مهرداد صمدزاده
«۱۹۸۴»، رمان معروف جورج اوروِل (Free Ebook)، بیشک یکی از تأثیرگذارترین آثار ادبی دنیای معاصر است که دامنهی الهامبخشی آن به روشنی در اشاعه شماری مفاهیم نوین در فرهنگ واژه گان سیاسی دیده میشود. مفاهیمی چون «برادر بزرگ»، «پلیس فکر»، «تفکر دوگانه»، «جنگ دائم» توصیف گر یک دنیای مخوف دیستوپیایی هستند که اوروِل در زمان و مکانی تخیلی به تصویر میکشد. از همینروست که به کارگیری لفظ «اوروِلین» (اوروِلوار) توصیفی است برای همه نظامهای ایدئولوژیک اقتدارگرا و تمامیتخواه که در یک قرن اخیر در پهنه جهان مدرن ظهور نمودهاند. پروپاگاندا، تحریف واقعیات، تهی ساختن واژهها از معانی، نفیگرایی تاریخی، نظارت تودهای، رد فردیت و تفکر مستقل، و کیش شخصیت وجوه مشخصه چنین نظامهایی است که اوروِل با ظرافتی هنرمندانه به نمایش میگذارد.
اما یکی از ابعاد رمان که کمتر مورد توجه واقع گشته هشدار اوروِل نسبت به برخی جریانهای موسوم به «اپوزیسیون» است که گاه نظام به مراتب مخوفتری را رقم میزنند. اوروِل مشخصا نسبت به اپوزیسیونی هشدار میدهد که در ادامه نظم موجود و همسو با آن، پروژه سرکوب و درهم شکستن مبارزان سیاسی را به فرجام میرساند. در این پروژه، هدف دیگر نه حذف مخالفین، که تبدیل آنان به موجودات بیهویتی است که خود را عاشق و شیفته نظامی مییابند که با آن به مبارزه برخاسته بودند، نظامی که در پرستش شخص «برادر بزرگ» خلاصه میشود.
این دور باطل یا به عبارتی تسلسل نظامهای قاهر که در هر نوبت بر شدت خشونت آنها افزوده میشود در واقع یکی از ویژگیهای مهم تاریخ معاصر ایران است. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ در ایران نمونه بارز اعتلای این نوع اپوزیسیون و نیز بیاعتنایی به هشدار تاریخی اوروِل بود که به استقرار یکی از سفاکترین حکومتهای تاریخ در کشور انجامید.
اکنون پس از گذشت بیش از چهار دهه از عمر این حکومت که نشانههای پوسیدگی و اضمحلال آن به طرز روزافزونی نمایان میگردد، عزم عموم به سرنگونی آن، توام با نوستالژی فرهنگی دگربار عرصه را برای مانور راست افراطی در قامت اپوزیسیون باز نموده است. ولی آیا استقبال از این گرایش واپسگرا در طیف اپوزیسیون که فلسفه وجودی و هویت خود را در نمادهای اقتدار اعصار پیشین میجوید راه به سوی ایرانی دموکراتیک خواهد برد؟ پاسخ منفی است. آنچه رخ خواهد داد تغییر در الگوهای اقتدار است که در رژیم برآمده از انقلاب ۱۳۵۷ شاهد آن بودهایم، تغییری که هیچگونه تشابهی به یک تحول دموکراتیک ندارد.
پس اگر سرنگونی نظام حاکم یک ضرورت تاریخی است، اجتناب از اپوزیسیون هم سنخ آن ضرورت تاریخی دیگری است. این دقیقا درسی است که اوروِل در رمان ۱۹۸۴ در قالب یک تراژدی و طنزی تلخ به ما میآموزد.
وینستون، انقلابی سنت گرا
وینستون اسمیت، کاراکتر اصلی رمان، کارمند میان پایه «وزارت حقیقت» و عضو حزب سوسیال-دموکرات حاکم در یکی از استانهای سرزمین تخیلی اقیانوسیه است که وظیفه بازنویسی سوابق تاریخی را بر عهده دارد. ولی او در خفا رویای شورش علیه «برادر بزرگ» رهبر حزب را در سر دارد که از نشانههای آن دفترچه خاطرات ممنوعهای است که او روزانه و دور از نظارت همه جانبه حزب مشاهدههای خود را در آن درج میکند، عملی که از نقطه نظر حزب «مجرمانه» تلقی میشود. او همچنین برای دریافت تصویری از حال و هوای دوران پیش از انقلاب که نه دگرگون، بل کاملا تخریب گشته به مغازه عتیقه فروشی آقای چارینگتون در یک محله کارگری میرود. او در آنجا اشیاء فرسوده و از کار افتادهای را مشاهده میکند که همگی تداعیگر روزگار از دست رفتهاند، از جمله ساعتهای شیشهای قدیمی که بر خلاف ساعتهای اهریمنی مدرن انسان را تحت انقیاد خود نداشتند. او پس از مشاهده تمام اشیاء موجود تنها یک وزنه کاغذ شیشهای نیم کروی را برای خرید برمیگزیند.
وینستون گرچه قادر به بازگردانیدن زمان نیست، اما با انتخاب این شئ به طرزی نمادین تمایل خود را به احیای اجزایی از گذشته ابراز میدارد که نگهدارنده فرهنگی دادخواه و پرسشگر است. شفافیت شیشه حاکی از عدم سانسور، نقشهای درون آن جهانی باز، وزن آن نماد پاسداری از مدارک و اسناد، و اوراق زیر آن جلوهای از حقایقی است که او در عالم واقعیت در پی دستیابی به آنهاست. از همینرو، وینستون بریدهای از مجله تایمز را که تصادفا به جای رفتن به کوره انهدام کاغذها در میان اسنادکاریاش ظاهر گشته و بر بیگناهی سه تن از رهبران اولیه انقلاب دلالت دارد به رغم خطرات ناشی از آن در جایی امن نگه میدارد. او همچنین در اندیشه ترسیم یک سناریویی واقعی است از ناپدید شدن مادر و خواهر خرد سالش در دوران کودکیاش، دورانی که با کیش شخصیت «برادر بزرگ» و متعاقبا کشتار هزاران تن از مدافعین واقعی انقلاب آغاز گشت. هدف او مشخصا کشف حقیقت، دادخواهی و اعطای آگاهی سیاسی به تودههای به زعم او ناآگاه و پراکندهای است که پایگاه اجتماعی نظام توتالیتر حاکم را تشکیل میدهند.
Ad placeholder
جولیا، جلوهای از انقلاب نوین
جولیا، همکار حزبی و معشوق وینستون که او نیز محرمانه انزجار خود را از حزب بیان میدارد شکل دیگری از مبارزه را در پیش میگیرد که انسان-محور و فرهنگ-محور است. او تعبیر آن دختر سیه در عالم واقعی است که در خواب بر وینستون ظاهر میشود و در یک حرکت با شکوه لباسهایش را از تن در آورده و به کنار پرتاب میکند، حرکتی «تحسین آمیز» و «رهایی بخش» که به روایت وینستون «برادر بزرگ»، حزب، «پلیس فکر» و نهایتا فرهنگ غالب را منهدم سازد. (ص. ۳۹، شماره صفحه در اینجا و در ادامه بر مبنای این نسخه: Free Ebook) جولیا تجسمی از «فکر دوگانه» است. او برخلاف مسئولیت شغلیاش که علناً به عنوان عضوی از اتحاد جوانان متعصب ضد سکس فعالیت میکند، آزادی را بیش از هر چیز در عشق و ابراز صریح زنانگی خود میجوید. مصداق این نگرش یادداشت عاشقانهای است که او مخفیانه به وینستون میدهد و بدین سان پیوندی فکری و عاطفی با او برقرار میسازد. او وینستون را به دل طبیعت میبرد و با نمایش تنانگی خود در بستر همآغوشی، شورشی هرچند کوچک اما ویرانگر بر پا میکند. این همآغوشی خود یک عمل سیاسی و نبردی است بر علیه ایدئولوژی حاکم و ارگاسم منتج از آن نشان از یک پیروزی، پیروزی بر تابوهای جنسی و جنسیتی که با بر هم زدن رابطه بین «پاکدامنی» و انقیاد سیاسی شالوده نظام خود کامه رامتزلزل میسازد. این همان نکتهای است که جولیا در گفتوگو با وینستون بر آن صحه میگذارد:
من از پاکدامنی و منزه بودن متنفرم… من خواهان آنم که هیج کجا پاکدامنی وجود نداشته باشد. من خواهان آنم که همه تا مغز استخوان فاسد باشند.
در اینجا خواست او به طور مشخص معطوف به رهایی غرایز حیوانی از حصار فرهنگی و پیوند آن با آزادی و آزادگی است که به تعبیر وینستون «نیرویی است که حزب را تکه پاره میکند.» (۱۵۸) چنین نیرویی در روایتی زنانه و با زبانی صریح پا به عرصه وجود مینهد و انرژی مردانه را با فمینیزه کردن فضای سیاست به خدمت جنبش در میآورد. سیر تحول رابطه او با وینستون نشانگر چنین فضایی است. وینستون که پیشتر حالتی خصمانه و زنستیزانه نسبت به جولیا در خود میدید و سودای تجاوز به او را در سر داشت، اینک با دیدن اندام عریانش در نخستین دیدار، خود را عاری از احساس مییابد. او نه آنکه میل جنسی خود را از دست داده، که از آن میل، خشونتزدایی شده است. وینستون اکنون نوع دیگری از تجربه جنسی را میآموزد که در همآغوشی با جولیا متجسم میشود. در پی این تجربه او دیگر نه میلی به مشروبخواری در خود میبیند و نه نیازی به فحاشی. دیگر آنکه سرفههای صبحگاهیاش متوقف شده و زخم واریسش همانند ساعت مچی دستش ناپدید. این پیامدها حاکی از تحولی چشمگیر در جسم و روان اوست که ذهنیت شکستگرای او را با امید به پیروزی جایگزین میکند. (۱۸۹) این رهایش غرایض و عواطف انسانی و پیوند آن با آزادگی که وینستون به تاثر از جولیا به آن وقوف یافته او را برمیانگیزد تا تعبیر نوینی از نقش تاریخی پرولتاریا ارائه دهد:
اگر امیدی باشد، این امید در پرولترهاست. پرولترها انسان باقی ماندهاند… آنان احساسات بدوی خود را حفظ کردهاند، احساساتی که خود او میباید با تلاشی آگاهانه از نو میآموخت. (۲۰۸)
جولیا همچنین رمز پیروزی جنبش را در وجه عاطفی عشق از نوع ارسطویی آن میبیند که او را نسبت به آرمانش راسختر میدارد، حتی اگر تحت شکنجه وادار به اعتراف علیه آن شود. او در اینجا با بیارزش کردن اعتراف به عنوان حربهای برای درهم شکستن روحیه انقلابیون نظام خودکامه را خلع سلاح و بی اعتبار میکند. سخنان او خطاب به وینستون گویاست:
همه اعتراف میکنند. کاریش هم نمیشود کرد. آنها شکنجهات میکنند… اما اعتراف خیانت نیست. آنچه میگویی مهم نیست، فقط احساساتت مهماند. اگر آنها بتوانند مرا از عشق ورزیدن به تو باز دارند – این میشود خیانت واقعی… آنها میتوانند تو را وادارند تا هر چیز بگویی- هر چیز– اما نمیتوانند تو را وادارند تا به آن باور داشته باشی. آنها نمیتوانند به درونت راه یابند. (۲۱۰)
بدینسان، جولیا انقلاب را نه یک حادثه، که مجموعهای از کنشهای به ظاهر کوچک اما ویرانگر میداند که هر یک به نوعی رهایی از یوغ بندگی را نوید میدهد. درست از همین منظر او صراحتا اعلام میدارد که هیچ باوری به قیام سازمان یافته حزب اخوت که یگانه هدفش سرنگونی حزب رقیب و کسب قدرت است ندارد و آن را سیاستی «ابلهانه» و «محتوم به شکست» میپندارد. (۱۶۵) این عدم دلبستگی به مفهوم رایج انقلاب که در بیعلاقگی او به کتاب گلدشتاین نیز دیده میشود حاکی از عمق نگرش جولیا به انقلاب است. به این اعتبار، جولیا را باید طلیعه دار نگرشی دانست که دههها بعد در جنبش زن، زندگی، آزادی ایران تجلی یافت، جنبشی که با وجود سرکوب وحشیانه رژیم جمهوری اسلامی همچنان در اشکال متفاوت تداوم دارد. در اینجا نیز ابراز وجود تنانگی زن در فضای عمومی فارغ از تابوهای جنسی و جنسیتی روح نوینی در کالبد مرده سیاست دمیده که در شعار رادیکال زن، زندگی و آزادی تجسم مییابد. این همان «طرحی نو درافکندن» است که در بدن زن به وقوع میپیوندد، جایی که زندگی در آن آغاز میشود. محرک این زندگی آن امیال سربرآورده انسانی است که به شکلی تصعیدی به سیاست راه یافته و رژیم را به مصاف میطلبند. دیگر نمیتوان این امیال را سرکوب کرد و زنان را از قلمرو سیاسی بیرون راند. رژیم دیگر قادر نیست تا مانند دهه نخست پس از انقلاب با نسبت دادن القابی چون «بیبندوبار»، «خراب»، «فاحشه» به زنان مبارز آنان را در هم شکنند. آنان اینک همانند جولیا خود را در آنچه که رژیم «فساد» میداند غرق نمودهاند. اگر جولیا در نخستین ملاقاتش با وینستون تن عریان خود را با پاره کردن اونیفرم حزبیاش نمایان میسازد، همرزمان ایرانی او روسریهای تحمیلی را از سر برداشته و به درون آتش میافکنند.
Ad placeholder
اپوزیسیون همسان با نظام موجود
وینستون اما به رغم تاثیرپذیری از جولیا، او را بیاعتنا به سیاست و نهایتا بیعلاقه به سرنگونی رژیم میداند، و همین موضوع توأم با تصور دولت-محور او از انقلاب او را بر میانگیزد تا جهت تسریع آن با اُبِرایِن یکی از مقامهای بلند پایه درون حزبی که بخشی از یک جنبش مقاومت زیرزمینی را به سرکردگی امانوئل گلدشتاین (رقیب برادر بزرگ) هدایت مینماید تماس برقرار کند. او همراه با جولیا به دیدار اُبِرایِن در دفتر کارش میرود و در همین دیدار است که لحن هشدار دهنده اوروِل مبنی بر احتراز از اپوزیسیون هم سنخ با نظام حاکم در گفتار اُبِرایِن طنین میافکند. او با بی اعتنایی به حضور جولیا (روشی زن ستیزانه) و با صدایی عاری از احساس شروط پیوستن به جنبش مقاومت را همانند یک دستور عمل روزمره برای وینستون به قرار زیر تشریح میکند:
- آیا حاضرید جانتان را فدا کنید؟
- آیا حاضرید مرتکب قتل شوید؟
- آیا حاضرید دست به اعمال خرابکارانهای بزنید که ممکن است موجب مرگ صدها آدم بی گناه شود؟
- آیا حاضرید به کشورتان خیانت کنید؟
- آیا حاضرید دست به فریبکاری، جعل، و باج گیری بزنید، حاضرید که ذهن کودکان را فاسد کنید، داروهای مخدر و روانگردان توضیع کنید، فحشاء را تشویق و ترغیب کنی، بیماریهای مقاربتی را اشاعه دهید، و هر چه را که باعث تضعیف روحیه و قدرت حزب شود انجام دهید؟
- آیا به عنوان مثال حاضرید روی صورت کودکی اسید سولفوریک بپاشید، اگر این عمل در جهت خدمت به منافع ما باشد؟
- آیا حاضرید که هویت خود را از دست بدهید و باقی عمرتان را به عنوان گارسون یا خدمه یک لنگرگاه کشتی بگذرانید؟
- آیا حاضرید که هر وقت ما به شما دستور دادیم دست به خودکشی بزنید؟
- آیا شما دو نفر حاضرند از یکدیگر جدا شده و هیچگاه دیگر همدیگر را نبینند؟ (۱۸-۲۱۷)
پاسخ وینستون به این پرسشها که بی وقفه بر ذهن او حملهور شده و قدرت تعقل و تکلم را از او سلب مینماید پاسخ مثبتی است که به طرز غیر ارادی از دهانش خارج میشود. اما آنگاه که جولیا در پی آخرین پرسش با فریاد پاسخ منفی خود را اعلام میدارد، وینستون نیز با او همسو و هم آوا میشود. معهذا برای اُبِرایِن پیوستن به جنبش «انقلابی» اخوت جز سرسپردگی به رهبر و اطاعت از اوامر و فرامین او نیست، چنانکه صراحتا اعلام میکند: «شما دستور دریافت میکنید و از آنها اطاعت میکنید، بدون اینکه بدانید چرا.» (۲۲۰) و درست از همین منظر او در تشریح ماهیت و حامیان جنبش اخوت برای دو مخاطبش از تودههای بی قواره و از خود بیگانهای سخن میگوید که کمترین ارتباط را با یکدیگر دارند: «اعضای اخوت هیچگاه یکدیگر را نمیشناسند و برای هر عضو ممکن نیست که از ماهیت تنها چند نقر آگاه باشد… ما نمیتوانیم به طور جمعی عمل کنیم.» (۲۲۳) بنابراین، آنچه که این تودههای از هم گسیخته را به تحرک وا میدارد نه سازماندهی سیاسی و نه منافع مشترک، بل تصوری (باطل) مبنی بر تخریب ناپذیری اقتدار رهبر است.
این تقابل دو نیروی متخاصم اما همسان آنگونه که اوروِل در ادامه داستان توصیف میکند پایانی جز تداوم حکومتهای اقتدارگرا ندارد. روش پاپولیستی گلدشتاین در نکوهش «برادر بزرگ» و در دفاع از اصول انقلاب گویای این واقعیت است، حتی آنگاه که با فریادهای هیستریک صلح، آزادی عقیده و بیان، آزادی مطبوعات، و آزادی اجتماعات و برابری را به تودههای پرولتری از هم گسیخته نوید میدهد. (۱۶) گلدشتان که ظاهرا شخصیتی است نمادین، در واقع معرف شق دیگر نظم موجود میباشد که با رویکردی نوین و در قالب اپوزیسیون موجودیت خود را اعلام میکند. این جناح اپوزیسیون در همان حال که به سعایت از قدرت حاکم میپردازد، روش و اصول ایئولوژیک آن را ملاک حقانیت خود قرار میدهد. به عبارت دیگر، در اینجا شیوه رسیدن به هدف که در پرسشهای حیرت آور اُبِرایِن انعکاس مییابد بر حکومتی اقتدارگرا و توتالیتر اشاره دارد که ویژگی مهم آن ستایش مرگ است. بر این اساس، در فلسفه سیاسی دو جریان رقیب وسیله هدف، و هدف کسب قدرت است، حقیقتی که اُبِرایِن درهنگام شکنجه وینستون به او تفهیم میکند، هرچند که این حقیقت در آغاز با نام آزادی و عدالت زینت یافته بود: «حزب تماما در پی کسب قدرت برای قدرت است. قدرت وسیله نیست؛ قدرت هدف است.» (۳۳۲) اما وجه مشخصه این اقتدارگرایان نوین، چنانکه از گفته اخیر بر میآید، چرخشی است استراتژیک که مجددا در گفتار اُبِرایِن، عامل ارتباط دو جریان سیاسی رقیب، نمایان میگردد: «بر خلاف گذشتگان که برای حفظ انقلاب دیکتاتوری برقرار نمودند، حزب ما انقلاب میکند تا دیکتاتوری بر قرار کند.» (۳۳۲) و انقلاب همان لفظ جادویی است که بسیاری چون وینستون را به دامن راست افراطی میافکند.
Ad placeholder
تصویری از یک واقعه
اوروِل در فصول پایانی رمان با توسل به آمیزهای از ایهام و شگرد سورئالیستی شکلی از واقعیت را ترسیم میکند که برای خواننده خالی از ابهام نیست. روشن نیست که آیا دستگیری و شکنجه جولیا و وینستون که در فصل آخر رمان اتفاق میافتد نتیجه دامی است که اُبِرایِن و آقای چارینگتون، عامل مخفی حزب مشترکا برای آنها گسترده، یا اینکه آنان قربانیان سرکوب در نظام خودکامه دیگری هستند که توسط اُبِرایِن بر پا شده است. اگرچه بسیاری از تحلیلگران و منتقدین ادبی بر سناریو نخست باور دارند، اما با توجه به برخی نشانهها در حواشی رمان میتوان از وقوع یک تغییر غیر منتظره در ساختار سیاسی خبر داد که وجه مشترک آن با نظام پیشین همچنان مفهوم خدا گونه «برادر بزرگ» است. یکی از این نشانهها ناپدید شدن آن زن پرولتری است که در حیاط مجاور مکان مخفی وینستون و جولیا رختهای شسته شده را روی طناب پهن میکند و همزمان وفادارانه با صدایی رسا سرود حزب را سر میدهد، صحنهای که آنها لحظاتی پیش از دستگیریشان شاهد آن بودند. (۲۷۶) محو ناگهانی این زن که جلوهای از روزمرگی در فضای ثابت سیاسی را به نمایش میگذارد حاکی از وقوع شرایطی اضطراری است که زمینه انتقال قدرت را فراهم میسازد.
نشانه دوم، طنین صدای چکمههایی است که از درون و برون آپارتمان وینستون و جولیا به گوش میرسد، انگار که فضای عمومی به تسخیر نظامیان وفادار به جناح اپوزیسین درآمده است. (۲۷۹) اما چرا این تغییر، یا به عبارت دقیقتر کودتا، فقط مکان زندگی این زوج را آماج حمله قرار میدهد، مگر نه اینکه کودتاهای نظامی همواره مقر فرماندهی قدرت مرکزی را مورد حمله قرار میدهند؟ پاسخ روشن است. در اینجا یگانه قدرت موجود که همچون یک آلترناتیو قد برافراشته و هستی نظام را به مخاطره میاندازد آن سبک زندگی و میل به آزادگی است که در رابطه عاشقانه جولیا و وینستون متجلی میشود. این رابطه، به گفته خود جولیا، «جهانی مختص به خود را ورای جهان موجود و خارج از کنترل نظام حزبی میآفریند»، جهانی که اینک میباید با دستگیری و جدایی او و وینستون تخریب میگشت. شکنجه وینستون در اتاق ۱۰۱ پس از دستگیریاش بیش از آنکه معلول تفکر سیاسیاش باشد ناشی از عشق او به جولیاست، از آن جهت که عشق به مثابه بیانی از فردیت تهدیدی جدی علیه نظام توتالیتر محسوب میشود. بعلاوه، عشق، این احساس درونی و تسخیر ناپذیر، نیروی امید بخشی است که فرد را در مبارزه با چنین نظامی مصمم میکند. با علم بر این موضوع است که اُبِرایِن، با لحنی مشابه با فرشتگان مرگ جمهوری اسلامی، خطاب به وینستون میگوید:
پیش از آنکه تو را بکشیم… درونت را تهی میکنیم و بعد با خودمان پر میکنیم… تا تصور نکنی که آیندگان تو را به یاد خواهند سپرد… ما نخواهیم گذاشت که مردگان علیه ما برخیزند… (۳۲۰)
نشانه سوم از این جابجایی قدرت که در بسیاری از تحولات سیاسی دیده میشود اعلام وفاداری عاملین سرکوب نظام پیشین به حکام جدید است که به گونهای نمادین در تغییر قیافه آقای چارینگتون، مامور مخفی حزب نمایان میگردد. او دیگر آن پیرمرد خمیده و سپید موی به ظاهر خوش اندیش نیست؛ او مردی است سیه مو با قامت افراشته که در صف عوامل سرکوب به چشم میخورد. هم اوست که بر خُرد شدن وزنه شیشهای وینستون توسط سیاهپوشان حکومتی نظارت دارد، بیآنکه نیازی به اختفای ماهیت واقعی خود داشته باشد. این بینیازی ناشی از تشدید هرچه بیشتر سرکوب توسط حکومتی است که هدفش قدرت مطلق، نه در جهت اصلاح یا تغییر جامعه، بل در جهت تغییر مفهوم انسان میباشد. دنیای پس از دستگیری وینستون دنیایی است که این مفهوم متغییر از انسان در آن تحقق مییابد، انسانی که عواطف و احساسات او زدوده و به موجودی مبدل گشته که جز عشق ورزیدن به «برادر بزرگ» انگیزهای ندارد. در چنین دنیایی است که تراژدی وینستون آغاز میشود: او نخست بازجویش، اُبِرایِن، را در مقام «حامی، معلم و دوست» و سپس خود را مستغرق در عشق به «برادر بزرگ» میبیند. (۳۷۶) او برای حفظ خود به عشق اش جولیا خیانت میکند.
Ad placeholder
تراژدی وینستون
وینستون، چنانکه پیشتر گفته شد، به رغم تاثیر پذیری از جولیا، انقلاب را یک رخداد سیاسی و دولت را آماجگاه آن میداند. این تصور از انقلاب همان عاملی است که او را به سوی جناح دیگر حاکمیت سوق میدهد و بدینسان مرگ سیاسی و تراژیک او را رقم میزند. معضل او تنها عدم آگاهی از ماهیت جناح اپوزیسیون نیست، چنانکه او در مواردی شک و تردید خود را نسبت به سخنان پر شور گلدشتاین ابراز میدارد. معضل او گزینش استراتژی مبنی بر براندازی جناح در قدرت است که همین امر به طور ناگزیر نقشی انقلابی به جناح رقیب اعطاء میکند. وینستون اینک با ورود به آنچه که «سیاست قدرت» نام دارد در راهی قدم مینهد که فرجام آن نه انقلاب که ضد انقلاب است و او نخستین قربانی آن. او پس از بازجویی در اتاق ۱۰۱ و تهی شدن از احساسات و عواطف انسانیاش به اولین نمونه انسان مسخ شده در نظام توتالیتاریسم مبدل میگردد.
تراژدی وینستون اما تراژدی همه ایرانیان نسل انقلاب، بهویژه نیروهای چپ گراست که برای رهایی از سیستم ستم شاهی ناخواسته با واپسگرایان اسلامی بیعت نموده و زمینه را برای تشکیل حکومتی توتالیتر با ویژگیهای مذهبی فراهم آوردند. آنها همانند وینستون در زمره نخستین قربانیان رژیم برآمده از انقلاب بودند، چرا که نه تصوری ورای براندازی از انقلاب داشتند و نه شناخت چندانی از ماهیت و ایدئولوژی اپوزیسیون مذهبی. یگانه شناخت آنان تجربه عملی و زودرس کشتار، سرکوب و شکنجه، و توابسازی در سیاهچالهای جمهوری اسلامی بود که به طرز روزافزون ماهیت ارتجاعی و فاشیستی این اپوزیسیون در قدرت را بر همگان آشکار ساخت. به این اعتبار رمان ۱۹۸۴ را باید آینه تمام نمای نظام جمهوری اسلامی دانست که حقیقت خود را در مفهوم مسخ شده انسان و در جهان دیستوپیایی جستجو میکند.
اما تکرار تجربه تراژیک چیزی جز یک نمایش کُمیک نیست. این اتفاقی است که در پی جنبش «زن، زندگی، آزادی» به شکل ائتلاف میان برخی چهرههای لیبرال و راست افراطی به زعامت رضا پهلوی صورت گرفت. وجه کُمیک این واقعه فروپاشی اعضای این ائتلاف بلافاصله پس از اولین نشست آنان در دانشگاه جورج تاون و پیش از هر گونه اقدام جمعی بود که هر یک از اعضا را همانند مهرهای سوخته از کانون سیاسی ایران خارج نمود. این ائتلاف به رغم آنکه نقش به سزایی در به انحراف کشانیدن جنبش داشت، شکست آن دو پیام اساسی به همراه داشت:
۱. انقلاب را نمیتوان پیش خرید کرد.
۲. انقلاب را نمیتوان با ارتجاع هم بستر کرد.
اکنون جنبشی که با شعار زن، زندگی، آزادی آغاز گشت دیگر بار به اصل خود بازگشته و گواه آن نهادسازی در روند مبارزههای سیاسی زنان است، که رسمیت بخشیدن به پوشش اختیاری و شکستن تابوهای جنیستی از آن جملهاند. این شکل از مبارزه را در هیچ کجا جز درون خاک ایران نمیتوان به ثمر رساند و این دقیقا آن شکل نوین از پروسه انقلابی است که اوروِل در قالب شخصیتی چون جولیا، دومین کاراکتر رمانش برای آیندگان پیش بینی میکند. بنابراین، اوروِل نه شخصیتی بدبین، که امیدوار به آینده بود، بهویژه به انقلابی که به وقوع آن باور داشت. در واقع پایان ۱۹۸۴ جز این نیست. فضای پایانی رمان شکست خورده، دژم و محزون است اما همچنان آغشته به حس ایستادگی و مقاومت که در حضور درخت بلوط، این مظهر پایداری، نمود مییابد. دیدار تصادفی و کوتاه وینستون و جولیا در چنین فضایی پس از خروج از شکنجه گاهشان که با شکوهها و سکوت عذاب آور جولیا برگزار میشود آغاز یک پایان نیست. جولیا در خاتمه این دیدار راه خود را مشخص میکند و با شتاب به سوی ایستگاه مترو نشان میدهد که او همچنان پایدار و مصمم به حرکت است. در اینجاست که اوروِل خود در مقام راوی داستان به سخن میآید و سخنان او که در صفحات آخر کتاب تحت عنوان «اصول نیوز پیک» (The Principles of Newspeak) ادا میشود مجموعه خاطرات تلخی است که او از گذشته دور به یاد دارد. او مشخصا از یک تهاجم همه جانبه فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی سخن میگوید که روزگاری بر بخشی از بشریت وارد گشته بود. او همچنین بر آزادگانی اشارت دارد که همچون جولیا در برابر این تهاجم قد علم کرده و مفهوم گمشده انسان را به آن بازگردانیدند. سخنان اوروِل در عین حال پیام دلگرم کنندهای است برای زنان آزاده ایرانی که شاید آنها هم روزی از آنچه بر آنها گذشت همانند خاطرهای تلخ یاد کنند.