آرش دبستانی
یک بازیگر تجربه یک انسان دیگر را برای ما بازی میکند. او میخواهد فاصله بین ما و دیگران را از میان بردارد. ما استقبال میکنیم زیرا امکان آن را نداریم که همه انسانها و شرایطشان را ملاحظه کنیم. وقتی بازیگر روی صحنه میرود، از خودش بیرون میآید و دیگری میشود. وقتی همان بازیگر مهاجرت میکند، از جایی که به او تعلق دارد، با همه خوبیها و بدیهایش دور میشود که با دیگرانی باشد که با او بیگانهاند. آرش دبستانی این بار در گفتوگو با دو بازیگر، دو تجربه متفاوت از مهاجرت را با ما در میان میگذارد. این پادکست را میشنوید:
نخستین مهمان آرش فارغالتحصیل رشته صنایع از دانشگاه علم و صنعت است. او مدتی هم در رشته خودش کار کرده، اما به زودی کار در صنایع را رها میکند و ابتدا به فیلمنامهنویسی و سپس به بازیگری روی میآورد. او میگوید بخشی از زندگیاش وقف پیدا کردن «مسیر» شده است:
هیچوقت تصور نمی کردم بازیگر شوم. خجالتی و درونگرا بودم. صحبت کردن با آدمها کارسختی بود. معاشرت یک کابوس بود. کمحرف هم بودم. در یک پروسه باید مسیرم را پیدا میکردم.
روایتی از یک موفقیت
این پروسه در زندگی مهمان آرش در دانشگاه و از طریق آشنایی با سینما آغاز شد اما به دلیل پارهای مشکلات خانوادگی به تعویق افتاد تا اینکه سرانجام او که مهندس صنایع بود و در کارخانه کار میکرد استعفا داد، در مؤسسه کارنامه در کلاسهای ناصر تقوایی، با فیلمنامهنویسی آشنا شد و سپس به تحصیل ادبیات نمایشی در دانشگاه هنرهای زیبا روی آورد، در کلاسهای محمد یعقوبی با نمایشنامهنویسی آشنا شد و در آموزشگاه سمندریان برای نخستین بار یک اتود را روی صحنه اجرا کرد و متوجه شد که به صحنه تعلق دارد. بعد از مهاجرت به آمریکا او به شیکاگو رفت که به خاطر تنوع تئاترهایش هم معروف است. در اینجا او به طور میانگین سالی دو بار روی صحنه میرود. لهجه بزرگترین چالش و مانع اوست.
Ad placeholder
روایتی از یک موقعیت
دومین مهمان آرش سالیانی دراز در تئاتر ایران فعالیت داشته و با اینحال تصمیم به مهاجرت گرفته است. او میگوید:
مهاجرت من اجباری بود. باید مجیزگو باشی تا بتوانی در مهمانیهای شبانهشان و در گفتوگو با مسئولان سهمی داشته باشی. بعد از مهاجرت هم خود را با کشور میزبان تطبیق دادن اسان نیست. زبان و لهجه مانع بزرگیست.
به دلیل این موانع صحنه به او پشت کرد و او هم ناگزیر به صداپیشگی روی آورد. مهمان آرش میگوید یکی از عشقهای بازیگری دیده شدن است که او از آن محروم مانده و با این حال چیزهایی را هم به دست آورده. مهمترینش: آرامش.