امیر عطا جولایی
اخیراً در آماری تعداد باغ وحشهای جهان را در سال ۲۰۲۴، ده هزار تا عنوان کردهاند. در سیام بهمن ماه ۱۴۰۱، در گزارشی در خبرگزاری داخلی مهر هم تعداد باغ وحشهای ایران هفتاد تا اعلام شده است. سرپرست حفاظت و مدیریت حیات وحش گفته آماری از تعداد تلفات حیوانات هم در اختیار ندارد! این در شرایطیست که میدانیم در ایران معمولاً خبری از استانداردسازی باغ وحشها با معیارهای جهانی نیست.
این را هم بسیار خوانده و شنیدهایم که شبیهسازی محیط آشنای زندگی برای انواع گونههای جانوری در هر باغ وحش، دستکم در کشورهای مترقی و متمدن یکی از مبناهای ضروری برای راهاندازی هر باغ وحشی است. در ایران انجمنهای حقوق حیوانات گرچه فعالاند و پرتکاپو، اما اغلب زورشان به زورمندانی که دستی در کار دارند نمیرسد.
مصرفزدگی و سودسالاری کار را به نقطهای بیبازگشت میرساند و یک پرسش مبنای باز شدن هر باغ وحشی در سراسر دنیا را زیر سوال میبرد: به چه دلیل باید حیوانات را از محیط مالوف خود جدا کنیم تا انسانها از دیدن آنها از نزدیک سود ببرند؟ این جز نقض غرض زورمداران مدعی برقراری صلح و حمایت از حقوق اقلیتها و حیوانات و محیط زیست است؟ انقراض انواع گونههای جانوری و گیاهی کم بود؛ حالا تن بدهیم به خارج کردن حیوانات از شاکلهی وجودی و زیستبوم خود برای بهره بردن لحظهای و برداشتن عکس یادگاری.
در چهارم آذر ۱۴۰۲، در سایت انتخاب مطلبی منتشر شد با عنوانِ «باغ وحش به سود حیات وحش است»؟ در این متن صدرا اعظمی، مدافع حقوق حیوانات، میگوید:
شرایط نگهداری از حیوانات در باغ وحشها اسفناک است… اغلب قفسها کوچک و غیراستاندارد هستند. نهتنها حیوانات فضای کافی برای جنبوجوش و تحرک ندارند، بلکه بازدیدکنندگان هم بهسختی میتوانند حیوانات را تماشا کنند. حیوانات هم در این مراکز بیرمقاند. مشخص است که غذا و پروتئین به میزان کافی به حیوانات داده نمیشود و آنها مدام در حال چرت زدن هستند. وضعیت در محل نگهداری پرندگان نیز به خاطر وجود تعداد زیاد موشها در داخل قفس اسفبار است… شرایط تغذیه، آب و هوا، شرایط زندگی و محیطیشان هیچ تناسبی با شرایط زندگی در طبیعت ندارد و به بهانهی آموزش و پژوهش حیوانات را یک عمر از زندگی در طبیعت محروم میکنیم. این ادعا دروغ است، چون تمامی این فضاها برای سرگرمی ایجاد شدهاند و نگاه به آنها کاملاً اقتصادی است.
زاد و ولد این حیوانات و فروش دوبارهشان را هم نمیبایست از نظر دور داشت. این چرخهی بازاری ادامه مییابد، تا جایی که خلقیات حیوان و نوع ارتباط گرفتنش با محیط بهکلی دگرگون میشود. این در شرایطیست که در نقاطی از جهان تلاش بر این است که در عین حفظ حیوانات در زیستگاه مالوف، برای پولسازی آدمها را در شرایطی تماماً محافظتشده به دیدار آنان بفرستند. به این ترتیب که با سواریهایی مخصوص از میان حیوانات میگذرند و حتی برای وحوش غذا پرت میکنند. لابد فیلمهایش را که در فضای مجازی پرطرفدار هم هستند دیدهاید. این میانهایست بین میل انسان به دیدار از حیوانات و صرف نیرو برای صیانت از جانوران.
بگذارید یک مثال بزنم: در ابتدای دههی ۱۳۹۰ در شهرستان ساری باغ وحشی افتتاح شد که به فاصلهی کمتر از یک سال بر اثر سوء مدیریت و ناتوانی در حفظ گونههای مختلف جانوری، درش تخته شد. مشاهدهی محیطیِ نگارنده در تابستان سال ۱۳۹۱ میتواند نمونهای به دست بدهد از وحشت جاری در این صنعت.
خرس قهوهای چهل و چند سالهای افسرده و بیحال در گوشهی قفسش افتاده بود. پیدا بود که در اثر عدم رسیدگی و بیتابی ناشی از گرمای هوا و بیتناسبی با زیستگاه شرجی شمال ایران، نه از توحش غریزیاش چیزی باقی مانده بود و نه از جاذبهی طبیعیای که بنا بود گردشگران را به وجد بیاورد. روباهی هم بود که آن روزها تصاویر بیقراری و اضطرابش در فضای مجازی دست بهدست میشد که لحظهای آرام و قرار ندارد، و مدام دور قفس خود میدود. سگها یکجور، پرندگان یکجور دیگر. جهت آشناسازی محیط برای حیوانات هیچ تدبیری اندیشیده نشده بود.
اما تیر خلاص را عمومی شدن ویدیویی از فاجعهی خورده شدن یک خر زنده توسط یک شیر زد. تعبیر تعدادی از مخاطبان فضای مجازی این بود که چون شیر باغ وحش از درندهخویی شیر آزاد بیبهره است، نمیداند باید به جای زجرکش کردن سوژه، ابتدا او را ناکار کند و سپس طعمهی خود سازد؛ چنان که در مستندهای حیات وحش بسیاری هم دیدهایم. مسئولان امر خیال کرده بودند با این تصویرسازی و پخش آن در سراسر کشور، در قیاس با همتایانشان دست بالا را خواهند یافت!
اخبار آزارندهی باغ وحش شیراز هم که در این سالها یکی دو تا نبوده است. شده که سوسیسهای فاسد و کپکزده به خورد حیوانات دادهاند. به افسردگی شدید حیوانات در این باغ وحش بیاعتنا بودهاند. در دوران کرونا هم که بر این بیتوجهی همیشگی افزوده شد. متولیان امر رونق کمتر باغ وحش ارم در قیاس با دوران پیش از کرونا را هم جدی نگرفتهاند. فاجعهای تمام و کمال.
ممکن است با خواندن ادامه این مطلب روایت این مستند برای شما فاش شود!
Ad placeholder
«ما یک باغ وحش خریدیم»
فیلم کمرون کرو (۲۰۱۱) شاید در تحلیلی سینمایی، اثری بهیادماندنی نباشد، ولی برای موضوعیت خاص این صفحه نظرگیر مینماید. سناریو داستانی کموبیش واقعی را بر مبنای خاطرات شخصیتی که نامش را هم به شخصیت اصلی داده بنا میکند. مرد جوانی که همسرش را بهتازگی از دست داده است، هرچه به دنبال خانهای مناسب با روحیه و سرمایهاش میگردد نمییابد. تا اینکه به خانهای میرسد که در اصل یک باغ وحش است! مسئولیت بازگشایی باغ وحش در زمانی مشخص به او سپرده میشود. چالش مرد و دو فرزندش در آمادهسازی مکان، داستان فیلم را پیش میبرد. در پایان هم در لحظات ناامیدی معجزه از راه میرسد و در جیبش چکی مییابد از همسرش به همراه یادداشتی که از مرد میخواهد برای خرج کردن این مبلغ به ندای قلبش گوش بسپارد. مرد با این پول موفق میشود به وعدهاش عمل، و باغ وحش را افتتاح کند.
در «ما یک باغ وحش خریدیم» آمیزش انسان با حیوان به جایی میرسد که فرزندان شخصیت اصلی از مجاورت با حیوانات لذتی بیواسطه و انسانی میبرند. به این اعتبار حضور حیوانات در زیستبومی که برایشان رنگی نو و نامتعارف نمییابد محل ایراد نیست. اما قلمرو عظیم پیش روی حیوان در دل طبیعت که میتواند تخیل او را تحریک کند کجا و محدودهی کوچک تحمیلی در یک باغ وحش کجا؟! یک رقم زرافهی فیلم را در نظر بیاورید. گرچه با تمهیدات سینمایی مثل نقطهی استقرار دوربین و استفاده از عنصر طنز، خیلی خیلی دلربا به تصویر کشیده شده، اما محیط طبعاً کفاف ابعادش را نمیدهد. فیلم از آنجا که اهداف درازی در سر ندارد، به همین سطحیت بسنده میکند.
از طرف دیگر تصادفاتی که به متن فیلمنامه راه یافتهاند، کار را برای باورپذیری داستان سخت میسازند. گرچه گزارش شده که در روز بازگشایی، مهیبترین توفان صد سال اخیر در راه است، صبح آن روز هوا آفتابی میشود. یا اینکه با باز شدن در محل، هیچ مشتریای در کار نیست، اما خیلی سریع کاشف به عمل میآید که کوهی از کنجکاوان با آن مانع طبیعی عجیب پشت در ماندهاند، چنان که در همان روز اول بلیت کم میآید! در پی این توفیق ناگهانی، زن (اسکارلت یوهانسن) اقرار میکند که دلباختهی مرد شده است. مرد که از ابتدا چیزی را آنقدر که باید جدی نمیگرفته، ناگهان با تغییر فازی تحمیلی خود را برای زن کم ارزیابی میکند و زن پاسخ میدهد: «چرا نه»؟!
از این دست تناقضات متنی باز هم هستند، اما اینجا غرض ما کنکاش سینمایی نیست. ساخت فیلمی مرتبط با مبحث محیط زیست انگیزهای شد برای توجه دادن به موضوعی کلانتر و ریشهایتر.
Ad placeholder
در پایان
باغ وحش در سراسر دنیا از نمودهای سرگرمی به شمار میآید؛ اما بهواقع اسارتگاه تعدادی موجود زنده است؛ محبسی ابدی و بدون راه فرار. فیلمساز ترجیح میدهد در تجارت گستردهی حیوانات، قاچاق و نادیده گرفتن حقوق آنان، و سوءاستفادهی گسترده از هر کدام باریک نشود. یا میل آدمها به عکس یادگاری گرفتن با جاندارانی دربند و ناراحت را هیچ به پرسش نگیرد. کودکانگی طرح داستانی و سرخوشی شخصیتهای اصلی به او این امکان را داده که تصویری بسازد پاستورال و دلپذیر. جز این باشد عجیب است. طرح موضوعات انتقادی در دل فیلمی متعلق به جریان اصلی سینمای امریکا، ریسکیست اساسی. ضمناً نیک میدانیم که سری را که درد نمیکند دستمال نمیبندند!
اما امید ما به دقت بیشتر در صیانت از حیوانات است. خیلی ساده حیوانات اسباببازی نیستند.