
گلاویژ رستمی
تحلیلی تئوریک و طبقاتی
در تاریخ مبارزات اجتماعی و سیاسی، دو نیروی ضدانقلابی همواره در برابر حرکت آگاهانهی طبقهی کارگر صفآرایی کردهاند:
هراس از کمونیسم و گرایش «همهباهم». این دو پدیده، اگرچه ظاهراً متفاوتند، اما ریشهای مشترک دارند: جلوگیری از شکلگیری آگاهی طبقاتی و مهار سازمانیابی انقلابی تودههای تحت ستم و استثمار شدە.
هراس از کمونیسم، در حقیقت ترس از خودآگاهی انسان است؛ ترس از آن لحظهای که تودە های زحمتکش و حاشیەنشینان درمییابند رهایی فردی تنها با رهایی جمعی امکانپذیر است. این هراس، نه از خشونت خیالی انقلاب، بلکه از نقد واقعی مناسبات مالکیت خصوصی، سلطه و استثمار سرچشمه میگیرد. کمونیسم، نقدی ریشهای بر نظم موجود است و نشان میدهد که آزادی واقعی تنها در پایان سلطه طبقاتی و محو کامل مالکیت خصوصی محقق میشود.
سرمایهداری و نخبگان بورژوایی از همان آغاز این خطر را میشناختند و با تبلیغات و رسانه، چهرهای هیولایی از کمونیسم ساختهاند. این سیاست در ایران با ابزارهایی همچون رسانه، نهادهای آموزشی و سیاسی و شعارهای ملیگرایانه تکرار شده است. هرگاه جنبشهای رهاییخواهانه و انقلابی شدت میگیرند، هراس از کمونیسم بهانهای برای ایجاد ترس و مهار تودهها میشود.
همزمان، گرایش «همهباهم» در اپوزیسیون ظاهر میشود؛ گرایشی که وعده اتحاد و همکاری همه گروهها را میدهد، اما در عمل تضاد اصلی جامعه، تضاد طبقاتی — تضاد کار و سرمایه — را پنهان میکند. این رویکرد، اتحاد را به بهایی تحمیلی به طبقهی کارگر و کمونیستها ارائه میدهد، و آنها را وادار میکند یا از مواضع خود عقبنشینی کنند یا به حاشیه رانده شوند. شعار «همه باهم برای آزادی» در ظاهر می تواند زیبا و عامە پسند باشد، اما عملاً مسیر جنبشهای طبقاتی و رادیکال را میبندد.
تجربهی تاریخی، بهویژه انقلاب ۱۳۵۷، نشان میدهد که فقدان صفبندی طبقاتی، اتحادهای بیمرز و شعارهای همهباهم، چگونه میتوانند مسیر یک انقلاب را منحرف کنند. وقتی اتحاد بدون توجه به تضادهای واقعی و طبقاتی شکل میگیرد، رهبری جنبش به دست نیروهایی میافتد که منافعشان در تضاد با خواستهای آزادی و برابری طلب طبقه کارگر است. بدون تردید نتیجه، تسلط ارتجاع و بازتولید نظم سرمایهداری است، نه تحقق انقلاب اجتماعی.
بنابراین، نقد گرایش «همهباهم» به معنای رد اتحاد نیست، بلکه ضرورت بازتعریف آن در چارچوب منافع طبقاتی است. اتحاد واقعی، نه میان ستمگر و ستمدیده، بلکه میان کارگران، زحمتکشان، زنان و ملل تحت ستم است، اتحادی که هدفش سرنگونی نظم سرمایهداری و برپایی جامعهای سوسیالیستی باشد.
هراس از کمونیسم و گرایش همهباهم دو روی یک سکهاند: اولی جامعه را از انقلاب میترساند و دومی انقلاب را در سازش حل میکند. هر دو در خدمت حفظ نظم سرمایهداری و جلوگیری از آگاهی طبقاتیاند. اما کمونیسم، برخلاف تصویر تحریفشدهی دشمنانش، نه دشمن آزادی، بلکه تحقق واقعی آن است؛ آزادی از فقر، تبعیض و سلطه انسان بر انسان. روزی که طبقهی کارگر آگاهانه برمیخیزد و آگاهیاش به نیروی مادی بدل میشود، نه هراسی باقی میماند و نه سلطهای؛ و کمونیسم از آرمان به واقعیت تبدیل میشود.
بطور خلاصە کمونیسم نه یک رؤیای اتوپیایی، بلکه نتیجهٔ منطقی و تاریخیِ تکامل مبارزهٔ طبقاتی است.
در بنیان خود، کمونیسم نقدی همهجانبه بر مناسبات سرمایهداری است؛ بر جامعهای که در آن کار انسان به کالا، آزادی به امتیاز، و انسان به ابزار تولید سود فروکاسته شده است. کمونیسم، با افشای این بیگانگی، از رهایی انسان بهمثابهی هدف نهایی تاریخ سخن میگوید.
در معنای علمیاش، کمونیسم جامعهای است که در آن مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و سلطه طبقاتی لغو میشود؛ کار از اجبار اقتصادی رها میگردد و به نیاز و خلاقیت انسان بدل میشود. در چنین نظمی، تقسیم کارِ ستمگرانه جای خود را به سازمانیابی آگاهانه و جمعی میدهد، و آزادی نه امتیازی برای اقلیتی خاص، بلکه حق طبیعی و مادیِ همه انسانهاست.
از دیدگاه فلسفی، کمونیسم نفی بیگانگی انسان از خویش است؛ بازگشت انسان به انسانیت خویش، نه در معنای اخلاقی، بلکه در معنای مادی و اجتماعی. این بازگشت تنها در پرتو آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی طبقهی کارگر ممکن است — زیرا طبقهای که چیزی برای از دست دادن ندارد، حامل تاریخی است که میخواهد همهٔ بشریت را از سلطه و نابرابری برهاند.
بنابراین، کمونیسم نه پایان تاریخ، بلکه آغاز انسان آزاد است؛ جامعهای که در آن عدالت، برابری و آگاهی نه شعار، بلکه واقعیتِ زیست روزمره میشود.
٢٧–١٠–٢٠٢٥