بخش سیاست
ابراهیم رئیسی یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ / ۱۹ مه ۲۰۲۴ در سانحه سقوط بالگرد کشته شد. محمدعلی آل هاشم امام جمعه تبریز، حسین امیرعبداللهیان وزیر امور خارجه، مالک رحمتی استاندار آذربایجان شرقی و چند تن دیگر نیز در این حادثه همراه رئیسی درگذشتند.
پس از این حادثه، ابراهیم رئیسی را «شهید» نامیدند و در رسانههای رسمی و حکومتی، او را «آیتالله» یا «حضرت آیتالله» معرفی کردند. رسانههای ایرانی و بینالمللی همچنین در گزارشهای خبری و تحلیلیشان، رئیسی را یکی از مهمترین نامزدهای جانشینی علی خامنهای معرفی کردند که حالا با رفتن او، بخت مجتبی خامنهای افزایش یافته است.
آیا این عضو سابق هیئت مرگ واقعاً «آیتالله» بود؟ آیا نامزدی جدی برای جانشینی خامنهای بود؟ آیا اطلاق کردن «شهید» به او پس از کشتهشدناش در سانحه بالگرد بر اساس سنت شیعی درست است؟ و بالاخره، با مرگ او دورنمای جانشینی چه تغییری میکند؟ این پرسشها را با حسن یوسفی اشکوری، اسلامشناس و چهره شناختهشده نواندیشی دینی مطرح کردیم.
یک. دربارهی روحانیت مشهد در نظام جمهوری اسلامی و موضوع جانشینی
زمانه: همانطور که مشهور است، خمینی هرگز پس از بازگشت به ایران به مشهد و حرم رضا سفر نکرد. میگویند او با روحانیت مشهد که محافظهکار و سنتی بود، مشکل داشت. و حتی بازی قدرتی در کار بود. آیا این درست است؟ و آیا میتوانیم بگوییم با رهبری خامنهای و به تدریج با قرارگرفتن ابراهیم رئیسی در ریاست جمهوری و قالیباف در ریاست مجلس (هر دو مشهدی)، روحانیت مشهد قدرت زیادی پیدا کرد؟ و حالا مرگ ابراهیم رئیسی به عنوان یکی از نامزدهای جانشینی خامنهای، آیا تأثیری بر عمق نفوذ روحانیت مشهد برای پس از جانشینی خواهد گذاشت؟ شما درباره سرنوشت جانشینی خامنهای با حذف رئیسی چه فکر میکنید؟
حسن یوسفی اشکوری: از آنجا که مشهدی نیستم و در مشهد نیز هرگز نبودهام، اطلاع دقیقی از روحانیت آن شهر و گروههای متفاوت و احیانا متعارض روحانی آن شهر ندارم. با این همه آنچه به نظر میرسد آن است که بخش بزرگتر علمای مذهبی مشهدی سنتی بوده و در این جریان نیز غالبا مخالف فلسفه و به ویژه عرفان اسلامی – شیعی بوده اند. حداقل آن است که شماری از این علما تفکیکی هستند یعنی مدعی هستند که ضد فلسفه نیستند اما به جدایی مبانی و مقولههای فلسفی با مبانی و مقولههای دینی باور دارند و خلط آن دو سنت را انحراف میدانند. اسلام و تشیع آنان نوعی اخباریگری است و عمدتا به روایتهای امامان شیعی استناد میکنند. حتی نویسنده نوگرا و اثرگذاری چون محمدرضا حکیمی از مبلغان و حامیان این جریان است. اکنون بخش از روحانیون و افراد دیگر وابسته به این جریان توسط یک عالم دینی یعنی سید جعفر سیدان رهبری میشوند و در واقع جریانی قدرتمند در مشهد به حساب میآیند.
در حد اطلاع این جریانها (اعم از سنتیهای غیر تفکیکی و تفکیکی) غالبا با دیدگاههای انقلابی شیعی مطرح در دهه چهل و پنجاه موافق نبودند و از این رو با آیت الله خمینی و برخی حامیانشان همراه نبودند. خمینی خود اهل فلسفه و عرفان بوده و طبعا نمیتوانسته با فلسفه ستیزان همدل و همراه باشد. حتی عالمی چون حاج حسن آقای قمی (فرزند حاج حسین قمی عصر رضاشاه و دهه بیست) نیز گرچه سیاسی بود و با رژیم پهلوی نیز مخالف بود ولی او به شدت شریعت محور بود و خواهان بیتنازل فقه و شریعت تحت کنترل فقیهان بوده و به همین دلیل پس از پیروزی انقلاب با خمینی و دیگر مقامهای جمهوری اسلام به شدت مخالف بوده است. از این رو سالیانی دراز را در حصر خانگی گذراند.
اما جریانی دیگری در مشهد وجود داشت که تقریبا غیر سنتی و تا حدودی نوگرا بوده و از این رو پس از آغاز مبارزههای روحانیت با زعامت آیت الله خمینی حامی او بوده اند. اینان غالبا منبری و «واعظ» بودهاند و از این رو با جریان عام علمای سنتی حوزه مشهد فاصله داشتند. شیخ علی مرادخانی (تهرانی)، واعظ طبسی، برادران خامنهای (البته جز پدرشان) و سید عبدالکریم هاشمی نژاد از مشاهیر منبری دهه چهل و پنجاه بوده اند. در این میان علی تهرانی، هاشمی نژاد بهشری و سید علی خامنهای آذری از شهرت بیشتری در سطح کشوری برخوردار بوده اند.
پس از انقلاب با ریاست جمهوری خامنهای و تولیت واعظ طبسی روحانیون درجه دوم و سوم مشهدی قدرت سیاسی. مالی بیشتری در مشهد و خراسان پیدا کردند. این اقتدارگرایی با تصدی رهبری خامنهای تحت عنوان «ولایت مطلقه فقیه» در مشهد افزون شد. بهویژه تولیت آستان قدس امکانهای مالی بیمانندی را به روحانیون رانت خوار جمهوری اسلامی منتقل کرد.
در چند سال اخیر امامت جمعه مشهد در اختیار یک روحانی سنتی – انقلابی ضد توسعه به نام علم الهدی قرار گرفت و او عملا حاکم علی الاطلاق مشهد شد. با برآمدن محمدباقر قالیباف به عنوان یک عنصر نظامی و سپس برکشیده شدنش به ریاست قوه مقننه به اضافه به عرصه آوردن یک طلبه مبتدی به نام ابراهیم رئیسی در رأس قوه مقننه و اندکی بعد تولیت آستان قدس مشهد و اخیرا در قامت رئیس قوه مجریه عملا مدیریت جمهوری اسلامی در اختیار مشهدیهای اصالتا غیر مشهدی قرار گرفت.
در جریان این تغییرهای تدریجی عملا بخشی از روحانیت بهویژه روحانیون وابسته به نظام سیاسی بیش از پیش قدرت یافته اند. اما اکنون با حذف رئیسی تغییرهای مهمی در روند فعالیتهای سیاسی روحانیون مشهدی ایجاد نخواهد شد. چرا که اولا رکن رکین اقتدار در دست آقای سیدعلی خامنهای در قامت رهبر مطلق العنان قرار دارد و ثانیا ابراهیم رئیسی واجد هیچ نقشی بهویژه نقش مذهبی در مشهد نبوده است.
اما درباره رهبری آینده. هرچند بسیار بعید مینمود که طلبه بیسوادی به نام ابراهیم رئیسی نامزد رهبری آینده باشد ولی حال که او به هر دلیل حذف شده است، فکر میکنم غیر مجتبی خامنهای فرد دیگری مطرح نباشد. هرچند او هم با چالشهایی از جمله تداعی نوعی حکومت موروثی در ذهن مردم مواجه است، با این حال فعلا کفگیر ته دیگ خورده و خامنهای هر فرد دیگری را با نوعی حذف کرده و میدان خالی شده است. البته برخی افراد دیگری چون اعرافی را مطرح کردهاند ولی بعید میدانم چنین افرادی (بهویژه غیر سید) بر صندلی رهبری جمهوری اسلامی بنشیند.
Ad placeholder
دو. دربارهی آیتالله بودن ابراهیم رئیسی.
زمانه: آیا رئیسی اساساً آیتالله بود؟ درجهی واقعی حوزویاش چیست؟
اشکوری: هرچند تا کنون هیچ سند و مدرکی برای اثبات تعلیم حوزوی (از سطح گرفته تا اجتهاد مطلق و حتی متجزی) سید ابراهیم رئیسی منتشر نشده (و حداقل من ندیدهام) از این رو نمیتوانم در باره مراتب دانش حوزوی او سخنی بگویم اما تمامی شواهد گواهاند که او نمیتواند سطح در حد «لُمعه» درس خوانده باشد.
پس از پیروزی انقلاب رئیسی حدود نوزدهساله بود که وارد دستگاه قضایی شد. از آنجا که او کاملا با دستگاه خشن سرکوب همراه بود و در دستگیریها و شکنجهها و اعدام بیپروا بود، خیلی زود مراتب قضایی را طی کرد. بهویژه یکی از چهار نفری بود که از طرف آیت الله خمینی در اعدام فاجعهبار تابستان سال ۶۷ گروه مرگ را تشکیل داده و چند هزار نفر را بالای چوبه دار فرستاد. همان گروهی که آیت الله منتظری اعلام کرد در تاریخ از شما به عنوان «جنایتکار» یاد خواهد کرد، در دوران رهبری دوم نیز پلههای قدرت را با شتاب طی کرد و در نهایت در یک انتخابات غیر رقابتی تام به عنوان «رئیس جمهور» برکشیده شد و مقام دوم کشور را پیدا کرد.
میتوان پرسید که در این حدود ۴۵ سال رئیسی چگونه و در کجا تعلیم دیده و عنوان «مجتهد» پیدا کرده و درخور عنوان «آیت الله» شده است؟ هرکسی که اندک اطلاعی از نظام آموزشی حوزه داشته باشد نیک میداند که تعلیم یک دوره اصول فقه حدود ده سال و یک دوره خارج فقه حدود پانزده سال طول میکشد. احتمالاً اجتهاد ایشان از طریق تأیید تلویحی رهبری نظام احراز شده است. چرا که طبق قانون اساسی احراز مقام ریاست قوه قضاییه مشروط به احراز اجتهاد است. لابد به دلیل برکشیدن کسی به این مقام از سوی رهبری، به معنای تأیید اجتهاد ریاست قوه است. این در حالی است که حتی اجتهاد شخص رهبر نیز محرز نیست.
البته ممکن است که رئیسی در درس خارج فقه رهبری گاه شرکت کرده باشد اما محصول این زمان نه چندان کوتاه حضور در کلاس درس خارج فقه چه بوده است؟ آیا متن مکتوبی برای اثبات میزان دانش رئیسی و حتی خامنهای در دسترس است؟ حداقل من از آن بیخبرم.
گفتنی است که متأسفانه در جمهوری اسلامی نه تنها بسیاری از واژهها و اصطلاحات و عناوین بیمعنی شدهاند که اساسا غالبا در خلاف مصطلحات رایج و متعارف تعریف شده و در واقع به ابتذال کشیده شده اند. یکی از آنها «مجتهد» و «آیتالله» و «آیتالله العظمی» است.
Ad placeholder
سه. دربارهی «شهید» خواندن رئیسی و همراهانش.
زمانه: جمهوری اسلامی مقامهایی را که حین انجام کارشان در سوانح کشته میشوند، شهید میخواند. «شهید خدمت» مثلاً. آیا این با انگارهی شیعی شهید جور درمیآید؟ اساساً تناقضی دیگر هم در کار است که مشخص نیست با تعریف شیعی از «شهید» چه نسبتی دارد. به هر حال ابراهیم رئیسی به عنوان رئیس دولت یکی از مسئولان اصلی در مورد سلامت و کارآمدی زیرساختها و عرضهی شایستهی اموری همچون حمل و نقل و تکنولوژی و … است. او در یک سانحهی بالگرد کشته شد. در واقع تجهیزاتی که دولت باید فراهم آورد، مناسب نبودند. بخشی از مسئولیت چنین چیزی متوجه شخص او ست. در این صورت، باز هم میتوان او را شهید خواند؟
اشکوری: در قرآن به عنوان معتبرترین سند دین شناخت مسلمان، بارها اصطلاح «شهید» و مشتقات آن به کار رفته است؛ اما هیچ یک به معنای شهید در معنای متأخر آن نبوده و نیست. شهید و شاهد و شهود به معنای گواه و یا نمونه و یا عینیت است؛ شهاده در برابر غیب. در زمان نبی اسلام نیز شهید به معنای کنونی آن نبوده است.
اما پس از قرن اول و بهویژه در عصر تدوین (پس از قرن دوم) برای کسانی که در رکاب پیامبر و در میدان جنگ و در راه دفاع از حق و حقیقت ذیل عنوان «جهاد فی سبیل الله» کشته شده بودند، شهید اطلاق شد. در واقع در این دگردیسی، از یک اصطلاح عرفی عنوان ارزشی و حتی با بار قداست مذهبی تولید شد. بهویژه در فرهنگ و ادب شیعی حول ماجرای کربلا و «شهادت حسین بن علی» عنوان «شهادت» و «شهید» بسیار با اهمیت شد و کاربرد گستردهای پیدا کرد.
با این همه در فرهنگ معمول شیعی شهید کسی است که اولا در جنگ و جهاد به قتل آمده باشد و ثانیا در رکاب معصوم (نبی یا امام) و حداقل با اذن معصوم کشته شده باشد.
اما در چند قرن اخیر اصطلاح شهید عامتر شد و به فردی که در مسیر درست و حق و در مسیر مبارزه با ظلم و ظالم فدا شده باشد شهید اطلاق میشود. اصطلاح «شهید راه وطن» یکی از این برساختههاست. از جمله جریانهای مارکسیستی نیز برای قربانیان خود از عنوان شهید استفاده کرده و میکنند. این عنوان گشاده دستانه پس از مشروطیت رواج یافت و بهویژه در دهه چهل و پنجاه توسط گروههایی چون مجاهدین خلق و شریعتی و روحانیون مبارز و انقلابی و حامیانشان تثبیت شد.
با این همه در فرهنگ و ادب شیعی امامی متأخر شهید کسی است که در مسیر امامان معصوم قربانی شده باشد. عبدالحسبن امینی کتابی دارد با عنوان «شهداء الفضیله» و او در آن کتاب حتی زائرانی که در مسیر زیارت کربلا کشتهاند را شهید میداند. زیرا در ذهنیت شیعیان سنتی زیارت خود یک فضیلت مذهبی تام است.
با این شرح کوتاه روشن میشود که اولا استفاده گشاده دستانه از عنوان شهید برای هر فردی حداقل با اندیشه کلامی شیعی و اسلامی سازگار نیست و ثانیا حداقل این عنوان درخور کسی چون ابراهیم رئیسی با آن سوابق و کارنامه تباه نبوده و نیست. «شهید خدمت» نیز جعلی است و غیرمنطبق با معیارهای مذهبی و ایدئولوژیک مرسوم. احتمالا همین موضوع موجب شده که رهبر نظام محتاطانه از تعبیر «شهادتگونه» برای مرگ ابراهیم رئیسی استفاده کند.