رامتین شهرزاد
همیشه میدانستیم که راه آزادی با مانع مرگ روبرو است.
آنجلا دیویس
از کودکی به او گفته بودند رنگ پوست نژاد تو زیبا نیست و زمانی که از دست پروندهسازی افبیآی زیرزمینی زندگی میکرد، تصویر او را با موهای بلند فرفریاش آنچنان گسترده پخش کردند تا یادآور شوند که از تلویزیون و رادیو گرفته تا در ادبیات و سنت آمریکایی به شما آموختهاند که چهره یک نفر شبیه به او با این مدل مو و این رنگ پوست، چهره یک مجرم است.
آنچه مدیران سفیدپوست دولت آمریکا فراموش کردند، این بود که آنجلا دیویس از سالها پیش عضو «جنبش سیاه زیباست» (Black is Beautufil movement) بود؛ جنبشی مدنی که در دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت و میگفت پوشش سنتی و مدلهای بومی موی مردمان سیاهپوست، زیباست.
آنجلا دیویس که در ژانویه ۲۰۲۴ میلادی ۸۰ ساله شد، ممکن بود در جوانیاش اعدام شده باشد. دیویس در فقر بزرگ شد، با کمک بورس درس خواند، به اروپا رفت و زیرنظر بزرگان زمانه فلسفه آموخت، به ایالات متحده برگشت و کار تدریس را در پیش گرفت. همزمان در تلاش تغییر باقی ماند. جزو تیم اولیه حزب کمونیست آمریکا بود. بارها به کشورهای کمونیستی مانند روسیه و کوبا سفر کرد.
در میان سخنرانیها، انتشار کتابها و فعالیتهای مدنی، او را متهم کردند قاتل است. چون اسلحههایی که در یک گروگانگیری استفاده شده بود، به نام او ثبت شده بودند. او به زندگی زیرزمینی روی آورد تا زمانی که بازداشت شد و به زندان افتاد. همان زندانی که نزدیک به خانه کودکیاش بود و همیشه برای افراد محل تصویری از هراس بود.
در دوران حبس، آنجلا دیویس با وضعیت اسفناک اقلیتهای قومیتی در زندانهای ایالات متحده روبرو شد. وقتی عاقبت در دادگاه تبرئه شد، او به جنبشی تازه ملحق شده بود: «جنبش لغو زندان» (Prison abolition movement) که میگوید جامعه نیازی به زندان ندارد و به جای آن نیازمند برابری است تا همه مردم بتوانند آیندهای برای خود آرزو کنند و در واقعیت هم به چنین آرزویی دست پیدا کنند.
او بعدها در کتاب «یک زندگینامه: آنجلا دیویس» (Angela Davis: An Autobiograhy) نوشت:
همیشه فکر میکنم خیلی شانس آوردم که توانستم جزو کسانی باشم که از بدترین شرایط گریختند. یک پیچ کوچک در سرنوشت و ممکن بود در گلولای فقر، بیماری و بیسوادی غرق شده باشم. بههمین دلیل هرگز احساس نکردم که حق دارم به خودم در نقش فردی متفاوت از خواهران و برادرانم نگاه کنم که برای همه ما از تمامی اینها رنج میکشند.
«من یک زن سیاهپوست انقلابی هستم»
من دیگر چیزهایی که نمیتوانم تغییر دهم را نمیپذیرم. چیزهایی که نمیتوانم بپذیرم، تغییر میدهم.
آنجلا دیویس
دیویس در برمینگام در ایالت آلابامای آمریکا بدنیا آمد و بزرگ شد. فلسفه را در آمریکا، همچنین در دانشگاه فرانکفورت و دانشگاه برلین آموخت. در آلمان، با نظریههای چپ افراطی آشنا شد. پس از بازگشت به آمریکا به موج دوم جنبش فمینیست این کشور و به کمپینهای مخالفت با جنگ ویتنام ملحق شد. همزمان دکترای فلسفهاش را گرفت و به تدریس مشغول شد.
او در آن زمان بیشتر به این سوال فکر میکرد که معنی مجرم در جامعه چیست؟ دیویس از کودکی با مفهوم فقر و نژادپرستی آشنا شده بود و در جوانی متمرکز بر قدرت جامعه رنگینپوستان شد. او در کتاب «یک زندگینامه» نوشته است:
«سخت کار کنید و پاداشش را دریافت خواهید کرد.» یک معنی تلویحی این قاعده این بود که مسیر زندگی برای سیاهپوستان سختتر و سختتر از همتایان سفیدپوستشان خواهد بود. معلمان به ما هشدار میدادند که باید خودت را فولادی کنی تا بتوانی سختتر کار کنی و باز هم سختتر کار کنی، فداکاری کنی و فداکاریهای بیشتری بکنی. فقط بدین شکل میتوانستیم ثابت کنیم که برای غلبه بر همه موانع پیشرویمان، جدی هستیم. اغلب برایم جالب بود که آنها طوری از این موانع صحبت میکردند انگار قرار است همیشه وجود داشته باشند، همیشه بخشی از نظم طبیعی امور باشند، نه محصول یک سیستم نژادپرستی که ما درنهایت سرنگونش خواهیم کرد.
آنجلا دیویس در جوانیاش و در میانه تحصیل، تفکر، آموختن و مبارزه، با جاناتان جکسون آشنا شد که عضو «خانواده چریکی مارکسیست-لنینیستهای سیاه» (Marxist-Leninist Black Guerrilla Family) بود. در زندگینامهاش او مکرر از عشق و دوستیاش با جاناتان میگوید:
جاناتان همیشه فقط میخواست درباره جورج صحبت کند. تمام علایق و فعالیتهایش بهنوعی با برادرش در سُولداد مرتبط بود.
جاناتان در کنار دیویس و دیگر فعالان مدنی، برای آزادی برادران سُلداد (Sodedad Brothers) سازماندهی میکردند.
قتل زندانبانی که قاتل سه زندانی سیاهپوست بود
در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۰، سه زندانی با نامهای جورج جکسون (George Jackson)، فلیتا درومگو (Fleeta Drumgo) و جان کلاچیت (John Cluthette) به اتهام قتل زندانبانی به اسم جان وینسنت میلز (John Vincent Mills) بازداشت شدند.
میلز، متهم به قتل سه زندانی سیاهپوست در گذر یک دعوا میان زندانیها بود. جورج درنهایت در زندان کشته شد و دو متهم دیگر در دادگاه تبرئه شدند.
جاناتان در ۷ آگوست ۱۹۷۰ با اسلحههایی که به نام آنجلا دیویس ثبت شد بود، به دادگاه کانتی مارین رفت و یک قاضی ارشد، یک دادستان و سه نفر عضو هیاتمنصفه را به گروگان گرفت. پلیس به روی او و گروگانها آتش گشود و جاناتان در کنار قاضی و دو عضو هیاتمنصفه اثر جراحات جان باختند. دادستان فلج شد و یک عضو دیگر هیاتمنصفه شدیدا زخمی شد.
گروگانگیری جاناتان با امید آزادی زندانیهای سیاسی سیاهپوست انجام شده بود.
سپس پلیس فدرال ایالات متحده بدنبال دیویس افتاد، نه بهخاطر اینکه شاهدی از حضور او در گروگانگیری وجود داشت، بلکه آنها در دادگاه بعدها گفتند که چون اسلحهها به نام اوست، او هم مقصر است.
یک شاهد اصلی دادستان آنگونه که دیویس در زندگینامهاش نوشته، به دادگاه میگوید فقط از دور یک انسان سیاهپوست دیده و نظری ندارد که آیا او دیویس بوده یا نه. هیاتمنصفه درنهایت اتهامات دیویس را رد کرد. البته بعد از اینکه از استانبول تا ونکوور، جنبشی در گسترهای از جهان برای آزادی او بهعنوان یک زندانی سیاسی، شکل گرفت. نماد اصلی این جنبش؟ تصویری که افبیآی در برگه تحت تعقیب اعلامکردن دیویس همهجا منتشر کرده بود.
جنبش آزادی آنجلا دیویس
جنبش آزادی آنجلا دیویس حول این ایده شکل گرفت که او یک زندانی سیاسی است و در پرونده اتهامهای او، مدرکی وجود ندارد که حضورش را در گروگانگیری نشان دهد. فعالیت سیاسی هم جزو حقوق بشر همه مردم است پس او برای چه در زندان است؟ «همینالان آزادش کنید!» این جنبش تا آنجا پیش رفت که پس از تبرئه دیویس، گفته شد «او را مردم آزاد کردند».
نتیجه نهایی پروندهسازی افبیآی برای آنجلا دیویس این شد که او به یک چهره مبارز در سراسر جهان تبدیل شد و کتابهایش به زبانهای مختلف ترجمه شدند و در گذر زندگیاش تا به امروز، او را در جایگاه منتقد جامعه آمریکا بخصوص در موضوع تبعیض جنسی از جمله حقوق افراد کوئیر و نژادپرستی، به رسانهها میآورند. او هم با صراحت و رک نظرش را بیان میکند؛ نظرهایی مشابه این:
من یک کمونیست هستم چون متقاعد شدم دلیل اینکه به اجبار وادار شدهایم در پایینترین سطوح جامعه آمریکا وجود داشته باشیم به ماهیت سرمایهداری برمیگردد. اگر بخواهیم از ستمهایمان، از فقرمان عبور کنیم، اگر قرار باشد دیگر هدف ذهنیت نژادپرستانه پلیسهای نژادپرست نباشیم، باید نظام سرمایهداری آمریکا را سرنگون کنیم. ما باید سیستمی را محو کنیم که در آن چند نفر سرمایهدار ثروتمند تضمین این امتیاز را دارند که ثروتمندتر و ثروتمندتر بشوند، در حالی که مردمی که مجبور به کار برای افراد ثروتمند شدهاند و بخصوص برای افراد سیاهپوست، هرگز اجازه ندارند تا قدمی موثر رو به جلو بردارند.
نام یکی از کتابهای دیویس در دهههای اخیر، «آزادی یک تقلای همیشگی است»، عنوانش را از یک شعر جنبش آزادی مدنی آمریکا گرفته بود. مرثیهای که مردم برای هم میخوانند وقتی که برای فعالیت مدنی به شیوه مطلوبشان دور هم جمع شدهاند:
میگویند آزادی یک تقلای همیشگی است
میگویند آزادی یک تقلای همیشگی است
میگویند آزادی یک تقلای همیشگی است
آه خدایا، چقدر به تقلا مشغولیم
ما باید آزاد باشیم ما باید آزاد باشیم
میگویند آزادی گریه ممتد است
میگویند آزادی گریه ممتد است
میگویند آزادی گریه ممتد است
آه خدایا، چقدر گریه کردیم،
ما باید آزاد باشیم ما باید آزاد باشیم
میگویند آزادی اندوهی همیشگی است
میگویند آزادی اندوهی همیشگی است
میگویند آزادی اندوهی همیشگی است
آه خدایا، چقدر طولانیمدت اندوه خوردهایم
ما باید آزاد باشیم ما باید آزاد باشیم
میگویند آزادی نالهای ممتد است
میگویند آزادی نالهای ممتد است
میگویند آزادی نالهای ممتد است
آه خدایا چقدر آه کشیدیم
ما باید آزاد باشیم ما باید آزاد باشیم
میگویند آزادی امتداد مرگ است
میگویند آزادی امتداد مرگ است
میگویند آزادی امتداد مرگ است
آه خدایا، چقدر زمان درازیست که مردهایم
ما باید آزاد باشیم ما باید آزاد باشیم