مرگ در آتش آبیدر: فاجعه یا جنایت؟
آتشسوزیهای تکراری، همدستی و سکوت جنایتکارانه حکومت
ایوب دباغیان
۷ مرداد ماه ۱۴۰۴
کردستان بار دیگر داغدار است. کوه آبیدر، نماد زندگی و طبیعت سنندج، در میان شعلههای مهیب آتش فرو رفت؛ و این بار، نهتنها درختان و خاکسترش، که سه فرزند دلیر این سرزمین نیز در دل آتش جان باختند: حمید مرادی، چیاکو یوسفنژاد و خبات امینی.
سه فعال محیط زیست سه دوستدار طبیعت، که با دستان خالی، تنها با عشق به کوه و مردم، به دل آتش زدند تا کوه و جنگل بماند. اما آنها سوختند، جان دادند، و آتش جانسوز، تنها خاکستر و یادشان را بر کوه بر جای گذاشت.
این فاجعه، تنها یک حادثهی طبیعی نیست. این رویداد نماد بحران عمیقی است که سالهاست گریبان کردستان و سراسر ایران را گرفته است: بیکفایتی و بیتوجهی ساختاری جمهوری اسلامی به جان و طبیعت مردم.
مردمی که هر بار خودشان داوطلبانه به دل خطر میروند، چون هیچ سازوکاری برای حفاظت از جان و محیط زیستشان وجود ندارد. در حالی که میلیاردها تومان صرف سرکوب، بسیج و تبلیغات حکومتی میشود، فعالان محیط زیست با بیل و دبهی آب به جنگ شعلههایی میروند که حتی بالگرد و تجهیزات مدرن هم از مهارش عاجزند.
از شعلههای نخست تا مرگ سه قهرمان
ماجرا از پنجشنبه دوم مرداد ۱۴۰۴ آغاز شد؛ روزی که شعلههای گسترده، ارتفاعات کوه آبیدر در سنندج را در بر گرفت. آتشی که به سرعت گسترش یافت، به دلیل گرمای شدید هوا و وزش باد، در چندین نقطه زبانه کشید.
همانند همیشه، نه از تجهیزات مدرن خبری بود، نه از نیروهای امدادی مجهز؛ این بار نیز، مردم، فعالان محیط زیست و داوطلبان محلی بودند که بیدرنگ به صحنه شتافتند.
در میان آنان حمید مرادی، از چهرههای شناختهشدهی محیطزیستی سنندج، چیاکو یوسفنژاد، ورزشکار ملی پوش و جوانی پرشور و فعال کردستانی، و خبات امینی، فعال مدنی و محیط زیست، پیشگام بودند. این سه، در خط مقدم مهار آتش، در شرایطی که حتی ابتداییترین تجهیزات ایمنی (ماسک، لباس ضد حریق، وسایل اطفای حرفهای) در دسترس نبود، برای نجات کوه و جلوگیری از گسترش حریق تلاش کردند.
حمید مرادی نخستین کسی بود که در جریان عملیات، در اثر محاصرهی آتش و گرمای کشنده، جان باخت. پیکر او همان روز از دل خاکستر بیرون کشیده شد.
چیاکو یوسفنژاد، با سوختگی شدید، به بیمارستان کوثر سنندج منتقل شد، اما شدت جراحات باعث شد روز یکشنبه (۴ مرداد) جان خود را از دست بدهد.
و در نهایت، خبات امینی، پس از چهار روز مبارزه برای زنده ماندن، روز دوشنبه (۶ مرداد) در بیمارستان جان سپرد و به سومین قربانی این فاجعه بدل شد.
در کنار این سه جانباخته، چندین فعال دیگر از جمله محسن حسینیپناهی و سید مصطفی هژیر نیز دچار سوختگیهای شدید شدند و همچنان تحت مراقبتهای پزشکیاند.
احساس جمعی مردم: خشم و سوگ
در این روزها، کردستان و سنندج تنها برای از دست دادن سه انسان شریف عزادار نیست. مردم میدانند که این مرگها تصادفی نیست؛ اگر امکانات و مسئولیتپذیری وجود داشت، این فاجعه میتوانست هرگز رخ ندهد یا حداقل این سه نفر قربانی نشوند.
خشم و سوگ در خیابانها و شبکههای اجتماعی موج میزند. همه میپرسند:
چرا هر بار مردم باید جان بدهند، چون حکومت حتی ابتداییترین وظایفش را انجام نمیدهد؟
چرا جمهوری اسلامی میلیاردها تومان برای سرکوب مردم هزینه میکند، اما یک بالگرد یا تجهیزات اطفای حریق برای کردستان نمیفرستد؟
این پرسشها، سوگ را به خشم و خشم را به اعتراض بدل کرده است.
آبیدر؛ نماد هویت، حافظهی جمعی و قربانگاه نسلهای سبزپوش
کوه آبیدر، برای مردم سنندج تنها یک رشتهکوه نیست؛ آبیدر، روح شهر است. در دل این کوه، قصههای نسلها نهفته است: کودکان، اولین بازیها و دویدنهایشان را بر دامنههای پرشیب آن تجربه کردهاند؛ جوانان، شبهای تابستان در کنار دوستانشان زیر سایهسار درختان بلوطش خندیدهاند؛ و سالخوردگان، بارها از فراز قلهاش به آرامش شهر چشم دوختهاند. هر چشمه و هر درختش، خاطرهای جمعی است که مردم این شهر با آن زندگی کردهاند.
در سالهای اخیر، که فشار اقتصادی، استبداد سیاسی و بحرانهای اجتماعی زندگی را بر مردم تنگ کرده، آبیدر برای بسیاری تنها پناهگاه آرامش بوده است. جایی که مردم میتوانند از روزمرگی پر از درد فاصله بگیرند و نفسی تازه کنند. اما همین مأمن امن، امروز زیر زبانههای آتش نابود میشود.
وقتی شعلههای حریق در دامنههای آبیدر بالا میگیرد، مردم ساکت نمیمانند. برایشان، این فقط آتشسوزی یک کوه نیست؛ این حملهای است به بخشی از هویت، تاریخ، و زندگی جمعی آنان. هر درختی که میسوزد، گویی بخشی از وجودشان خاکستر میشود. به همین دلیل است که زنان و مردان سنندجی، جوانان و سالخوردگان، بیهیچ چشمداشتی با دستان خالی به دل آتش میزنند. نه به خاطر وظیفهی شغلی، نه به خاطر دستور از بالا، بلکه تنها به خاطر عشق به طبیعتی که خانهی همهی آنهاست.
اما چرا این عشق و فداکاری، چنین بهایی دارد؟ چرا باید حمید مرادی، چیاکو یوسفنژاد و خبات امینی سه سبزپوش آزاده، سه دوستدار زمین، برای دفاع از آبیدر جان خود را از دست بدهند؟
پاسخ روشن است: فقدان زیرساخت، نبود برنامهریزی، و بیتوجهی عامدانهی جمهوری اسلامی به محیط زیست و جان انسانها.
در کشوری که میلیاردها دلار صرف پروژههای سرکوب داخلی، ساخت زندانها، تجهیز نیروهای امنیتی، و جنگهای نیابتی در خارج میشود، هیچ بودجهای برای تأمین تجهیزات اطفای حریق یا آموزش نیروهای محلی باقی نمیماند. هواپیماها و هلیکوپتر هایی که باید بر فراز کوههای کردستان در حال خاموش کردن آتش باشند، یا زمینگیر شدهاند یا در خدمت نیروهای نظامی و امنیتیاند.
در چنین شرایطی، مردم سنندج به حال خود رها شدهاند. نیروهای داوطلب ، جوانانی که حتی کفش و لباس ایمنی ندارند تنها با بیل، شاخه درختان، و دست خالی به دل شعلهها میزنند. و اینجاست که فاجعه شکل میگیرد: مرگ نه در نتیجهی حریق طبیعی، بلکه در نتیجهی سیستماتیکِ بیتفاوتی و بیکفایتی.
آبیدر امروز دیگر تنها یک کوه نیست؛ به پرچمی از مقاومت بدل شده است. نمادی از ایستادگی مردم در برابر دو دشمن مرگبار: شعلههای بیامان طبیعت و ساختاری حکومتی که نهتنها هیچگاه پناه مردم نبوده، بلکه با غارت منابع، تخریب جنگلها، و بیتفاوتی سیستماتیک، آنان را به کام مرگ رانده است.
هر بار که دامنههای آبیدر در آتش فرو میرود، این کوه به میدان نبردی بدل میشود: نبرد میان زندگی و مرگ، میان مردمی که با دستان خالی برای حفظ خانه و خاکشان میجنگند و ساختارهایی که نه مسئولیت میشناسند و نه شرافت. مردم سنندج، بارها و بارها، در میان دود و شعلهها نشان دادهاند که اعتمادی به نهادهای رسمی باقی نمانده است. آنان نه چشمبهراه سازمان محیطزیستاند، نه امیدی به استانداری یا سپاه دارند. همه میدانند که این ارگانها یا دیر میرسند یا هرگز، و اگر هم بیایند، نه برای نجات، که برای نمایش، آمار، و ثبت چند تصویر تبلیغاتی خواهند آمد.
سه جانباختهی اخیر – حمید، چیاکو و خبات – تنها قربانی شعلهها نیستند؛ آنان قربانیان مستقیم فساد، ناکارآمدی و سیاستهای ضدانسانیاند. مرگشان نه «حادثهای تلخ»، که نتیجهی منطقی نظامی است که سالهاست حفاظت از جنگل، کوه و جان انسان را وظیفهی خود نمیداند. حکومتی که بودجههای محیطزیست را حذف میکند، تجهیزات ایمنی را فراهم نمیآورد، و با واگذاری زمینهای کوهستانی به نهادهای شبهدولتی و خصوصی، عملاً مردم را مجبور میکند با دستان خالی در برابر فاجعه بایستند.
در چنین شرایطی، مرگ در میان حریق دیگر تصادف نیست؛ بخشی از سیاستی است آگاهانه و بیرحمانه. سیاستی که اولویت را نه بر زندگی و محیطزیست، بلکه بر سود، قدرت و سرکوب میگذارد.
و امروز، آبیدر نهفقط سوگنامهای برای سه جانباخته، بلکه فریادی است برای آینده:
«این کوه و این مردم دیگر نمیتوانند تنها بمانند. اگر تغییری بنیادین در این سرزمین رخ ندهد، تغییری که با اتحاد مردم و خشم علیه این بیکفایتی و فساد آغاز شود شعلههای بعدی نیز جانهای بیشتری را خواهد گرفت، و خاک این سرزمین هر روز سرختر خواهد شد.
جمهوری اسلامی؛ عامل مرگ آبیدر، مرگ جنگلها، و مرگ مردم
وقتی از فاجعهی آتشسوزیهای آبیدر و مرگ حمید مرادی، چیاکو یوسفنژاد و خبات امینی سخن میگوییم، نمیتوانیم آن را بهعنوان صرفاً یک حادثهی طبیعی در نظر بگیریم. آتش ممکن است طبیعی باشد، اما فاجعهای که پس از آن رخ میدهد، محصول مستقیم سیاستهای جمهوری اسلامی است.
در این سرزمین، مرگ جنگلها، سوختن کوهها، و جانباختن داوطلبان نه یک تصادف، بلکه نتیجهی یک نظام فاسد، بیکفایت، و ضدمردمی است که محیط زیست و زندگی مردم را قربانی منافع امنیتی، نظامی، و سودجویانه کرده است.
۱. جمهوری اسلامی؛ حکومتی که طبیعت را دشمن میبیند
در چهار دههی گذشته، جمهوری اسلامی نشان داده که محیط زیست برایش هیچ ارزش ذاتی ندارد.
جنگلها و کوهها نه بهعنوان بخشی از میراث ملی، بلکه بهعنوان منبع سود و عرصهای برای غارت و کنترل دیده میشوند. واگذاری زمینهای جنگلی و مراتع به نهادهای وابسته به سپاه پاسداران و بنیادهای شبهدولتی، تخریب گستردهی معادن و پروژههای سدسازی بیرویه، خشکاندن تالابها و رودخانهها، همه بخشی از همین سیاست است.
کردستان، بهعنوان منطقهای که همواره زیر فشار امنیتی و سیاسی بوده، دو برابر آسیب دیده است:
- زمینهایش غارت شدهاند (از کوههای پر درخت گرفته تا مراتع برای استخراج معادن و طرحهای بیرویه).
- بودجههای محیط زیستیاش یا حذف شده یا صرف نهادهای امنیتی شده است.
- هر اعتراض یا تلاش مردمی برای حفاظت از محیط زیست با سرکوب مواجه شده است. (از بازداشت فعالان محیطزیست گرفته تا تهدید داوطلبان.)
در چنین وضعیتی، وقتی آتشسوزی رخ میدهد، این مردم هستند که با دست خالی به میدان میآیند، در حالی که ارگانهای رسمی یا حضور ندارند، یا تنها برای گرفتن عکس و گزارش تبلیغاتی ظاهر میشوند.
۲. فساد و غارت، جایگزین مسئولیت
چرا هیچ امکاناتی برای اطفای حریق وجود ندارد؟ چرا هیچ تیم آموزشدیدهای برای مقابله با بحرانهای طبیعی در کردستان فعال نیست؟ چرا داوطلبان باید با بیل و شاخهی درخت به جنگ شعلهها بروند؟
پاسخ در یک کلمه نهفته است: فساد.
بودجههای تخصیصیافته برای سازمان جنگلها و محیطزیست، یا اصلاً به کردستان نمیرسند، یا در مسیر توسط نهادهای مختلف غارت میشوند. بخش زیادی از این بودجهها خرج پروژههای غیرمرتبط (امنیتی، نظامی، یا حتی تبلیغاتی) میشود. در حالی که فعالان مردمی در خط مقدم جان میدهند، مسئولان دولتی در جلسات پرزرقوبرق از “پیشرفت” سخن میگویند.
حتی گزارشهایی وجود دارد که برخی آتشسوزیها بهطور عمدی رخ داده یا گسترش یافتهاند؛ یا برای تصاحب زمینهای سوخته توسط پیمانکاران وابسته به نهادهای قدرت، یا بهعنوان بهانهای برای تغییر کاربری زمینها و تخریب پوشش جنگلی به نفع پروژههای عمرانی–نظامی.
۳. سرکوب بهجای حمایت
فعالان محیط زیست در کردستان نهتنها از حمایت برخوردار نیستند، بلکه بارها هدف سرکوب و تهدید قرار گرفتهاند.
پروندههای متعددی وجود دارد که فعالان داوطلبی که علیه تخریب جنگلها یا معادن اعتراض کردهاند، با اتهامات امنیتی بازداشت شدهاند. حتی در مواردی، نیروهای امنیتی مانع ورود داوطلبان به مناطق بحرانی شدهاند، چون نمیخواهند ناکارآمدی و بیعملی دولت آشکار شود.
اینگونه رفتارها باعث شده که مردم اعتماد خود را به نهادهای رسمی کاملاً از دست بدهند. آنان میدانند که در هنگام بحران، نه دولت، نه سپاه، نه سازمانهای رسمی به یاریشان نمیآیند. پس خود به میدان میروند و جانشان را کف دست میگیرند. و اینگونه است که فاجعه تکرار میشود.
۴. مرگ حمید، چیاکو و خبات؛ قربانیان مستقیم این ساختار
این سه فعال، تنها داوطلبان ساده نبودند. آنان نماد نسلهایی هستند که حکومت به آنها پشت کرده، اما آنان به مردم و سرزمینشان پشت نکردند.
حمید، چیاکو، و خبات نه در جبههی جنگ، نه در یک ماموریت دولتی، بلکه در خط مقدم دفاع از زندگی و طبیعت جان دادند. اما مرگشان، بهجای آنکه مایهی تغییر شود، برای حکومت تنها یک “خبر” خواهد بود؛ خبری که چند روز بعد از تیترها حذف خواهد شد، چون مسئولیتپذیری و پاسخگویی در قاموس این نظام وجود ندارد.
این مرگها تصادفی نیستند؛ اگر امروز تجهیزات اطفای حریق، آموزش کافی، و ارادهای برای حفاظت از محیطزیست وجود داشت، این سه جوان زنده بودند. مسئولیت اصلی مرگ آنها نه بر دوش آتش، که بر دوش سیستمی فاسد، بیتفاوت، و سرکوبگر است.
۵. کردستان، قربانگاه مضاعف
کردستان تنها در حوزهی سیاسی و اجتماعی تحت فشار نیست؛ محیط زیستش هم قربانی سیاستهای امنیتی و غارتگرانه است.
هر بحران طبیعی، از آتشسوزی تا سیل، به دلیل کمبود زیرساختها و بیتوجهی عامدانهی حکومت، به فاجعهای انسانی بدل میشود. این وضعیت تصادفی نیست؛ بخشی از ساختاری است که اولویت خود را نه بر زندگی مردم، بلکه بر کنترل و منافع نظامی و اقتصادی گذاشته است.
از سوگ تا خیزش؛ یاد حمید، چیاکو و خبات، فریاد زندگی در دل خاکستر
آبیدر امروز نه فقط کوهی زخمی در حاشیهی سنندج، که یادمانی زنده از فداکاری، بیعدالتی، و ضرورت اتحاد مردم است.
سه نام، سه زندگی، سه صدای خاموششده؛ حمید مرادی، چیاکو یوسفنژاد و خبات امینی اکنون بخشی از حافظهی جمعی کردستان شدهاند. مردمانی که سالهاست با فقر، سرکوب، تبعیض و تخریب محیطزیست دستوپنجه نرم میکنند، بار دیگر با داغی سنگین و زخمی تازه روبهرو شدهاند.
اما این داغ، تنها برای گریستن نیست.
این زخم، باید آتشی شود که خشم و ارادهی جمعی را برافروزد؛ برای دگرگونی، نه تسلیم.
چه باید کرد؟
۱. یاد این سه جانباخته زنده بماند، نه با کلمات، بلکه با عمل:
- ثبت نام و داستانشان در حافظهی جمعی و رسانهها.
- ایجاد یادبودهایی در آبیدر و دیگر مناطق، بهعنوان نماد مقاومت.
- ادامهی راهشان، با اتحاد و سازماندهی مردمی، نه خشونت و پراکندگی.
۲. شبکههای مردمی حفاظت از محیط زیست باید گسترش یابند:
- گروههایی مستقل از دولت، مجهز، آموزشدیده و آمادهی عمل در بحران.
- صدای فعالان محیط زیست باید بلندتر شود؛ برای دفاع از طبیعت و افشای فساد حکومت.
- جنبشهای اجتماعی ـ زنان، کارگران، جوانان، بازنشستگان ـ باید پیوند بخورند، چرا که فقر، سرکوب و تخریب طبیعت، همگی ریشه در یک ساختار دارند.
۳. از خاکستر، خیزش بسازیم:
- حکومت باید برای مرگ این سه فعال و دهها جانباختهی دیگر پاسخگو شود.
- سیاستهای غارتگرانهی سپاه و دولت که زندگی و طبیعت کردستان را نابود میکنند، باید متوقف شوند.
- شوراها و شبکههای محلی مردمی، باید وظیفهی مدیریت بحرانها را به دست گیرند.
پیام به خانوادهها و مردم کردستان
حمید، چیاکو و خبات دیگر فقط فرزندان شما نیستند؛
آنها فرزندان این سرزمیناند، فرزندان کوه و جنگل، فرزندان آزادی.
نامشان در دل تاریخ کردستان، در کوههای سوخته و در هر فریاد برای زندگی، زنده خواهد ماند.
این خاکسترها را به بذر خشم و همبستگی بدل کنیم.
نه برای سوختن دوباره، که برای ساختن فردایی که دیگر هیچکس، هیچ کوهی، در آتش بیتوجهی و فساد نسوزد.
پایان؛ اما نه پایان راه
فاجعهی آبیدر پایان نیست، بلکه آغاز یک مسیر است:
مسیر خیزش، اتحاد و ساختن ساختاری که جان و زمین را مقدس بشمارد.
این آغاز، نه فقط برای کردستان، که برای تمام مردمان زیر ستم است.
فریاد آبیدر، فریاد هر کارگر است که دستمزدش به غارت میرود، هر زنی است که صدایش سرکوب میشود، هر جوانی است که آیندهاش در آتش فقر و بیکاری میسوزد.
این فاجعه، چهرهی واقعی حکومتی را برملا میکند که جان و زمین را قربانی سود و سلطه میکند؛ حکومتی که حتی در مرگ فرزندان این خاک، پاسخگو نیست و جز سرکوب، پاسخی ندارد.
ما اما راهی جز برخاستن نداریم.
راهی جز ساختن شبکههای همبستگی، شوراهای مردمی، و جنبشهایی که از دل همین خاکستر برخیزند.
راهی جز اتحاد طبقاتی و اجتماعی؛ جایی که درد محیطزیست، فقر، تبعیض و سرکوب، همه به یک فریاد واحد بدل شود.
این فریاد باید نهفقط پژواکی از سوگ، که آغازی برای پایان دادن به این چرخهی مرگ باشد.
نه سازش، نه سکوت؛ تنها همبستگی و مقاومت است که میتواند این خاکسترها را به جرقهی آزادی بدل کند.
زندهباد یاد حمید، چیاکو و خبات!
زندهباد خیزش مردمی، زندهباد اتحاد کارگران، زنان و جوانان!
از دل خاکستر، زندگی را بازمیسازیم؛ و اینبار، نه برای سوختن، که برای رهایی!