حمیدرضا یوسفی
یکی از دلایل مهم انقلاب ۱۳۵۷ که بارها چه در تاریخنگاری و متون جامعهشناختی و چه در بحثها و تحلیلهایِ ژورنالیستی از آن یاد میشود، موضوع مهاجرت «کلان»ِ روستانشینان به شهر پس از رویداد اصلاحات ارضی/لغو نظام اربابرعیتی -تغییر مالکیت اراضی کشاورزی و بازتوزیع اراضی میانِ روستاییان با هدف اجرایِ سیاستهایِ «عدالت» اجتماعی از بالا در جهت رفع کاهش نابرابریها- در نیمه اول دهه ۴۰-است. اصلاحات ارضی نه فقط یک پروژه اجتماعی/اقتصادی بلکه بیشتر یک پروژه سیاسی در جهت تحقق یک انقلاب انفعالی/دولتی بود تا مانع از برآمدنِ یک انقلاب سرخ-تودهای از پایین شود.[i] در واقع بسیاری از تاریخنگاران و تحلیلگران اجتماعی و سیاسی رویداد اصلاحات ارضی را که قانون/مقدمات آن در ۱۹ دی ۱۳۴۰ در دولت علی امینی تصویب شد و در ۶ بهمن ۱۳۴۱ در دولت اسدالله علم به اجرا درآمد آغازی بر یک مهاجرت بزرگ و گسترده میدانند که سبب شد سیلِ عظیمی از روستاییان -دهقانان و زمیندارانِ کوچک پس از اصلاحات ارضی[ii]– روستاهایِ خود را ترک و به سمت شهرها حرکت کنند (بهمنظور کار بهعنوان نیرویِ کار غیرماهر در کارخانهها و مراکز صنعتی/نیمهصنعتی و خدماتی)، ولی از آنجایی که بسیاری از آنها از وضعیت نامناسب اقتصادی برخوردار بودند، در حاشیه شهرهایِ بزرگ سکنی کردند و همین امر به بسط حاشیهنشینی و فربهشدنِ زاغهها انجامید.[iii]
اگرچه سالهایِ دهه ۱۳۴۰ سالهایِ تحقق فرآیند صنعتیشدن و پیشرفت اقتصادی و یا به روایت تاریخنگاری رسمی دولتی پهلوی «عصر طلایی» بود (که محمدرضا پهلوی در ایران بهسوی تمدن بزرگ به توضیح دستاوردهایِ این دهه میپردازد و آن را مقدمه «جهش» به عصر تمدن بزرگ معرفی میکند)، اما با این حال وضعیت اقتصادی و اجتماعی نیرویِکار آنچنان بهبود پیدا نکرد؛ بهطوری که همچنان، روستانشینانی که تبدیل به کارگران شهری شده بودند، از رفاه نسبی اقتصادی و امکانات اجتماعی مناسب برخوردار نبودند؛ علاوه بر بیتوجهی به قانون کار، بخش مهمی از نیرویِ کار از سیستم تامین اجتماعی و انواع بیمههایِ درمانی، بیکاری و از کار افتادگی محروم بودند.[iv] از سویِ دیگر بحران اقتصادی که بیشتر ناشی از نوسانهایِ درآمد حاصل از قیمت نفت و تغییر سیاستهایِ اقتصادی -بیشتر «نادرست» به زعم علینقی عالیخانی و عبدالمجید مجیدی- با خواست شاه/دربار (برای مثال بازنگری در برنامه پنجم و تغییر سیاستهای پولی) در نیمه اول دهه ۵۰ بود که در سالهایِ ۱۳۵۵ و ۵۶ نیز پیچیده و گستردهتر شد[v]، به برآمدنِ موجی از نارضایتیها دامن زد که در سال ۵۷ به اوج خود رسید و نیروهایِ اسلام سیاسی توانستند با سازماندهی موج نارضایتیها و بسیج فرودستان (تهیدستان و مهاجرنشینهایِ شهری) دست به یک قیام تودهای علیه دولت پهلوی بزنند که در نهایت به انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و سقوط حاکمیت پهلوی انجامید.
در اغلب پژوهشهایِ جامعهشناختی و مطالعات مربوط به توضیح چگونگی وقوع انقلاب ۱۳۵۷، از انقلاب ۵۷ بهعنوان یک انقلاب شهری (یک انقلاب سریع و در یک مدت زمان کوتاه؛ تقریبا یک سال از دی ۱۳۵۶ تا دی ۵۷) نام برده میشود که بازیگرانِ آن (در کنار طبقات متوسط شهری) بیشتر تودههایِ تهدیدست/فرودست شهری بودند که با رویداد اصلاحات ارضی از روستاها به حاشیه شهرها مهاجرت کردند و در مقام سوژهایِ جمعی انقلاب (موتور محرک آن) نقش تاثیرگذاری را به نفع پیروزی جبهه نیروهایِ اسلام سیاسی به رهبری آیتالله خمینی بازی کردند که یرواند آبراهامیان از آنها با عنوان Sans-Culottes انقلاب اسلامی نام میبرد.[vi] براساس این دست پژوهشها، مهاجرت روستاییان به شهر معلولِ شکست و یا اجرایِ نادرست پروژه دولتی اصلاحات ارضی بود (اگرچه زمین از دست بزرگمالکان گرفته شد و روستاییانِ فاقد زمین نیز صاحب زمین شدند ولی میزان آن، عایدی قابلتوجه اقتصادی برایِ آنها به همراه نداشت؛ به بیان آبراهامیان در تاریخ ایران مدرن «بسیاری از زمینداران کوچک وضعیتی بهتر از کارگران بیزمین نداشتند».) که نظم اجتماعی و یا به بیانِ احمد اشرف در از انقلاب سفید تا انقلاب اسلامی «تنظیمات و ترتیبات اجتماعی در بافت سنتی مناطق روستایی را تغییر داد» و به مهاجرت فزآینده از روستاها به شهرها (گسترش شهرنشینی و رشد جمعیتی در آن) دامن زد که بعدتر همین مهاجرت به شکلگیری اقشار و طبقات جدیدی در بافتار جامعه ایران انجامید که آنها در تحولات اجتماعی و سیاسی نیمه دوم دهه ۵۰ و سقوط حاکمیت پهلوی نقش بسیار مهم و تعیینکنندهای را برعهده داشتند. با این حال مروری بر مطالعات جمعیتشناختی نشان میدهد که پیشفرض بسیاری از تحلیلهایِ سیاسی و جامعهشناختی انقلاب ۱۳۵۷ که بر مهاجرت گسترده یا سرازیر شدنِ روستاییان به شهر پس از اجرایِ پروژه اصلاحات ارضی تاکید میکنند –که همین مهاجرت بعدتر امکانی برایِ شکلگیری بسیج تودهای علیه دولت پهلوی در انقلاب ۱۳۵۷ شد- نادرست است (از دقت بالایی برخوردار نیست) و اصلاحات ارضی به مهاجرت گسترده از روستاها به شهر دامن نزد و آهنگ جابهجایی جمعیت را آنطور که این تحلیلها بر آن پافشاری میکنند «به شکل مشخص با توجه به رویداد اصلاحات ارضی» تغییر نداد.
Ad placeholder
افسانه افزایش رشد جمعیت شهری پس از اصلاحات ارضی
اولین سرشماری عمومی نفوس و مسکن (سرشماری علمی/نظاممند) همزمان با تاسیس دو سازمان «اداره کل آمار عمومی» و «مرکز آمار ایران» در مهر و آبان سال ۱۳۳۵ با فرمان محمدرضا پهلوی به وزارت کشور انجام شد[vii] و دو سرشماری عمومی دیگر نیز به ترتیب در سالهایِ ۱۳۴۵ و ۱۳۵۵ صورت گرفت. نتایج بهدست آمده از این سه سرشماری عمومی، نشان میدهد که تغییر آهنگ جابهجایی جمعیت (مشخصا افزایش رشد جمعیت شهری) تقریبا از یک نظم ثابت پیروی میکند و پروژه اصلاحات ارضی بهعنوان یک گسست پیشبرنده در این امر نقش «افسانه»ای ایفا نکرده است. براساس نتایج حاصل از سرشماری سال ۱۳۳۵ جمعیت کل ایران چیزی حدود ۱۹ میلیون نفر است که بیش از ۶ میلیون آن شهرنشین و ۱۳ میلیون دیگر آن روستانشین بودهاند (در سرشماری سال ۱۳۳۵ عشایر، قبایل مهاجر و افرادی که از سکونتگاه دائمی برخوردار نبودند نیز ذیلِ آمار روستانشین قرار گرفتند). در سال ۱۳۳۵ جمعیت شهر تهران چیزی حدود یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر است که نسبت به سال ۱۳۲۰ که جمعیت آن ۵۴۰ هزار نفر بوده، تقریبا ۳ برابر شده است. بر همین اساس رشد جمعیت شهر تهران پیش از سالهایِ انجام اصلاحات ارضی نیز در حال افزایش بوده و تمام دادههایِ آماری نیز روند آن را تائید میکنند.
در سرشماری عمومی سال ۱۳۴۵ (چهار سال پس از آغاز پروژه اصلاحات ارضی از تاریخ ۸ تا ۲۷ آبان ۱۳۴۵ در سراسر کشور انجام شد) جمعیت ایران چیزی حدود ۲۶ میلیون نفر است (۲۵ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر) که تقریبا ۹ میلیون ۷۰۰ هزار نفر آن شهرنشین و نزدیک به ۱۶ میلیون آن نیز روستانشین هستند (۷,۳۸ درصد از جمعیت شهرنشین و ۳,۶۱ درصد در روستاها زندگی میکردند). برهمین اساس رشد شهرنشینی نسبت به سال ۱۳۳۵ افزایش پیدا میکند و جمعیت تهران نیز از یک میلیون و ۵۰۰ هزار نفر در سال ۱۳۳۵ به دو میلیون و ۷۰۰ هزار نفر در سال ۱۳۴۵ میرسد (با این حال پس از گذشت تقریبا ۴سال از اجرایِ پروژه اصلاحات ارضی همچنان تفاوت چشمگیری را نشان نمیدهد). در سرشماری عمومی سال ۱۳۵۵ که در آبان همان سال برگزار شد، جمعیت ایران چیزی بیش از ۳۳ میلیون نفر بود که از این تعداد تقریبا ۱۶ میلیون آن شهرنشین و بیش از ۱۷ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر آن نیز روستانشین بودند. با توجه به جمعیت کشور در سال ۱۳۴۵ نرخ رشد جمعیت در ده ساله ما بین دو سرشماری برابر ۳درصد بوده است. جمعیت تهران نیز از ۲ میلیون و ۷۰۰ هزار نفر در سال ۱۳۴۵ به حدودا ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر در سال ۱۳۵۵ میرسد. اگر تحولات جمعیتی تهران را از سالهایِ ۱۳۲۰تا ۱۳۵۵ مورد توجه قرار دهیم (۱۳۲۰ تا ۳۵ از سال ۱۳۳۵ تا ۴۵ و از سال ۱۳۴۵ تا ۵۵)، مشاهده خواهیم کرد که تقریبا از یک آهنگ رشد جمعیتی مشخص/منظم پیروی میکند؛ حتی اگر این آمار را دقیقتر مورد بررسی قرار دهیم، میزان رشد جمعیت در تهران بین سالهایِ ۱۳۲۰ تا ۳۵ (یعنی پیش از رویداد اصلاحات ارضی) نسبت به سال ۴۵ تا ۵۵ نرخ بالاتری را نشان میدهد.
براساس نتایج حاصل از سرشماری سال ۱۳۵۵، ۴۷ درصد جمعیت کشور شهرنشین بودهاند؛ با در نظر گرفتن این ملاحظه که افزایش رشد جمعیت شهرنشینی از سالهایِ پیش از اجرایِ اصلاحات ارضی یعنی سالهایِ دهه ۲۰ آغاز میشود (مهدی امانی روند رشد جمعیت شهری که از نیمه اول دهه ۲۰ آغاز میشود را بیشتر تراکمیافتگی امکانات اجتماعی، آموزشی، بهداشتی، اقتصادی و فرهنگی/تفریحی در شهرها میداند و آن را در راستایِ سیاستهای تمرکزگرایی دولت قرار میدهد) و تغییرات آن نیز در نسبت با روند افزایش کل جمعیت کشور، تقریبا دهه به دهه از یک نظم یکسان برخوردار است؛ حتی جمعیت روستانشین نیز برخلاف این باور که با توجه به پیامدهایِ پروژه اصلاحات ارضی کاملا از سکنه خالی میشوند و یا بسیاری از آنها (بهویژه آبادیها) از بین میروند، اما تحولات جمعیت روستایی نشان میدهد که جمعیت روستانشین که در سال ۱۳۳۵ چیزی حدود ۱۳ میلیون نفر بوده است، در سال ۱۳۵۵ به بیش از ۱۷ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر میرسد که اگرچه نسبتِ جمعیت روستایی از سالهایِ دهه ۲۰ به جمعیت شهری در حال کاهش است، اما نسبت به خود یک روند افزایشی داشته و این روند افزایشی نمیتواند با «افسانه» مهاجرت گسترده از روستاها به شهر پس از اجرایِ پروژه اصلاحات ارضی در تحلیلهایِ جامعهشناختی و مطالعات مربوط به وقوع انقلاب ۱۳۵۷ همسو باشد (حتی درصد جمعیت شاغل به کشاورزی در سال ۱۳۵۵ نسبت به سال ۱۳۳۵ افزایش پیدا میکند- نه نسبت به سال ۱۳۴۵ که درصد شاغل به کشاورزی چیزی حدود ۷۰ درصد بوده است)؛ حال بماند که براساس دادههایِ مطالعات جمعیتشناختی در موضوع مهاجرت، این مهاجرت بیشتر درون استانی بوده تا از یک روستا به یک شهر بزرگ در استان دیگر، در اینجا مشخصا تهران که نقش مهمی را در رویدادهایِ انقلاب ۱۳۵۷ بازی میکند.[viii]
اگرچه اصلاحات ارضی و چگونگی اجرایِ مراحل مختلف آن منجر به تغییراتی در نظم اجتماعی شد (مخصوصا به دلیل درگیری آن با دو مقوله زمین و امر مالکیت)، اما دامنه و شدت این تغییرات با توجه به مطالعات جمعیتشناختی و آمارهایِ مرتبط با آن، پیشفرضهایِ تحلیلهای جامعهشناختی و سیاسی را که پروژه اصلاحات ارضی را مترادف با نفی «حداکثری» روستانشینی و سیلِ عظیم مهاجرت از روستاها به شهر (بهویژه تهران) میداند، رد میکند. اصلاحات ارضی بهعنوان یک رویداد تاثیرگذار قطعا در موضوع مهاجرت نیز تاثیر میگذارد، اما افزایش نرخ رشد شهرنشینی به پیش از سالهایِ وقوع اصلاحات ارضی بازمیگردد و نمیتوان فربهشدنِ شهرنشینی در دهه ۵۰ را «مشخصا» معلولِ اجرای پروژه اصلاحات ارضی در نیمه اول دهه ۴۰ در نظر گرفت و آن را عاملی تعیینکننده در بسیج تودهای انقلاب ۱۳۵۷ که منجر به پیروزی نیروهایِ انقلابی شد تعریف کرد. با ارجاع به مطالعات مربوط به تغییر و تحولات جمعیتشناختی در سده اخیر در ایران، روایت مهاجرت «کلان»ی که اجرایِ اصلاحات ارضی به آن دامن میزند –که بارها مورد تاکید و تکرار واقع شده است- بیشتر به یک افسانه میماند تا یک واقعیت اجتماعی که مبتنی بر دادههایِ مشخص عینی-آماری (مطالعات متکی بر دادههایِ تجربی/علمی) باشد.
دلایل روند گسترش شهرنشینی و افزایش جمعیت شهری را بیش از هر چیز نه در رویداد اصلاحات ارضی، بلکه باید در سیاست مدرنیزاسیون دولت پهلوی در دهه ۳۰ و بهطور ویژه برنامههایِ عمرانی (در اینجا برنامه عمرانی سوم به بعد) جستجو کرد که بسیاری از طرحهایِ آن مرتبط با مقوله توسعه کالبدی شهر و گسترش امکانات رفاهی، از اجتماعی و آموزشی/بهداشتی تا اقتصادی (بیشتر در برنامه عمرانی چهارم و پنجم) بود.[ix] همچنین برایِ محمدرضا پهلوی، روستا، آبادیهایِ قدیمی، کوچنشینی، عشایر و جامعه مبتنی بر اقتصاد کشاورزی در قرن بیستم و مشخصا جمعیت روستایی (بیرون از روابط شهری)، بارزترین مصداقهایِ «عقبماندگی» ایران بود (در تقابل با توسعه سرمایهدارانه متکی بر صنعتیشدن و جایابی ایران در نظم اقتصاد جهانی و مولفههایِ جامعه مدرن شهری) که او تاب تحمل آن را نداشت.[x] از سویِ دیگر توجه به دادههایِ جمعیتی در تحلیلهایِ جامعهشناختی و سیاسی در پرداخت به وقایع انقلاب ۱۳۵۷ (چرایی و چگونگی آن) از این جهت نیز حائز اهمیت است که منجر به ضرورت بازنگری در بسیاری از نظریههایِ انقلابی میشود که اساس خود را بیشتر بر عاملیت بسیج تودهای فرودستانِ مهاجرنشین شهری (که تجمیع آنها پس از رویداد اصلاحات ارضی صورت میگیرد) علیه دولت پهلوی میدانند و پیروزی در انقلاب ۵۷ را مطابق با همان روایت و یا منطق تاریخی مرسوم «ملت» علیه «دولت» بر شوریدن «مردم» علیه حاکمیت پهلوی تفسیر میکنند؛ بدون آنکه وزن سنگینی برایِ خودِ دولت و دگردیسیهایِ پیدرپیِ آن در دو دهه ۴۰ و ۵۰ قائل شوند.
Ad placeholder
* درباره اطلاعات جمعیتی از این منابع استفاده شده است: هوشمند فینی، غلامرضا (۱۳۸۵)، مروری بر تاریخچه سرشماریها و آمارگیریهای ایران و جهان از دیرباز تاکنون، تهران: انتشارات سازمان مدیریت و برنامهریزی استان تهران. سرایی، حسن (۱۳۹۱)، جمعیتشناسی و جمعیت ایران، تهران: مرکز مطالعات جمعیتشناسی آسیا و اقیانوسیه. زنجانی، حبیبالله و رحمانی، فریدون (۱۳۶۸)، راهنمای جمعیت شهرهای ایران ۱۳۷۰ – ۱۳۳۵، تهران: مرکز مطالعات و تحقیقات شهرسازی و معماری. جهانفر، محمد (۱۳۴۹)، جمعیت در عصر پهلوی، بیجا. بهنام، جمشید (۱۳۳۹)، نظری به جمعیت ایران،تهران: روابط عمومی و اطلاعات اداره کل ثبت احوال و امانی، مهدی (۱۳۵۵)، نظری به سیاستهای جمعیتی در ایران، تهران: انتشارات پیوند.
پینوشت:
[i] باور محمدرضا پهلوی این بود که تغییراتی از جمله پروژه اصلاحات ارضی نه تنها میتواند به کسب دوباره مشروعیتی که در سال ۱۳۳۲ از دست رفت، برایِ او بیانجامد، بلکه حتی میتواند در مقابل سیل شدید نارضایتیهایِ اجتماعی و اقتصادی که در سطح ملی بیش از پیش در حال گسترش بود (در نیمه دوم دهه ۳۰ که منجر به سقوط دولت منوچهر اقبال و جعفر شریف امامی شد) ایستادگی کند، همچنین این خواست تاریخی (لغو نظام اربابرعیتی) در جامعه ایران پس از مشروطه را با عاملیت خود انجام دهد، نگاه کنید به غلامرضا افخمی در زندگی و زمانه شاه (۱۳۸۷) و نیکی کدی در ریشههایِ انقلاب ایران (۱۳۶۷). با این حال احمد اشرف در طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران (۱۳۸۷) پروژه اصلاحات ارضی را توصیه و خواست دولت آمریکا به ایران میداند که محمدرضا پهلوی با فشار جان اف. کندی ناچار به انجام آن میشود و در آغاز نیز این علی امینی است که با نظر آمریکاییها برایِ اجرای آن انتخاب میشود. اما این برداشت درست نیست و خواست اصلاحات ارضی بیشتر از اینکه عامل بیرونی داشته باشد، دلایل تاریخی مشخص درونی دارد. برای نقد برداشت اشرف (آبراهامیان و کاتوزیان نیز بر عامل تاثیرگذار بیرونی در انجام اصلاحات ارضی تاکید میکنند) نگاه کنید به کتاب بر بال بحران (۱۳۸۸)، ارسنجانی در آیینه زمان (۱۳۷۹) و مصاحبه حبیب لاجوردی با علی امینی در پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد.
[ii] برای آگاهی از ساختار طبقاتی در روستا و گروههایِ مختلف اجتماعی-اقتصادی و ویژگیهایِ کشاورزی در ایران نگاه کنید به کتاب اصلاحات ارضی در ایران ۱۳۴۵ – ۱۳۴۰از آن. لمبتون (امیرکبیر، ۱۳۹۴) و كشاورزي فقر و اصلاحات ارضي در ايران از محمدجواد عمید (نشر نی، ۱۳۸۱).
[iii] نگاه کنید به یرواند آبراهامیان در ایران بین دو انقلاب (۱۳۸۴) و تاریخ ایران مدرن (۱۳۸۹) که بخش زیادی از مهاجران روستایی (بخش کوچکتر آن نیز مزدبگیرانِ بخشهای مختلف صنعتی بودند) را بهعنوان فقرایِ شهری/افراد طبقات پایین معرفی میکند که در زاغهها و حلبیآبادهایِ جدید بی در و پیکر چمباته میزدند و از راه بنایی، عملگی و دستفروشی، دورهگردی، نوکری و.. پول ناچیزی بهست میآوردند. همایون کاتوزیان نیز در اقتصاد سیاسی ایران(۱۳۷۴) اصلاحات ارضی را بیشتر موجب فقر و ناامنی دهقانان میداند که ماحصلِ آن چیزی جز میزان بالایِ مهاجرت به شهرهایِ بزرگ نبود. احمد اشرف نیز در طبقات اجتماعی، دولت و انقلاب در ایران (۱۳۸۷) دگرگونی ساختار طبقاتی روستایی و مناسبات ارضی که منجر به افزایش سریع مهاجرت از روستاها به شهر شد را نتیجه مشخص پروژه اصلاحات ارضی میداند.
[iv] نگاه کنید به کتاب کارگران و انقلاب ۵۷ نوشته آصف بیات با ترجمه محمد دارکش (اختران، ۱۴۰۰).
[v] دولت امیرعباس هویدا که در باور اذهان نماد ثبات اقتصادی-اجتماعی تلقی میشد، جایِ خود را به دولت جمشید آموزگار داد تا شاید این تکنوکرات بتواند بر حل بحران اقتصادی فائق آید. درباره بحران اقتصادی در دهه ۵۰ نیز نگاه کنید به اقتصاد و امنیت: گفتوگویِ حسین دهباشی با علینقی عالیخانی (۱۳۹۳)، توسعه در ایران ۱۳۵۷ -۱۳۲۰ خاطرات خداداد فرمانفرماییان، عبدالمجید مجیدی و منوچهر گودرزی؛ [ویراستار غلامرضا افخمی] (گامنو، ۱۳۸۱) و خاطرات عبدالمجید مجیدی وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه و بودجه (۱۳۵۱ – ۱۳۵۶).
[vi] سان کولتها عنوان طبقات پایین جامعه در طی انقلاب فرانسه بود که بیشتر در مورد هوادارانِ ژاکوبنها به کار میرفت.
[vii] فرمان سرشماری از سوی محمدرضا پهلوی به اسدالله علم: برحسب تصویب هیاتوزیران نظر به استدعایِ جناب اسدالله علم وزیر کشور مقرر میداریم که سرشماری عمومی کشور در ظرف ماههایِ مهر و آبان ۱۳۳۵ شروع و انجام شود- شماره نامه ۲۱۹۴ به تاریخ ۱۸/۷/۱۳۳۵.
[viii] برایِ آگاهی از میزان مهاجرت در سالهایِ دهه ۳۰ و ۴۰ تا سال ۱۳۵۵ در ایران، نگاه کنید به سالنامههایِ آماری ایران (تهران، ۱۳۵۶) که از سویِ سازمان برنامه و بودجه منتشر شدهاند.
[ix] با توجه به نتایج بهدست آمده از سرشماری عمومی سال ۱۳۳۵، مشخص شد که بیش از ۶۰ درصد جامعه ایران همچنان روستایی است. بر همین اساس همسو با سیاستهایِ مدرنیزاسیون پس از کودتایِ ۱۳۳۲ بیشتر با هدف جلوگیری از شکلگیری تنشهایِ سیاسی در پایین (انقلابهایِ دهقانی قریبالوقوع) و ایجاد رفاه نسبی اقتصادی در لایههایِ مختلف اجتماعی، برنامه عمرانی سوم با محوریت شهرنشینی و گسترش جغرافیایی آن تدوین شد (نگاه کنید به کتاب برنامهریزی در ایران ۱۳۵۶- ۱۳۱۶: تحلیلی تاریخی، با تمرکز بر تحولات نقش و جایگاه سازمان برنامه و بودجه نوشته مسعود نیلی و محسن کریمی، نشر نی، ۱۳۹۶) خواست محمدرضا پهلوی نیز همانطور که در ماموریت برای وطنم و بعد در انقلاب سفید بر آن تاکید میکند، شکلگیری یک جامعه مدرن با طبقات اجتماعی جدید بود که شهرنشینی بستر پیادهسازی آن قرار داشت. تاسیس وزارت آبادانی و مسکن با هدف ترویج آبادانی شهری و برنامهریزی مسکن شهری و تهیه طرحهایِ جامع شهری نیز در همین راستا صورت گرفت. برنامه عمرانی سوم بر توسعه کالبدی شهری استوار بود و برنامه چهارم نیز عملا بر توسعه اجتماعی و فرهنگی شهرنشینی تاکید داشت.
در واقع اصلاحات ارضی/ حذف نظام اربابرعیتی در روستاها در پیوند با سیاست مدرنیزاسیون دولت پهلوی قرار داشت که محمدرضا پهلوی میخواست خود را بهعنوان پادشاه یک ملت مدرن تعریف کند؛ نه یک ملت روستایی که همچنان پایبند به روابط/مناسبات و سنتهایِ اجتماعی/فرهنگی پیشامدرن خود است. تولد جامعه مدرن و گسترش شهرنشینی -به تبع آن رشد جمعیت شهری و شکلگیری طبقات اجتماعی جدید- که یکی از مهمترین مشخصههایِ آن است، سیاست دولت پهلوی و شخص محمدرضا پهلوی در دهه ۳۰ بود؛ نه مشخصا معلولِ اصلاحات ارضی، که روح آن در فصول مختلف برنامه سوم نیز دیده میشود (بهویژه هنگامی که تقریبا مخالفان جدی سیاسی خود را حذف شده میپنداشت و اکنون فرصت را برای پیاده کردنِ آرمانهایِ «تمدن»ی خود با هدف تغییر چهره ایران مناسب میدید). محمدرضا پهلوی حتی پیشتر از سالهایِ دهه ۳۰ بلکه دقیقا از آغاز دوران سلطنت خود، بنا داشت بر یک جامعه مدرن شهری –نه یک جامعه روستایی- سلطنت کند. گسترش شهرنشینی (که در برنامه سوم فصل مستقلی با عنوان «عمران شهری» در آن آمده است) از یک سو و صنعتیشدن (جایگزینی اقتصاد صنعتی به جایِ اقتصاد کشاورزی؛ مهمترین محور برنامه عمرانی سوم الگویِ توسعه مبتنی بر صنعت/آغاز یک انقلاب صنعتی بود که در دو برنامه چهارم و پنجم نیز بیشتر پی گرفته شد) دو هدف اصلی محمدرضا پهلوی بود که با محکمشدن پایههایِ سلطنت خود -آنگاه که حکمرانی و عنان دولت را نیز در اختیار گرفت- شروع به پیادهسازی این دو خواست خود کرد.
[x] نگاه کنید به کتاب ماموریت برایِ وطنم (۱۳۴۰) و انقلاب سفید (۱۳۴۵) از محمدرضا پهلوی و نگاهی به شاه از عباس میلانی (۲۰۱۳م) و شکست شاهانه (روانشناسی شخصیت شاه) از ماروین زونیس (طرحنو، ۱۳۷۰).
Ad placeholder