
ایوب دباغیان
۱ دیماه ۱۴۰۴
اعتیاد در ایران سالهاست که بهعنوان یک «معضل اجتماعی» معرفی میشود، اما این واژهی خنثی و بیخطر، عمداً حقیقت را میپوشاند. معضل اجتماعی یعنی چیزی مبهم، بیریشه و جدا از سیاست، جدا از اقتصاد و جدا از قدرت. در این روایت رسمی، اعتیاد نتیجهی ضعف ارادهی فردی، انحراف اخلاقی یا لغزش شخصی است و راهحلش هم نصیحت، سرکوب، زندان یا در بهترین حالت کمپهای اجباری و نمایشی است. اما واقعیت عریان جامعهی ایران چیز دیگری است. اعتیاد نه یک خطای فردی، بلکه محصول مستقیم نظمی است که بر پایهی فقر، نابرابری، سرکوب و بیآیندگی بنا شده است. در جامعهای که اکثریت مردم برای زندهماندن میجنگند، نه برای زندگیکردن، اعتیاد دیگر «انتخاب» نیست؛ واکنشی است به فشار مداوم، به تحقیر روزمره و به خشونتی که نامرئی اما دائمی است.
زمینههای ساختاری اعتیاد: فقر، سرکوب و فشار روانی
جمهوری اسلامی از همان سالهای نخست استقرار، با مصادرهی انقلاب ۱۳۵۷، جامعهای ساخت که در آن سیاست به امری امنیتی تبدیل شد و اقتصاد به ابزاری برای توزیع رانت در میان خودیها. نتیجهی این روند، فروپاشی تدریجی امنیت شغلی، سقوط ارزش نیروی کار و گسترش فقر ساختاری بود. فقر در ایران فقط به معنای نداشتن پول نیست؛ فقر یعنی نداشتن امکان انتخاب، نداشتن افق، نداشتن حق اشتباهکردن و نداشتن امید به آینده. انسانی که هر روز نگران نان فرداست، که از فردای خود و فرزندانش تصویری جز تکرار همین فلاکت ندارد، بهتدریج از درون فرسوده میشود. اعتیاد در چنین شرایطی نه نشانهی فساد اخلاقی، بلکه نشانهی شکست یک نظم اجتماعی است که انسان را له میکند و بعد او را بهخاطر لهشدنش مجرم میداند.
نظام حاکم دوست دارد اعتیاد را جدا از فقر، جدا از بیکاری و جدا از سرکوب نشان دهد، چون پیوندزدن اینها بههم، مستقیماً مشروعیت سیاسی و اخلاقیاش را زیر سؤال میبرد. وقتی میلیونها کارگر با دستمزدی زیر خط فقر کار میکنند، وقتی جوانان تحصیلکرده سالها بیکار میمانند، وقتی بازنشستگان برای ابتداییترین حقوق خود به خیابان میآیند و با باتوم پاسخ میگیرند، وقتی زنان زیر بار تبعیض قانونی و اقتصادی خرد میشوند، و وقتی هر اعتراض جمعی با برچسب «امنیتی» سرکوب میشود، جامعه بهطور طبیعی به سمت فرسایش روانی میرود. اعتیاد در این بستر، نقش یک مسکن ارزان را بازی میکند؛ مسکنی که درد را درمان نمیکند، اما برای مدتی آن را بیحس میکند.
بیحسی دقیقاً همان چیزی است که یک نظام اقتدارگرا به آن نیاز دارد. جامعهی خشمگین خطرناک است، اما جامعهی خسته و بیحس قابلمدیریت است. جمهوری اسلامی این را بهخوبی فهمیده است. به همین دلیل، اعتیاد هرگز به تهدیدی در سطح اعتراضات کارگری، جنبش زنان یا خیزشهای مردمی تبدیل نشده است. اگر اعتیاد واقعاً دشمن نظام بود، با همان شدتی با آن برخورد میشد که با اعتصاب، تجمع و سازمانیابی برخورد میشود. اما ما شاهد چیز دیگری هستیم: مدارا، بیعملی ساختاری و برخوردهای نمایشی. این تناقض تصادفی نیست. اعتیاد، هرچند در گفتار رسمی نکوهش میشود، در عمل یکی از ابزارهای مهار جامعه است.
اعتیاد و حاشیهنشینی؛ دو روی یک سکه
در مناطق حاشیهنشین، در محلههای فقیر، در جاهایی که نه شغلاست، نه آموزش درست، نه خدمات درمانی و نه چشماندازی برای رهایی، مواد مخدر اغلب در دسترستر از نان و داروست. این واقعیت تلخ را نمیتوان با توجیهات فرهنگی یا اخلاقی توضیح داد. این نتیجهی سیاستگذاری است. نظامی که میلیاردها تومان صرف نهادهای مذهبی، دستگاههای تبلیغاتی و ارگانهای سرکوب میکند، اما برای بهبود زندگی فرودستان برنامهای ندارد، عملاً شرایطی میسازد که اعتیاد در آن رشد میکند. سپس همان نظام، مصرفکننده را مجرم مینامد و او را به حاشیهی مضاعف میراند.
اینجاست که ریاکاری مذهبی بهطور کامل عیان میشود. از منبرها و تریبونها، دربارهی حرامبودن مواد، فساد اخلاقی و انحطاط فردی سخن گفته میشود، اما هیچگاه پرسیده نمیشود که چرا اینهمه انسان به نقطهای رسیدهاند که زندگی بدون مواد برایشان غیرقابلتحمل شده است. چرا کسی از غارت ثروتهای عمومی، از حقوقهای نجومی، از فساد ساختاری و از سیاستهایی که انسان را به حاشیه میرانند، بهعنوان «گناه» یاد نمیکند؟ چون اخلاق در این نظام، ابزاری طبقاتی است: برای فرودستان، سختگیرانه و تنبیهی؛ برای بالادستان، انعطافپذیر و بیدندان.
اعتیاد همچنین یکی از مؤثرترین ابزارها برای شکستن پیوندهای جمعی است. جامعهای که در آن اعتیاد گسترده است، جامعهای است که اعتماد اجتماعی در آن فرسایش یافته، همبستگی طبقاتی ضعیف شده و خشم جمعی به رنجهای فردی پراکنده تبدیل شده است. کارگری که درگیر اعتیاد است، کمتر توان سازمانیابی دارد؛ جوانی که درگیر مواد است، کمتر به کنش سیاسی فکر میکند؛ انسانی که هر روز درگیر بقاست، کمتر میتواند به تغییر بیندیشد. این وضعیت بهطور مستقیم به نفع ساختار قدرت است، حتی اگر هزینههای اجتماعیاش بالا باشد.
زنان و اعتیاد؛ ستم مضاعف
در این میان، زنان بیشترین آسیب را میبینند. زن معتاد در جامعهای مردسالار و سرکوبگر، نهتنها قربانی فقر و بیعدالتی است، بلکه با طرد اجتماعی، خشونت مضاعف و محرومیت شدید از خدمات درمانی مواجه میشود. نظامی که اساساً زنان را به حاشیه میراند، چگونه میتواند مدعی درمان و حمایت از زنانی باشد که درگیر اعتیاد شدهاند؟ پاسخ روشن است: نمیخواهد و نمیتواند، چون ریشهی مسئله خودِ ساختار حاکم است.
در نهایت، باید گفت اعتیاد در جمهوری اسلامی نه یک بحران ناگهانی و نه یک انحراف حاشیهای، بلکه چهرهی پنهان خشونت دولتی است. خشونتی که همیشه با باتوم و گلوله ظاهر نمیشود، بلکه گاهی با فقر، بیکاری، تحقیر و بیآیندگی کار میکند. تا زمانی که این نظم طبقاتی پابرجاست، تا زمانی که انسان به ابزار تولید یا تهدید امنیتی تقلیل داده میشود، اعتیاد نیز بهعنوان یکی از پیامدهای اجتنابناپذیر این وضعیت باقی خواهد ماند. مقابلهی واقعی با اعتیاد، بدون مقابله با فقر، سرکوب و بیعدالتی، چیزی جز فریب نیست؛ فریبی که هدفش نه نجات انسان، بلکه حفظ نظم موجود است.
این فریب، سالهاست که با شکلهای مختلف تکرار میشود. هر بار که آمار اعتیاد بالا میرود، هر بار که تصویر کارتنخوابی، کودکان درگیر مواد یا مرگهای خاموش منتشر میشود، حاکمیت تلاش میکند مسئله را یا انکار کند، یا به عوامل بیرونی نسبت دهد، یا آن را به «تهاجم فرهنگی» و «دشمن» ربط بدهد. اما هیچوقت حاضر نیست مسئولیت ساختاری آن را بپذیرد. چون پذیرش این مسئولیت یعنی اعتراف به این حقیقت که نظم حاکم، انسانساز نیست، بلکه انسانفرساست. یعنی اعتراف به اینکه جمهوری اسلامی نه فقط در ادارهی اقتصاد و سیاست شکست خورده، بلکه در تأمین ابتداییترین نیاز روانی و اجتماعی جامعه نیز ناتوان و بیاعتنا بوده است.
اعتیاد در چنین ساختاری، بهتدریج از یک پدیدهی حاشیهای به یک واقعیت فراگیر تبدیل میشود. وقتی انسان هیچ کنترلی بر سرنوشت خود ندارد، وقتی تصمیمهای کلان سیاسی و اقتصادی بدون حضور و رأی واقعی مردم گرفته میشود، وقتی اعتراض هزینهای سنگین دارد و سکوت هم چیزی را تغییر نمیدهد، نوعی بیقدرتی عمیق در لایههای جامعه شکل میگیرد. این بیقدرتی، آرامآرام به ناامیدی مزمن تبدیل میشود. اعتیاد در این نقطه، نه فقط برای فراموشی درد، بلکه برای فرار از حس بیمعنایی زندگی بهکار میآید؛ زندگیای که در آن تلاش لزوماً به بهبود منجر نمیشود و زحمت، تضمینی برای کرامت ندارد.
نظام جمهوری اسلامی با امنیتیکردن سیاست و کالاییکردن زندگی، عملاً راههای سالم تخلیهی فشار روانی و اجتماعی را مسدود کرده است. تشکل مستقل ممنوع است، اعتراض سرکوب میشود، رسانه آزاد وجود ندارد و حتی شادی جمعی نیز زیر ذرهبین قرار میگیرد. در چنین فضایی، جامعه نه میتواند حرف بزند، نه میتواند سازمان پیدا کند، نه میتواند آیندهای متفاوت را تمرین کند. نتیجه، انباشت فشار است. اعتیاد یکی از راههای تخلیهی این فشار است؛ راهی ویرانگر، فردی و خاموش که هیچ خطری برای ساختار قدرت ندارد.
از این زاویه، برخوردهای پلیسی و قضایی با مصرفکنندگان مواد، نه راهحل، بلکه بخشی از همان خشونت ساختاری است. انسانی که قربانی فقر و بیعدالتی شده، دوباره قربانی میشود؛ اینبار بهعنوان «مجرم». زندان، کمپ اجباری، تحقیر اجتماعی و حذف کامل از چرخهی زندگی عادی، سرنوشت بسیاری از کسانی است که پیشتر هم چیزی برای ازدستدادن نداشتهاند. این چرخهی معیوب، دقیقاً همان چیزی است که نظام بازتولید میکند: فقر، اعتیاد، جرم، سرکوب و بازگشت دوباره به فقر.
در این میان، هیچ برنامهی جدی و فراگیری برای پیشگیری وجود ندارد، چون پیشگیری واقعی یعنی تغییر ساختار. یعنی ایجاد شغل پایدار، تأمین مسکن، آموزش رایگان و باکیفیت، درمان همگانی، و مهمتر از همه، بهرسمیتشناختن حق اعتراض و مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود. اینها دقیقاً چیزهایی هستند که با منطق بقای جمهوری اسلامی در تضاد قرار دارند. به همین دلیل است که اعتیاد، هرچند در سطح گفتار محکوم میشود، در سطح عمل تحمل میشود و حتی بهطور غیرمستقیم به آن میدان داده میشود.
نمیتوان از اعتیاد سخن گفت و از نقش سیاستهای نئولیبرالی نیمبند و رانتمحور حاکمیت چشم پوشید؛ سیاستهایی که خصوصیسازی را به غارت اموال عمومی، و آزادسازی اقتصادی را به فشار بیامان بر طبقهی کارگر و فرودست تبدیل کردهاند. نتیجهی این سیاستها، شکاف عمیق طبقاتی و تمرکز ثروت در دست اقلیتی کوچک بوده است. در چنین جامعهای، اعتیاد بیش از همه گریبان کسانی را میگیرد که در پایینترین لایههای این ساختار ایستادهاند؛ همانهایی که نه سهمی از ثروت دارند و نه صدایی در سیاست.
اعتیاد همچنین نشانهی شکست پروژهی ایدئولوژیک نظام است. نظامی که مدعی «هدایت اخلاقی» جامعه است، در عمل جامعهای ساخته که در آن میلیونها انسان برای تحمل زندگی به مواد پناه میبرند. این تناقض را نمیتوان با شعار و تبلیغ پنهان کرد. هرچه فشار ایدئولوژیک بیشتر شده، هرچه کنترل بر زندگی خصوصی شدیدتر شده، اشکال مختلف فرار از واقعیت نیز گسترش یافته است. اعتیاد، یکی از بارزترین این اشکال است.
اعتیاد؛ چهرهی پنهان خشونت دولتی و ضرورت مبارزه با ساختار
در نهایت، باید صریح گفت که اعتیاد در ایران امروز، آینهای است که چهرهی واقعی نظم حاکم را نشان میدهد. نظمی که بهجای رهایی، انقیاد میسازد؛ بهجای کرامت، تحقیر تولید میکند؛ و بهجای امید، بیحسی میپراکند. تا زمانی که این نظم تغییر نکند، تا زمانی که فقر، سرکوب و نابرابری بنیانهای اصلی سیاست باشند، اعتیاد نیز بهعنوان یکی از پیامدهای طبیعی این وضعیت ادامه خواهد داشت. مبارزه با اعتیاد، اگر قرار است واقعی و انسانی باشد، ناگزیر باید به مبارزه با ساختاری گره بخورد که انسان را به این نقطه رسانده است. هر چیز غیر از این، فقط تکرار همان دروغ قدیمی است؛ دروغی که قربانی را مقصر جلوه میدهد و عامل اصلی را از تیررس نقد خارج میکند.
اگر امروز اعتیاد در جامعهای چون ایران به این وسعت و عمق رسیده، این نه حاصل «فساد اخلاقی مردم»، بلکه نتیجهی مستقیم نظمی است که فقر را نهادینه، سرکوب را عادی و آینده را مصادره کرده است. تا زمانی که این نظم پابرجاست، هر سخن گفتن از «مبارزه با اعتیاد» بدون مبارزه با ساختارهای مولد فقر و بیقدرتی، چیزی جز فریب و شانه خالیکردن از مسئولیت نیست. رهایی از اعتیاد، پیش از آنکه پروژهای درمانی باشد، پروژهای سیاسی و اجتماعی است؛ پروژهای که با کرامت انسانی، عدالت طبقاتی و حق مردم برای تعیین سرنوشت خود گره خورده است. جامعهای که بتواند آزادانه حرف بزند، سازمان پیدا کند و آیندهای قابلزیستن بسازد، نیازی به بیحسی ندارد؛ و این همان نقطهای است که در آن، اعتیاد دیگر ابزار مهار نیست، بلکه نشانهی نظمی است که فروپاشیده است.