کتایون
مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
متن پیشرو، حاصل گفتوگوی صمیمانه من با هنرمندی است که پس از عاشورای ۸۸ و قبل از برگزاری نمایش عکسهایش دستگیر شد و در زندان اوین مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفت. مجموعه عکسهای او، شامل خودنگارههایی (سلفپرتره) بود که طی دو سال و در خلال پیادهرویهای طولانی در خیابانهای تهران گرفته شده بود که یکی از موضوعات اصلی بازجویی های وی در زمان دستگیری اش در بحبوحه اعتراضات سال ۸۸ شدند. وقتی پس از پنجاه روز بازداشت و بازجویی و مشتی اتهام واهی و تلاش برای گرفتن اعتراف، این هنرمند به با وثیقه سنگین آزاد شد، بازجویش به او هشدار داد که دیگر نمیتواند از «خودش» عکس بگیرد و اگر میخواهد عکاسی را ادامه دهد، میتواند از «گل» عکس بگیرد! در این متن، به بازگویی جریانهای مربوط به این نمایشگاه و دستگیری هنرمند پرداختهام که با نظارت مستقیم خود او تدوین شده است. اتفاقاتی که نشاندهنده ترس حکومت از عاملیت هنرمند، به خصوص هنرمند زنی است که بدنش را قسمت مهمی از اثر میداند و به بررسی لایههای اجتماعی و سیاسی پیرامون آن میپردازد. روایتی از هزاران روایتِ سانسور و سرکوب که تلاشی بیهوده است برای از بین بردن حافظه جمعی ما.
***
چوپان مهرانه آتشی هنرمند تجسمی است که اخیرا اسم خود را از مهرانه به چوپان تغییر داده است. او که سالها مشغول به کار هنری در ایران بود، پس از تحمل روزها درد، ترس، فشار و سانسور در سال ۸۸، مجبور به ترک خاکی شد که در آن به دنیا آمده بود. مهاجرتی اجباری که گرچه جان و تنش را از ریشه های تنیده در زادگاهش کند ولی او بهجای تن دادن به پوسیدگی، بدنش را به خاک و خانه جدیدش تبدیل کرد، دوباره رویید و در این تجربه زیسته تازهاش، به رستن هم معنایی نوین بخشید.
چوپان که در تهران زندگی و فعالیت میکرد، در ۲۸ سالگی به یک اقامت هنری (رزیدنسی) در آفریقای جنوبی رفت تا در محیطی جدید با هنرمندان مختلفی از نقاط و فرهنگهای دیگر دنیا آشنا شود. او در این سفر تحت تاثیر مقاومت مردم در مقابل آپارتاید قرار گرفت و با ایده و الهام به ایران بازگشت تا به کار هنری خود ادامه دهد. مجموعه «سلفپرترههای تهران»، سال ۱۳۸۶، در دوره ریاست جمهوری احمدینژاد کلید خورد. زمانی که رخوتی در جامعه رخنه کرده بود که باعث کمشدن فعالیتهای اجتماعی، فراگیر شدن افسردگی بین نسل جوان و افزایش ناگهانی سرعت مهاجرت شد. از طرفی، همه چیز در حال دگرگونی بود و شهر نیز دستخوش تغییرات زیاد و پرسرعتی شده بود. مکانهای زیادی به سرعت تخریب میشدند تا آپارتمانهای بیریخت و پروژههای جدید ساخته و جایگزین شوند. در این حین، چوپان شاهد از بین رفتن مکانهایی بود که در آنها خاطرات زندگیش حک شده بودند. خانه، مدرسه و همه جاهایی که با خاطرات او عجین بودند، در شرف تخریب کامل قرار داشتند. بنابراین دوربینی (پینهول) به دست گرفت و شروع به پیادهرویهای طولانی کرد . پیاده روی هایی که دو سال طول کشیدند و در طی آن چوپان جای جای خیابانها را از تجریش تا انقلاب و از انقلاب تا آزادی و برعکس، بارها و بارها پیمود. خاطرات این پیاده رویها نه فقط در حافظه او بلکه در عکسهایی که میگرفت حک میشدند. عکسهای نگاتیو چوپان با تکنیک دبل اکسپوزد و مولتیاکسپوزد روی هم گرفته میشدند و مکانهای مختلف را در یک عکس روی هم میانداختند. هر روز یک حلقه فیلم دوازده فریمی تمام میشد.
در طی این قدمزدنها بود که او بیشتر متوجه عدم حضور بدن زنانه در سطح شهر شد. در نقاشیهای دیواری و مجسمهها، اثری از زن نبود. تنها مجسمه زن در تهرانِ آن زمان، مجسمه مادر در میدان میرداماد بود. به همین خاطر، او در خودنگارههایش (سلفپرتره) نور شدید فلش را روی چهرهاش میانداخت و با استفاده از میمیک صورت و ژستی که میگرفت، خود را شبیه به فیگور مجسمه میکرد تا بدنش را شبیه یادمانی در سطح شهر ثبت کند. در این مجموعه از عکسهای او، عناصر شهری، مردم و اتفاقات پشت سر او جاریاند. عکسهایی که به تاثیر فضای شهری بر حافظه اشاره دارند و از قضا به لحظاتی تاریخی ختم میشوند. ثبت و خلق آن تصاویر و لحظات، از عاملیت هنرمند برای مبارزه با فراموشی نشات میگرفتند. اما حساسیت ایجاد شده به دلیل اعتراضات جنبش سبز، ترس حاکمیت از عاملیت افرادی چون چوپان را چندین برابر کرده بود. وحشتی که در نهایت منجر به دستگیری و زندانی شدن هنرمند شد.
پیاده رویهای چوپان و گرفتن عکس از شهر تا سال ۸۸ ادامه داشت. بنابراین وقتی اعتراضات شروع شدند، او در اکثر تجمعات آن سال حضور داشت. چوپان که مستندنگار نیز بود، مشاهدات خود را به طور روزمره ثبت می کرد و همین موضوع حساسیت بالایی ایجاد کرده بود. چرا که در ‘جنبش سبز’، با توجه به گسترده شدن فضای مجازی و ماهوارهها، مردم شروع به فرستادن فیلم و عکس از تظاهراتهای مسالمتآمیز خود کرده بودند که خشم و وحشت رژیم را برانگیخته بود و از همین رو با واکنشهای خشونتآمیز و وحشیانه پلیس و بسیج روبه رو شده بودند. چرا که عکسها و فیلمهای ضبط شده، چهره زشت سرکوب در داخل ایران را برملا کرده و امکان سرپوش گذاشتن و کتمانهای دولت را سخت تر میکردند. بنابراین وزارت اطلاعات سخت در صدد شناسایی افرادی بود که به رسانههای خارجی فیلم و عکس فرستاده بودند. در همین راستا، نظارت بر خیابانها بسیار شدید شده بود تا مبارزان و معترضانی که عاملان فتنه خوانده میشدند، فوری دستگیر شوند. چهره چوپان نیز به طور مکرر در دوربینهای شهر دیده شد بود و حضور ممتد او در خیابانها، بهانه و مدرکی برای دستگیری او شد.
روز عاشورای (دی) ۸۸ آخرین عکسها گرفته شدند. فریمهایی که پس از بازداشت چوپان اغلبشان توقیف شدند و هنوز هم کسی به آنها دسترسی ندارد. در روز عاشورا، بیش از هر زمانی خیابانها به دست مردمی افتاد که از حجم خشونتِ حکومت عاصی و خشمگین شده بودند. این خشم چهره تظاهرات مسالمتآمیز را تغییر داده بود و مکانهای زیادی به آتش کشیده شدند. یکی از این مکانها بانکی در خیابان حافظ بود که در یکی از عکسهای چوپان ثبت شده بود و بعدتر به سوژه بازجویی او تبدیل شد. در همان روز عاشورا، چوپان در حال نهایی کردن ایده برگزاری نمایش عکسهایش بود که ماهها در سر داشت. همزمان، دوستی که به عنوان کیوریتور با گالری محسن کار میکرد، درباره این مجموعه با گالری صحبت کرد و گالری محسن که در آن زمان تازه تاسیس شده بود، برای گذاشتن این نمایشگاه تمایل نشان داد.
دو هفته بعد از عاشورا، روز افتتاحیه نمایشگاهی بود که در عرض پنج ماه نهایی شد. بیست و یکم دی، چوپان به همراه برخی از عکسهایش به گالری رفت تا درباره جزییات نمایشگاه بیشتر صحبت کند. مدیر گالری از او خواست که برای انتخاب و نمایش عکسها با فردی مشورت کند که از ممیزیهای ارشاد اطلاع بیشتری داشت. چوپان ۲۲ دی به مجله تصویر رفت تا نظر او را درباره عکسهای انتخابشده برای نمایشگاهش بپرسد. او پس از دیدن عکسها، به این نکته اشاره کرد که عکسی از راهپیمایی طرفداران حکومت در روز دهم دی دیده نمیشود تا نشانی از بیطرفی او در ثبت وقایع باشد. چوپان هم توضیح داد که در آن تجمع حضور نداشته، چراکه شرایط آن تجمع با بقیه متفاوت بوده است. او مثل همیشه به اهمیت حضورش به عنوان مستندنگار در خیابانهای شهر اشاره کرد اما آن فرد به او ‘پیشنهاد’ کرد که از برگزاری نمایشگاه صرف نظر کند. نمایشگاهی که درواقع هیچوقت برگزار نشد. (پانویس۱)
همان روز، چوپان همراه با همسر سابق و دو تن از دوستانش در خانهشان در حال صحبت و مشورت درباره نمایشگاه بودند. دیداری که تا نیمه شب طول کشید. خانه پر از نگاتیوهای عکاسی بود. در حالی که بقیه هنوز گرم صحبت بودند دو نفر از دوستان از خانه رفتند و بلافاصله پس از رفتن آنها ناگهان زنگ در به صدا در آمد. چوپان که در روزهای آخر بارها احساس کرده بود که تحت تعقیب است و حتی یک بار شاهد حضور ماموری در اطراف خانهاش بود، وقتی آیفون را برداشت، با شنیدن لحن فردی که پشت در بود فوری متوجه موقعیت شد. از این رو، بلافاصله شروع به تخریب و پنهان کردن نگاتیوها کرد. تعدادی از عکسها را زیر فرش و حتی داخل فر گذاشت و تعدادی را هم پاره پاره کرد. اما فرصت کم بود و عکسها زیاد. درهمین اثنا در باز شد و چندین مرد با بیسیم و اسلحه وارد خانه شدند. چند نفرشان همسر سابقش را به اتاق بردند و در حالی که میپرسیدند اسلحهها کجاست، شروع به کتک زدن او کردند. پاسخ اعتراض چوپان به زدن او را با مشتی دادند که کبودیش تا دو هفته پای چشمش ماند. در این حین، یکی از آن ماموران، کپیِ پرینت شده کتاب «مبارزه بدون خشونت» را از روی میز برداشت و بیسیم زد: «حاجی، عملیات با موفقیت انجام شد!» این لحظهای بود که چوپان متوجه شد اوضاع خیلی وخیم است. ماموران کل خانه را زیر و رو کردند. از گشتن هیچجا دریغ نکردند: از خالی کردن خاکِ توی گلدانها تا شکستن سبزیهای فریز شده در فریزر. تمامی وسایل شخصی آنها را نیز توقیف کردند: کامپیوتر، هارد، کتاب، پول، سکه. حتی تمامی پریزهای تلفن را از دیوار کندند. در این حین ناگهان چندین نفر از دوستانشان را به خانه آنها آوردند و تا نزدیک صبح همه را مورد سوال و جواب قرار دادند.
افراد اطلاعات که کماکان ظاهرا به دنبال اسلحه بودند، سرانجام یک شمشیر کاتانای سامورایی را که بر دیوار خانه آویزان بود به عنوان اسلحه ضبط کردند. پس از ساعتها جستوجو، تهدید و تحقیر، چوپان و همسر سابقش را بازداشت کردند و چشمبسته به زندان بردند. او تا یک ماه فکر میکرد که بقیه دوستانشان هم در زندان هستند اما بعد ها متوجه می شود که تنها او، همسر و یکی از دوستانش را بازداشت کردهاند.
نزدیک طلوع خورشید بود که آنها به زندان اوین رسیدند. صدای کلاغها شنیده میشد و چوپان که با لباس خانه و دمپایی دستگیر شده بود از سرمای قبل طلوع به خود میلرزید. او را داخل بردند تا کارهای قبل از ورود به سلول را انجام دهند. مانند اکثر بازداشتیها، با بدترین نوع رفتار لختش کرده و از او خواستند بنشیند و بایستد. بالاخره پس از گرفتن عکس او را راهی سلول کردند. تعداد بازداشتیها انقدر زیاد بود که حتی لباس زندان نداشتند. او وارد سلولی در بند ۲۰۹ نسوان شد که چندین نفر دیگر هم در آن بودند. در مدتی که او آنجا بود آدمهای زیادی به آن سلول آمدند و رفتند، حتی افرادی با پروندههای جنایی و قتل. اما افراد دیگری نیز بودند که به بازداشتیهای جدید کمک میکردند و حضورشان باعث دلگرمی تازه واردها بود. در تمام مدتی که چوپان در سلول بود، فقط یکبار اجازه هواخوری پیدا کرد. حتی به سلول خاموشی هم نمیدادند و در تمام مدت سلول با نور سفید روشن بود.
اولین بازجویی چوپان در شب اول ورودش اتفاق افتاد. با اینکه بر اساس قانون زندان بعد از اذان مغرب بازجویی انجام نمیشود، تقریبا تمام بازجوییهای چوپان شب تا صبح صورت گرفتند. شب اول او را در حالی که چشمبند به چشم داشت سوار ماشین کردند، در صندلی پشت ماشین نشاندند و دو مرد در سمت راست و چپ او نشستند. مدت زیادی در ماشین چرخ زدند. چوپان نمیدانست آیا از زندان بیرون رفتهاند، یا بیهوده دور میزنند تا او را گیج کنند. بلاخره ماشین متوقف شد و او را به اتاقی بردند. او از صدای مردها متوجه شد که بازجوها چهار نفرند. بازجویی حول اتهاماتی که به او زده بودند شروع شد. اتهاماتی از این قبیل که ما میدانیم تو دستنشانده موساد هستی و در سفرت به آفریقای جنوبی در اقامتگاه هنری تربیت شدهای. آنها ادعا میکردند که اعتراضات ۸۸ توسط کشورهای خارجی برنامهریزی شده است و عاملانش افرادی مثل چوپان بوده اند که کشور خود را فروخته و اغتشاشات را رهبری میکردهاند. از همان ابتدا قصدشان گرفتن اعتراف برای این اتهامات واهی بود. در طول بازجویی مدام این جمله را تکرار میکردند: « حیف که دست و پای ما بسته است، وگرنه میدانستیم که چطور زبانت را باز کنیم.» از شکلهای فجیعی برای ترساندن او استفاده می کردند. مثلا همان شب اول به او گفته بودند که حکمش اعدام است و مدادم تکرار میکردند تا ۲۲ بهمن حکم اجرا میشود. چوپان اما همه اتهاماتشان را رد کرده و جویای حال همسر و دوستانش میشد. این بازجویی تا صبح ادامه داشت. هنگامی او را به سلول برمیگردانند دچار خونریزی شدیدی شده بوده که تا سه هفته ادامه پیدا کرد. آنهم در شرایطی که حتی دسترسی به وسایل بهداشتی و پد (نوار بهداشتی) در زندان نداشت.
این بازجوییها تقریبا هر شب انجام میشد. هر جلسه بازجویی ساعتها طول میکشید و هر بار بر روی یک موضوع یا یک برهه از زندگی چوپان متمرکز بودند. به طور مثال یک شب بازجویی درباره تجمعاتی بود که چوپان در آن شرکت داشت. شبی دیگر درباره کودکی و جزییات مدرسه دبستان او! برخی شبها تنها برای خستهتر کردن او آنقدر سوال میپرسیدند که دیگر از خستگی رمقی برایش باقی نمی ماند.
حتی در سلول و در ساعتهای بین بازجوییهای مکرر هم لحظهای برایش امکان آرامش وجود نداشت . مثلا پس از مدتی که او را برای بازجویی نبرده بودند چوپان با صداهای وحشتناک فریاد، شکنجه و ضجه از خواب پرید. اما وقتی که با کوبیدن به در زندانبان را صدا کرد، زندانبان در جواب سوال چوپان درباره آن صداها به او گفت که دچار توهم شده است. اما بعد از رفتنِ زندانبان، دوباره همان صداها به گوش میرسیدند. پس از تحمل این شبِ طاقتفرسا و شنیدن آن صداهای وحشتناک، هنگام اذان صبح او را برای بازجویی بردند. آنجا بود که چوپان متوجه شد که در واقع این صداها به عمد پخش شده تا باعث برانگیختن ترس در او قبل از بازجویی شوند. ایجاد ترس و فرسایش از شگردهای رایجشان برای زهر چشم گرفتن و تحلیل بردن زندانی بودند.
چوپان در طول این بازجوییها شاهد رفتارهای ناهنجار بسیاری میشود و در معرض آزار بازجویان با حرفهای بهشدت رکیک و حرکتهای خشونتآمیز قرار میگیرد. بازجوها برای گرفتن جواب دلخواهشان، برخی اوقات با ته خودکار به گیجگاه او آرام اما مکرر ضربه میزدند. در مواقع دیگر با عصبانیت صندلی را به سمت دیوار پرت میکردند یا او را هل میدادند و به زمین میانداختند. بازیهای روانی نیز از شگردهای همیشگی آنها بود. گاه ادعا میکردند که دوست نزدیکی که از ایران رفته بود را دستگیر کردیم و برگرداندیم و الان درسلول مجاور در حال شکنجه است. این هم یکی از ترفتدهایشان برای تحت فشار قرار دادن فرد بازداشتشده و مهیا کردن فضا را برای گرفتن اعتراف اجباری از وی بود.
بازجوها تقریبا همهچیز را درباره زندگی چوپان میدانستند. در طول بازجوییها از اطلاعات شخصی و جزییات زندگی او میگفتند تا نشان دهند از همه چیز باخبرند. در حرفهایشان از هیچ آزاری دریغ نمیکردند: از فحش و توهین و تحقیر تا جنسی کردن فضا به شکلی چندشآور و بازگویی خصوصیترین جزییات زندگیاش که از کامپیوتر و نوشتهها و عکسهای خصوصی او بهدست آورده بودند. بدترین لحظات بازجویی برای چوپان همین تعرض بیمرزشان به زندگی جنسی و حریم خصوصی او بود. تصورش را بکنید همه اینها در شرایطی اتفاق میافتند که چشمهایتان بسته است و تنها صداهایی که میشنوید در حال تحقیرتان هستند. بازجوها از به کار بردن هیچ کلمهای برای توهین ابا نداشتند و نگاه به شدت جنسیتزدهشان در کلامشان پیدا بود. چوپان مجبور بود هر شب به تراوشات ذهن مریض مردهایی گوش بدهد که با تحقیر او را مواخذه میکردند. آنها همسر سابق او را نیز به عنوان فمینیست تحت فشار قرار میدادند و با تحقیر به او میگفتند: «تو چه مردی هستی که اجازه میدهی زنت به تنهایی سفر کند.» حتی در بعضی مواقع بازجو احساس میکرد میتواند درباره همه چیز نظر بدهد. از چوپان میپرسیدند چرا تا الان مادر نشده و بچه ندارند. حتی بازجویی به او گفته بود من با همسرم صحبت کردم و او یک دکتر زنان خوب میشناسد که برای بچهدار شدن مشاوره میدهد و ممکن است بعد از آزادی به دردش بخورد.
موضوع مهم دیگر برایشان اقامت هنری (رزیدنسی) چوپان بود. او را به موشی در دهان گربه تشبیه میکردند. میخواستند هر طور شده اعتراف بگیرند که آن اقامت بخشی از پروژه اغتشاشسازی در ایران بوده که توسط موساد سازماندهی شده و یک نقشه از پیش تعیین شده بوده است. چوپان اما هیچوقت زیر بار آن اتهام بی پایه نرفت. دلیلشان برای این اتهام پیدا کردن مقداری دلار در طی تفتیش خانه شان بود. آنها این دلارها را گواهی قلمداد میکردند برای ثابت کردن اینکه چوپان برای همکاریش با اسرائیل و آمریکا، یا به زبان آنها دول متخاصم، دستمزد دریافت میکرده است. به مسخره به او میگفتند: «عمو اوباما اینها را برایت فرستاده.» این اما در واقع پولی بود که از فروش یکی از آثار هنری او به موزه بریتانیا به دست آمده بود که به دلیل تحریمها، به صورت نقدی و از طریق دوستی به دست چوپان رسیده بود. او هم دلارها را در خانه نگه داشته بود تا سر فرصت به صرافی ببرد.
در این حین، چوپان از همهجا بیخبر بود و اجازه ملاقات نداشت. تا روز بیست و دوم بهمن که تعداد زیادی را دستگیر کردند، به شکلی که در سلول حتی جای نشستن نبود. از قضا یکی از دستگیرشدگانِ آن روز از آشنایان چوپان بود و خبر از کمپینی داد که برای آزادی او بهراه افتاده بود. از طریق این خبر بود که چوپان در جریان کمپینی که قرار گرفت که توسط گالریها، هنرمندان و نویسندگان و با گردآوری بیانیه و امضاهای زیادی شکل گرفته بود. بازجویان نیز که متوجه پیگیری جامعه هنری از این هنرمند شده بودند، نسبت به کار هنری او حساستر شده و سوالهای زیادی درباره معانی آثار، نحوه پول درآوردن و همکاریهای او میپرسیدند. حتی عکسهای مجموعه زورخانه (پانویس۲) را که چند سال قبلتر کار کرده بود به او نشان داده واز او پرسیدند: «چطور توانستی به این فضا وارد شوی؟ مکانی تماما مردانه و سنتی که نفس زن را در آن حرام میدانند.»
بیشترین مشکل آنها با هنرِ چوپان، بازنمایی «خود» در آثارش بود. از نوع بازجوییها پیدا بود که تصویر بدن او برای آنها زنگ خطر بود. بنابراین در چند جلسه فقط به این موضوع پرداختند که چرا از خودت عکاسی میکنی و این خود چه معنایی دارد و چرا مهم است. چوپان سعی میکرد از نگاهش بگوید اما فهم آثار او برایشان سخت بود. در نهایت هم مجبور شدند فردی از ارشاد به عنوان کارشناس بیاورند تا درباره مفهوم آثارش با چوپان صحبت کند و حرفهای او را برای بازجویان ترجمه کند. سرانجام در یکی از بازجوییها به چوپان اعلام کردند که اگر میخواهی به عکاسی ادامه بدهی نمیتوانی از خودت عکس بگیری. در حقیقت عکس گرفتن از خودش را ممنوع کردند. بازجو در ادامه به او گفت که به جای خود از «گل» عکس بگیرد! مثل یک رز قرمز که میتواند قطره شبنمی هم روی آن باشد. اگر هم بخواهد میتواند از پسزمینهای سبز برای عکاسی از آن گل استفاده کند.
چوپان وقتی از این بازجویی به سلول برگشت، تمام گلهایی که در طول زندگی اش به او نشان داده بودند جلوی چشمهایش ظاهر شدند. مانند تکگلی که ساعتها در تلویزیون با موزیک باخ پخش میشد تا زمان اخبار جنگ برسد. یا گلهایی که به جای عکس زنان فوتشده در آگهی ترحیم استفاده میشوند. در حالیکه تصاویر گلها به سرعت از جلوی چشمانش رد میشدند، چوپان تصمیم گرفت که این موضوع کار هنری بعدیش را بسازد. پروسهای که پس از بیرون آمدنش از زندان برای او نقشی التیامبخش پیدا کرد تا تروماهای زندان را درمان کند. اما این پروژه حتی از این هم فراتر رفت و تبدیل به یک کار گروهی با ژست همبستگی شد.
***
گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
چوپان با اینکه برخلاف درخواست بازجویان نام کسی را نبرد و حاضر نشد اتهامات واهی آنها را بپذیرد، با وثیقه سنگین از زندان آزاد شد. با این حال هنوز به دادگاه احضار میشد. در این حین با تعدادی از همکاران و دوستانش که درگیر آزادی او بودند درباره ایده گل گفت و بسیاری از آنها از این ایده استقبال کردند. در نهایت ایده چوپان تبدیل به پروژهای گروهی شد. هنرمندان مختلفی در آن شرکت کردند تا به سرکوب هنر و هنرمند اعتراض کنند و از طریق نگاه کردن به گل، به عنوان استعارهای از سانسورِ حکومت، به ابعاد مختلف این مساله بپردازند. درواقع دستگیری چوپان به کل جامعه تجسمی هنر ضربه زده بود و آنها را درگیر موج بازداشتها کرده بود. چراکه آنها آگاه بودند هر کدامشان میتوانستند به جای او بوده باشند. بنابراین همکاری در این پروژه، اقدامی سمبولیک در راستای همبستگی بود. پروژهای جمعی (کالکتیو) که در ابتدا برای کمک به چوپان کلید خورده بود اما در عمل از هدف اولیه اش فراتر رفت.
همزمان با برنامهریزی این پروژه گروهی، چوپان به پژوهش فردی خود میپرداخت تا رد گل را در ادبیات فارسی پیدا کند. از سعدی آغاز کرد و با ابتدای گلستان : «شبی را به بوستان با يكی از دوستان اتفاق مبيت افتاد، موضعی خوش و خرم و درختان درهم؛ گفتی كه خردهٔ مينا بر خاكش ريخته و عقد ثريا از تاكش آويخته.» سپس به سراغ مصاحبههای مختلف با نویسندگان و شاعران معاصر چون براهنی رفت. پس از ادبیات به تاریخ گروید تا استفادههای مختلف گل توسط سیستمهای سرکوبگر را بررسی کند. از صدام و مائو تا استالین و هیتلر، که همگی به شکل عجیبی از گل برای پروپاگاندای خود استفاده کرده بودند. مخرج مشترک همه آن گلها یک چیز بود: پردهای برای پوشاندن حقیقتی خونین، تصویری زیبا برای پرت کردن حواس از دیدن واقعیتهای کریه.
در کنار این تحقیقات، شروع به عکاسی از گلهای اطرافش کرد. مانند گلهای خارداری که روی تپههای اوین میرویند. (پانویس ۳) عکسهایی که بعدتر خود تبدیل به مجموعهای شد که تبلوری از پروسه سرکوب او بود. هنرمندان دیگر نیز آثاری با مفهوم گل داشتند یا در حال خلق آن بودند. در پایان این همکاری تبدیل به مجموعهای شد که پنج گالری حاضر به ارائه آن شدند، از جمله گالری طراحان آزاد که قبلتر خواستار آزادی چوپان شده بودند.
آن حجم از همبستگی و اتحاد در آن زمان و در نوع خود بینظیر بود. اما قبل از برگزاری نمایشگاه همه چیز به هم ریخت. درست دو هفته قبل از افتتاحیه، نیویورک تایمز در گزارشی (پانویس۴) خبر از این نمایشگاه و داستانهای مرتبط با آن داد که در نهایت منجر به توقف این کار شد. چوپان تعداد زیادی پیام دریافت کرد که چرا قبل از افتتاحیه به یک خبرنگار اطلاعات داده و حساسیت موضوع را در نظر نگرفته است. او که از این موضوع خبر نداشت، با ناباوری پیگیری کرد که این خبر چگونه از نیورک تایمز سر در آورده است و بالاخره متوجه منبع خبر شد. خبرنگاری آمریکایی در صحبتی با گالری آران از جزییات این نمایشگاه با خبر شده بود، با این که گالری مذکور حتی در لیست گالریهای همکار نبوده است.
بنابراین، پروژهای که یک سال بر رویش کار شده بود و با همکاری عمیق و زحمات دهها نفر شکل گرفته بود، قبل از ارائه لغو شد. آن هم در زمانی که چوپان به دوربینها و کامپیوتر و باقی وسایلش دسترسی نداشت و حتی پولهایش توقیف شده بود و هر روز با فشار دادگاه و نامه و پیشنهادهای مختلف برای رشوه دادن و کوتاهکردن پروسه دست و پنجه نرم میکرد. ولی این نمایشگاه اهمیت بالایی برای او داشت. بنابراین وقتی افراد گروه متوجه خطرناک بودن برگزاری نمایشگاه شدند، تصمیم گرفتند عکس آثار خود و متنهای مرتبط با آنها را در قالب یک کتاب گردآوری کرده و به چاپ برسانند. کتاب «قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس» پس از تدوین نهایی به ارشاد فرستاده شد که با انبوهی اصلاحیه برگشت خورد. چوپان که به شدت از مجموعه این شرایط خسته شده بود، ادامه کار را فرسایشی دید. سنگهایی که جلوی پایش انداخته میشدند روز به روز بزرگتر میشدند و تحمل او برای از پیش پا برداشتنشان کمتر. دچار بیاعتمادی شدید شده بود و حال روحی و فیزیکی خوبی نداشت. همه اینها باعث شدند که او تصمیم به ترک کشورش بگیرد.
چوپان از ایران رفت. اما کار هنری او هیچوقت متوقف نشد، چرا که برای وی کارهایش زندگیش بودند و مسیری برای التیام زخمهایش. پس از مهاجرت، کتاب را که به عنوان آرشیوی از آن یک سال با خود همراه آورده بود به برخی موسسات هنری نشان داد و بسیاری از این موسسات برای برگزاری آن به شکل یک نمایشگاه علاقه نشان دادند. اما در آن زمان او دلیل مناسبی برای نمایش آنها در نمایشگاهها پیدا نمیکرد. تا اینکه همزمان با ریاستجمهوری ترامپ که منجر به بالا گرفتن شدید تحریمها و وضع قوانین جدیدی شد که حتی بیشتر از قبل مردم کشورهای مسلماننشین را در معرض تبعیضهای سنگین و ناگهانی قرارمی دادند، رد کات گالری (پانویس۵) از او خواست تا این نمایشگاه را برگزار کند. این برههای بود که چوپان احساس کرد آوردن اسم هنرمندان ایرانی بر دیوارهای آنجا میتواند خود یک بیانیه باشد. مجموعه به عنوان آرشیوی که هیچگاه ارائه نشده بود، نمایش داده شد. اما این در حالی بود که همه چیز تحریم بود و قوانین جدید آمریکا اجازه ارسال آثار از ایران را نمیداد. بنابراین نمایشگاه (پانویس۶) با ویدیو وعکسِ آثار شکل گرفت و تنها چند اثر کوچک که خارج از ایران بودند به آمریکا فرستاده شدند.
«گل» در مسیر هنری چوپان ادامه پیدا کرد و همچنان در آثارش دیده میشود. به گفته خودش: «گل در همه جا حضور دارد، حتی جلوی یک سردار در سبدی گذاشته میشد تا فضا را تلطیف و خشونت را سانسور کند. اما گلها در طول زمان برایم معانی زیادی پیدا کردند. پس از زن، زندگی، آزادی نیز صورتهای دیگری از گل دیدم. مانند گلهایی که روی قبرها میگذاشتند که سمبلی از دادخواهی مادران و پدران بود. گلی که هنوز از آن خون میچکد.» رابطه او با گل در دورههایی عجیب شده بود و گاهی از گل متنفر بود. اما مهاجرت هم تاثیرات خود را بر نگاه او گذاشته و باعث شده بود زوایای دیگری از گل را ببیند. چشم او به روی معانی دیگری جز رز سفید که نماد سانسور در ژاپن (پانویس۷) است، باز شد و در این مسیر جنسی از زیبایی را بازیافت که برایش از بین رفته بود. همزمان و در این گذر، لحظه زیبای کشف و شکفتن در بدن خود را نیز تجربه کرد که باعث شناخت قسمتهای جدیدی در خودش شد. کشفی که کماکان در بعد فردی و اجتماعی او در حال روییدن است و مهرانه یا چوپان امروز آن را مانند پروسه کار هنریاش چرخهای بیانتها میبیند.
او که در حین پیادهرویهای طولانی برای گرفتن عکسهایش بذرهای همبستگی را در زیر پوست شهر میکاشت، در آن زمان کاملا آگاه نبود که هر کدام از عکسهایش دانهای است که روزی به برداشت میرسد. دانهای که مانند کپسول زمان است و زندگی را در خود حمل میکند. عکسهای او، دانههای همبستگیاند برای فراموش نکردن و به یاد آوردن تکتک گلهایی که پرپر شدند و گلستانی که همواره باقی است. چراکه یادآوری این استمرار در روییدن، بدنه ظلمی را میلرزاند که از رویش ناگزیر گلها میترسد. به همین دلیل است که در صدد ریشهکنی کنش چوپان و بازنمایی او از خود برآمدند. پیشنهاد ثبت گل، به جای خود، صحه گذاشتن روی قدرت سرکوب و سانسور بود. گویی با این جایگزینی به شکلی او را به گلی زیبا و میرا تشبیه کرده باشند. تک گلی جدا شده از باقی گلها و از بستر باغ . چراکه باغ برایشان تداعی جمع است و آنها از نیرویِ جمع هراس دارند؛ برآنند تا با شکننده نشان فرد و جدا کردن او از جمع، از کوتاهی عمر مبارز و مبارزه بگویند. عمری که به خیالشان در دستان آنهاست. اما چیزی جلودار نیروی دانهها نیست. اگر گلی عمرش تمام شود، روییدن تمام نمیشود. ممکن است حتی گلستانی به آتش کشیده شود اما خاک و نور و آب را نمیتوان از بین برد.
مهاجرت چوپان مانند آوردن این دانهها به خاکی دیگر بود. سفری که در آثار جدیدش متبلور شد. عاملیت او برای دانهپراکنیها در شهر، چیزی در حافظه جمعی ما کاشت. مانند تمامی کنشهای دیگر در راستای فراموش نکردن. مقاومت چوپان برای آگاه ماندن نسبت به خود و بسترش، حامل نیروی باروری است که مدام چرخه زندگی را یادآور شده و بر مرگ چیره میشود: مانند گلهایی که از دانههای گلهای قبلی میرویند. چوپان توانست در هنرش تداعی گل را بازپس بگیرد.
منبع: دیدهبان آزار
Ad placeholder
پانویس:
۱. بعد از دستگیری آتشی شوک بزرگی به اهالی هنر وارد شد و واکنشهایی در این راستا شکل گرفت که به دلایل امنیتی بیوسروصدا انجام شد. مانند پرفورمنسی اعتراضی که پس از لغو نمایشگاه عکس آتشی، توسط چهار نفر(اعم از هنرمند، نویسنده و کارمند گالری) در یکی از گالریهای تهران اجرا شد. در این اجرا، هر چهار نفر به دور خود دیواری کشیدند و شرایطی مشابه یک سلول ایجاد کردند. شرایطی سخت که هر کاری چون غذا خوردن و دستشویی رفتن آنها را تحت تاثیر قرار داد و چهار روز مداوم طول کشید. در روز چهارم، با دعوت برخی به اجرایی بدون توضیحات، دیوارها جلوی تعدادی از مخاطبان گالری شکسته شد تا آرزوی آنها برای آزادی تمامی زندانیان سیاسی را بیان کند.
۲.https://itsjustdelusionoftouch.com/zourkhaneh-2004
۳.https://itsjustdelusionoftouch.com/flowers
۴. Revolution’s Long Shadow Over the Tehran Art Scene
۵. Redcat Gallery
۶. https://www.e-flux.com/announcements/199569/only-the-morning-bird-treasures-the-flower-garden/
۷. https://salzburger-kunstverein.at/a_flower_in_my_mouth_en