نگاهی کوتاه به تحلیل روان‌شناسی جنگ ایران و اسرائیل

لقمان مهری

جنگ ۱۲ روزه میان جمهوری اسلامی و اسرائیل، یکی از بی‌سابقه‌ترین رویارویی‌های مستقیم دو دشمن منطقه‌ای در چند دهه اخیر بود. برخلاف الگوی مرسوم جنگ‌های نیابتی و تنش‌های محدود، این جنگ به سطحی از درگیری مستقیم، آسیب‌پذیری متقابل، و در هم تنیده‌شدن فضای روانی جوامع دو طرف رسید که آن را به نقطه عطفی در منازعه رژیم ایران و اسرائیل تبدیل کرد. اگرچه تحلیل‌های امنیتی، نظامی و سیاسی بسیاری پیرامون دلایل آغاز و پیامدهای این جنگ صورت گرفته است، اما ابعاد روان‌شناختی این منازعه کمتر مورد توجه قرار گرفته؛ در حالی که تصمیم‌گیری‌های کلیدی در هر دو سو، بیش از آنکه حاصل عقلانیت راهبردی کلاسیک باشد، تحت تأثیر ادراک، ترس، اعتماد به نفس کاذب، تصویرسازی از دشمن، و مدیریت ذهن افکار عمومی شکل گرفت. در این تحلیل، با رویکردی روانشناختی بررسی میکنیم که چگونه دولت‌ها، در مواجهه با تهدید، روایت‌سازی و نمادسازی، به دنبال تثبیت مشروعیت خود و حفظ انسجام داخلی از طریق مدیریت روانی جامعه هستند.

در ایران، با توجه به بحران‌های عمیق اقتصادی، نارضایتی‌های گسترده مردمی و فرسایش مشروعیت، جنگ به عنوان راهی برای انسجام نیروهای حاکم و انحراف افکار عمومی به‌کار گرفته شد. از منظر روان‌شناسی شناختی، تصمیم‌گیران جمهوری اسلامی درگیر «سوگیری تأییدی» شدند، یعنی تنها شواهدی را می‌پذیرفتند که باورهای قبلی‌شان را تقویت می‌کرد. تصمیم‌گیران جمهوری اسلامی  بر اساس تجربه‌های گذشته، ایدئولوژی رسمی، و تصور از موقعیت منطقه‌ای‌شان باور داشتند که: اسرائیل توان تحمل جنگ تمام‌عیار را ندارد، افکار عمومی جهانی علیه اسرائیل است و به نفع ایران عمل می‌کند،حملات موشکی ایران می‌تواند نقش بازدارنده ایفا کند و اسرائیل را وادار به عقب‌نشینی کند یا محور مقاومت در منطقه حمایت مؤثری خواهند کرد. اما بسیاری از شواهد واقعی، پیش از شروع جنگ، برخلاف این باورها بود: اسرائیل ماه‌ها در حال تمرین سناریوهای جنگ با ایران بود، کشورهای عربی منطقه به شکل کم‌سابقه‌ای از ایران فاصله گرفته بودند، روابط ایران با روسیه و چین تضعیف شده بود و نارضایتی‌های داخلی در ایران در حال افزایش بود و افکار عمومی آمادگی جنگ را نداشت. اما چون باور اصلی تصمیم‌گیرندگان این بود که جمهوری اسلامی قدرتمندتر از اسرائیل است و این جنگ به نفع ایران خواهد بود، تنها اطلاعاتی را پذیرفتند و منتشر کردند که این تصور را تأیید می‌کرد. در نتیجه این سوگیری شناختی باعث شد: جمهوری اسلامی شدت تهدید را دست‌کم بگیرد، به جای بازدارندگی واقعی، درگیر جنگ پرهزینه‌ای شود و در تحلیل موقعیت بین‌المللی و افکار عمومی دچار اشتباه محاسباتی گردد. در سوی مقابل، اسرائیل نیز تحت فشار داخلی ناشی از تنش‌های سیاسی، بحران امنیتی ناشی از تهدیدهای اتمی جمهوری اسلامی و رقابت درونی جناح‌های سیاسی، سیاست حمله پیش‌دستانه را در پیش گرفت. رفتار اسرائیل را می‌توان در چارچوب «سندرم محاصره» تحلیل کرد، وضعیتی که در آن دولت احساس می‌کند توسط دشمنان احاطه شده و ناچار است برای بقا دست به اقدامات تهاجمی بزند. حملات هوایی مستقیم به خاک ایران، برای نخستین بار پس از جنگ ایران و عراق، شوک بزرگی به جامعه وارد کرد. تصاویر انفجارها، قطع اینترنت، ریزش موشک‌ها و اخبار کشته‌شدن دانشمندان هسته‌ای، ترس، اضطراب و حس بی‌پناهی را در لایه‌های مختلف جامعه ایجاد کرد. از منظر روان‌شناسی اجتماعی، می‌توان گفت که احساس «درماندگی آموخته‌شده» در میان مردم تقویت شد؛ وضعیتی که در آن افراد احساس می‌کنند توان تغییر وضعیت را ندارند. در اسرائیل نیز، اگرچه جامعه به تهدیدهای امنیتی عادت دارد، اما تقابل مستقیم با جمهوری اسلامی و حمله موشکی به تل‌آویو، موجب افزایش نگرانی‌های عمومی و بروز اختلالات اضطرابی شد. تحلیل رسانه‌های عبری‌زبان نشان می‌دهد که افکار عمومی خواستار پاسخ شدیدتر و افزایش بازدارندگی بوده‌اند. در اینجا نیز احساس “تهدید وجودی” نقش کلیدی ایفا کرد. رسانه‌ها،  اعم از رسمی، نیمه‌رسمی و شبکه‌های اجتماعی در جنگ ۱۲ روزه، بسان بازیگران خط مقدم روانی، نقش تعیین‌کننده‌ای در شکل‌دهی به افکار عمومی، القای پیروزی یا شکست، و جهت‌دهی به هیجانات مردم ایفا کردند. این جنگ نه تنها در میدان نبرد، بلکه در میدان روایت‌ها نیز جریان داشت. در ایران، رسانه‌های رژیم مانند صداوسیما و خبرگزاریهای نزدیک به نهادهای امنیتی، تلاش کردند با ادبیاتی حماسی و مقاومت‌محور، حملات متقابل ایران را نشانه قدرت و ابتکار عمل جلوه دهند. عباراتی چون «پاسخ قاطع»، «اقتدار موشکی ایران» و «شکست دشمن صهیونیستی» در تیترها تکرار می‌شد. هدف این پروپاگاندا، بالا نگه‌داشتن روحیه عمومی، جلوگیری از ترس و آشوب اجتماعی، و تحکیم انسجام درونی بود. اما شکاف میان روایت‌های رسمی و واقعیت‌های میدانی، مانند خسارات نظامی، اقتصادی، و تخریب زیرساخت‌ها، موجب بروز پدیده‌ای روان‌شناختی به نام “ناهمخوانی شناختی” شد. یعنی شهروندانی که شاهد پیامدهای ملموس جنگ بودند اما روایت رسانه‌ای حاکی از پیروزی قاطع می‌شنیدند، دچار سردرگمی، تردید، یا خشم شدند. این شکاف در شبکه‌های اجتماعی بازتاب وسیعی یافت و برخی کاربران به افشای تصاویر، ویدیوها و گزارش‌های میدانی برای مقابله با «تحریف» پرداختند. در اسرائیل نیز رسانه‌ها نقش دوگانه‌ای داشتند. از یک‌سو با نمایش قدرت ارتش، سامانه گنبد آهنین، و نابودی اهداف راهبردی در ایران، سعی در ایجاد حس امنیت و کنترل روانی جامعه داشتند. از سوی دیگر، برخی رسانه‌های مستقل و تحلیل‌گران نظامی با هشدار درباره احتمال ورود به یک جنگ فرسایشی یا حملات تلافی‌جویانه شدید از سوی ایران یا گروه‌های نیابتی، فضای اضطراب و تردید را در میان افکار عمومی اسرائیل تشدید کردند. جنگ ۱۲ روزه، نمونه‌ی بارزی از شکست در بازدارندگی و بروز خطاهای محاسباتی متقابل بود. هر دو طرف بر اساس برآوردهای ذهنی، پیش‌فرض‌های تقلیل‌یافته، و نوعی اعتماد به نفس بیش از حد وارد رویارویی‌ شدند که برخلاف تصورشان، دامنه‌ای گسترده و تبعاتی غیرقابل‌پیش‌بینی یافت. از منظر روان‌شناسی سیاسی، این وضعیت را می‌توان در چارچوب مفاهیمی مانند “خطای محاسبه ناشی از اعتماد به نفس کاذب” و “توهم کنترل” تحلیل کرد. جمهوری اسلامی بر این باور بود که نمایش قدرت موشکی، تهدید لفظی مکرر، و اتکای استراتژیک به «جبهه مقاومت» در منطقه (لبنان، سوریه، یمن، عراق و غزه)، می‌تواند اسرائیل را از انجام حمله نظامی مستقیم بازدارد. از نگاه رهبران رژیم ایران، هزینه‌های بالقوه حمله، برای تل‌آویو آنقدر زیاد است که بازدارندگی حاصل خواهد شد. این تصور ریشه در نوعی اعتماد به بازدارندگی کلاسیک از طریق قدرت غیرمتقارن داشت؛ اما نادیده گرفتن روان‌شناسی تصمیم‌گیری در سوی مقابل، این برآورد را نادرست کرد. در سوی مقابل، اسرائیل نیز در تحلیل توان، اراده و خطوط قرمز ایران دچار خطای شناختی شد. فرض بر این بود که حملات محدود و دقیق به مراکز هسته‌ای، بدون کشاندن جنگ به درون مرزهای اسرائیل، ایران را به عقب‌نشینی وادار خواهد کرد. این تصور، که اغلب در ادبیات استراتژیک با عنوان “برآورد اشتباه از آستانه تحمل دشمن” شناخته می‌شود، موجب شد تل‌آویو وارد سطحی از تقابل شود که واکنش موشکی مستقیم ایران را به‌دنبال داشت؛ امری که از سال ۱۹۷۹ بی‌سابقه بود. این جنگ، جلوه‌ای از رویارویی با تکیه بر روایت‌های قدرت نمادین نیز بود. دو طرف تلاش کردند نه‌فقط حریف، بلکه افکار عمومی جهانی و متحدان خود را تحت تأثیر قرار دهند. اما تصمیم‌گیری در چنین شرایطی به شدت تحت تأثیر سوگیری‌های روانی قرار دارد: یعنی هر طرف فقط شواهدی را می دیدند که فرضیه خود را تأیید می‌کرد. جمهوری اسلامی هشدارهای برخی کشورهای منطقه درباره هزینه‌های جنگ را نادیده گرفت، و اسرائیل نیز پیامدهای حمله مستقیم را دست‌کم گرفت. پیامدهای روانی بلندمدت این جنگ تأثیرات روانی ماندگاری در هر دو جامعه برجا خواهد گذاشت. در ایران، احتمال افزایش اختلالات روانی، افزایش تمایل به مهاجرت، فروپاشی اعتماد عمومی به حاکمیت و گسترش حس بی‌ثباتی سیاسی را به وجود خواهد آورد. در اسرائیل نیز، اعتماد به توان دفاعی ارتش ممکن است با پرسش‌هایی جدی مواجه شود و در بلندمدت، بر سیاست خارجی و داخلی این کشور تأثیر بگذارد. جنگ ۱۲ روزه، جنگی بود که علاوه بر توپ و موشک، ذهن‌ها، روان‌ها و حافظه‌های جمعی را نیز هدف قرار داد. بررسی این جنگ به ما نشان می‌دهد که چطور درگیری‌های نظامی می‌توانند بر ذهنیت تصمیم‌گیران و مردم اثر بگذارند و زمینه‌ساز تحولات سیاسی و اجتماعی در آینده شوند. اگر راهی برای آتش‌بس پایدار، گفت‌وگو و بازسازی روانی جامعه پیدا نشود، این بحران می‌تواند به سرعت به بحرانی گسترده‌تر بدل شود.

 

0 FacebookTwitterWhatsappTelegramEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net