کاتالین کاریکو، برنده نوبل پزشکی، چه به ما برای پیش‌ بردن جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌آموزد؟

رامتین شهرزاد

کاتالین کاریکو (Karikó Katalin)، برنده جایزه نوبل ۲۰۲۳ میلادی در فیزیولوژی و پزشکی و کاشف راه استفاده از آر‌آن‌آی (Ribonucleic acid or RNA) که راه برای کشف و عرضه سریع واکسن ویروس کووید۱۹ باز کرد؛ در دوران جوانی در سرزمین مادری‌اش، مجارستان، معلم مدرسه‌اش در قامت یک مامور حراست بر سرش فریاد کشید که نمی‌گذارم «به دانشگاه بروی». این معلم ماه‌ها دنبال این بود تا یکی از پراستعدادترین دانش‌آموزان به تحصیلات عالیه دست پیدا نکند.

در آمریکا، در انستیتوی پژوهشی مطالعات درمانیِ ژنتیکِ دانشگاه پنسلیوانیا که به‌شکل خلاصه پن خوانده می‌شود (Penn’s – University of Pennsylvania’ – Institute for Human Gene Therapy) و پیش از آنکه همه‌گیری ویروس کووید۱۹ جهان را دربرگیرد، پژوهش‌هایش را در سطل زباله ریختند، «چون برابر فرمول هر فوت مربع در برابر سود حاصله از پژوهش» نتوانسته بود نظام سرمایه‌داری حاکم بر علم را در فضای دانشگاه راضی کند.

کتابش، «عبور از موانع: زندگی‌ام در علم» (Breaking Through: My Life in Science) را تازه آماده انتشار کرده بود که اعلام شد برنده جایزه نوبل شده است. در اینجا بود که آمریکا را رها کرد و به مجارستان برگشت تا نسل تازه‌ای از دانشمندان را تربیت کند یا آن‌گونه که در موخره کتابش نوشت:

کتابم را با یادداشتی برای معلمان – معلم‌های خودم و بسیاری دیگر که هرگز با هم دیداری نخواهیم داشت – آغاز کردم. گفتم معلم‌ها هستند که بذرها را می‌کارند. می‌خواهم کتابم را با صحبت با دانشمندان – دانشمندان حال، آینده و پژوهشگران بالقوه – و همچنین با هر کسی که مشتاق اکتشاف برای پیشرفت بشریت است، پایان دهم. به‌خصوص با آن‌هایی صحبت می‌کنم که برابر قواعد شرایط کنونی (the status quo) نیستند. شاید شما شبیه دانشمندان کتاب‌های درسی‌تان نباشید. شاید هنوز در تلاش برای تسلط بر یک زبان تازه هستید یا با لهجه‌ای غلیظ صحبت می‌کنید. شاید در حالی بزرگ شده باشید که هیچ دانشمندی را از نزدیک نشناخته‌اید، یا در مدرسه‌ای درس می‌خوانید که نامش را کسی نشنیده، یا به قوانین نامرئی آشنایی ندارید که به‌نظر عمده رویدادهای تالارهای قدرت را مدیرت می‌کنند. امیدوارم شما، به‌خصوص تو، سخنانم را به خاطر بسپارید.

طرح جلد نسخه آمریکای شمالی کتاب خاطرات کاتالین کاریکو، «عبور از موانع: زندگی‌ام در علم»

در اینجاست که کاریکو به سراغ ناامیدی می‌رود، شبیه به حس عمیق بهت و اندوه از شکست‌های متعدد، که جهان ما را پس از فروکش جنبش «زن، زندگی، آزادی» در بر گرفت. او نوشت:

در یک روز معمولی در خیابان‌های سگد [Szeged شهری در مجارستان] وقتی از لابراتوار به خانه برمی‌گشتم، احساس هولناک بیماری داشتم، ولی به ناگهان نوری در افق پیش رو دیدم: هیچ‌کسی هرگز افسوس کشف‌هایی که می‌توانستم برای بشریت بکنم ولی انجامشان ندادم را نخواهد خورد. هیچ‌کسی بر در خانه‌ام نمی‌زند تا التماس کند به کار کردنت ادامه بده. اگر متوقف بشوم، یا اگر برای یک لحظه عقب بکشم تا کمتر از تمامی توانایی‌ام تلاش کنم، کسی جای خالی آنچه از دست رفته را احساس نخواهد کرد. جهانی که یک کشف مهم را از دست داده باشد، جهان معمولی به‌نظر می‌رسد. این معنای شرایط کنونی (the status quo) است.

آنچه کاریکو از «شرایط کنونی» می‌گوید چقدر شبیه به تصویری است که پس از فروکش جنبش ژینا (مهسا) امینی بر فضای داخل و خارج ایران حاکم شد؛ شما شکست خورده‌اید که نتوانستید حق‌تان را پس بگیرید، که سرکوب شدید و حالا در گرانی فزاینده و نابودی امکانات زندگی‌تان تنها مانده‌اید. که تقصیر جمهوری اسلامی نیست و تقصیر دیگران مثلا افغانستانی‌‌تبارهاست، که این فضای سنگین و اندوه بی‌پایان را نمی‌توانید و نخواهید توانست تغییر دهید؛ که ما حاکم هستیم و قدرت را تا ابد خواهیم داشت و شما «خس و خاشاکی» هم برایمان نیستی؛ که دروغ گفتیم، نابود کردیم، شکنجه کردیم، زندانی کردیم، به قتل رساندیم و در همین مسیر ادامه خواهیم داد.

تصویری از کاتالین کاریکو

کاریکو از اهمیت با تمامی توان کار کردن، عقب نکشیدن، تلاش کردن، امیدوار باقی ماندن، جنگیدن حتی برای داشتن یک میز و صندلی یک موسسه ثروتمند پژوهشی می‌گوید. زندگی او و تلاش‌هایش چه به ما و جنبش «زن، زندگی، آزادی» می‌آموزد؟

Ad placeholder

از کجا آمده‌ام و می‌خواهم به کجا بروم؟

در مقدمه کتاب، کاریکو یادآور روزی در ایالت فیلادلفیای آمریکا می‌شود که دخترش از مدرسه برگشت و با دقت مشغول به نوشتن شد. وقتی کاریکو می‌پرسد «مشغول چه هستی؟»، دخترش بدون مکث جواب می‌دهد که «برای معلمم نامه تشکر می‌نویسم که این‌قدر امسال به‌من آموخته است». کاریکو در ذهنش به کنکاش می‌نشیند و فکر می‌کند، «من هرگز چنین کاری نکردم». کتاب «عبور از موانع: زندگی‌ام در علم» بدین‌شکل بدل به نوشته‌ای بلند در تشکر از معلم‌های زندگانی کاریکو می‌شود. کاریکو در پایان مقدمه کتاب نوشت:

آدمی در یک جامعه کشاورزی رشد نمی‌کند – یا در این مثال، بدل به یک زیست‌شناس نمی‌شود – بدون آنکه بتدریج قدر‌دان بذرهایی سالم باشد. دانه‌ها بالقوه هستند. آنها وعده می‌دهند. آنها بدل به غذا می‌شوند. بذر تفاوت بین آینده‌ای تاریک و آینده‌ای پرنعمت است. کاشتن بذر در هر دانه آنها، یک عمل اعتقادی و بر پایه امیدواری است. بنابراین از معلمانم تشکر می‌کنم. از همه معلم‌ها در هرکجایی تشکر می‌کنم. شما بذر می‌کارید.

در نخستین صفحه‌های کتاب، کاریکو تصویر زنی را یادآور می‌شود که گوشه‌ای مشغول است. از چشم بقیه پنهان باقی مانده ولی تلاش می‌کند. ژینا امینی که «نامش رمز شد»، به تهران رفته بود تا برای آموزش و تحصیل، خرید کند. اگر نگاه وقیح ماموران حکومتی گشت ارشاد نبود، شاید به سلامتی می‌توانست به خانه برگردد تا همراه برادرش کتاب‌های تازه بخواند. بذر دیگری برای یک آینده شکوفا باشد اما به او اجازه ندادند تا خودش باشد، تا زندگی کند، بیاموزد و آموزش دهد، اشتباه کند و درس بگیرد، تا…

در کنار او، میلیون‌ها نفر در اسارت جمهوری اسلامی، در تصویری تیره احساس می‌کنند که آینده‌ای دیگر برایشان وجود ندارد. انگار به آنها تحمیل کرده‌اند که همین است و بهتر از این نخواهد شد. کشتیم، دروغ گفتیم، می‌کشیم و دروغ خواهیم گفت. دزدیدیم و نابود کردیم، خواهیم دزدید و نابود خواهیم کرد را به ما اجبار کرده‌اند. می‌خواهند نتوانیم. بذری که در وجود ما کاشته‌اند، تلاش به سکون و ناتوانی است تا واقعیت حقیقی خودمان را نبینیم و برایش تلاش نکنیم.

کاریکو مثال این است که چگونه می‌توان دقیقا برعکس همین شد. او هم مانند ژینا امینی، دور از شهرهای مجارستان و جدا از طبقه قدرت و ثروت بدنیا آمد. پدرش کشاورز و قصاب بود. برای همین هم نتوانست عضو موثری در حزب کمونیست پس از گسترش شوروی سوسیالیستی به شرق اروپا باشد. خیلی ساده، چون بخشی از کارش از جوانی این بود که برای همسایه‌ها، جانوری که می‌خواهند ذبح کند و آن را آماده مصرف کند. وقتی حکومت تلاش کرد تا با مزرعه‌های اشتراکی، حق مالکیت را از همه بگیرد، پدر کاریکو از جمله افرادی بود که ضربه خورد. ذبح دام برای آشنا و همسایه بدل به اتهام خیانت به حزب و خیانت به جامعه شد و زندگی خانوادگی آنها را به فقر بیشتر نزدیک کرد. در چنین شرایطی است که کاریکو به کنکاش حیات می‌رود. ابتدا در مزرعه، در تماشای خانواده و کار با آنها، در دسترسی به انواع گونه‌های زندگی، سپس در مدرسه، وقتی به حیات و کنکاش موجودات زنده مشغول می‌شود. کاریکو در کتابش می‌گوید:

از لحظه‌ای که شروع به خواندن این کتاب کرده‌اید، سلول‌های شما پمپاژ کردند، انباشت کردند، جابه‌جا شدند، خوانده شدند، رمزگشایی شدند، ساخته شدند، تخریب شدند، تا شدند، مسدود شدند، دریافت شدند و اخراج شدند. در گذر این اعمال، شما نفس کشیدید، غذا هضم کردید، اکسیژن و مواد مغذی را به هر گوشه دورافتاده بدنتان فرستادید. درون بدن‌تان برق ساختید، ارتشاعات هوا [صدا] را تفسیر کردید. شما فکر کردید، درک کردید، ماهیچه‌هایتان منقبض شد، تن‌تان لژیون‌ها [واژه‌ای لاتین مترادف تعداد زیاد که اغلب برای سربازان استفاده می‌شود] را شناسایی و به مبارزه با مجموعه‌ای از پاتوژن‌هایی [آنچه بانی یک بیماری می‌شود، مثل ویروس یا باکتری] مشغول شد که هرگز آنها را به چشم نخواهید دید. یا به عبارت دیگر، شما زنده هستید.

جمهوری اسلامی به شکل‌های گوناگون ما را سانسور می‌کند. یکی از گسترده‌ترین این سانسورها، تلاش بر این است که بدن خودمان را نشناسیم. با تنمان دوست نباشیم. خودمان را نپسندیم. فکر کنیم هویت ما به تایید بقیه، بخصوص طبقه حاکم، احتیاج دارد. در میانه این سانسور، ما تلاش کردیم و می‌کنیم تا خودمان باشیم و بتدریج، خودمان را از بندهای اسارت حکومت جدا می‌کنیم. کاریکو در بخش دیگری از کتاب با اشاره به کتاب «استرس زندگی» نوشته هانس سلیه (The Stress of Life by Hans Selye)، دانشمند برجسته مجارستانی‌ کانادایی می‌گوید:

به‌عنوان مثال، آن‌گونه که سلیه به‌نظر پیشنهاد می‌کند، ما نمی‌توانیم واکنش‌های هیچ‌کسی را به جز واکنش‌های خودمان کنترل کنیم. در نتیجه، ما نباید برای جلب توجه یا جلب رضایت دیگران تلاش کنیم؛ درعوض، می‌بایست هدف‌هایمان را مشخص کنیم و برای به نتیجه رسیدن آنها تلاش کنیم. وقتی با موانع و شکست‌ها روبرو می‌شویم، نباید دیگران را مقصر بشناسیم؛ صرف سرزنش کردن، ما را متمرکز چیزهایی می‌کند که هیچ قدرتی بر آنها نداریم. به جای آن، می‌توانیم در پاسخ به بدشانسی‌هایمان، بیشتر بیاموزیم، سخت‌تر کار کنیم و خلاقیت بیشتری از خودمان نشان دهیم.

کاریکو در زندگی‌اش از گستره‌ای از موانع گذشت که نمی‌خواستند او خودش باشد و با تمام قدرتش گامی در پیشرفت بشریت بردارد. به‌خاطر طبقه اجتماعی‌اش – روستایی و فقیر، به‌خاطر اینکه پدرش را حزب سرزنش کرده بود، به‌واسطه اینکه زن است و همچنین چون می‌خواند، می‌آموزد و آموزش می‌دهد.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» البته هنوز شکست نخورده است. گام‌های نخستین خود را برداشته و حالا در زیر پوست جامعه، گام به گام، انسان‌ها را به هویت واقعی‌شان، به ارزش‌های درونی‌شان، به خواسته‌هایشان از زندگی نزدیک‌تر می‌کند. تا یکی پس از دیگری، گام‌های موثرتری در مسیر آزادی برداریم.

Ad placeholder

«نمی‌گذارم به دانشگاه بروی»

بخشی از تحصیل دبیرستان در مجارستان در نوجوانی کاریکو کار در مزرعه است تا هویت فردی انسان با کار و فعالیت طبقه کارگر هم آشنا باشد. بخشی از ایدئولوژی حزبی. کاریکو در یک روز کاری در مزرعه، به‌واسطه آشنایی‌اش با کشت ذرت، سریع‌تر از بقیه دانش‌آموزان کارش را تمام می‌کند و بعد گوشه‌ای کنار یک دوست می‌نشیند که او هم کارش را زودتر تمام کرده بود. معلم زبان روسی او را می‌یابد که چرت می‌زند و به او تشر می‌زند که «به سر کار برگرد». کاریکو نوشت:

این معلم را از قدیم می‌شناختم. در یک خیابان زندگی می‌کردیم. همسرش معلم راهنمایی‌ام بود و با پسرش در کودکی بازی می‌کردیم. بارها به خانه‌شان رفته بودم. و به رغم تمامی این‌ها، حالا که به او نگاه می‌کردم، تصویر دیگری را فهمیدم: در واقعیت خیلی او را نمی‌شناختم. او یک مرد عصبانی بود، پشت سر هم سیگار می‌کشید و به‌نظر می‌رسید انگار همیشه وضع شکمش خراب است.

در اینجاست که کاریکو می‌اندیشد چرا به دوستم کاری ندارد؟ و فکر می‌کند، شاید چون او به‌اندازه من شانس پیشرفت و تحصیل در دانشگاه را ندارد. وقتی به سر کلاس برمی‌گردند، این معلم نزدیک به حزب کمونیست علیه او گزارش رد کرده است، که «مطیع نیست»، که «به مقررات توجه‌ای ندارد»، که «علیه ارزش‌های جامعه عمل کرده است». در اینجاست که دوستش بلند می‌شود و می‌گوید «اگر کاریکو باید تنبیه شود، من هم با او بودم، مرا هم تنبیه کنید». این معلم پس از این شکست (چون حریف جایگاه خانواده دوست کاریکو نمی‌شود) به سراغ مدیران مدرسه می‌رود و گزارش مکتوب دیگری رد می‌کند. بقیه معلم‌ها البته همراهش نمی‌شوند تا بتواند به نتیجه برسد و کاریکو نوشت «تا به امروز نمی‌دانم چرا این کار را کردند». در پایان سال تحصیلی است که پس از امتحانات شفاهی، او به سراغ کاریکو می‌آید و از دانشگاهی نام می‌برد که او امیدوار به تحصیل در آن است و می‌گوید «تماس می‌گیرم تا نگذارند به آنجا بروی». البته درنهایت او در این تلاش هم موفق نمی‌شود. کاریکو نوشت:

اسمش را جوانی بگذار. اسمش را اعتماد به‌نفس بیش از حد بگذار. اسمش را ساده‌لوحی یا لجاجت یا صرف حماقتی آشکار بگذار اما من به آقای تلخی [Mr. Bitter عنوان به طعنه این فرد در کتاب کاریکو] که جلویم ایستاده بود فقط نگاه کردم – عزم او در آزارم را دیدم – و بعد فقط رفتم. او را ایستاده در راهرو ترک کردم. آیا واقعا می‌توانست جلوی رفتنم به دانشگاه را بگیرد؟ در حقیقت، نمی‌توانستم مطمئن باشم. اما نمی‌خواستم به او رضایت این را بدهم که پریشانم کرده بود. به این یکی اطمینان داشتم.

در زندگی همه ما احتمالا پیش آمده که توسط یک نفر نزدیک به حکومت متوقف شده باشیم. خواه به‌واسطه حق انتخاب پوشش، یا به‌واسطه استفاده از حق آزادی بیان، یا به صرف متفاوت‌ بودن. زنان در کنار اقلیت‌ها، چه مذهبی، یا قومیتی یا جامعه کوییر، بیشتر از بقیه شاهد چنین صحنه‌هایی بوده‌اند. چقدر قدرت می‌خواهد تا خشم فرد حکومتی را رها کنی و به دنبال کار، اهداف و آرزوهایت بروی. بی‌خیال اینکه او چه می‌خواهد بکند، چقدر می‌تواند قدرتمند باشد، یا اینکه چقدر دلش می‌خواهد تو را کنار بزند، به صرف اینکه خشمم را نمی‌تواند در فضای درست آن – علیه ظلم‌های حکومتی که شامل خود او هم شده است – رها کند. ما داریم یاد می‌گیریم که جمهوری اسلامی را رها کنیم تا در تعصب خودش، خشمگین بلرزد و راه خودمان را از آن جدا کنیم و آینده را از آنها پس بگیریم.

Ad placeholder

«به اندازه کافی سود نداری»

پس از دانشگاه و سال‌ها کار و تحصیل در مجارستان است که کاریکو یک موقعیت شغلی در دانشگاه پنسلیوانیا می‌یابد و راهی این کشور می‌شود. برای چند دهه بعدی، زندگی او پنهان از دید بقیه، جدا از رویه‌های قدرت و سرمایه دنبال می‌شود. تمام آنچه کاریکو می‌خواهد، یک میز در گوشه‌ای از آزمایشگاه است تا کار کند. در راه آمریکاست که او می‌اندیشد، «خب، این همه‌چیز را تغییر می‌دهد». او از نظام کمونیستی دور و به چاه سرمایه‌داری نزدیک‌تر می‌شود. پس از بازگشت از آمریکا، کاریکو درباره دهه‌ها کار در دانشگاه پنسلیوانیا می‌گوید:

پیروزی‌ها، عمدتا، تقریبا به کل پنهان باقی می‌ماندند. شکست‌ها چطور؟ آنها در دید همگان رخ می‌دادند.

کار با این دانشگاه، در سمتی که چندان درآمدی و ثبات کاری‌ای ندارد، به کاریکو و خانواده‌اش امکان اقامت در آمریکا را می‌دهد، جایی که فرزندانش آزادتر می‌توانند تحصیل و زندگی کنند. اینجاست که الیوت به زندگی او وارد می‌شود. در آمریکا بدنیا آمده، در فرهنگ دانشگاهی رشد کرده، در همین دانشگاه درس خوانده، همسرش را در اینجا یافته و به‌عنوان یک مرد سفیدپوست، در جایگاه قدرت قرار دارد. کاریکو بزرگ‌ترین اکتشاف زندگی‌اش، ام‌آر‌آن‌ای (mRNA) را ابتدا به او معرفی می‌کند. الیوت به کاریکو اجازه ادامه پژوهش را می‌دهد. کاریکو نوشت:

فلسفه الیوت به‌عنوان یک محقق با مرتبه و مربی، قاعده‌ای ساده بود: استخدام افراد باهوشی که با هم بسازند. به حرف آنها گوش کند. آنها را راهنمایی کند و از نیازهایشان حمایت کند، بعد از سر راه‌شان کنار برود. آنها را تشویق کند تا بیشتر رشد کنند، تا گامی فراتر به جلو بردارند… و وقتی به نتیجه رسیدند، همراه‌شان جشن بگیرد.

در گذر سال‌های بعدی کار است که کاریکو با درو وایسمن (Drew Weissman) آشنا می‌شود، پژوهشگر و پزشک آمریکایی که در آینده به همراه کاریکو نوبل پزشکی را برای پژوهش‌هایشان بر ام‌آرآن‌ای دریافت کردند که نخستین نتیجه عملی‌‌اش، واکسن‌های نوین برای کووید۱۹ بود. این دو در زمان همکاری‌شان در پن امیدوار بودند که ام‌آر‌آن‌ای بتواند به تولید واکسن‌های آنفولانزا، تبخال (herpes)، ویروس اچ‌آی‌وی و مالاریا منتهی شود. پژوهش برای رسیدن به واکسن‌های کارآمد برای این ویروس‌ها و عوامل دیگر بیماری‌ها بر پایه اکتشاف‌های این دو، همچنان ادامه دارد.

ولی پیش از آنکه این دو به جایزه نوبل و شهرت کنونی‌شان در جهان علم برسند، در ۱۹۹۹ میلادی، پن با مشکلات عدیده مالی روبرو و شاهد صدها میلیون دلار ضرر بود. در برخی کشورها مانند فنلاند می‌گویند دست‌کم آموزش کودکان و جوانان نباید با هدف کسب سود باشد ولی در آمریکا و گستره‌ای از دیگر کشورها، با دانشگاه و پژوهش مانند یک سرمایه‌گذاری رفتار می‌شود. خواه کاری علمی به نتیجه می‌رسد و سودآور می‌شود و یا به درد نظام سرمایه‌داری نمی‌خورد. کاریکو به‌عنوان انسانی که جنگیده و فقط می‌خواهد کار کند، و می‌فهمد کار زمان می‌طلبد، این فضا را درک نمی‌کند. همه‌چیز وقتی برای او سخت‌تر می‌شود که شان گرادی (Sean Grady) رئیس تازه بخش اعصاب و مغز (neurosurgery) پن می‌شود، جایی که کاریکو برایش در پژوهش‌های مرتبط با ژنتیک کار می‌کند. کاریکو نوشت:

کمی بعد از اینکه شان به این سمت رسید، مرا به جلسه‌ای فراخواند. به‌اندازه کافی مودب بود. گوش کرد تا پژوهشم را برایش توصیف کنم. چند سوال پرسید و بعد بدون اینکه هیجان خاصی در صدایش احساس شود گفت چقدر هیجان‌انگیز. گفت می‌دانم چندین مقاله علمی در ژورنال‌های کوچک منتشر کرده‌ام. بعد گفت تحت‌فشار شدیدی برای بودجه است و نگران این است که پژوهش‌هایم بودجه کافی ندارند. گفت مانده‌‌ام آیا می‌دانی که یک فرمول دقیق وجود دارد، که در آن نسبت «دلار به ازاری هر فوت مربع» [هر فوت مربع برابر با ۱۴۴ اینچ مربع یا کمی بیش از ۹۲۹ سانتی‌متر مربع است] سنجیده می‌شود و تا آخرین اینچ فضای آزمایشگاهی را برای هر پژوهش‌گر مشخص می‌کند و این برپایه بودجه‌های آنان است. سپس افزود، «از الان به بعد دانشگاه این دستورالعمل مالی را با دقت اجرا خواهد کرد. در نتیجه از شما انتظار دارم که مقدم بر همه‌چیز، بدنبال بودجه‌ای خارج از دانشگاه باشید.»

کاریکو پاسخ داد:

بسیار خب. قبول، هرچی که هست. ولی حالا می‌شود در مورد کارم برای ام‌آر‌آن‌ای بهتان بگویم؟

برای رسیدن به آرزوها و رویاها، هزینه‌های گوناگونی باید پرداخت شود. کار چه پژوهش علمی باشد، چه یک جنبش اجتماعی، چه اعتراضات سراسری، نیازمند سازماندهی، گفت‌وگو، اثبات، اعتماد، هماهنگی و مشارکت است. برای به سرانجام رساندن یک فعالیت اجتماعی، نیازمندی‌های مالی هم وجود دارد. یکی از ضعف‌های جنبش «زن، زندگی، آزادی» عدم مشارکت عمومی بخصوص در خارج از کشور برای سازمان‌دهی، از جمله جمع‌آوری پول خواه با اشتراک‌های ماهیانه یا کمک‌های مالی یک مرتبه‌ای بود. برای رسیدن به هدف، برخی افراد جامعه باید همه کار و زندگی‌شان را کنار بگذارند و تمام وقت متمرکز مبارزه و سازمان‌دهی بشوند. اغلب افراد خارج از ایران، در نظام‌های سرمایه‌داری زندگی می‌کنند و درنتیجه، امکان چنین فعالیت‌هایی برایشان محدود می‌شود اما می‌توانند کمک کنند تا پول جمع شود و کار صورت بگیرد. سوال اعتماد اینجا مطرح است، چه کسانی می‌توانستند با اعتماد بخش‌های از جامعه به خودشان، چنین سازماندهی را به واقعیت تبدیل کنند و نکردند. سوال این است که چرا؟ پاسخ به آن، راهگشای آینده جمعی ما خواهد بود.

در ماه می ۲۰۱۳ میلادی، کاریکو به سر کار می‌رود و متوجه می‌شود وسایلش را در راهرو گذاشته‌اند. بعد متوجه می‌شود یک نفر را گذاشته‌اند که همه وسایلش را در جعبه می‌ریزد و هرچه نخواهد در یک جعبه گنده زباله می‌ریزد. کاریکو پرسید، «داری چی کار می‌کنی؟» پاسخی که می‌شود این است که شان گفته این کار را بکنیم و برو با خودش صحبت کن. کاریکو نوشت:

شان در دفترش منتظرم بود. گفت: «کتی»، صدایش برایم شبیه صدای والدینی بود که خشمگین است اما می‌خواهد جلوی عصبانیتش را بگیرد. انگار با یک بچه صحبت می‌کرد. «در این مورد صحبت کرده بودیم. کلی وقت داشتی تا عددهایت [بودجه‌ات] را بهتر کنی. هفده سال گذشته». بعد توضیح داد کارمند تازه‌ای برای این بخش استخدام کرده است. آن‌ها گرنت [grant به بودجه‌ای گفته می‌شود که یک دولت، یک سازمان یا افراد ثروتمند بدون چشم‌داشت از نتیجه کار به یک فرد یا گروه می‌دهند تا برابر یک درخواست مشخص، فعالیت‌های مشخصی را انجام دهند و نتیجه را گزارش کنند] دارند. سیستم این‌شکلی کار می‌کند.

یک عمر کار یک دانشمند را که در فاصله‌ای حدود یک دهه بعد، برنده جایزه نوبل می‌شود، به سطل زباله ریختند. این کار را نظام سرمایه‌داری با او کرد. بی‌توجه به دانشی که او تولید کرده و تاثیرهایی که می‌تواند در پی داشته باشد. این کار را کسی نکرد که درکی از علم نداشته باشد. این مدیر، دقیقا با علم و دانش اینکه با چه کسی چه کاری می‌کند، این تصمیم را اجرا کرد.

Ad placeholder

«تمام سال‌هایی که نادیده‌ام گرفتند»

روزی که کاریکو در شهر سگد به شرایط کنونی فکر می‌کند، به نتیجه‌ای می‌رسد که تا سال‌ها او را سر پا نگه می‌دارد تا درنهایت در مقابل جامعه جهانی با افتخار سر بلند کند و جایزه نوبل را دریافت کند. در ادامه موخره کتاب، کاریکو نوشت:

نمی‌دانم بینش آن روزم از کجا آمد. اما در تمامی سال‌هایی که نادیده گذراندم، سال‌هایی که تقریبا هر پیامی که دریافت کردم، تلویحا و هم‌زمان صریح، به‌نظر یک چیز را تکرار می‌کردند: کتی، این کار تو نیست. همین بینش بود که مرا به ادامه کار واداشت. مرا سرسخت کرد تا به‌جای رها کردن و تسلیم شدن، لجباز باشم.

در اینجاست که کاریکو ما، همه ما را مخاطب قرار می‌دهد:

شاید شما هرگز ناگهانی با چنین بینشی رودررو نشده باشید. پس می‌خواهم کسی باشم که به شما این را می‌گوید: مکث نکن. شاید هنوز نتیجه اکتشافات شما صرف یک احتمال باشد. ولی لطفا با آن طوری برخورد کنید که انگار صرف حقیقت است. این اهمیت دارد. مهم است حتی اگر الان تاثیرش را نمی‌بینید. نباید این بخش از وجودمان را کنترل کنیم. فقط با یک چیز دیگر ادامه بده، آن را انجام بده و چیز بعدی را انجام بده و چیز بعدی‌ای که پس از آن می‌آید را انجام بده.

در مثل فارسی می‌گوییم «قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود». ما در ناامیدی تنها گذاشته نشده‌ایم، طرف مقابل جنبش «زن، زندگی، آزادی» در هراس است که ما در کنار همدیگر قرار بگیریم و خواسته‌هایمان را با گام‌های کوچک ولی عملی، با اصرار و لجبازی در هر کجا که ممکن باشد، با حفظ امنیت خودمان تا جایی که می‌توانیم دنبال کنیم. آنها می‌ترسند که خشم ما در کنار همدیگر قرار بگیرد و تمام آنچه از ما انکار شده، همه آن را درخواست کنیم و به آن برسیم. کاریکو نتیجه می‌گیرد:

به این یقین دارم: هر بذر به زندگی‌ای تازه‌ای رشد می‌دهد. این زندگی تازه خود بذرهای جدیدی تولید می‌کند، بذرهای تازه، زندگی‌های بیشتری را رشد می‌دهند. این روند ادامه دارد و ادامه خواهد داشت. به شما می‌گوییم به آنچه درون‌تان می‌گذرد، اعتماد کنید. آنچه درون‌تان می‌یابید، پرورشش دهید، حتی – بخصوص – زمانی که هیچ‌کس دیگری این کار را برایتان نمی‌کند. به شما می‌گویم که ادامه دهید. به رشد خود تداوم بخشید. رشد کنید. ممتد به سمت روشنایی پیش بروید. شما بالقوه هستید. شما بذر هستید.

می‌توانیم انتخاب کنیم تا به حرف کاریکو گوش کنیم. می‌توانیم به رشد خود تداوم بخشیم، می‌توانیم گام به گام، جنبش آزادی‌خواهی ایران را با رمز مهسا امینی به روشنایی آینده‌ نزدیک‌تر کنیم. جنبش ما بالقوه است. بذرهایش را کاشته‌ایم. رشد خواهیم کرد و به نتیجه خواهیم رسید. پیروز خواهیم شد.

Ad placeholder

0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net