جویا آروین
هایدگر در کتابِ «هستی و زمان» مهمترین ویژگیِ Dasein (عنوانی برای وجود انسانی) را بودن-در-جهان میداند و این توصیف قرار است شکافی را که در دیدگاهِ دکارتی میانِ ذهن و جهان بود از میان بردارد. هایدگر معتقد است که ارتباطِ میانِ ذهن و جهان را هرگز نمیتوان اثبات کرد. تأملاتِ انتقادی و روشمندِ ما همه بر بسترِ گشودگیِ ما به جهانی گستردهتر ممکن است، جهانی که در کارِ ما دخالت میکند، جهانی که کوششهای عقلانی و عملیِ ما را زمینهمند میکند و معنا میبخشد اما خود هرگز یکجا دریافته نمیشود و حتا موضوعِ اندیشهی ما هم نمیشود چه رسد به اینکه قابلِ بررسی باشد.
ویژگیِ بودن-در-جهان به این معنا است که «دازاین» همواره و پیشاپیش در محیط جاگرفته است. این توصیفِ پدیدارشناختی به پیوندی طبیعی اشاره دارد. با این حال اما اندیشمندانِ زیستمحیطی میگویند با ریزنگری در اندیشهی هایدگر به دو نکته پی میبریم که با این نتیجهگیری نمیخواند. نخست اینکه «دازاین» محیطِ خود را بهمثابه منطقهای از ابزارهای دمِدستی (ready-to-hand) میشناسد، منطقهای که ویژگیاش قابلِ استفاده بودن و فراهمآورندگی و کارایی و قابلِ دستکاری بودن است. بدینسان، گرچه محیط در اندیشهی هایدگر نقشی بنیادین ایفا میکند، «دازاین» آن را در وهلهی نخست (هم پیش و هم بیش از همه) به شیوهای ابزاری تجربه میکند، یعنی از این جهت که محیط میتواند یا نمیتواند نیازهای «دازاین» را برآورد. اما میدانیم که بسیاری از فیلسوفانِ محیطِ زیست به محیط ارزشِ ذاتی میدهند و زینسان راهشان را از سنتِ انسانمحوری جدا میکنند. افزون بر این، هایدگر تمایزی مقولهای میان «دازاین» و همهی دیگر موجودات میگذارد که این تمایز را نیز فیلسوفان محیط زیست نقد میکنند.
با این حال، آیا میتوان با قطعیت دیدگاه هایدگر در «هستی و زمان» را انسانمحور دانست، و آیا «دازاین» چنان است که باید محیطش را فقط ابزاری برای برآوردنِ نیازهایش بگیرد؟
وقتی «هستی و زمان» را دقیقتر بررسی کنیم ابرهای ظن و گمان ممکن است کنار رود. هایدگر در این اثر از دیدگاهی دفاع میکند که بهصراحت در چند معنا انسانمحور است و بهطورمشخص محیط را با ویژگیِ دسترسپذیری برای استفاده معرفی میکند — یا برعکس دسترسناپذیری، که این ویژگی به «دازاین» احساس درماندگی میدهد. با این روی اما نه پایبندیهای هایدگر به انسانمحوری و نه گرایشِ اصیل و همیشگیِ «دازاین» به بهکارگیری و استفاده هیچکدام بهخودیِخود مسألهدار نیست. محیط در وهلهی نخست وقتی رخ مینماید که بهکارگیری یا بهکارگماری (assignment-relations) درست پیش نرود، اما از این نکته برنمیآید که محیط در خود صرفاً ابزارها را دارد و اینکه هرچه دربارهی بخشهایش صدق میکند دربارهی خودش بهطورکلی نیز صدق میکند، یا اینکه گرایش به بهکارگیری و استفاده مانع از هر گونه گرایش دیگری میشود. دلیلی دیگر اینکه هایدگر این امکان را گشوده میگذارد که «دازاین» بتواند رابطهای غیرابزاری با جهانِ طبیعت برقرار کند.
Ad placeholder
گفتیم که ایستارِ هایدگر از دو جهت انسانمحور است: یکی اینکه «دازاین» از جهت هستیشناسی بیهمتاست و جایگاهی ویژه دارد، و دیگر اینکه «دازاین» محیطش را چونان شبکهای از روابط ابزاری برمیسازد. هایدگر در «هستی و زمان» از یک تصمیم روششناختی دفاع میکند: اینکه کار خود را با «دازاین» بیاغازد. سپس «دازاین» را چونان بودن-در-جهان به بررسی میگیرد و در این کار به محیطی نظر دارد که ما در زمان اختلال کشف میکنیم: ما آن محیط را در وهلهی اول وقتی کشف میکنیم که شبکهای از روابط ابزاری که پیشتر از بس آشنا بود نمیدیدیم، به اختلالی دچار شود. هایدگر از راهِ تحلیلی که دربارهی چکشِ درودگر انجام میدهد نشان میدهد که چگونه شبکهای از روابط که محیطِ ما را برمیسازد خودش را وقتی نشان میدهد که یک ابزار بشکند یا گم شود یا وقتی بفهمیم که به جای آن نمیتوان از چیز دیگری استفاده کرد. با این حال «دازاین» نهتنها در روش و کشف تقدم دارد بلکه به معنایی عملی هم تقدم دارد چراکه «کلِ درگیر شدنها» یا بهکارگماریها در نهایت برمیگردد به «دازاین» که یک وسیله نیست بلکه چیزی ست که چیزها بهخاطر اوست (for-the-sake-of-which)، یعنی یک غایت است.
سرانجام اینکه جهانیتِ (worldhood) «دازاین» که با نگاهی ابزاری نمودار میشود راه میبَرد به مدعاهایی باز اساسیتر دربارهی محوریتِ «دازاین» و هستیِ بیهمتای او. در دیدگاهِ هایدگر، حتا هستی و حتا حقیقت مشروط به بودنِ «دازاین» میشود. بنابراین «دازاین» نهتنها در روش، در کشف، و در عمل بر جهان تقدم دارد، بلکه بر حقیقت نیز تقدم دارد. بعید است بتوان دیدگاهی انسانمحورتر از این یافت.
پس آیا باید گفت فلسفهی محیط زیست هیچ طَرْفی از دیدگاهِ هایدگر در «هستی و زمان» نمیبندد؟ برای پاسخ دادن به این پرسش لازم است «دازاین» را با باریکنگریِ بیشتری بررسی کنیم. هایدگر در آغاز میگوید که تحلیلِ «دازاین» تقدمی روششناختی دارد. اما این نکته بهخودیخود چندان بحثانگیز نیست. اینکه در پرداختن به پرسش از معنای هستی از بررسیِ «دازاین» بیاغازیم این امکان را سلب نمیکند که هستیهایی بیابیم که بهخودیخود و در استقلال از «دازاین» ارزشمند هستند.
از این گذشته، اینکه «دازاین» در کشف نیز مقدم باشد هم مشکلی ندارد. اگر بگوییم «دازاین» نخست محیطش را با نگاهی ابزاری کشف میکند، این سخن دلیلی نیست بر اینکه «دازاین» خود را غنیتر از همه آشکار میکند. وقتی فوریتی پیش آید و ناچار باشیم آتشی روشن کنیم ممکن است به کتابی در آن پیرامون آگاه شویم چون کتاب به این کار میآید، اما این آگاهی نه هستیِ کتاب را بهکفایت نشان میدهد و نه رابطهای که ما ترجیح میدهیم با آن داشته باشم.
بیگمان اینکه «دازاین» پیش از هرچیز محیطش را به نگاهی ابزاری کشف میکند وقتی در بافتار اندیشههای امروزین دیده شود نگرانکننده است چراکه رویکردِ ابزاری به محیط زیست، رویکردی که بیپروا و کوتهبین بوده، فاجعههای زیستمحیطی به بار آورده است. پس باید از این ابزارنگری فراتر رَویم. اگر «دازاین» محیطش را پیش از همه چونان چیزی سودبخش و کارا کشف میکند، آیا هایدگر میتواند امکانِ جور دیگری از رابطه را هم تصور کند؟
هایدگر بحثی دارد در این باره که ما در کاروبارمان هنگامی که انتظاراتمان برآورده نمیشود سرسختی میکنیم و کوتاه نمیآییم، و آنجا میگوید مواجههی ما با برخی چیزها از آن جهت است که به کارِ ما نمیآیند. یک ابزار نهتنها ممکن است بشکند یا گم شود بلکه «ممکن است ما با چیزی به-کار-نیامدنی (un-ready-to-hand) هم . . . از آن جهت که به-کار-نیامدنی است مواجه شویم؛ چنان چیزی نهتنها گم نشده . . . بلکه چیزی ست که از قضا ‘سرِ راهمان است’ و کاروبارمان را مختل کرده است. آنچه نمیخواهیم به آن توجه کنیم، چیزی که نمیخواهیم ‘وقتی صرفش کنیم’، آن چیزی ست که به-کار-نیامدنی است به این معنا که ربطی به کارِ ما ندارد.».[۱] اما این نکته چندان راهگشا نیست چراکه یک چیز فقط از نظرگاه «دازاین» در زمانی خاص و در کاروباری خاص به کاری نمیآید؛ یعنی از گرایش «دازاین» به کاربرد کاملاً نیست. خودروی که خراب است ممکن است بر سرِ راهِ ما باشد، ولی ممکن است راهِ ما را کاملاً ببندد اگر خیلی نزدیکِ درِ پارکینگ پارک شده باشد. اگر هایدگر مثالهایی میآورْد برای چیزهایی که نمیشود نگاهی ابزاری به آنها داشت، آنگاه ما با اطمینان بیشتری میتوانستیم بگوییم که او این را ممکن میداند. اما الان فقط میتوانیم از سکوت او حدس بزنیم که او چنین میاندیشیده است.
Ad placeholder
میتوانیم از استدلال بر اساسِ سکوت فراتر رویم. هایدگر بهصراحت اظهار میکند که ما محیط بهمثابه یک کل را با نگرشی ابزاری نمیبینیم. بر اساسِ این نظرش میتوان با اطمینان بیشتری گفت که او نگرشی غیرابزاری به محیط را ممکن میدانسته است. جهان پر از ابزارهایی است که به-کار-آمدنی هستند و وقتی این ابزارها درست کار نمیکنند توجه ما به روابطی جلب میشود که بهطورمعمول از چشم ما پوشیده است. اما حتا اگر بسیاری از بخشهای محیطمان را بهناگزیر چونان ابزاری برای استفاده میبینیم، دربارهی شبکهی بهکارگماریها بهمثابه یک کل نمیتوان چنان رویکردی داشت. آن شبکه خودش ابزار نیست بلکه شرطِ امکانِ مواجهه با ابزارها و بهکارگیریِ آنها است. اما این هم باز تضمینی درموردِ رابطهی غیرابزاری با محیط به ما نمیدهد. چون بسیاری از ما به محیط زیست بهعنوان یک کل حسی خوشایند داریم، اما برای آنکه خوراکمان را تهیه کنیم سرزمینها را با سموم میآلاییم، حیوانات را سنگدلانه در بند میکنیم و میکُشیم، درختان را میبریم تا کاغذ تولید کنیم و … .
در یک معنا، استفادهی ابزاری از محیط و حتا دیگر انسانها برای ما ناگزیر است. یعنی ما نهتنها به محیطِ غیرانسانی بلکه به دیگر انسانها نیز وابستهایم. اما ناگزیر بودنِ رویکرد ابزاری بهخودیخود امکانِ رویکردِ غیرابزاری را نفی نمیکند. و این همان چیزی است که هایدگر را از فیلسوفانِ انسانمحوری مانندِ کانت متمایز میکند. فلسفهی کانت بهطور صریح ارزش ذاتیِ را مختصِ موجودات عقلانی (انسانها) میداند و زینرو در جهان جز انسان هرچه هست فقط ارزشی غیرذاتی و وابسته به انسان دارد. این دیدگاه در فلسفهی کانت بنیادی برای اخلاق است: از آنجا که انسان غایت فینفسه است، پس هیچ انسانی را نباید صرفاً با نگاهی ابزاراندیشانه نگریست. در نظر هایدگر نیز چنانکه دیدیم «دازاین» غایتِ فینفسه است اما تمایزی که او میانِ «دازاین» و جز-«دازاین» برقرار میکند، برخلافِ نظرِ کانت، بار اخلاقی ندارد.
گذشته از این، کانت آشکارا دیدگاهی غیرتاریخی به انسان را طرح میکند. اما بر اساسِ تحلیلی که هایدگر از «دازاین» ارائه میدهد و آن را بودن-در-جهان میخواند، اندریافتها و ادراکهای ما از جهان و رفتارِ ما با جهان در طولِ زمان قابلِ تغییر است. به عبارتِ دیگر، هایدگر برخلافِ کانت این امکان را باز میگذارد که انسانها در طولِ زمان از آن نگرشِ انسانمحور که در درازنای تاریخ تثیبت شده فاصله بگیرند.
- این نوشته ترجمه و بازنویسی (بههمراه افزودههای مترجم) از بخشی از اثر زیر است:
Cameron, W. S. K. (2004). Heidegger’s Concept of the Environment in Being and Time. Environmental Philosophy, 1(1), 34–46.
Ad placeholder
پانویس
[۱] Heidegger, Martin. 1962. Being and Time, trans. John Macquarrie and Edward Robinson. New York: Harper and Row. [1927; 7th German ed., 1953] (1962, 103/SZ p. 73).