آن نیز توسعە یافتە است. اگر سنتا نظام سرمایەداری بە استثمار کارگران و سایر مزدبگیران در مراکز تولید، بخصوص در صنایع پیشرفتە، شناختە شدە بود کە طبق نظم و قواعد خاصی، از نوع بخشهای تولیدِ تفکیک یافتە، کارفرماهایِ شناختە شدە، قرارادهای معین و زمان و مکان کار تعیین شدە تجلی مییافت، اکنون بخش وسیعی از نیروی کار در ساختارهای ناهمگون، بی ثبات و ناپایدار شغلی مورد استثمار قرار می گیرند. ساختارهایی کە موجبات تنوع استثمار را فراتر از اشکال سنتی آن فرآهم آوردە است کە بە طبع آن جمعیت وسیعتری از جامعە بشری را بە فقر و بردگی کشاندە است. دهە هاست کە چنین شرایطی بە ظهور یک قشر عظیم از نیروی کار در همە بخشهای جهان و در سطوح مختلف شغلی انجامیدە است کە موقعیت آنها حتی از موقعیت شغلی کارگران و مزدبگیران سنتی شکنندەتر است. این قشر اجتماعی از طبقه کارگر، کە از آنها بە عنوان «بمب اجتماعی» و بزرگترین خطر برای نظم موجود اسم میبرند، میان خوداشتغالی، اشتغال کوتاە مدت بدون قرارداد و قراردادهای موقت سرگردانند و خارج از بازار کار رسمی بدون دورنما و امید، با احساسی خشم آلود آغشتە با بیگانگی عمیق با محیط کار و زندگی خود روزگار را سپری میکنند. مجموعە افراد منتسب بە این قشر اجتماعی از فقدان هویت رنج میبرند و احساس ناامنی در مورد آینده، نبود مزایایی مانند بیمه درمانی، تعطیلات، آموزش و حقوق بازنشستگی مداوما بە این رنج می افزاید. در چنین شرایطی افراد ناچار میشوند بە شغلهای کوتاه مدت بدون هیچ مزایای ایمنی، بیمە و قدرت چانەزنی تن بدهند و با تمام شدن یکی به سراغ بعدی بروند. در عین حال این بخش از طبقه کارگر بە دلیل غیابش در بازار کار رسمی و بە دلیل نبود ارتباطی پیوستە میان اعضای آن، بە شدت پراکندە، بدون سازمان و ساختار معین مبارزە و فاقد آگاهی از موقعیت خود است. در مقایسه با کارگران دارای اشتغال سنتی، اعضای این بخش از طبقە کارگر، هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند و اعتراض آنها اساسا نە برای حفظ دستاوردهای کنونیشان و نە برای افزودن بە آن و یا حرص و جوش برای از دست رفتههایشان، بلکە عمدتا برای آنچە هیچ وقت نداشتەاند، اما آنرا سزاوار خود میدانند، میباشد. از این رو رفتار و طغیان آنها بسیار نامنسجم است و ترکیبی است از حس ناعدالتی، توقعات بالا و در عین حال ناامیدی و یاس. این وضعیت بە بروز رفتارهای غیر قابل پیشبینی، بدون برنامە، بی هدف و اغلب واکنشی منجر شدە است. بە همین دلیل اعضای این قشر اجتماعی بارزترین نیروی شکل دهندە بە اعتراضات اجتماعی هستند کە با تسخیر فضاهای شهری و حمله به نهادهای دولتی و مالی در سطح وسیع تودەای نە تنها شیوهی تنظیم نئولیبرالی اقتصاد را در چند دههی گذشته به چالش کشیدەاند، بلکە عملا مبانی سیاسی و ایدئولوژیک نظام سرمایەداری را نیز زیر سوال بردەاند. جنبشهای همچون ٩٩ درصدیها، جنبش جلیقه زردها در فرانسه، اعتراضات ضد نژادپرستی بویژه در آمریکا و اعتراضات مشهور بە «بهار عربی» نمونەهایی از خیزش های اجتماعی هستند کە عمدتا از سوی این بخش از طبقه کارگر بە جریان در آمدەاند. به همه اینها رشد و تکامل هوش مصنوعی، روباتیک و فناوریهای جدید را نیز میبایست اضافه کرد که در عین اینکه کل بشریت را یک گام بزرگ به جلو میبرد، اما تا زمانی که این فناوریها در دست اقلیتی سرمایهدار قرار دارد، یک تهدیدی جدی برای طبقه کارگر در آینده نه چندان دور خواهد بود. تهدیدی که علاوه بر تهدیدات دیگر، موقعیت شغلی میلیونها انسان را نیز به خطر میاندازد.
3_ جهان غرق ثروت و نعمت است و ملزومات رهایی انسان از قید نیازهای مادی از هر لحاظ فراهم آمده است. اما فقر و نابرابری و آسیبهای دردناک اجتماعی ناشی از آن همچنان بیداد میکند. تولیدکنندگان همه امکانات مادی جهان با محصول کار خود بیگانه اند. این بیعدالتی در جهان رو به پیشرفت نمی تواند سرنوشت محتوم انسان ها باشد. اگرچه سوسیالیسم، به عنوان بدیل نظام سرمایهداری، هنوز به گفتمان طبقه کارگر و ستمدیدگان تبدیل نشده است و لذا نمیتوان از نقطه عطف گذر نهائی از سرمایهداری سخن گفت، اما روند تکامل این نظام و ماهیت اعتراض به آن خود زمینهساز رسیدن به چنین نقطه عطفی است. تجربیات تاریخی و دیالکتیک تغییر تاکنونی نظامهای اجتماعی بە ما میگوید: مناسبات تولیدی هم دیگر را نفی میکنند و از دل هم دیگر زاده میشوند. این دگرگونی پروسه پیچیدەای است کە گام بە گام بە مقطع بلوغ میرسد. کارگران در چنین پروسهای قدرت سیاسی را کسب میکنند و نهایتا تغییر مناسبات اجتماعی از مناسبات تولیدی موجود به یک نظام برتر اجتماعی، سوسیالیسم، را متحقق خواهند کرد.
4_ جنگ در اوکراین
حمله روسبه با اوکراین بر خلاف پیشبینیهای اولیه اکنون به جنگی فرسایشی و درازمدت تبدیل شده است. تاثیرات سیاسی و اقتصادی آن بسیار فراتر از جغرافیای جنگ رفته و عملا به نوعی به رویاروئی دو بلوک سرمایهداری جهانی تبدیل شده است. طی صد سال گذشته اغلب جنگهای ویرانگر محلی بوده باشند یا جهانی، علاوه بر اینکه هرکدام مهر ویژگی و دلایل خاص خود را داشتهاند، اما اساسا ریشه در رقابتها و تناقضات پایهای جهان سرمایهداری دارند و تقریبا همگی آنها مهر کشمکش بر سر تقسیم و تجدید تقسیم جهان به مناطق نفوذ ابرقدرتها را برخود دارند. جنگ اوکراین نیز در پایهترین تحلیل در همین چهارچوب قرار میگیرد. این جنگ در شرایطی اتفاق افتاد که غول نظامی و اقتصادی روسیه از زیر بار خفت ناشی از فروپاشی امپراطوری اتحاد شوروی سربلند کرده بود. ناسیونالیسم عظمتطلب روس که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ١٩٩١ تحقیر و منکوب شده بود، اکنون خود را در حدی میدید که میتواند سدی در برابر زیادەرویهای پیمان ناتو به سوی شرق اروپا ایجاد نماید. این «غول جدید» با پیروزی در جبهه سوریه و با مشاهده عقبنشینیهای آمریکا از افغانستان، اعتماد به نفس پیدا کرده بود و فرصت را برای وارد کردن ضربه نظامی به رقیب مناسب یافته بود. دولت اوکراین با پشتیبانی کشورهای غربی و در راس آنها آمریکا تلاش میکرد که به عضویت ناتو و اتحادیه اروپا درآید. رویدادهای سال ۲۰۱۴، مشهور به «میدان»، سقوط دولت نزدیک به روسیه در اوکراین و کشمکش روسیه و آمریکا برای به قدرت رساندن یک حکومت خودی، باعث شعله ور شدن جنگ داخلی و اشغال منطقه دونباس اکراین توسط روسیه شد. این درگیریها به توافقنامه مینسک منجر گردید، اما تناقضات و تضادها همچنان ادامه پیدا کردند. هیئت حاکمه روسیه، نیازمند وارد آوردن یک ضربه نظامی قاطع به دولتهای غربی در اوکراین بود تا پیشروی ناتو به سوی مرزهای روسیه را متوقف کند و از این طریق توازن قوای بین المللی مساعدتری را بە نفع خود تثبیت نماید. آمریکا به نوعی نه تنها از بلندپروازیهای روسیه، بلکه از قراردادهای نفتی و گازی روسیه با اروپا و به خصوص خطلوله «پایرپلان» روسیه به آلمان ناراضی بود و این پروسه را خلاف منافع بلند مدت خود در جهان میدید. در نتیجه از وارد کردن روسیه به جنگی نیابتی، تضعیف روسیه و تقویت بلوک ناتو، منافع هژمونیک و بلند مدت خود را دنبال میکرد. بی جهت نبود که در ماههای نخست این جنگ، این خط لوله منفجر شد و آلمان و کشورهای اروپایی مجبور به خرید نفت و گاز از آمریکا شدند. اما روند رویدادها منطبق بر آنچه که پوتین و هیئت حاکمه روسیه پیش بینی کرده بودند، پیش نرفتە است. طولانی شدن جنگ در عین اینکه تغییری در انگیزهها و مصالح پشت این جنگ ایجاد نکرده است، نشان میدهد که دولت روسیه و شخص پوتین در تعیین زمان حمله اشتباه محاسباتی داشتهاند و مقاومت در اوکراین با کمک تسلیحاتی غرب به درازا کشیدە است.
5_ خاورمیانه
خاورمیانه بزرگ امروز به کانون کشمکشها و تضاد منافع قدرتهای بزرگ جهانی و محلی برای کسب سلطه و سهم بری از منابع زیرزمینی و تقسیم کار منطقهای و جهانی تبدیل شده است. فشارهای سیاسی، رقابتهای اقتصادی، جنگهای داخلی و نیابتی ابزار تامین این منافع هستند. دولتهای دیکتاتوری منطقه نظیر ایران، ترکیه، مصر، عربستان و اسرائیل دخالت در امور منطقه را عمق امنیتی و استراتژی بقای خود در داخل کشورهایشان میدانند. قدرتهای بزرگ اروپای غربی، روسیه، چین و آمریکا هم در این منطقه بر سر تامین منافع خود وارد رقابت در عرصههای مختلف سیاسی اقتصادی و حتی نظامی شدهاند. در کنار اینها و در سطح دیگر در خاورمیانه با مسائلی چون بنیادگرائی اسلامی در اشکال مختلف داعش، طالبان، حزب الله، حشد شعبی با اعمال بربر منشانه، روبرو هستیم. علاوه بر این به دو فاکتور مهم دیگر که بخشی از کشمکشهای این منطقه هستند، باید اشاره کرد. اول مسئله فلسطین و دوم مسئله کرد.
6- نسلکشی در غزه
روز هفتم اکتبر ۲۰۲۴ سازمان ارتجاعی اسلامی حماس در یک حمله جنایتکارانه به شهروندان اسرائیلی، بهانه نسلکشی آشکار فلسطینیها را به دولت مذهبی و نژاد پرست اسرائیل داد. این نسلکشی همچنان ادامه دارد که تا کنون بیش از ۴۱ هزار قربانی که بخش اعظم آنرا کودکان تشکیل میدهند، گرفته است. آنچه روشن است، تاریخ اشغال، آوارگی و کشتار مردم فلسطین به هفتم اکتبر بر نمیگردد. دهه هاست سرزمین مردم فلسطین از سوی اسرائیل تصرف و اشغال شده است و این مردم به اشکال مختلف مورد ستم قرار گرفتهاند. جنبش رهایی مردم فلسطین فراز و فرودهای مختلفی را طی کرده است. این جنبش در اساس جنبشی سکولار، چپ و پیشرو بود. در تقابل با آن و با حمایت کشورهای مختلف منطقه و در راس آنها اسرائیل، سازمان ارتجاعی حماس و گروههای مشابه را ایجاد و تقویت کردند. مردم فلسطین از یک سو توسط دولت اشغالگر، شوونیست و تا دندان مسلح اسرائیل با پشتیبانی دولت آمریکا به خاک و خون کشیده میشوند و از سوی دیگر توسط نیروهای مرتجع و فاسدی نمایندگی میشوند، که خود بخشی از تراژدی حاکم بر این مردم هستند. اما اینکه حماس این دوره از درگیریها را با ارتکاب جنایت آغاز کرد و اینکه تشکیلات خودگردان فلسطین در ساحل غربی رود اردن یک دولت فاسد است، یا اینکه جمهوری اسلامی مدافع جریانات ارتجاعی در منطقه است و اینکه همه اینها به نام دفاع از مردم فلسطین صورت میگیرد، ذرهای از حقانیت مقاومت و مبارزه مردم فلسطین برای بازگشت به سرزمینهائی که به زور از آن رانده شدهاند و از ضرورت بهرمندی این مردم از حق تعیین سرنوشت خود نمیکاهد. در این شرایط دشوار مردم فلسطینی ساکن غزه بیش از همیشه به حمایت و همبستگی مردم آزادیخواه و انسان دوست در سراسر جهان نیاز دارند. این همبستگی میتواند به نیروی مادی موثری برای متوقف کردن جنایات ارتش اسرائیل در غزه و ساحل غربی تبدیل شود.
7_ مسئله کرد
مقاومت مردم کردستان در مقابل حکومت های مذهبی_شونیست ایران، ترکیه، عراق و سوریه همچنان ادامه دارد. تقسیم مناطق کردنشین در بین این چهار کشور از مقاومت و مبارزه برای آزادی، برابری و رفع ستم ملی نکاسته است. توطئهها و دسیسههای این چهار دولت علیرغم تضاد منافع منطقهای آنها، همچنان ادامه دارد. اگر حکومت اسلامی ایران به اشکال مختلف از جمله سرکوب، کشتار، تقویت بنیادگرایی مذهبی و تقویت محاقظه کاران اصلاحطلب سعی کرده است که مبارزه انقلابی جنبش کردستان را تضعیف کند، اما نتیجه معکوس این تلاشهای مذبوحانه حکومت اسلامی را میتوان در خیزش انقلابی زن، زندگی، آزادی، مشاهده کرد. نمونه تازه چنین اراده مقاومتی را در دومین سالروز خیزش انقلابی ژینا در بیست و پنج شهریور دوباره تجربه کردیم. حکومت اسلامی با فشار، تهدید و زندانی کردن فعالین سیاسی و مدنی، با به کار گرفتن چهرههای مذهبی وابسته و اصلاحطلبان حکومتی و فشار آوردن بر احزاب سیاسی کرد و از جمله کومهله در اقلیم کردستان، میخواست که از اقدامات جمعی در سالروز این خیزش پیشرواجتماعی جلوگیری کند. اما مردم کردستان در جواب به فراخوان کومهله و احزاب سیاسی دیگر و تشکلهای مدنی یک اعتصاب عمومی گسترده را در جواب به سرکوبهای حاکمیت به نمایش گذاشتند. این جنبش به یاری چنین آگاهی جمعی، اراده مقاومت و سازمانیافتگی نه تنها خواست رفع ستم ملی را به ملل دیگر ساکن در جغرافیای ایران تعمیم داده است، همبستگی مبارزه ملتهای تحت ستم را تقویت کرده است، بلکه در مبارزه برای برابری طبقاتی و جنسیتی و حفاظت از محیط زیست نیز رو به رشد و تکامل بوده است.
حملات جنایتکارانه ارتش ترکیه به مناطق آزاد شده روژاوای کردستان، که در هماهنگی توطئهگرانه با دولتهای سوریه و ایران صورت میگیرد، همچنان ادامه دارد و مدام قربانی میگیرد. دولت ترکیه عفرین و بخشهائی از روژاوا را به اشغال خود در آورده است و مشغولِ تغییر دموگرافی آن است. اهدافی را که ارتش جنایتکار ترکیه انتخاب کرده است نشان میدهد که هدف دولت ترکیه همزمان با کشتار مردم بیدفاع، نابود کردن منابع و زیرساختهای اقتصادی، از بین بردن نهادهای مدنی، وادار کردن مردم به ترک منطقه و نهایتا به شکست کشاندن حاکمیت خودمدیریتی روژآوا است. در شرایطی که دولت ترکیه مستقیما آزادی وحق این مردم در اداره امور زندگی خویش را مورد حمله قرار داده است، در شرایطی که دولت آمریکا برای تامین منافع خود همراهی با دولت ترکیه را بر حمایت از مردم روژآوا ترجیح میدهد، در شرایطی که همه دولتهای منطقه و از آن جمله جمهوری اسلامی و رژیم بشار اسد نیز با توطئه گریهایشان عملا همگام با دولت ترکیه عمل میکنند، در چنین شرایطی تنها حامیان واقعی جنبش روژآوا، مردم مبارز در منطقه و آزادیخواهان جهان هستند.
ب– وضعیت سیاسی کنونی و دورنمای آینده ایران
اول: حکومت اسلامی در بدترین شرایط خود در ۴۵ سال گذشته قرار دارد. این رژیم از درون با بحرانهای جدی و تناقضات غیر قابل حلی روبروست. سیاست خالصسازی، ناکارآمدی تدام سیاستهای هسته اصلی قدرت در حاکمیت را آشکار کرد. دولت یکدست و مجلس یکدست رژیم نه تنها نتوانست ابر بحرانهای اقتصادی، سیاسی، زیست محیطی و اجتماعی را کمتر کند، بلکه بر آنها نیز افزود. در نتیجه این پروسه و احساس خطر خامنهای و متحدانش، به اصلاحطلبان حکومتی میدان دادند تا مانند همیشه نقش خود را به عنوان ابزاری برای تداوم حیات جمهوری اسلامی ایفا کنند. اگر چه هسته مرکزی قدرت به نسبت منافع کوتاه مدتش برای تعیین رئیس جمهور جدید، نمایش انتخاباتی حساب شدهای را مهندسی کرد، اما این مهندسی کردن همزمان اختلاف در راس حکومت را تشدید نمود و توصیههای خامنهای برای وحدت گوش شنوا پیدا نکرد. در عین حال علی رغم بازی دادن اصلاحطلبان حکومتی برای گرم کردن بازار نمایش انتخابات ریاست جمهوری، اکثریت قاطع مردم آن را تحریم کردند. این نمایش انتخابات حکومتی به رفراندمی بر ضد حکومت اسلامی تبدیل شد که در آن اکثریت مردم علی رغم فریبکاری دوگانهسازی بد و بدتر، به کارگیری همه امکانات اقتصادی، فرهنگی و میدیایی و دستکاری آمارها به حاکمیت آنها «نه» گفتند.
دوم: جمهوری اسلامی با اتکا به عقب افتادهترین اقشار و توسط بورژوازی داخلی و به کمک امپریالیسم جهانی و در راس آنها آمریکا به قدرت رسانده شد، اما سیاست پیگیری ایجاد عمق امنیتی در منطقه به رژیم اجازه نداد به آسانی در مدار سرمایهداری غرب که بافت سرمایه، مناسبات اجتماعی و فرهنگی ایران با آن هماهنگی داشت، قرار بگیرد. بخش قابل توجهی از حاکمان پا به پای تقویت دیکتاتوری مذهبی خود را به چین و سرانجام روسیه نزدیک کردند. کشمکش پنهان و آشکار نیروهای پرو غرب و پرو شرق، با تلاش رژیم برای دستیابی به فن آوری هستهای و موشکسازی که در سطحی غیرقابل قبول برای غرب توسعه یافته بود، تشدید شد. این کشمکش به یکی از عرصههای اختلاف بین جناحهای حکومتی تبدیل شده است، که دولتهای غربی بر روی آن حساب باز کردهاند.
سوم: رابطه بین حاکمیت اسلامی و اکثریت مردم ایران به نقطه بدون بازگشتی رسیده است. حاکمیت نه تنها حق حیات متعارف را از اکثریت جامعه گرفته است، بلکه با، زندان ،اعدام، سرکوب آزادیهای دموکراتیک، دخالت در همه گوشه و زوایای زندگی شخصی انسانها، فقر، گرانی، تورم، استثمار، بیکاری بویژه در میان تحصیل کردگان، کولبری، سوختبری، فساد مالی و اداری، تبعیض جنسیتی، تبعیض دینی، تبعیض زبانی و ملیتی، افزایش کودکان کار و خیابان، افزایش طلاق، تن فروشی، فروش أعضاء بدن، گور خوابی، کارتن خوابی، زباله گردی، پرخاشگری و خشونت خیابانی، افزیش مرگ بر اثر تصادفات، مرگ بر اثر بیماریهای قابل علاج، مرگ بر اثر بلایای طبیعی، ابتلای بیش از ۳۰ درصد مردم به افسردگی پنهان و آشکار، حدود ده ملیون معتاد مواد مخدر و چند ملیون معتاد به مشروبات الکلی، زیرزمینی شدن استفاده از الکل خوراکی و در نتیجه گسترش مافیای توزیع آن، سطح نازل خدمات اجتماعی، تخریب سیستماتیک محیط زیست، قرار گرفتن نزدیک به ۷۰ درصد مردم زیر خط فقر، مهاجرت بیش از ده درصد شهروندان ایران به خارج کشور، این وضعیت جامعه ایران را در آستانه یک انفجار بزرگ اجتماعی قرار داده است.
چهارم: جامعه ایران طی ۴۵ سال گذشته شاهدِ تغییر و تحولات اجتماعی گستردهای بوده است. بافت اجتماعی این جامعه به شدت تغییر کرده است. جمعیت ایران در دوره حکومت اسلامی حدود دو برابر و نیم افزایش یافته است. موج مهاجرت از روستاها به شهرها، جمعیتی بیش از بیست و پنج میلیون نفر حاشیهنشین در شهرها را به دنبال داشته است که عمدتا کارگر و زحمتکش هستند. حاشیه شهرهای بزرگ با این جمعیت عظیم، به کانون گسترش آسیبهای اجتماعی تبدیل شدهاند. در مقابل این تغییرات بزرگ اجتماعی، رژیم اسلامی نتوانسته است، بهبود اقتصادی ولو نسبی هم در زندگی اکثریت مردم ایران بوجود آورد که هیچ، قدرت خرید و سطح زندگی اکثریت تام جمعیت را به شدت کاهش داده است. در عین حال این رژیم نتوانسته است که روش زندگی مورد نظر خود را بر این جامعه تحمیل کند. الگوهای زندگی مردم تغییر کردهاند. ماهواره، اینترنت، شبکه های اجتماعی، موسیقی، در زندگی مردم همه گیر شدهاند. مساجد کم رونق ومذهب رسمی بطور چشمگیری بویژه نزد جوانان کم رنگ و عاملان و مفسران آن یعنی آخوندها، مورد نفرت شدید قرار گرفتهاند. فرهنگ و هنر در زمینه های مختلف نظیر موسیقی، ادبیات و سینما چهارچوب های کنترل، سانسور و ایدئولوژی حاکم را شکستهاند. شمار فارغ التحصیلان دانشگاهها دهها برابر افزایش یافته است که در آن زنان پیشتاز هستند. در مقابل چنین تحولات عظیم اجتماعی ساختارهای سیاسی، ایدئولوژیک و حقوقی رژیم از جمله، قانون اساسی، ولایت فقیه، شورای نگهبان و دستگاه های ترویج خرافه تغییر نکردهاند. مجموعه اینها سبب شدند تا صدها میلیارد دلار ثروت حاصل از فروش نفت و استثمار کارگران در جنگ ایران و عراق، جنگ در کردستان، جنگهای نیابتی، پروژههای اتمی و موشکی ، خرید های تحت کنترل تحریمها و از طریق دلالان و غیره بباد برود. این تناقضات نه تنها حکومت کردن بر چنین جامعهای را برای رژیم اسلامی روز به روز دشوارتر کرده است، بلکه خشم و نفرت عظیمی را علیه رژیم به بار آورده است.
پنجم: علیرغم گستردگی وتداوم اعتراضات هنوز یک رهبری که مقبولیت اجتماعی کسب کرده باشد و به عنوان آلترناتیو وضع موجود، پا به میدان عمل گذاشته باشد، شکل نگرفته است. جریان های سیاسی چپ و راست اپوزیسیون موجود در ایران هنوز نتوانستهاند در راس این اعتراضات قرار گیرند. با این حال مبارزات جاری و خیزش های پی در پی چند دهه اخیر ماتریال انسانی شکل دادن به رهبران رادیکالِ پیشروِ امروز و فردا را فراهم کردهاند. در دل مبارزات جاری، رهبران و پیشروان قابل اتکائی در داخل کشور رو آمدهاند. اعتراضات زنان، دادخواهان، اعتصابهای کارگری، اعتراضات معلمان، بازنشستگان، دانشجویان، کشاورزان، طرفداران محیطزیست، رهبرانی را عرضه کردهاند که علنا در راس این جنبشها قرار می گیرند. تکامل چنین روندی میتواند به شکلگیری آلترناتیو رادیکال در مقابل رژیم اسلامی منجر شود.
ششم : امر سازمانیابی و تشکل اساسا به دلیل دیکتاتوری و سرکوب پلیسی هنوز اشکال اولیه خود را تجربه میکند. اگرچه شاهد تشکلهای تودهگیر و سراسری اجتماعی و مدنی نیستیم، اما مردم معترض در طی پروسه مبارزه با این رژیم آموختهاند که چگونه با شکستن دیوار اختناق و سرکوب به صورت تجمعهائی ابراز وجود کنند. علاوه بر تشکلهائی جوان سندیکای کارگران هفت تپه، سندیکای کارگران شرکت واحد، شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان ایران، کمیته هماهنگی برای ایجاد تشکلهای کارگری، کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای کارگری، شورای هماهنگی، تشکل کارگران فولاد، راه آهن، پرستارا ن، تشکل دادخواهان، تجمعهای کارگران معترض، تشکلهای بازنشستگان، گروههای ورزشی، أعضاء باشگاهها، گروههای کوه نوردی، گروههای محافظت از طبیعت و محیطزیست، گروههای دانشجوئی، هم محلهایها، کمیتههای همیاری مردمی در هنگام وقوع حوادث غیر مترقبه نظیر همه گیری پاندمی کرونا، زلزله و سیل و غیره، گردهمآئی مادران دادخواه، وجود دارند که شرکت کنندگان در این جنبشها را محرومترین بخش این جامعه، بیکاران، کارگران، معلمان، پرستاران، حقوق بگیران کمدرآمد و مردم حاشیه شهرها تشکیل میدهند. حضور پر تعداد زنان به عنوان تحت ستمترین بخش این جامعه در صف مقدم اعتراضات، تحولی است که در انقلاب زن، زندگی، آزادی، به اوج خود رسید.
هفتم: جنبش «ژینا» که با شعار زن، زندگی، آزادی، از کردستان آغاز شد، علیرغم فروکش تظاهرات خیابانی، همچنان در اشکال مختلف ادامه دارد و در سطوح مختلف جامعه جاری است. این جنبش با در پیش گرفتن تاکتیکهای جدید مطالبات خود در عرصههای زن و زندگی و آزادی در اشکال نوین پیگیری میکند. آنهائی که از شکست این جنبش دم میزنند، کسانی هستند که یا به یک پیروزی زودرس دل بسته بودند و یا جریاناتی بودند که تلاش میکردند با استفاده ابزاری از این جنبش راه خود را به سوی کسب قدرت هموار کنند. عقبنشینی این جنبش از کف خیابان کار هوشمندانهای بود زیرا تداوم آن در این شکل به تاکتیک پر تلفاتی تبدیل شده بود. میبایستی راههای جدیدی کشف و در پیش گرفته شوند. یکی از این راهها میتوانست تاکتیک اعتصاب عمومی باشد که در جنبش انقلابی کردستان به طور موثری به کار گرفته شد. این جنبش یکی از بزرگترین حرکتهای سیاسی تاریخ معاصر ایران است. زنان شجاع ایران با پشتیبانی مردان برابریطلب روسری و حجاب اجباری، به عنوان نماد ایدئولوژیک حاکمیت اسلامی را کنار گذاشتند و آزاد پوشی را تثبیت کردند. در شعار زن، زندگی، آزادی، مباررزه برای نان را به مبارزه برای آزادی پیوند زدند. این جنبش بحران درونی حاکمیت را تشدید نمود، آغاز انقلاب ژینا از کردستان و پژواک آن در بلوچستان و آذربایجان با مردمانی که از وجود ستم ملی رنج میبرند، همبستگی مردم تحت ستم را قوام بخشید. دیوار رعب و وحشت از رژیم فروریخت و جسارت و رزمندگی در مقیاس اجتماعی تکثیر شد. جنبش دادخواهان به یک حرکت بزرگ اجتماعی تبدیل گردید. این جنبش بازتاب جهانی یافت پیام خود را از طریق شعار پر محتوای زن، زندگی، آزادی، به گوش جهانیان رساند. تغییراتی که این جنبش در سطح فرهنگی در جامعهایجاد کرده است، انکار ناپذیر است. با تآکید می توان گفت که یک انقلاب فرهنگی در ذهنیت جامعه صورت گرفته است. مسئله تبعیض سیستماتیک مذهبی_سرمایهدارانه علیه زنان، قتل های ناموسی، حق طلاق، آزادی پوشش، آزادی روابط اجتماعی و حق انتخاب شریک زندگی، دفاع از حقوق دگرباشان جنسیتی، به گفتمانهای سیاسی_ اجتماعی تبدیل شدهاند. به حجم بزرگ تولیدات ادبی، سینمائي هنری و فرهنگی که در این فاصله در داخل و خرج کشور تولید شدهاند، نگاه کنید و آنرا با آنچه که در دوره های گذشته تولید شده است مقایسه کنید تا به واقعیت این انقلاب فرهنگی امید بخش پی ببرید. بعلاوه به دنبال فروکش جنبش در خیابان، جنبشهای مطالباتی با سرعت و توان بیشتری به حرکت در آمدند. اعتراضات کارگران، بازنشستگان، پرستاران، دادخواهان، مقاومت جسورانه زنان در مقابل حجاب اجباری، همگی در محتوای واقعی خود تداوم جنبش زن، زندگی، آزادی، هستند.
هشتم: در پاسخ به وضعیت کنونی در ایران، دو روند به موازات هم در حال تکامل و شکلگیری هستند:
اول: روند انقلاب برای تغییرات اساسی در ساختار قدرت سیاسی و در مناسبات اجتماعی. پایه اجتماعی این روند مردم کارگر و زحمتکش، جنبش انقلابی کردستان و سایر ملت های تحت ستم دیگر، معلمان، دانشجویان، دادخواهان، پرستاران، بازنشستگان، مردم خواهان آزادی، زنان و جوانان به جان آمده از دست رژیم هستند. استراتژی این روند بر آگاهی، مبارزه، سازماندهی تودهای و حزبی و شکل دادن به رهبری مردمی متکی است. رشد و تکامل این پروسه در همه این زمینهها کاملا قابل مشاهده است. خیزش دیماه ۱۳۹۶ یک جهش اساسی در اگاهی و شناخت تودههای مردم از این رژیم بود. صندوق رای، اصلاح رژیم و توهمات دیگر رنگ باختند، در خیزش آبان ۱۳۹۸ اشکال آگاهانهتری از تاکتیک و سازمانیابی تودهای را در رویاروئی با رژیم شاهد بودیم. ۱۴۰۱ در انقلاب «ژینا» یک برنامه اثباتی که چکیده آن در شعار زن، زندگی، آزادی، بود، مقبولیت اجتماعی یافت. انقلاب ژینا در پیوستگی جنبشهای اجتماعی تداوم یافت. در نتیجه پیشرفتهای آتی این روند، نیروهای پیشرو جامعه رو میآیند، چپ اجتماعی در قالب سازمانهای تودهگیر، شبکههای مردمی، أحزاب چپ، کمونیستی و غیره وارد عرصههای نبرد سرنوشتساز میشوند، توازن قوا قدم به قدم به نفع جبهه انقلاب تغییر خواهد کرد، بحران حاکمیت و قدرت سیاسی را حادتر خواهد شد، همه اینها نهایتا میتواند به یک انقلاب رهایی بخش منجر شود. اینکه این روند تا حصول نتیجه نهائی و دستیابی به اهداف خود چه مدت طول میکشد به دقت قابل پیشبینی نیست، اما روندی موجود و انکار ناپذیر است و همین موجودیت واقعی است که طیف وسیع اپوزسیون بورژوائی و حتی خود رژیم حاکم را به تکاپو برای چارهجوئی وا داشته است.
برای مقابله با حکومت اسلامی و اپوزیسیون راست در راستایِ از بین بردن پتانسیل انقلابی، میبایست بر جنبشهای اجتماعیِ مطالبه محور تاکید کرد. جنبشهای که هم امروز دردی از دردهای اکثریت اجتماع را کم میکنند و هم در آینده میتوانند با بسیج عمومی و تشکلهای بزرگ به سدی در مقابل هر تلاشی برای قیچی کردن انقلاب تبدیل شوند و در عین حال مطالبات حق طلبانه جنبشهای اجتماعی را به سرانجام برسانند.
دوم: روند بورژوا– لیبرالی، این روند میخواهد بدون توسل به انقلاب نظام سرمایهداری ایران را از دام رژیم جمهوری اسلامی، به عنوان یک رژیم نامتعارف بورژوائی رها سازد. به معنای دیگر ساختار تولید کننده تبعیض، استثمار و نابرابری باقی بماند و فقط چهرههای سیاسی حاکمیت عوض شوند. ماتریال شکلگیری این روند در درون لایههای مختلف رژیم مهیا شده است. طی سالها با گذشت زمان و فرسوده شدن نسل قدیمی، نسل جوانتری رو آمده است که نه به تعلق ایدئولوژیک، بلکه به منافع مادی و ثروت و قدرتی که به آن دسترسی دارد، میاندیشد. ریزش و تصفیههای پی در پی از جمله «اصلاحطلبان» درونی رژیم به همراه نسل جوان مدیران سپاه و ارتش در پشت صحنه، مدیران درگیر در پروسه تولید، ماتریال تغییر رژیم از درون را بوجود آوردهاند. این جریان موجودیت واقعی و نفوذ خود را در جریان خیزش موسوم به جنبش سبز نشان داد. دولت آمریکا و دولتهای غربی به این روند امید بستهاند و آشکار و پنهان از آن حمایت میکنند. دلیل حمایت آمریکا و غرب از اپوزیسیون بورژوا لیبرال در منافع بین المللی ژئوپلیتیک، اقتصادی و سیاسی و حفظ این نظم نابرابر و استثمارگر است. این حمایتهای بی دریغ غرب را در انقلاب ۵۷ تجربه کردیم. جایی که آمریکا و متحدانش در به قدرت رسیدن خمینی و جریان اسلامی نقش تعیین کنندهای داشتند. اپوزسیونهای پرو غرب خارج کشور نیز به همین روند دل خوش کردهاند و در جستجوی یافتن جای پائی برای خود در درون آن هستند. در جریان خیزش انقلابی زن، زندگی، آزادی، گوشههای از تلاش این طیف لیبرال را تجربه کردیم. آنها به شدت از یک انقلاب اجتماعی_سیاسی وحشت دارند. از جمله اینکه مدام از خطرات جنگ داخلی، تجزیه ایران، آشوب و هرج و مرج سخن میگویند، در تلاش هستند تا قدرت سیاسی را از بالای سر تودههای انقلابی تعیین تکلیف کنند. وارد ساخت و پاخت یا دلبسته حمایت نظامیان میشوند.
نهم: جنبش کارگری:
جنبش کارگری–سوسیالیستی ایران قدمتی ۱۰۰ ساله دارد، این جنبش در دو مقطع تاریخی علاوه بر مبارزات صنفی برای پیگیری مطالبات خود، که بدون وقفه ادامه داشته است، همزمان در نقش یک جنبش سیاسی نیرومند نیز ظاهر شده است. بار نخست در دوره ۱۲ ساله از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ بود که در آن اتحادیه و تشکلهای کارگری تحت نفوذ حزب توده ایران بودند. بار دوم به سال ۱۳۵۷و مبارزات ضد سلطنتی بر میگردد در این دوره تشکلهای کارگری از جمله کارگران صنعت نفت، علاوه بر مطالبات صنفی در تحولات سیاسی نیز نقشی عمدهای بازی کردند. تشکلهای کارگری در این دوران یک قدم دیگر پا به پیش گذاشتند و افزون بر سازماندهی تشکلهای مستقل، با مدیریت شورایی، شماری از کارخانهها را تصرف کردند و کنترل آنها را در دست گرفتند. امروز تکرار این تجربیات در مقیاس اجتماعی شرط لازم برای ایفای نقش تاریخ ساز طبقه کارگر در آینده قدرت سیاسی در ایران و برپایی نظام سوسیالیستی است. در سالهای اخیر جنبش کارگری از وسیعترین و زندهترین جنبشهای اجتماعی در ایران بوده است. مجموعهای از بهترین فعالان این عرصه توسط حکومت اسلامی زندانی و به احکام سنگین محکوم شدهاند. در زیر تیغ سرکوب تلاشهای بسیاری را برای تشکلسازی و سازماندهی انجام دادهاند. تجربیات بسیاری در این زمینه اندوختهاند که چهرههای نام آشنای هم در سطح ایران و هم در سطح بین المللی دارد. چندین تشکل کارگری توانستهاند با وجود هزینههای بسیار همچنان نام آنها را زنده نگاه دارند، علیرغم اینکه بعضا ظرفیت تبدیل شدن به تشکل های تودهای را داشتهاند، اما تا رسیدن به این ایدهآل فاصله بسیاری دارند. دستگاههای سرکوبگر رژیم از داشتن چنین توان و ظرفیتی آگاهاند و به همین جهت، هزینههای عضویت در آنها را به بالاترین حد و تا احکام دهها سال زندان بالا بردهاند. با همه اینها پافشاری بر مطالبات کارگران از جمله دستمزدهای متناسب با یک زندگی استاندارد، بیمه بیکاری، حق تشکل، آزادی بیان، بیمه تامین اجتماعی، مخالفت با قوانین سرمایهداری و نئولیبرالی در زمینه خصوصیسازی و قراردادهای سفید امضا، حق مسکن و ایمنی در محل کار همیشه در دستور کار بوده است. در چند سال گذشته اعتصاب های باشکوهی از کارگران پیمانی را در صنایع نفت، گاز و پتروشیمی، شهرداریها، معادن، ماشین سازی اراک، نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز مشاهده کردهایم که نشان از مطالبات بر زمین مانده کارگران و زحمتکشان است. مبارزات بازنشستگان در چند سال اخیر نیز از وجوه دیگر مبارزات کارگران در ایران است. بازنشستگانی که بعد از سالها کار و زحمت به جای آسودگی از نتیجهی عمری کار کردن، میبایست برای زنده ماندن مبارزه و اعتراض کنند. آنها هر هفته با برپایی تجمعهای در سراسر کشور به این قوانین غیر انسانی و حقوق ناچیز اعتراض میکنند و هر سال به تعداد آنها افزوده شده است. پافشاری و به آگاهی جمعی تبدیل کردن این مطالبات از سردرگمی و افتادن به دنبال آلترناتیوهای بورژوا لیبرال جلوگیری خواهد کرد. به معنای دقیقتر این سیاستمداران، سرمایهداران و حاکمیت به تنهایی نیستند که عامل بدبختی و سیه روزی کارگراناند، بلکه این سیه روزی و استثمار نتیجه یک سیستم اقتصادی است که سرمایهداران را ثروتمندتر و کارگران را فقیرتر میکند. در نتیجه تلاش برای از بین بردن این سیستم استثمارمحور، وظیفه کارگران و زحمتکشان است.
برای اینکه تصویر روشنی از گستردگی این جنبش به دست داده شود، لازم است تاکید شود که وقتی از کارگر صحبت میکنیم، مقصود هر انسانی است که در پروسه تولید و بازتولید در قبال فروش نیروی جسمی و فکریش، مزدی دریافت میکند و صاحب ابزار تولید نیست. بر اساس چنین تعریفی کارگر صنعتی، خدمات، معلم، پرستار، بازنشستگان، رانندگان و کارمندان جزء و غیره نیز در سلسله مراتب طبقاتی، کارگر در نظر گرفته میشوند. از این نقطه نظر یکی از نمونه های موفق در سازماندهی و به عنوان بخشی از جنبش کارگری، جنبش معلمان بوده است. معلمان علی رغم سرکوبهای پی درپی، دسیسه چینی، اخراج، زندان و شکنجه توانسته است تا حدودی دستاوردهای بزرگی را کسب کند. از جمله طرح مطالبات اساسی همانند حق آموزش رایگان برای همگان، ضدیت با کالاسازیِ آموزش، مخالفت با خصوصیسازی مدارس و آموزشگاهها، مطالبه دستمزد متناسب با یک زندگی استاندارد، مخالفت با دخالت مذهب در آموزش، دفاع از حق تشکل و اعتصاب. در چندین نوبت جداگانه هم اعتصاب های سراسری را نیز برگزار کردند که در شهرهای زیادی معلمان با آن همراهی کردند.
استراتژی ما در جنبش کارگری در سند «استراتژی حزب کمونیست ایران» مصوب کنگره ۱۱ حزب به تفصیل بیان شده است.
دهم: جنبش زنان،
جنبش زنان علیرغم اینکه تشکل و سازمان مشخصی نداشته است، اما از لحاظ عینی همیشه یکی از ستونهای اصلی مبارزه بر علیه حکومت اسلامی بوده است. چهره های مصمم، آگاه و محبوب جنبش زنان که اکنون بخش بزرگی از آنان در زندانهای رژیم اسلامی هستند، نقش برجستهای در عمده کردن مسئله زنان و تبعیض سیستماتیکی که در درون سیستم مذهبی_سرمایهداری حاکم به آنها میشود، داشتهاند. حکومتی که نیمی از جامعه یعنی زنان را از حقوق اولیه خود محروم کرده است و دهها ماده قانونی و شرعی تبعیض آمیز را بر علیه زنان به کار گرفته و یک سیستم تمام و کمال آپارتاید جنسیتی بر علیه آنها ساخته است. حکومتی که حتی آزادی انتخاب پوشش را از زنان سلب کرده و روزانه زنان را در خیابانها و محل کار با برپایی گشتهای کنترل حجاب مورد بی حرمتی، آزار و اذیت و سرکوب قرار میدهد. اما زنان تاکنون در این مبارزه برای دستیابی به حقوق ابتدای خود پیروز بودهاند. اکنون دیگر آزادی پوشش به امری بدیهی برای زنان و جامعه تبدیل شده است و حاکمیت در بازپس گیری این حق شکست خورده.
جنبش زنان دورههای پر فراز و نشیبی را پشت سر گذاشته است و اکنون با جنبش انقلابی زن، زندگی، آزادی، به جنبشی پایدار برای دستیابی به کل مطالبات برابری خواهانه نیز تبدیل شده است. جنبشی که به حکومت اسلامی و اپوزیسیون راست و طرفدار بازگشت دیکتاتوری سلطنتی اجازه نداد تا شعارها، مطالبات برابری خواهانه و رادیکال اش تحت تاثیر قرار گیرد. جنبش زنان نه تنها خواهان برابری کامل زنان در همه عرصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیست، بلکه خواهان برچیدن نظام مذهبی، مردسالارست که زندگی را برای آنها تبدیل به جهنم کرده است. هم اکنون طیف وسیعی از فعالان زنِ چپ در زندانهای حکومت اسلامی گرفتار هستند و دلیل اصلی در بند نگه داشتن جسمی آنها، ظرفیتهای اجتماعی زنان برای تغییر و تحول عمیق اجتماعی است. در چنین شرایطی خطوط استراتژیک ما در جنبش زنان را می توان چنین خلاصه کرد:
اول، خواست رهایی زنان از قید و بندهای مردسالاری و از اسارت قوانین مذهبی، و تامین برابری جنسیتی از خواست طبقه کارگر برای رهایی از استثمار سرمایهداری جدا نیست. برای زنان و مردان کارگر، رهایی زنان از ستمکشی و بی حقوقی، شرط پیشروی آنها برای رهایی از استثمار سرمایهداری است.
دوم، مبارزه برای تامین برابری زن و مرد، تنها امر زنان نیست، بلکه امر همه انسانی هایی است که در راه رهایی بشر از یوغ ستم و اختناق و استثمار مبارزه میکنند. مبارزه برابریطلبانه و آزادیخواهانه زنان، نباید محدود به مبارزه خود زنان باشد. به این معنا که آزادی زن، آزادی جامعه است.
سوم، تحقق مطالبات برابریطلبانه زنان در گرو توده گیر شدن مبارزات زنان است. برای تبدیل شدن جنبش زنان به یک جنبش تودهای و اجتماعی باید توده زنان کارگر و زحمتکش در ابعاد میلیونی به میدان این مبارزه بیایند. برای انجام این امر باید بر استقلال اقتصادی زنان و بر خواستها و نیازهای رفاهی زنان تأکید کرد و مسیر تحقق این خواستها را نشان داد. طرح مطالبات مندرج در “بیانیه حقوق زن“، راهگشای ما در پیمودن این مسیر است.
چهارم، جنبش زنان با خواستهایی که دارد در اولین قدم با سد اختناق رژیم جمهوری اسلامی روبرو میشود. برای پس راندن اختناق جمهوری اسلامی، همکاری و اتحاد عمل با جنبشهای دمکراتیک دیگر ضروری است. در عین حال بایستی به نقد و روشنگری در مورد جریانهای لیبرال که از جنبش زنان تنها به عنوان نردبان رسیدن به قدرت استفاده میکنند، پرداخت.
پنجم، زنان در عین اینکه در محیطهای کار و زندگی همراه با مردان در تشکلهای مختلف سیاسی و طبقاتی متشکل خواهند شد، لازم است به منظور هر چه تودهای تر شدن جنبش رهائی زن، در ابعاد وسیعتری تشکل های رادیکال و پیشرو زنان را ایجاد کنند.
.
یازدهم : جنبش انقلابی مردم کردستان،
با فرجام یافتن سلطه سیستم سرمایهداری در ایران ملل مختلف ساکن جغرافیای ایران به زور سرکوب و آسیمیلاسیون به «ملتی» اجبارا یکدست شده و همزمان دهقانان فقیر و خوش نشینان روستا نیز به کارگران عمدتا مهاجر تبدیل شدند. در نتیجه چنین تحولی مبارزه بر علیه ستمگری ملی، تداوم مبارزه علیه خوانین و مالکین، مبارزه علیه تبعیضهای اعمال شده توسط حکومت مرکزی و شونیسم ایرانی و مبارزات کارگران و زنان برای کسب حق تشکل، اعتصاب، آزادی بیان و نظایر آنها اشکال مختلف بروز جنبش انقلابی مردم کردستان بوده است.
حکومت مرکزی در ایران از هنگام تشکیل دولت – ملت اجباری توسط رضاشاه، اساسا وجود ملتهای دیگر را در درون جغرافیای این کشور انکار و سرکوب کرده است. علاوه بر سرکوب، اشکال بارز ستم ملی در کردستان را در عقب نگهداشتن آگاهانه اقتصادی، حقوق و اختیارات ویژه به خوانین و مذهبیهای وابسته، عدم سرمایه گذاری در زیرساختها، چپاول منابع طبیعی و معادن، امنیتی و پادگانی کردن این مناطق، ممنوعیت آموزش به زبان مادری و حذف این ملتها از ساختار سیاسی کشور میتوان دید. واقعیت این است که حتی شونیستهای مرکزگرا در اپوزیسیون هم از مخالفان سرسخت حق تعیین سرنوشت ملتهای ساکن ایران هستند. بر بستر چنین فضای ست که کومهله توانسته است به مثابه جریانی چپ و کمونیست با نمایندگی کردن مطالبات اقتصادی، سیاسی، زیست محیطی، جنسیتی و فرهنگی در کردستان به جریانی خوشنام و اجتماعی تبدیل شود. جریانی که از ابتدای قدرتگیری حاکمیت اسلامی در برابر آن مبارزه و مقاومت جمعی را سازمان داد، در مقابل مرتجعین منطقه ای، خانها و فئودالها ایستاد و از حقوق مردم کردستان، کارگران، زحمتکشان و زنان دفاع کرد. شوراهای شهر و محلات برپاکرد و مقاومت در کردستان را به یک جنبش بزرگ اجتماعی تبدیل نمود. مطالبات جنبش انقلابی کردستان را از مجموعه ای مطالبات رفرمیستی، به مطالباتی رادیکال و انقلابی تبدیل کرد. از حق تعیین سرنوشت دفاع نمود و برای رسیدن به جامعهای سوسیالیستی که در آن هیچ گونه ستم، تبعض و استثماری نباشد، مبارزه کرده است. جریان چپ در کردستان و در راس آن کومهله به صورت مداوم خود را متحد جنبشهای سراسریِ کارگران، معلمان، زنان، دانشجویان، بازنشستگان و دادخواهان دانسته است. در مقابل ناسیونالیسم ایرانی و انواع دیگر ناسیونالیسم مبارزه و مقاومت کرده است.
در سالهای اخیر حرکتهای اعتراضی پیشروی در کردستان شکل گرفتهاند که نمود بارز همین سازمانیافتگی اجتماعیست. آخرین نمونه آن خیزش انقلابی ژینا بود که خواستگاه شعار زن، زندگی، آزادی و انواع تاکتیکهای مبارزاتی پیشرو از نوع اعتصاب عمومی بود. برگزاری مراسم های نوروزی سال جاری، نمونه درخشانی از سرزندگی و توان سازماندهی بالای فعالان مدنی در کردستان بود.
بدون شک کردستان با اتکاء به سنتها و تجارب ۴۵ سال گذشته و اینکه جامعهی تحزب یافته است، جایگاه مهمی در جنبش سرنگونیطلبی و شکل دادن به حاکمیت بعد از جمهوری اسلامی خواهد داشت. اما در عین حال نباید فراموش کرد که در کردستان أحزاب و گرایشهای سیاسی ناهمگون سوسیالیستی، ناسیونالیستی، لیبرالی و مذهبی سلفی وجود دارند که هر کدام کم و پیش دارای پایه اجتماعی هستند. مسلح بودن این أحزاب، أوضاع را پیچیدهتر هم کرده است. تنها رشد و گسترش مبارزات اجتماعی،
تودهگیر، متشکل شدن در تشکلهای مدنی و طبقاتی، میتواند خطرات ناشی از برخورد نظامی گروهها و یا تبدیل شدن این یا آن گروه به ابزار توطئهگری دولت مرکزی را خنثی کند و نیروهای مسلح در خدمت شهروندان متشکل در شوراها بگذارند.
برنامه کومهله برای حاکمیت تودهای در کردستان و خطوط کلی استراتژی ما در قبال مسئله کرد، مصوب کنگره ۱۸ کومهله اسناد پایهای هستند که خط مشی مبارزاتی ما در کردستان در آنها تدوین شده است و مبنی فعالیت های جاری کومهله هستند. این اسناد به عنوان ضمیمه گزارش محسوب میشوند و در دسترس رفقا قرار دارند.
ج ـ ضمیمه
ارزیابی از موقعیت عینی حزب کمونیست ایران
مقدمه:
وجود حزب کمونیست از ضرورت مبارزه با نظامی ناشی میشود که زندگی را بر طبقه کارگر و اکثریت جامعه به جهنم تبدیل کرده است. نظامی که از کشیدن شیره جان انسانها برای اقلیتی ناچیز ثروتهای نجومی تولید میکند. نظامی که خدمات پزشکی و سلامت و آموزش و پرورش را به کالاهای لوکس و دور از دسترس محرومان جامعه تبدیل کرده است. نظامی جنگ افروز که در ازای کشتن آدمها کارخانجات تولید سلاح و وسایل کشتار جمعی، سودهای کلان انباشته میکند. محیطزیست را به نابودی می کشاند و آینده بشریت را تیره و تار کرده است. این سیستم سودمحور جهانی است و مبارزه کمونیستها با آن نیز لزومآ انترناسیونالیستی است. حزب کمونیست ابزاری است برای گره زدن مبارزات پراکنده، نامنسجم و بعضا ناهوشیار طبقه کارگر با همدیگر. اگر معتقدیم که مبارزه بدون تشکل و سازمان، ما را به اهداف نهایمان نخواهد رساند، به طریق اولی مبارزات محبوس شده در قالبهای محدود ملی نیز نخواهد توانست مرزهای جغرافیای ساختگی دولت_ملت خودی را پشت سر بگذارد و به آرمان رهایی بخش سوسیالیستی جامه عمل بپوشاند. اگر در این ضروریات هم نظر باشیم، آنگاه میشود به موفقیت یا ناکامی راهبردهای مختلف برای رسیدن به اهداف تعیین شده، بحث کرد.
حزب کمونیست ایران به عنوان یک مورد مشخص، محصول شرایط تاریخی معینی است. حیات سیاسی حزب کمونیست ایران، از تاریخ جریان چپ و کمونیستی در ایران جدا نیست. نمیتوان تاریخ کمونیسم در دوره ۴۰ ساله اخیر ایران را بدون مراجعه به نقش و جایگاه حزب کمونیست ایران، با همه فراز و نشیب هایش نوشت. هر تحلیلی در مورد نحوه تشکیل آن و اینکه آیا سازمانهای سیاسی کمونیستی آن دوره و از جمله کومهله در پاسخ به نیاز وحدت و همگرائی کمونیستها، مناسبترین راه را انتخاب کردند و یا نه، تغییری در این واقعیت نمیدهد که تشکیل حزب کمونیست ایران یک رویداد مهم در تاریخ چپ ایران بود و با همه فراز و فرودهای تاریخ ۴۰ ساله چپ سوسیالیست و انقلابی در این جامعه گره خورده است.
این حزب در شرایطی تشکيل شد کـه انقـلاب ایـران در زیـر ضـربات ضـد انقلاب اسلامی آخرین نفسهای خود را میکشيد. نيروهای چپ و رادیکال ایران بشدت دچار تشتت فکری و سرگردانی تشکیلاتی شده بودند. دستگيریهای گسترده، اعدام هـای وسـيع، شـکنجههـای وحشـيانه، بخشـی از سازمانهای چپ راعملا منحل کرده بـود. رژیم حاکم تلاش میکرد کردستان را منزوی کند و آن را از متحدین بالقوه خود جدا سازد، با تبلیغات مذهبی_شونیستی فرمان جهاد بر علیه کردستان صادر کرده بود و توانسته بود با تبلیغات تحت لوای ” تجزیه طلبی” بخش زیادی از ناسیونالیستهای مذهبی و غیر مذهبی را پشت سر خود بسیج کند. در چنين شرایطی تشکيل حزب بوسيله بخشی از نيروهای رادیکـال و کمونیست چـپ ایران پاسخی در حد توان به ایـن وضـعيت نابسـامان بـود. در حـالی کـه حکومـت اسلامی همه جا از انحلال سازمانهای سياسی صحبت میکرد، یک حـزب سياسـی جدیـد با روحيه و اميدوار درحال تشکيل شدن بود، این واقعيت به همۀ ما انرژی میداد.
این حزب از بدو تشکیل دیدگاه سياسی وبرنامۀ روشنی داشت، زمينههای اجتماعی وسياسی کار خود را میشناخت و بر محـدویتها و نقطه قوتهای خود آگاه بود. چشم بر نقاط ضعف و کمبودهای خـود نبسـته بـود، بلکـه بـه آنهـا اعتراف میکرد و گاه به افراط هم مورد انتقادشان قرار میداد و میکوشيد نبردکنـان آنهـا را بـرطرف کند. با دید انتقادی به گذشته خود نگریستن و راه خود را رو به آینده پیدا کردن، راه و روش این حزب بود. برای تبدیل شدن به یک حزب در برگيرندۀ رهبـران کـارگری و دخيـل درجنـبش کـارگری، تعجيل داشت. اتفاقا نخستين بحران درونيش هم در همين رابطه آغاز شد که در جائی دیگر باید به آن پرداخت. در عین حال تشکیل حزب کمونيست، افقهای جدیـدی بـر روی کومـەلـه هـم گشـود. رزمنـدگی و شـورو شوق انقلابی را در صفوف این تشکيلات بالاتر بـرد و اجـازه نـداد کـه عقـبنشـينیهـای نظـامی جنبش کردستان افق سياسی مبارزین آن را تيره وتار کند. به کومەله در از سر گذراندن یک دورۀ سخت وخطير یاری رساند.
پس از تشکيل حزب نيز تشدید حملات ارتجاع و ضربات پی در پی پليسی در سراسر ایران و عقبنشـينیهـای پـی درپـی جنـبش کردسـتان بـه مـانع بزرگـی بـر سـر راه پيشـرفت نقشـههـای تشکيلاتی ما در سراسر ایران و در کردستان نيز تبدیل شد. شرایط برای کار سراسری حزب روزبه روز دشوارتر شد. با همه اینها در تاریخ حیات این حزب، کم و زیادی آن به کنار، اما چيزی جز خدمت بـه آرمـان هـای انسـانی و سوسياليسـتی ثبـت نخواهد شد و امروز نيز بحث بر سر از کف دادن این پرچم و این ابزار چيزی جز گام برداشتن به عقب نيست.
جامعه ایران به کمونیسم متشکل نیاز دارد، ما هم نباشیم در پاسخ به این ضرورت این خلاء پر خواهد شد و در دورەهای انقلابی و بحران سیاسی اعتبار اجتماعی پیدا خواهد کرد. این ظرفیت را میبایست حفظ کنیم. اما حفظ این ظرفیت تنها حفظ یک نام و یک چهارچوب نیست، بلکه حفظ آن اعتبار اجتماعی آن نیز هست، اعتباری که أساسا کومهله به این حزب بخشیده است. جدا کردن حزب کمونیست ایران از کومهله یعنی محروم کردن کمونیسم در ایران از یگانه پایگاه اجتماعی واقعی آن، پایگاهی که از طریق پیوستگی با کومهله به دست آورده است.
امروز اگر به این تاریخ مینگریم، قطعا میبایست به گذشته همین حزب هم انتقادی برخورد کرد، دلایل عدم دستیبابی به اهداف تعیین شده را بررسی کرد، اما رزمندگی، فداکاری و آرمانگرایی انقلابی نسلی از بهترین کمونیستهای ایران و کردستان را نباید فراموش کرد. نسلی که اگر اهدافاش هنوز در دوردست هاست، اما پرچمِ سوسیالیسم و رهایی انسانها را برافراشته نگه داشت و به سهم خود اجازه نداد که این آرمان های انسانی زیر ضربات حکومت اسلامی و تسلط بورژوازی نئولیبرال مدفون شود.
@@@
اول: حزب کمونیست ایران یک سنت مبارزاتی معین در میان خانواده چپ ایران است. سنتی که یک ادبیات سیاسی غنی و پراتیک معطوف به کار در میان کارگران و زحمتکشان پشت سر آن است. سنتی که تاریخ شفاهی و مکتوب آن، مدون، در دسترس و قابل ارزیابی است. این حزب دارای جهانبینی، برنامە و استراتژی روشن و جا افتادهای است که طی ۴۰ سال گذشتە بە طور مستمر از طریق رسانههای جمعی این حزب و از طریق فعالین محلی و علنی آن در حد توان تبلیغ و ترویج شدە است. این حزب همراه با دیگر نیروهای چپ انقلابی و اپوزسیون آماج شدیدترین سرکوبها قرار گرفت. شماری از کادرهای حزب در بدو تشکیل حزب در تهران و شهرهای دیگر ایران، از جمله در میان جمعهای کارگری، دستگیر و اعدام شدند، دها تن به زندان افتادند و شکنجه شدند. شماری از اعضای این جریان که از شهرهای مختلف به کردستان آمده بودند، در صفوف پیشمرگان کومهله سربلندانه جانباختند. این پیشینه سرمایه سیاسی این حزب است.
دوم: این حزب دارای پیشینه تاکتیکی پر افتخاری است، هیچ مقطعی از حیات سیاسی این حزب را نمیتوان یافت کە با دشمنان طبقەی کارگر، دشمنان آزادیخواهی و برابریطلبی چە در اپوزسیون و چە در دولت بر سر منافع امروز و فردای این طبقه معاملە و سازش کردە باشد و یا در مبارزه با کلیت جمهوری اسلامی دچار کج روی و یا تزلزل شده باشد. برجستهترین ویژگی حزب کمونیست ایران این است کە به جریانی مانند کومهلە متکی است و از این طریق دارای پایگاه اجتماعی نیرومندی است. کومهله به عنوان رکن اصلی حزب کمونیست ایران به امر سوسیالیسم در جامعه کردستان وجهه اجتماعی بخشیده است.
سوم: متشکل نبودن کارگران سوسياليست ایران در حزب سیاسی خود صورت مسئله ومعضـل مـا اسـت، نـه معيار سنجش حقانیت ما. معضل اجتماعی نشدن صرفا به حزب کمونیست محدود نمیشود. احزابی که کمونیست نیستند و به نوعی با وزش باد خود را تنظیم میکنند نیز با شرایط مشابهی روبرو هستند. مضافا اینکه به این واقعیت نیز واقفیم که با اراده یک حزب سیاسی به تنهایی و خارج از شرایط اجتماعی منطقه ای و جهانی نمیتوان تغییرات عظیم انقلابی به وجود آورد. روند دگرگونی انقلابی یک پروسه اجتماعی است و حزب ظرفی است برای تقویت و تسریع چنین موقعیتی. امروز هـيچ حـزب و سـازمانی در ایـران نمیتواند ادعا بکند که حزب طبقۀ کارگر ایران است، اما ایـن اميـدواری کـه جریان سوسیالیستی درمتن تغيير وتحـولات آتـی در ایـران از ایـن لحـاظ موقعيـت بسـيار مسـاعدتری درمقایسـه بـا دورۀ انقلابی ۱۳۵۷ پيدا خواهند کرد نيز یک ریشۀ واقعی دارد و ما با فعاليـت در چهـارچوب حـزب کمونيسـت ایــران مــیخـواهيم بــه ایفــای نقـش درخــور خــود در شـکل دادن بــه یــک آلترنــاتيو سوسياليستی و کارگری در ایران بپردازیم.
حزب کمونیست ایران نه امروز حزب یگانه طبقه کارگر ایران است و نه افق ما این است که این حزب خود به تنهائی در چنی موقعیتی قرار بگیرد. حزب کمونيست ایران ادای سهم بخشی از کمونيسـتهـای کردستان و ایـران برای شکل دادن به یک بدیل سوسياليستی در آینده سیاسی ایران است. اینکـه چنـين بـدیلی چگونه شکل میگیرد و قوام پیدا میکند، سوالی است کـه در مقابل همە جنبش کارگری وکمونيستی در ایران قـرار دارد و پاسـخ ایـن سـوال را هـم نـه صـرفا بـا تفحص و تحقيقات آکادميک و نظری، بلکه در متن پيشبرد یک مبارزۀ سياسـی و طبقـاتی مـیتـوان یافت.
چهارم: اما انشعابهائی در این حزب رویداده است. بر خلاف بعضی نظرات رایج، نفس ساختار حزب کمونیست ایران عامل انشعاب نبوده است. حزب سیاسی ابزار و ظرف مبارزاتی در دست جمعی از انسانها است، برای تحقق یک برنامه از طریق استراتژی، سیاست و تاکتیک های معین. اما نگرش انسانها در جریان فعالیت حزبی، تحت تاثیر عوامل مختلف، تغییر میکند. هدف و نقشه راه متفاوتی در پیش گرفته میشود. در واقع محوریترین دلیل انشعابها تغییر نگرش سیاسی و برنامەای و استراتژیک انسانها است. در حاشیه این دلیل محوری، وجود مسائل فرعیتری نظیر پیگیری نکردن اختلافات خود در محیطی دموکراتیک از طریق بحث و اقناع، قدرت طلبی، مصلحت جوئی شخصی، حب و بغضهای فروخفته، اختلافات شخصی که سیاسی میشدند، اختلافات سیاسی که جنبههای شخصی پیدا میکردند، قابل درک هستند. در هر حال، این انسانها هستند که به شیوه استفاده از این ابزار جان میبخشند و از جمله انشعابها را هم نمایندگی میکنند. تجربه نشان داده است که اگر حتی وجود حزب کمونیست ایران بهانه اولیه انشعاب از کومهله بوده باشد، نهایتا روشن شده است که این نه نفس حزب کمونیست، بلکه تغییر نگرش انسانهای معینی انشعاب را ناگزیر کرده است. به انشعابهای متعددی توجه کنید که در شاخههای جدا شده از حزب کمونیست ایران رویدادهاند. فعالیت صرفا به نام “کومەله” هم نتوانسته است آنها را در برابر انشعابات متعدد بیمه کند. در مورد ما هم اگر احیانا تغییری در ساختار حزبی هم صورت بگیرد، بدون شک در این زمینه معجزەای نمیکند.
در مورد نگرشها و اختلاف های سیاسی، تاریخ فعالیت کومهله و حزب کمونیست ایران از بدو تاسیس تا کنون نشان میدهد که وجود دیدگاهها و نظرات متفاوت در قبال مسائل مختلف سیاسی و اجتماعی برأساس اصل تنوع نظر، وحدت عمل، هموارە بخش جدایی ناپذیری از موجودیت این جریان بوده است. همواره دیدگاههای مختلف فرصت و امکان بحث و جدل سیاسی داشتهاند. بولتنهای مختلف، سمینارهای ضبط شده، کنگرهها و پلنومهای ثبت شده، ماتریال کافی برای تدوین عینی تاریخ این حزب را به دست میدهند. با این وصف هر کدام از انشعابها دلایل و آسیبشناسی خاص خود را داشتهاند که جا دارد در جای خود به عنوان بخشی از تجربه مبارزاتی ما جمعبندی شود.
پنجم: واقعیت است کە حزب کمونیست ایران در دو سال نخست و بر اساس ضرورت کارگری شدن بافت تشکیلاتی آن در زمینەی سازماندهی در داخل کشور خوب و درست عمل کرد. اما تحت ضربات مرگبار از جانب جمهوری اسلامی و ایرادات سبککاری، از تاثیرگذاری بر جنبشهای اجتماعی بیرون از جغرافیای کردستان بازماند. اما این تنها سرنوشت حزب ما نبوده است. همە اپوزیسیون ایران در دوره حکومت اسلامی از سلطنتطلب گرفتە تا مجاهدین، لیبرالها، جمهوریخواهان و جریانهای چپ تبعیدی، تمامی آنها در موقعیت مشابهی بودهاند. این موقعیت در درجه اول، نتیجە دیکتاتوری، سرکوب و جنایتهایی است کە در دوره حکومتهای پهلوی و اسلامی رویداده است. دگرگون شدن این شرایط اساسا با تغییر توازن قوا و برقراری فضایی نسبتاً آزاد و دموکراتیک میسر میشود.
ناتوانی نيروهای چپ وسوسياليستی در تبدیل شدن بـه احـزاب قدرتمنـد بـا پایـۀ اجتمـاعی کارگری در ایران یک واقعیت نه صرفا ایرانی و کردستانی، بلکه جهانی است. جریان کمونیستی در ایـران بـه دليـل حاکميت خفقان وحشيانۀ پليسی چە در حکومت گذشتە و چە در حاکمیت فعلی در موقعيت بسيار نامساعدتری در مقایسه با احزاب مشابه در سایر نقاط جهـان قـرار دارد. البته این موقعیتی است که نباید آنرا ازلی و ابدی دانست و در برابر آن تسلیم شد، بلکه در حالیکه شرایط عینی وجود دارد، بایستی ملزومات گذر کردن از این شرایط نامطلوب را فراهم آورد. تسلیم شدن در برابر این فشارها همان هدفی است که دستگاه ستم و سرکوب در ایران در پی آن است.
ششم: کومهله در بدو تشکیل و پس از اعلام موجودیت علنی در سال ۱۳۵۷ اگر چه نام کردستانی برخود داشت اما یک سازمان محلـی نبـود. تشـکيلات تهـران، تبریـز و شمال و جنوب ایران را داشت. به اولين شمارەهای نشریات ما در سـال هـای قبـل از تشکيل حزب نگاه کنيد، خواهيد دید که بيش از نود درصد مطالب آن را مباحثی در بر میگيرند که ربط مستقيم و بلاواسطەای به کار ما در کردستان ندارند و همه از مشغلههای سراسری ما ناشـی شدهاند. اما ضرباتی که ساواک شاه بر شاخه کومەله در تهران و شهرهای دیگر ایران زد، فعالیتهای آنرا به درجاتی به کردستان محدود کرد. تشکیل حزب کمونیست ایران به ما امکان داد تا پوسته محدودیت مذکور را بشکنیم. آنها که تصور میکنند بر دوش کشیدن بار حزب کمونیست ایران سنگین است و در توان ما نیست، با سنگینی بار بر دوش «کومهله سراسری» مورد نظرشان که قاعدتا به اعتبار سراسری بودن همین بار را بر دوش خواهد داشت چه خواهند کرد؟ در واقع مشکل از حزب کمونيست نيست بلکه از سـنگينی بـار اسـت و مـا یـک سـازمان سراسری تحت هر نامی که باشـيم، بایـد در خودمـان توانـایی بـه مقصـد رسـاندن آن را بـه وجـود بياوریم، تغيير ساختار به هيچ وجه بار ما را سبکتر نخواهد کرد. مسلم اسـت کـه مسـایل سياسـی و نظری فراوان و پيچيدهای پيش روی ما قرار دارند که یک تشکيلات کمونيستی نامش کومەله باشد یا حزب کمونیست ایران تنها با پاسخ دادن به آنها است که می تواند راه پيشروی خود را هموار کند.
مادام که ما یک سازمان سراسری تحت هر نامی باشيم از وظایفی که به این اعتبار بر دوشمان خواهد بود، معاف نخواهيم شد. بعلاوه اگر قرار است به همان موقعيت قبلی برگردیم و تحت نام کومهله به فعاليت کمونيستی سراسری از همان نوع بپردازیم، در این صورت سوال این است وقتی آنچنان که گفته میشود اگر نه با کمونیسم آن، نه با سراسری بودن آن و نه با حزبیت آن مشکلی نداریم، چه دلیلی برای ایجاد تغییرات دراماتیک در ساختار فعالیتهای تاکنونی ما وجود دارد؟
خوب یا بد، ما با حزبی روبرو هستیم که پرچم آن را دهەهاست بر دوش میکشیم. در دورانهائی که نشانی از مبارزات سراسری از نوع جنبش ۹۶و ۹۸ و انقلاب زن، زندگی، آزادی، هم نبود. امروز ما وارد دورانی شدەایم که حکومت اسلامی با جنبشهای عظیم اجتماعی روبرو است و اکثریت جامعه انتظار سرنگونی این رژیم را میکشند. حزب در همه اشکال آن و در شرایط مبارزه با یک رژیم فاشیست مانند حکومت اسلامی، فقط در مقاطع انقلابی و بهبود توازن قوای سیاسی امکان رشد و اجتماعی شدن را دارد. این مسئله در مورد کومهله هم صادق بود. تا قبل از قیام ۵۷ کومەله یک سازمان اجتماعی نبود و به محفلهائی در شهرهای مختلف محدود میشد. پس از سقوط حکومت دیکتاتوری پهلوی بود که کومەله توانست با سیاست درست، روشنبینی سیاسی طبقاتی، جسارت انقلابی و کاردانی به یک حزب اجتماعی تبدیل شود. اکنون در شرایطی که ما با سناریوهای مختلف در خصوص ادامه بقای رژیم اسلامی روبرو هستیم، از دست دادن ابزار حزب کمونیست و یا تغییر ساختارهای آن و یا درگیر شدن در بحثهای بی پایان در اینباره، ما را از اولویتها، ضرورتها و مسئولیتهایمان دور خواهد کرد.
هفتم: امـا اگـر نـه یـک کومهله بـا اهـداف سراسـری بلکـه یـک سـازمان کمونيسـتی منطقـهای و کردستانی را مد نظر داشته باشيم در این صورت هنوز بایسـتی بـه سـوالات و ابهامـات زیـر جـواب بدهيم : برنامه، جهانبینی و استراتژی سیاسی این حزب جدید چیست؟ محدودههای فعاليت تشکيلاتی آن کجا است؟ چه مناطقی را در بـر مـیگيـرد و معيـار انتخاب این مناطق برای فعاليت کداماند؟ رابطـۀ چنـين تشـکيلاتی بـا مبـارزه بـرای کسـب قـدرت سياسی چيست؟ خود را به کردستان محدود کردن، یعنی چنين سازمانی بنابه موقعيت عينی نمیتواند استراتژی خود را سرنگونی رژیم مرکزی قرار دهد، مگر آنکه وارد اتحادها و ائتلافهای سراسری شود. بدون شک انتخـاب ایـن فـرم بـه تـدریج بـر محتوی و مضمون کار این سازمان نيز تاثير خواهد گذاشت، مشغلههای سراسری را به حاشيه خواهد راند و این حزب را در مقابله با گرایشات ناسيوناليستی بسياری آسيب پذیر خواهد کرد. چنـين کومەلەای که البته هيچگاه وجود خارجی هم نداشته است، تشکيلات دیگـری خواهـد بـود کـه ربطی بـه آن پدیـدۀ سياسـی کـه ۴۵ سال گذشـته بـه یـک جریان اجتماعی در کردستان تبدیل شده است، ندارد. ویژگی آن کومەله داشتن برنامههای رو به پیش و آینده نگرانه بر اساس گرایش سوسیالیسم علمی بوده و این ویژگی که به حزب کمونیست ایران به ارث رسیده است، به ما حکم میکند تا با تمام قوا برای انجام وظیفه شکل دادن به یک بدیل سوسياليستی در آینده سیاسی ایران آماده باشیم. حزب کمونیست ایران مناسبترین ظرف برای مشارکت در انجام این وظیفه تاریخی است.
هشتم: خیزش ژینا، که جرقه آن از کردستان زده شد، به روشنترین وجه ضرورت همبستگی و مبارزه سازمانیافته سراسری را نشان داد. دو سال پیش در روز ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ مردم در شهر سقز با شعار: زن، زندگی، آزادی، بر علیه رژیم اسلامی و قوانین و سنتهای ارتجاعی آن شوریدند. پژواک صدای مردم سقز در مراسم خاک سپاری ژینا امینی بزودی از همه ایران شنیده شد و به سرعت عالمگیر گردید. انقلاب ” ژینا ” مبارزات آزادیخواهانه، برابریطلبانه و عدالتجویانه را در سراسر ایران به هم پیوند زد. ذهنیت جامعه را نسبت به جایگاه زنان و جوانان بطور کلی و در شکل دادن به آینده سیاسی ایران بویژه تغییر داد. همبستگی بین المللی با مردم ایران را جلب نمود و شکافهای عمیقی در پیکر رژیم اسلامی ایجاد کرد. همه اینها اهمیت حفظ و تقویت ابزاری را که میتواند ابعاد تاثیر گذاری جریان ما را از مرزهای کردستان فراتر ببرد، تاکید میکند.