«نگاه ابراهیم رئیسی سرد و بی‌روح بود؛ چشم‌هایش مملو از رذالت»

بخش حقوق

نزدیک به یک ماه از ۳۰‌ اردیبهشت و سقوط هلیکوپتر ابراهیم رئیسی، رئیس جمهوری سابق ایران (عضو هیئت مرگ در کشتار ۶۷) می‌گذرد. طی این مدت خانواده‌های دادخواه بارها از نقش کلیدی رئیسی در کشتار فعالین چپ و مجاهدین در دهه تاریک شصت سخن گفته‌اند؛ زمانی که نزدیک به ۳۰ هزار زندانی سیاسی کشته شدند. ابراهیم رئیسی زندگی حرفه‌ای خود، یعنی کشتن مخالفان سیاسی را در ۱۳۵۹ با دادستانی کرج آغاز کرد؛ زمانی که فقط ٢٠ سال داشت. او در سال‌های ۶۱ تا ۶۳ درمقام دادستان همدان نقش مهمی در کشتار و سرکوب مخالفان ایفا کرد. مشارکت او اما در صدور احکام مرگ در جریان کشتار‌های تابستان ١٣٦٧ به اوج خود رسید. در آن‌زمان او به همراه حسینعلی نیّری، مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی (کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳) عضو گروهی بود که به اعدام چند هزار نفر به اتهام «ارتداد» و یا «نفاق» حکم دادند؛ گروهی که به «هیئت مرگ» معروف شد.

رئیسی بعد از احداث جمهوری اسلامی نیز در بازتولید ماشین سرکوب و کشتار اعانه سهم می‌کرد. اخیراً گروهی از خانواده‌های دادخواه درکنار فعالان حقوق زنان و بشر در نامه‌ای جمعی نوشتند:

«رئیسی … در کشتار معترضان جنبش زن زندگی آزادی، در قتل، بازداشت خودسرانه، ناپدیدسازی قهری و شکنجه هزاران معترض و آزار و اذیت خشونت‌آمیز زنان و دخترانی که از حجاب اجباری سرپیچی می‌کردند، و دیگر نقض‌های جدی حقوق بشر مستقیماً دست داشته یا بر آن‌ها نظارت داشته است».

خانواده‌های دادخواه از مرگ رئیسی همزمان شادمان و درعین‌حال متأسف شدند چراکه امکان دادگاهی کردن رئیسی و تحقق عدالت تا حد زیادی از دست رفت. مرگ یک جنایت‌کار برای ستمدیدگان تاریخ مسرت‌بخش است، اما همزمان با مرگ او بخشی از تاریخ ستم، قهر دولتی و جنایت طبقه حاکم نیز دفن می‌شود.

منیره برادران در گفت‌وگو با زمانه: «مرگ رئیسی و راه دراز دادخواهی»

گفت‌وگوی پیش‌رو، اختصاصی رادیو زمانه با عضو یکی از خانواده‌های دادخواه خاوران است که پس از مرگ رئیسی صورت گرفته. او همسر خود را در کشتار ۶۷ از دست داده است. حکم اعدام همسر او به‌دست ابراهیم رئیسی و و چهار تن دیگر از اعضای هئیت مرگ از جمله مصطفی پورمحمدی، مُهر و امضا شده است. این زندانی سیاسی چپ بدون حق ملاقات اعدام می‌شود و پیکر او با ناپدید‌سازی قهری هرگز به خانواده تحویل داده نمی‌شود. این فرد دادخواه در این مصاحبه از دیدار خود با رئیسی در دهه شصت، خاطرات تابستان ۶۷ و فشار‌های مضاعف بر خانواده‌های خاوران تحت ریاست جمهوری ابراهیم رئیسی سخن می‌گوید.

جنبش خاوران در تهران، همچون جنبش‌های دادخواهی در کردستان، یکی از زنانه‌ترین جنبش‌های اجتماعی موجود در جغرافیای سیاسی ایران است که توانسته جمع متکثری از زنان را به‌میانجی درد مشترک، دادخواهی و «خواهرانگی» کنار هم گرد آورد؛ زنانی که نوعی سیاسی‌شدن را به میانجی مرگ عزیزان تجربه می‌کنند. باید توجه داشت که بسیاری از زنان دادخواه پیش از مرگ عزیزان‌شان از فعالان باتجربه سیاسی بودند و جنبش دادخواهی خاوران از نیرو‌های سیاسی‌ای بود که علیه سیاست‌زدایی جامعه در فضای مابعد انقلاب دست به مقاومت زد و با سازمان‌دهی مثال‌زدنی و سوژگی جمعی موانعی جدی برای عادی‌سازی استقرار جمهوری اسلامی ایجاد کرد. به‌رغم سرکوب‌های شدید و هزینه‌های گزاف، این جنبش همچنان تا به امروز در داخل ایران به حیات خود ادامه می‌دهد.

بنا به معذورات امنیتی، رادیو‌زمانه نام فرد دادخواه و جزئیات مربوط به پرونده همسر او را منتشر نمی‌کند. به امید روزی که این صدا‌ها، اظهارات و خاطرات در دادگاهی منصفانه علیه قصابان و جلادان بدون هیچ ترس، واهمه و سانسوری بیان شوند.

Ad placeholder

با ابراهیم رئیسی درمقام معاون دادستان دادگاه انقلاب در دهه شصت دیدار کردید. از جزئیات این دیدار برای‌مان بگویید.

در دهه ۶۰ همراه با همسرم دستگیر و هر دو راهی زندان «کمیته مشترک» شدیم – «کمیته مشترک ضد خرابکاری» به دستور مستقیم محمدرضا پهلوی در اوایل ۱۳۵۰ به‌عنوان زندانی برای شکنجه و حبس مخالفان رژیم پهلوی راه‌اندازی شد. – بعد از مدتی آزاد شدم و همسرم چندین ماه را در «کمیته مشترک» زندانی بود. پس از آن او به زندان اوین منتقل شد و درآنجا ابتدا یک ماه را در انفرادی گذراند و سپس به «بند» منتقل شد. درنهایت همسرم را به دادگاه می‌برند و به او حکم اعدام می‌دهند. بعدتر با اعتراض، پرونده را به قم فرستادند چون در آن زمان برای فرجام‌خواهی به حکم بدوی همه احکام اعدام به دادگاه عالی قم حواله می‌شد … اسامی قضّات قم را به جز آیت‌الله معرفت، ناظم‌زاده یا ناظم درست به خاطر نمیارم.

کل ملاقات ما با ابراهیم رئیسی ده دقیقه طول کشید. تنها چیزی که توجه من را جلب کرد نگاه‌های بدون احساس این آدم بود. آنقدر این نگاه سرد و بی‌روح بود که تو فکر می‌کردی با یک آدم مرده روبه‌رو هستی … من گهگاهی به او نگاه می‌کردم و او برمی‌گشت به من نگاه می‌کرد و در نگاهش یک رذالتی می‌دیدم که با لبخند کج و معناداری عجین شده بود.

در بحبوحه بمباران‌ها و جنگ ایران-عراق، در یکی از ملاقات‌های حضوری در اوین همسرم به من گفت که حکم اعدام به او داده اند. به‌همین خاطر من و خانواده همسرم شروع کردیم به انجام یک سری فعالیت‌ها و پی‌گیری‌های قضایی. خانواده همسرم برای ملاقات با مسئولین از دادستانی وقت ملاقات گرفتند. من به همراه مادر همسرم رفتیم دفتر دادستانی که واقع در محله لوناپارک (پارک‌وی) یا همان شهربازی بود. برای ملاقات با زندانیان ابتدا به این محل می‌رفتیم و از آنجا خانواده‌ها را گروه‌گروه با مینی بوس روانه اوین می‌کردند. وقتی آنجا رسیدیم به ما گفتند که خود دادستان نیست و فقط با معاون او می‌توانید دیدار کنید. ما را بردند به یک اتاقی که در آن یک میز وجود داشت و جلوی آن دو صندلی بود (یک صندلی هم پشت میز). پشت میز یک جوان بیست و هفت هشت ساله با یک ریش سیاه و پر نشسته بود. به ما گفتند ایشان آقای رئیسی، معاون دادستان است!

کل ملاقات ما با ابراهیم رئیسی ده دقیقه طول کشید. تنها چیزی که توجه من را جلب کرد نگاه‌های بدون احساس این آدم بود. آنقدر این نگاه سرد و بی‌روح بود که تو فکر می‌کردی با یک آدم مرده روبه‌رو هستی … من گهگاهی به او نگاه می‌کردم و او برمی‌گشت به من نگاه می‌کرد و در نگاهش یک رذالتی می‌دیدم که با لبخند کج و معناداری عجین شده بود.

مادر همسرم شروع کرد به اعتراض و با گله و شکایت به رئیسی گفت که پسر من در دوران شاه زندان بوده و با رژیم پهلوی مبارزه کرده است؛ جای کسانی مثل او در زندان نیست. رئیسی با بی‌تفاوتی محض یک سری برگه که روی میز جلوی دستش بود، را ورق زد؛ یک نگاهی به پرونده انداخت و گفت: «خانوم پسر شما پرونده سنگینی دارد و برین براش دعا کنید».

وقتی برای بار دوم یا سوم رئیسی تکرار کرد «مادر برین برای پسرتون دعا کنین»، به مادر همسرم نگاه کردم، رنگش عین گچ سفید شده بود. چون وقتی می‌گفتن «برین دعا کنید» منظورشان در واقع این بود که «داریم می‌کشیم اش». من از روی صندلی بلند شدم و به مادر همسرم گفتم: «بلندشید بریم». او یک مکثی کرد و به من نگاه کرد و درنهایت از جایش بلند شد. من بدون هیچ تشکر و خداحافظی‌ای آمدم بیرون. این اولین و آخرین ملاقات من با رئیسی بود. نگاه بی‌روح‌اش برای همیشه در ذهن من حک شد و بعدها هم خیلی از خانواده‌هایی که وقت گرفته بودن با برخورد‌های مشابه این آدم مواجه شده بودند.

چطور متوجه شدید که ابراهیم رئیسی، درکنار دیگر اعضای هیئت مرگ در صدور حکم مرگ همسرتان نقش داشته؟

پس از سال‌ها به خاطر مسئله‌ای ناگزیر به دادگاه انقلاب رفتم. با اعتراض به یک مأمور دادستانی گفتم: «به من نه وصیت‌نامه‌ای داده شده و نه مزار همسرم را به من نشان داده‌اند؛ فقط یک گواهی فوت به من داده اند. من اصلاً شک دارم که همسرم فوت کرده، شاید زنده است».

مأمور دادستان اصرار کرد که «نه خانوم اعدام شده است». به او گفتم از کجا معلوم؟ گفت شما فُلان روز بیاین اینجا و من به شما حکم را نشان می‌دهم. گفتم: وصیت‌نامه همسرم را می‌خواهم. گفت: احتمالاً وصیت‌نامه را ندارند. گفتم: «امکان ندارد! شما هرکسی را که اعدام می‌کنین فرصت نوشتن وصیت‌نامه را به زندانی می‌دهید مگر اینکه همسرم را بدون وصیت کشته باشید».

در موعد مقرر دوباره به دادگاه انقلاب رفتم. مأمور دادستان یک پوشه قرمزرنگی را در دست داشت که به پشت بود و چیزی را نمی‌توانستی بخوانی. وقتی پوشه را روی میز گذاشت دیدم که روی جلد پوشه اسم همسرم با ماژیک سیاه درشت درج شده و با ماژیک قرمز خط خورده است. پوشه را باز کرد و گفت: «چون شما شک دارین که همسرتان را اعدام کرده اند من حکم را به شما نشان می‌دهم … چهار تا حقوق‌دادن حکم را امضا کرده اند».

حکم در یک صفحه آچهار با فونت خیلی ریزی با ماشین‌ تایپ نوشته شده بود. در پایین صفحه آن‌قدری جا بود که امضاها و مهر کسانی که حکم را صادر کرده‌اند ببینم. بعد از امضای حسینعلی نیّری، امضای رئیسی را مشخصاً دیدم که کنار امضای مصطفی پورمحمدی و مرتضی اشراقی بود. پرونده را با یک فاصله سی سانتی‌متری از من گرفته بود ولی از همان فاصله اسم‌ها را راحت می‌توانستم تشخیص دهم و امضاهای‌شان را ببینم. قبل از مهر و امضا نوشته شده بود: «بنا به حکم دادگاه، {نام زندانی سیاسی} فرزند … به اعدام محکوم شد».

من آنجا بود که فهمیدم رئیسی در دادن حکم اعدام به همسرم نقش داشته است.

تجارب شما از ابراهیم رئیسی در دهه‌های مابعد ۶۰ چطور بوده است؟

در دورۀ اول روحانی، [انتصاب] پورمحمدی که به عنوان وزیر دادگستری از اعضای کابینه دولت بود برای خیلی از خانواده‌های دادخواه به طور خاص توهین‌آمیز بود. در آن زمان مادران دادخواه زیادی در قید حیات بودند که خاطرات شفاهی زیادی از پورمحمدی داشتند اما این خاطرات متأسفانه مستند و مکتوب نشد. وقتی رئیسی ریاست قوه قضاییه را در ۶ اسنفد ۱۳۹۷ به دستور مستقیم خامنه‌ای برعهده گرفت، خانواده‌های دادخواه اعتراض کردند و بر نقش او در تابستان ۶۷ صحّه گذاشتند. در آن زمان اما جمهوری اسلامی همچون همیشه نمی‌توانست دست به انکار زند چراکه نوار صوتی آقای منتظری دو سال پیش‌تر در ۱۳۹۵ در صحبت با «هیئت مرگ» بیرون آمده بود.

رئیسی هرگز هیچ مسئولیتی را هرگز برعهده نگرفت و همواره به گذشته خود مفتخر بود. دربرابر اعتراضات جامعه و رسانه‌ها درقبال برگزیدن او درمقام رئیس دولت از خود بار دیگر دفاع کرد و بدون اشاره به اعدام چپ‌ها گفت: «من ریشه منافقین را کنده و به نظام خدمت کرده ام». وقتی از او درمورد دو اعدامی ۸۸ پرسیدند، او جواب داد: «دو نفر کم بود و باید ۹ نفر دیگر را هم اعدام می‌کردیم». و خب این نشان‌دهنده این است که رئیسی رسالت دیگری جز کشتار مخالفین و اعدام دگراندیشان برای خود قائل نیست.

آیا از خبر مرگ رئیسی همچون دیگر خانواده‌های دادخواه همزمان خوشحال و ناراحت شدید؟

مرگ هیچ‌کس مرا خوشحال نمی‌کند. زندگی حق هر آدمی است، تازمانی که بدن او اجازه می‌دهد و فرصت زندگی‌کردن دارد. اما با مرگ رئیسی بخشی از ناگفته‌های ۶۷ از بین رفت و ما نتوانستیم از تمام حقیقت سردربیاوریم. در تمام این مدت این انتظار را می‌کشیدیم که زمانی دادگاهی تشکیل شود و در آن رئیسی، نیّری، اشراقی و پورمحمدی موظف شوند در آن‌جا حرف بزنند و دارودسته‌ای که از این‌ها فرمان می‌بردند و همراهی می‌کردند محاکمه شوند؛ خواه آن کسی که زندانیان را به‌سمت حلقه دار می‌برده، خواه کسی که چهارپایه را از زیر پای زندانیان می‌کشیده، اینها همگی مسئول اند.

از سوی دیگر از خودم می‌پرسم آیا چنین امکانی وجود دارد که روزی پای اینها را آزادانه به دادگاهی عادلانه بکشیم؟ من چندان خوش‌بین نیستم ولی ممکن است «در بر پاشنه‌ای بچرخد» و اینها را به دادگاه آوریم و ازشان بپرسیم: چطور توانستید طی فاصله دو ماه این همه جوان را از بین ببرید؟ این همه رؤیا و آرزو و عشق را زیر خاک کنید؟ این همه پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر را داغدار، و بچه‌هاشان را بی‌پدر مادر کنید؟

فکر می‌کنم همچین چیزی به زودی رخ نخواهد داد. بااین‌حال، حتی اگر فرض بگیریم دست طبیعت هلیکوپتر رئیسی را انداخته است و این اتفاق را رقم زده است، فکر می‌کنم آن لحظۀ سقوط آن احساس ترس از مرگ بهش دست داده است. امیدوارم واقعاً زنده بوده باشد موقعی که هلیکوپتر افتاده تا آن ترس از مرگ را بیشتر احساس کرده باشد و یادش افتاده باشد که به چند نفر حکم اعدام داده است و فکر بکند که الان زمان پاسخگویی است. در عین حال هیچ شادی‌ای نمی‌توانم بکنم چون گمان می‌کنم رئیسی سنی نداشت (۶۳ سال) و امکان زندگی پیش‌رویش بود.

باتوجه به اینکه رئیسی از ۲۰ سالگی وارد سیستم می‌شود، برایم سؤال است که این فرد چه روحیه‌ای داشته که حکم اعدام این همه زندانی را صادر کرده است؟ این موضوع نمی‌تواند صرفاً از روی «اعتقاد» و اینها باشد. بالاخره آدم با خودش درگیر می‌شود: از خودش می‌پرسد من چقدر آدم باید بکشم؟ یک جایی بالاخره آدم کم می‌آورد اگر طرف انسان باشد، اگر اندکی حس انسانی داشته باشد؛ مگر اینکه همچون حیوانات درنده در جنگل برای حفظ بقاشان باید در جنگل هرچیزی گیرشان بیاید بخورند …

از سوی دیگر، وقتی حاکمیت شادمانی مردم از مرگ رئیسی را می‌بیند، دست به عمل تلافی جویانه می‌زند. مداح حکومتی در میدان ولی‌عصر از پشت بلندگو فریاد می‌زند: «آری، ادامه دارد آن راهی که رفتش، راه رئیسی، راهی سال ۶۷».

یادبود رئیسی در تهران، میدان ولی عصر، سوم خرداد ۱۴۰۳

رئیس شورای شهر پیشنهاد داده که برای رئیسی یک معبری درست کنیم که یادآور و شایسته او باشد و ازقضا دقیقاً این معبر را شرق تهران در نزدیکی گورستان خاوران، نُماد کشتار بی‌امان در دهه ۶۰ و بالاخص ۶۷، انتخاب می‌کنند. اخیراً هم شنیدم احتمالاً بزرگ‌راه امام‌رضا را –که از تهران به ورامین و گرمسار می‌خورد و از آنجا به مشهد می‌رسد – ممکن است به «ابراهیم رئیسی: خادم الرضا» تغییر نام دهند. این دقیقاً همان بزرگ‌راهی است که خانواده‌های خاوران از آن عبور می‌کنند … شاید هم در شأن رئیسی نیست که خیابانی در پایین شهر به نام ایشان باشد و یک جایی در بالای شهر برای او جور کنند.

Ad placeholder

از زمانی که رئیسی با انتصابات ۱۴۰۰ دولت را در دست گرفت، جنبش دادخواهی خاوران چه تغییراتی را به چشم خود دیده است؟

بعد از اینکه وسایلِ همسرم را در ۶۷ به من تحویل دادند، از همان سال در اولین جمعه به خاوران رفتم. آن زمان خیلی‌ها به خاوران می‌آمدند، بخصوص خانواده‌های ۶۷. خانواده‌های دهه شصت هم بودند چون هنوز مادر‌های‌شان زنده بودند و به گورستان خاوران می‌آمدند. یادم می‌آید اولین بار که به آنجا رفتم، وقتی وارد محوطه شدم فقط صدای ناله می‌آمد. در آن زمین بزرگ فقط صدای ناله‌ها را می‌شنیدی که در هم می‌پیچید: مادرهایی که مویه می‌کردند، زن‌های جوانی که فریاد می‌کشیدند و اسمی را صدا می‌کردند … خیلی فضای وحشتناکی بود. به رغم اینکه وضعیت جاده خاوران در آن زمان خیلی خیلی خراب بود و هر بار جانت را کف دستت می‌گذاشتی، به مزار عزیزان در خاوران می‌رفتیم.

در دوران «ریاست جمهوری» احمدی نژاد فشارهای امنیتی و سیاسی بر خاوران بیشتر شد. وقتی آنجا می‌رفتیم، مأموران اطلاعات هجوم می‌آوردند و از جمعیت فیلم و عکس می‌گرفتند تا یک فضای ارعاب ایجاد کنند. خیلی وقت‌ها در ورودی را روی ما می‌بستند و ما را به داخل راه نمی‌دادند، که دعوا و اینها زیاد می‌شد. یا پلیس‌ها شماره پلاک ماشین را ثبت می‌کردند و چیزهایی از این دست.

در آن دوره یک بار شب عید به یاد می‌آورم درست جلوی در ورودی یک کانال بزرگ حفر کردند تا برای ورود ما به محوطه مانع‌تراشی کنند. بنابراین وادار‌مان کردند تا برای رفتن به مزار عزیزان‌مان از یک مسیر تنگ و باریک عبور کنیم که فقط یک نفر در آن واحد می توانست از آن عبور کند. همزمان، در کنار این مسیر باریک یک کانال سه متری حفر کرده بودند که هرکس در آن می‌افتاد قطعاً دست و پایش می‌شکست و آسیب جدی می‌دید. خیلی از مادرها سنی ازشان گذشته و برای‌شان خیلی سخت بود. ولی هرطور بود آنها از مسیر عبور کردند و به داخل محوطه خاوران آمدند. به همین ترتیب، برای مادرانی که فرزاندان‌شان همراهشان بودند خیلی دشوار بود … به رغم اینها، به خوبی به یاد دارم آن روز خاوران به طور ویژه‌ای شلوغ بود.

در دوران روحانی، وزارت اطلاعات کمی بهتر شد اما با به‌قدرت رسیدن رئیسی سخت‌ترین دوران به خانواده‌های خاوران اعمال شده است تا جایی که الان در خاوران را به‌کل می‌بندند و هیچ کس را راه نمی‌دهند، مگر اینکه افراد کارت ملی خود را در ورودی نشان دهند. در آستانه نوروز ۱۴۰۳ آخرین جمعه سال که همه بر سر مزار می‌روند، ما تعداد زیادی دسته گل خریدیم و جمعیتی که به خاوران آمده بود خیلی زیاد بود. با‌این‌حال، آنها در را بستند و کسی را به داخل راه نمی‌دادند. به ما گفتند که بیایید «گلستان جاوید»، قسمت بهایی‌ها، که آنجا صحبت کنیم. وقتی رفتیم آنجا گفتند هرکس می‌خواهد داخل برود باید کارت ملی اش را باید ارائه کند. دو تا از بچه ها کارت شان را دادند و رفتند داخل، همراه با گل‌ها و بعد از بیست دقیقه برگشتند …

ازطریق به‌خاک سپردن بهایی‌ها در خاوران به‌نظر می‌رسد جمهوری اسلامی در حال اعمال کنترل بر جنبش دادخواهی است. کمی در این‌باره برایمان می‌گویید؟

از ۱۴۰۰ به بعد با آغاز دولت سیزدهم به ریاست رئیسی، برای ایجاد تفرقه و تنش بین ما و بهایی‌ها شروع به دفن بهایی‌ها در قطعه «اعدامیان شهریور ۶۷» کردند. چون بین خود ما خانواده‌های چپ که نمی‌توانند تفرقه ایجاد کنند؛ از ما هزاران بار پرسیدند: چرا دسته‌جمعی می‌آیید خاوران؟ ما هم گفتیم چون دسته‌جمعی کشتید و خاک کردید! جدا از مسئله «تفرقه بینداز و حکمرانی کن»، همزمان جمهوری اسلامی به‌دنبال این است که کانال‌های اعدامیان دهه شصت و ۶۷ را تغییر کاربری دهد و درنهایت این کانال‌ها را تخریب کنند.

خاوران درواقع دو قطعه دارد: یکی قطعه‌ای که رو به خیابان لپه‌زنک هست و یک قطعه عقب‌تر هست که درواقع همجوار با گورستان ارامنه است. آن گورستانی که همجوار با گورستان ارامنه است دو یا به گفته‌ای سه کانال بزرگ دارد. اعدام‌شدگان شهریور ۶۷ و حتی گفته می‌شود اعدام‌شدگان گوهردشت اینجا دفن شدند – گفته می‌شود هیئت مرگ در دهه شصت با هلیکوپتر از اوین می‌رفتند به گوهردشت و برمی‌گشتند! خانواده‌های دهه شصت دیده بودند که سه کانال وسیع، طویل و عمیق در این بخش از گورستان کنده شده و در خیلی از کانال‌ها آهک ریخته‌اند. اعدام‌شدگان را با کامیون می‌آوردند و به شکل دسته‌جمعی آنها را در این کانال‌ها تخلیه می‌کنند و بعد با خاک روی آن را می‌پوشاندند.

به ما گفته شده بهاییان فقط تا فاصله‌ای از کانال‌های بزرگی که برای‌تان تعریف کردم، کانال اعدامیان ۶۷، دفن می‌شوند، البته حدود ۲۵ نفری از بهاییان که آنجا به خاک سپرده شدند همگی بالای ۸۰ سال هستند.

منبع: ایران وایر – گزارش ۲۹ تیر ۱۴۰۲ از کیان ثابتی – براساس نقشه گوگل

همزمان با دفن بهایی‌ها، نهاد‌های امنیتی همچنین شروع کردند به نصب دیوار‌های بزرگ در سمت خیابان (قبلاً فقط نرده بود که خود محوطه از بیرون معلوم بود) و البته نصب دوربین‌های امنیتی بر ستون‌های خیلی بلند که دید وسیعی دارد. در بسیاری از مواقع، به مناسبت سالگرد اعدام دسته جمعی آواز خوانده می‌شود. نیروهای امنیتی با رصد همین دوربین‌ها فوراً به طرف ما می‌آیند.

پایه دوربین‌های امنیتی خاوران در لحظه نصب شدن؛ عکس از توئیتر (ایکس) باربد گلشیری، ۶ خرداد ۱۴۰۱

در رابطه با تدفین بهایی‌ها در خاوران، ما بیانیه نوشتیم، به شهرداری و شورای شهر نامه نوشتیم، و نسبت به این قضیه اعتراض کردیم. شهرداری تهران جواب داد که این مسئله مربوط به ما نیست و باید با مقامات دیگری تماس بگیریم. خیلی تلاش کردیم که با بهایی‌ها ارتباط بگیریم و سر این موضوعات صحبت کنیم اما آنها به دلیل گرایش سیاسی چپ از ما می‌ترسند و خیلی راغب به ارتباط نیستند. با ‌این‌حال، رابطه ما همواره مبتنی بر احترام و دوستانه بوده و جمهوری اسلامی هرگز نتوانسته میان ما تفرقه و اختلاف ایجاد کند.

انسداد ورودی خاوران توسط نیروهای امنیتی و گلباران آن توسط خانواده‎‌های خاوران، آخرین جمعه سال، اسفند ۱۴۰۲؛ ارسالی به زمانه

مثلاً در مرداد‌ماه پارسال (۱۴۰۲)، نه ما نه بهایی‌ها را راه ندادند. بعد مأموران امنیتی خاوران آمده بودند در محوطه شاخ‌وبرگ‌های درخت‌ها را روی هم گذاشته بودند و یک تل هیزمِ طویل و عمیق را آتش زدند. یک جهنم واقعی و غیر‌قابل‌تحمل ایجاد کردند. اوج گرما کم بود، این آتش بزرگ هم به آن اضافه شده بود. بعضی از ماشین‌های خانواده‌ها نزدیک به این آتش پارک شده بود و قضیه بسیار خطرناک بود چون مسئله سلامتی خانواده‌ها درمیان بود.

حتی این چند نوبت اخیر که ما را راه نداده اند، به شهادت عکس‌ها ،تمام جلوی در خاوران پر از گُل شد و افراد عکس‌های عزیزان خودشان را آنجا کنار گل‌ها (پشت دروازه)گذاشتند و نهاد‌های امنیتی هم اصلاً به روی خودشان نیاوردند. بین این دروازه و خیابان لپه‌زنک هم یک سری سوله زده اند که ظاهراً بناست درش گلخانه و گیاه‌های استوایی پرورش دهند و آنجا یک بازار گل درست کنند.

منتها همه این تمهیدات و فشار‌های امنیتی بر خاوران در دوران رئیسی اتفاق افتاده: راه ندادن خانواده‌ها، دوربین‌، کشیدن دیوار، دفن بهایی‌ها، و همینطور گرفتن کارت ملی و نوشتن اسم عزیزان در ورودی گورستان خاوران که مربوط به چهار ماه اخیر است. نمی‌توانم تصور کنم که رئیسی هیچ دخالتی در این ماجرا نداشته است. ممکن است قضیه واقعاً از این قرار نباشد، کسی نمی‌داند، ولی گمان می‌کنم به تمام این جزئیات امنیتی فکر کرده است.

برای خانواده‌های خاوران و دیگر خانواده‌های دادخواه این موضوع اهمیتی حیاتی داشته که پروژۀ سیاسی دادخواهی بتواند به رغم همه موانع و مشکلات در داخل ایران جلو رود و به حیات خود ادامه دهد. بنابراین تلاش کردیم که هرگز خاوران را خالی نگذاریم. ما وظیفه خود می‌دانیم که هرماه به خاوران برویم. نباید فراموش کنیم که بسیاری از مادران از دنیا رفته اند، بسیاری از خانواده‌ها شهرستان اند، و بسیاری از فرزندان به خارج از کشور مهاجرت کرده اند؛ ولی خاوران همچنان زنده است!

0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net