ژیار پیری
چگونه میتوان تاریخ انقلاب ایران را بهگونهای بازنویسی کرد که در آن «پیرامونیشدگان زبانی-فرهنگی» بهلحاظ عاملیت تاریخی-سیاسی حاشیهای نباشد؟ این سلسله یادداشت با فراخوان دادن به تجربهی کُردستان در انقلاب ۵۷ درصدد یادآوری ضرورت بازنویسی غیرمرکزمحور یا مرکز زدودهی تاریخ ایران معاصر است. بخش اول این یادداشتها، به نقد «مرکزمحوری» و پیش کشیدن اهمیت تاریخهای پیرامونیشده به جهت گشودن فضایی حداقلی برای چنین بازنویسی تاریخی و طرح چند پرسش در پیوند با تجربهی تاریخی کُردستان از انقلاب ۵۷ پرداخت. در این بخش به تبارهای تاریخی-سیاسی انقلاب ۵۷ از منظر کُردستان گریزی زده میشود. بهباور این یادداشت، خوانش تاریخ پیرامونیسازی استعماری و مبارزات سیاسی علیه آن در کُردستان از دوران انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷، تجربهی کُردستان را به مفهومی مداخلهگر در بازنقشهنگاری انقلاب ایران تبدیل میکند.
«پیرامون» بهمثابهی یک مداخلهی مفهومی
بحث اصلی بخش اول این بود که مطالعات ایرانی بر خوانشی بهلحاظ فضایی-جغرافیایی «مرکزمحور» بناء شده که در آن «فارسیمحوری» هم میانجی گفتمانی تولید چنین قرائتی است و هم خود از طریق ساختارهای تاریخی-نهادی مرکزمحوری بازتولید میشود. بحث شد که ستون فقرات این خوانش را فهمی از «مدرنیتهی ایرانی» در قالب یک «انتزاع دوگانه» -یعنی دوشاخگی تحلیلی مرکز/پیرامون و درعینحال پنهانسازی آن- تشکیل میدهد. این شیوهی تبیین در درک پدیدههای سیاسی-اجتماعی ایران معاصر -و مشخصاً انقلاب ۵۷- با بیرونگذاری روایت «پیرامونیسازی» و «پیرامونیشدگان زبانی-فرهنگی» از ساحت نظری-تحلیلی بهمیانجی استراتژی «مرکزگرایی تعمیمیافته» -یا سراسری کردن آنچه میتواند محلی/خاص باشد- تجارب اساساً درهمتنیدهی پیرامون را به ساحت «امر تجربی» پرتاب میکند، ساحتی که در آن پیرامون فقط میتواند در اشکال مختلف الحاقگرایی همچون پیوستی تجربی در قالب تاریخنگاری محلی درون یا در دنبالهی تاریخ مرکز گنجانده شود. این صورتبندی گفتمانی و بنیانهای ساختاری آن بهنوبهی خود روایتهای واکنشی، خاصگرایانه و موازی از سوی پیرامونیشدگان را دامن زده است که در آن پیرامون کماکان ثانوی و فرودست باقی خواهد ماند. بنابراین، نه مرکزگرایی تعمیمیافتهی منتهی به ایران-شمولیت کاذبِ اساساً مرکز/فارسیمحور و نه خاصگرایی پیرامونی-فرهنگی قادر به تغییر درک ما از تاریخ مدرن ایران نیستند.
در مقابل، استدلال شد هرگونه «مرکززدایی» از انقلاب ۵۷ مستلزم گذار از دوگانهسازی انتزاعی و بازنویسی پیرامون همچون بعد ذاتی و برسازنده در تعامل با فرآیندهای مرکزسازی در ایران مدرن است. بر این اساس، مسئلهی اصلی نهفقط «متکثرسازی» فهم ما بلکه «دگرگونی» آن بهشیوهای است که میتواند در تاریخهای درهمتنیدهی برسازندگی متقابل مرکز و پیرامون به تقریر درآید.
حال با اتکاء بر چنین نگاهی میتوان پرسید که: آیا میتوان تاریخهایی جدید/تکمیلی/متفاوت نوشت تا در درک پیشین ما از انقلاب ۵۷ تفاوت ایجاد کند؟ چگونه ممکن است درک ما درنتیجهی این تاریخها اساساً تغییر کند؟ و اگر به ریشههای تاریخی-سیاسی مسئلهی کُرد در شیوههای رخ دادن و تجربهکردن انقلاب در کُردستان فراخوان داده شود، چه بر سر تحلیلهای موجود از انقلاب ۵۷ خواهد آمد؟ یک پاسخ این است که بدون خلق امکانهای تغییر در فهم ما از پدیدههای سیاسی-اجتماعی، هر تلاشی برای بازنویسی تاریخی محکوم به شکست خواهد بود. ازاینرو، «فراخوان» به تاریخ کُردستان و بحث از انقلاب از «منظر» کُردستان همچون بخشی از مناطق پیرامونیشده ضرورتاً باید به تغییر «مفهومی» منجر شود نه تکثر یا تفاوت «تجربی». اما این امر چگونه ممکن خواهد شد؟
کلیدیترین راهحل تمرکز بر واسازی «انتزاع دوگانه» -به معنایی که پیشتر مورداشاره قرار گرفت- از طریق بازصورتبندی کُردستان همچون مصداق پیرامونیسازی استعماری و رابطهی برسازندهی آن با «مرکز» است[۱] . با توسل به انتزاع دوگانه، رویکردهای موجود شکلگیری یک دولت ملی خودبنیاد و نهادهای مدرن آن را مفروض میگیرند، که پسازآن سعی در شکلدهی به جمعیت ملی دارد. بنابراین، هم بهلحاظ مفهومی و هم تاریخی به پروسههای مرکزگرایانه و درونزاد تشکیل دولت-ملت (ساخت مرکزگرایانه قدرت) یا شکلگیری سرمایهداری اولویت داده میشود؛ دولت ملی و سرمایهداری داری منطق درونی خود فرض گرفته میشوند و ارتباط آنها با «پیرامون» صرفاً به وجوه پیامدی گذار و ادغام مناطق پیرامونی به درون این سامانیابی مدرن برمیگردد. بنابراین، با حذف تاریخهای خاص ساخت استعماری دولت ملی همراه با یک رویکرد عمومی و انتزاعی کارکردگرایانه از قدرت سیاسی مرکز، پیرامونیسازی از مدار توضیح علی بیرون انداخته شده و ناشی از گسترش و تسری منطق درونی سرمایهداری یا ساخت قدرت تعبیر میشود[۲] . درنتیجه، پیرامونیسازی استعماری در این رویکردها حذف شده و ماهیت تجربی پیرامون نیز تنها با مفروض گرفتن دولت-ملت موجود و از لنز آن مورد بازشناسی قرار میگیرد. اما بدون پیرامونیسازی سیاسی-فرهنگی امکان شکلگیری ساخت مرکزگرایانه حاکمیت و سرمایهداری متعاقب وجود نداشته است. بازشناسی این مسئله پیامدهای تحلیلی بسیاری در قرائت انقلاب ۵۷ خواهد داشت.
درواقع، تاریخ مدرن کُردستان مملو از کردارهای استعماری و خشونت ساختاری فرآیند دولتسازی و ظهور سرمایهداری در ایران است. حتی اگر از شیوهها و منطق فروپاشی شاهزادهنشینی (امارات) کُردیِ ایران پیشامدرن در اواخر دههی ۱۸۸۰ بهنفع شکلگیری یک دولت سرزمینی و تمرکزگرایی سیاسی-اداری در ایران بگذریم، سالهای تشکیل و تثبیت دولت ملی در دوران پهلوی اول تنها از طریق لشکرکشی و انقیاد مبارزات سیاسی –شورشهای ایلی و شبهناسیونالیستی- در پیرامون ایران امکانپذیر شده است. بنابراین، پیرامونیسازی اقتصادی و سیاسی کُردستان هم خصلت ضروری شکلگیری و توسعهی مرکزگرایی در ایران است و هم در کانون ایجاد و تداوم ستم ملی، تبعیض و توسعهنیافتگی آن قرار دارد.
به باور این یادداشت، ازآنجاکه در توضیح ایران معاصر چنین رابطهای مسکوت گذاشتهشده است، عمدهی تحلیلهای موجود دربارهی انقلاب ایران نسبت به این رابطه نابینا هستند. در مقابل، فهم رابطهی دیالکتیکی مرکزسازی و پیرامونیسازی استعماری، تاریخ پیرامون –در اینجا مشخصاً کُردستان- را به موضوعی فراتر از اکتشاف و جرحوتعدیل تجربی بدل کرده و در مقام یک مداخلهی مفهومی مینشاند. بهعبارت دیگر، خوانش تاریخ پیرامونیسازی استعماری و مبارزات سیاسی علیه آن در کُردستان از دوران انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷، تجربهی کُردستان را به مفهومی برای بازخوانی انقلاب ایران تبدیل میکند.
Ad placeholder
نگارش کُردستان بر انقلاب ۵۷: علیه پیرامونیسازی استعماری
تحلیلهایی که دستکم به تاریخ پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در تبیین انقلاب ۵۷ برمیگردند، نقطه شروع خود را ناکامی «انقلاب مشروطه» و برآمدن رضاشاه قرار میدهند؛ گویی انقلاب ۵۷ تلاشی برای بازپسگیری مشروطه بهشکل متفاوت خود بوده است. اما در نظر گرفتن انقلاب مشروطه و ناکامی آن را بسان یک نقطهی تحلیلی، متضمن حذف ناموزونیتهای جغرافیایی-فضایی است. بهعبارت دیگر، تاریخنگاری ایران بهنحوی کاذب مشروطه را که مختص برخی مناطق ایران است «سراسری» و از این طریق امکان درک ویژگیهای بهلحاظ تاریخی متمایز دیگر اجتماعات آن دوران را مسدود میکند.
تا جایی که به کُردستان مربوط است، واکنش تاریخنگاری کُردی یا بزرگنمایی پیامدها و تأثیرات مشروطه در کُردستان با بحث از انجمن و فعالیتهای مشروطهخواهان در سقز، سنندج و بهویژه کرمانشاهان به هدف گنجاندن تجربی کُردستان در انقلاب مشروطه یا توضیح غیاب/ضعف ساختارهای تاریخی-اجتماعی-سیاسی مشروطهخواهی در کُردستان است. بدیهی است در هر دو حالت، مواجهه تاریخنگاری کُردی با مفروض گرفتن «سراسری بودن» انقلاب مشروطه ممکن شده است: اولی، سعی بر متکثرسازی دارد و دومی با غیابنگاری متکی بر «تاریخ فقدان» درصدد آسیبشناسیِ «انحراف» برمیآید. نتیجه آن درهرصورت رؤیتناپذیری زمانمندیهای تاریخی-فضایی-مکانی ناموزون است، زیرا ساختارهای مفهومی جهانشمولِ (در معنای سراسری آن) تجربهی مشروطه را بهشکل غیر انتقادی میپذیرد، آن را از قبل پیشفرض میگیرد و مبتنی بر آنها به وجود/فقدان چنین پدیدهای در پیرامون میپردازد.
آنچه در این میان مغفول قرار میگیرد، تجربههایی در کُردستان است که در همان دوران نە در فرم «انجمنهای ایالتی و ولایتی»، بلکه در هیئت تلاشهایی برای دولتسازی و مدرنیزاسیون در حاشیهی امپراتوری عثمانی و قاجار همگام یا بعضاً در واکنش به تمرکزگرایی سیاسی و یکسانسازی فرهنگی شکل گرفت. مثال بارز در این زمینه، «قیام اسماعیل آقا سمکو» است که روایتهای مرکزمحور در تبیین مدرنیتهی ایرانی آن را همچون تجلی سنت/عشیرهگرایی/یاغیگری در مقابل مدرنیته/تجدد/ترقی دولت-ملت تکرگه ایرانی قرار میدهند. درواقع، قیام سمکو از تلاقی فروپاشی اقتدار مرکزی در مناطق شمال غربی دولت قاجار در طول جنگ جهانی اول و تأثیر سیاسی گفتمان ناسیونالیستی کُرد در امپراتوری عثمانی در برابر ترکهای جوان ظهور کرده بود، پدید آمد. سمکو پروژه استقلال کُردستان را متأثر از گفتمان سکولار روشنفکران کُرد عثمانی دنبال میکرد و درصدد تأسیس و تحکیم پایههای مدرن دولتسازی بود، اگرچه وجود ساختارها و قدرت سیاسی غیرمدرن چنین امکانهایی را بشدت محدود کرده بود. درهرصورت، روزنامه کُردی «روژی کورد» (روز کُرد) را منتشر، مدارس کُردی افتتاح و سازمانهای سیاسیای را نیز در خوی و ارومیه تأسیس کرد. دولت مرکزی تنها به میانجی –نه بهرغم- شکست و سرکوب این جنبشها در حاشیه/پیرامون در سه دههی اول قرن بیستم بود که توانست خود را تثبیت و تحکیم کند.
شکلگیری و تثبیت دولت-ملت مدرن در ایران بهمیانجی پیرامونیسازی استعماری و متعاقبا ادغامگرایی اقتصادی-اجتماعی کُردستان (بهعنوان بخشی از مناطق پیرامونیشدهی زبانی-فرهنگی) شکل گرفت. همچنین، شکلگیری دولت پهلوی درون صورتبندی هویتی مذهب تشیع/زبان فارسی علاوه بر پیامدهای طرد و بهحاشیهرانی هویتهای غیرحاکم، توسعهنیافتگی اقتصادی، تضعیف بورژوازی و خلع قدرت سیاسی زمینداران عشیرهای و رهبران قبیلهای را در کُردستان با مکانیسمهای مصالحهای و امتیازات اقتصادی خاص بهدنبال داشت. با این حال، روند مدرنیزاسیون پهلوی اول تغییراتی محدود را در زمینههای فرهنگی و اجتماعی نیز در کُردستان بهبار آورد. توسعه مدارس و آموزش و پرورش سکولار در کُردستان منجر به شکلگیری قشری از روشنفکران خردهبورژوا شد که مشروعیت سیاسی و سرکوب فرهنگی و هویتی کُرد در ایران را مورد پرسش قرار میدادند. علاوه بر این، بازرگانان و تجاری که بهصورت غیررسمی در بین مرزهای کُردستان ایران و عراق به تجارت و دادوستد فرامرزی میپرداختند به انحاء مختلف به حاملان آگاهی ملی و اندیشههای ناسیونالیستی رشد یافته در کُردستان عراق، پخشکنندهی اخبار مرتبط به مدارس و تدریس به زبان کُردی آنجا و واردکنندهی کتاب و نشریات کُردی به منطقهی موکریان شده بودند. این پیوندهای اقتصادی-اجتماعی با دیگر بخشهای کُردستان –بهویژه کُردستان عراق- و آگاهی از تغییر و تحولات سیاسی-فرهنگی آنها، حساسیت فرهنگی اقشار خردهبورژوای کُرد در ایران را تیزتر کرد.
همچنین، فروپاشی دولت پهلوی و خلأ سیاسی ناشی از آن فضایی مناسب برای تشدید اندیشههای ناسیونالیستی در میان روشنفکران و بازاریان در کُردستان در نیمهی اول دههی ۱۹۴۰ را فراهم نمود. در ۱۹۴۲ «جمعیت تجدید حیات کُردستان» (کوملهی ژ.کاف) توسط روشنفکران، کارمندان دولتی و بازرگانان منطقهی موکریان بهشکل نیمهمخفی تأسیس شد. بنیاد ایدئولوژیک این سازمان مبتنی بر نوعی «ناسیونالیسم پوپولیستی» بود که تشکیل کُردستان بزرگ توسط ملت کُرد را هدف اساسی خود تلقی میکرد. اما تنشها و تناقضهای ساختاری و روابط اجتماعی منتج از آن در همگرایی با سیاستهای خارجی شوروی در ایران و کُردستان منجر به استحاله سیاست ژ.کاف درون «حزب دموکرات کُردستان» (۱۹۴۵) گردید. این حزب چند ماه بعد از تأسیس «جمهوری کُردستان» را -بهرغم مخالفهای دولت شوروی و جمهوری خودمختار آذربایجان- در ۲۲ ژانویه ۱۹۴۶ اعلام نمود. جمهوری کُردستان ۱۱ ماه دوام آورد و پس از عقبنشینی شوروی از ایران و حملهی حکومت مرکزی به آن فروپاشید. با این حال، جمهوری بدل به یکی از بنیانهای گفتمان سیاسی مسئلهی کُرد در ایران شد و نوسان سیاسی-ایدئولوژیک آن میان استقلال کُردستان یا خودمختاری هنوز تخیل سیاسی مبارزات در کُردستان را متأثر ساخته است. در یککلام، جمهوری کُردستان یکی از تبارهای بنیادین تاریخی-سیاسی انقلاب ۵۷ در کُردستان است، لحظهای تاریخی که انقلاب ۵۷ را به مبارزه علیه تمرکزگرایی سیاسی و یکسانسازی فرهنگی ترجمه میکند.
اگرچه جمهوری کُردستان شکست خورد، اما نیروهای سیاسی-روشنفکری آن بعضاً توانستند خود را در قالب شاخهی منطقهای حزب توده از اواخر دههی ۱۹۴۰ تا کودتای آگوست ۱۹۵۳ (۲۸ مرداد ۱۳۳۲) علیه حکومت مصدق بازسازی کنند. با این همه، دولت پساکودتا آغاز دورهای جدید از حاکمیت مطلقه بود که با سرکوب احزاب اپوزیسیون و تشدید مدرنیزاسیون اقتدارگرایانه مشخص میشود. انسداد سیاسی پساکودتا و شکست برنامههای سیاسی-پارلمانتاریستی حزب توده و جبهه ملی نسل جدید چپ ایرانی را بهسوی تئویزهکردن مبارزه مسلحانه سوق داد. نقد تجدیدنظرطلبی و محافظهکاری توده، تأکید بر مبارزه مسلحانه در مقابل سیاست پارلمانتاریستی، گرایش به سوسیالیسم انقلابی و اندیشههای مائو در تقابل با سیاست و ایدئولوژی تجدیدنظرطلبانه شوروی و الگوبرداری از مبارزات آزادیبخش جهانسومی علیه امپریالیسم بدل به گرهگاههای اصلی این دگردیسی گفتمانی چپ در ایران گردید که در آن مبارزه با امپریالیسم و استعمار به مبارزه با دولت پهلوی و وابستگی آن به امپریالیسم (سرمایهداری وابسته) و تلاش برای استقلال ملی و ایجاد یک دولت دموکراتیک ترجمه شد.
اما تا جایی که به کُردستان و مسئله کُرد برمیگردد، این تمام ماجرا نبود. این درست که پیامدهای مدرنیزاسیون دولت پهلوی در حوزه آموزش در رابطه با کُردستان نیز در ابتدای دهه ۶۰ منجر به ورود قشر اقلیتی از جوانان کُرد طبقات بالای جامعه به دانشگاه شد و اولین هستههای و تشکلات دانشجویی کُردها در تهران -همراه با رشد دیگر جریانات دانشجویی در ایران و خارج از کشور- شکل گرفت. اما تا جایی که به تغییر پارادایم نسل دهه ۶۰ چپ و مبارزات کُردها برمیگردد، تلاقی چرخش سیاسی-انقلابی ناشی از بازاندیشی ایدئولوژی مبارزاتی در پرتو ساخت اقتصادی-سیاسی ایران پساکودتا (۱۹۵۳) با ایجاد فرصتها و تهدیدات ژئوپلیتیک منتج از چرخش پرو-شرق انقلاب عراق (۱۹۵۸) زمینههای اصلی شکلگیری گفتمان سیاسی نوین در چپ کُردستانی بود.
انقلاب ۱۹۵۸ عراق پیامدهای بلافصل ژئوپلیتیک را برای دولت پهلوی و فرصتهای سیاسی جدیدی را برای پیشبرد مسئله کُرد در عراق و ایران به همراه داشت. انصراف جمهوری عراق از پیمان بغداد در سال ۱۹۵۹ و اعلام سیاست بیطرفی و تحکیم روابط با شوروی و برخی از دولتهای همسایه متمایل به بلوک شرق، نفوذ و منافع منطقهای غرب را با چالش مواجه ساخت و به یک تهدید امنیتی منطقهای برای دولت پهلوی طرفدار بلوک غرب تبدیل شد. به لحاظ پیامدهای داخلی تغییرات موازنه قدرت و ایدئولوژیک منطقهای، آنچه بیش از همه به نگرانیهای دولت پهلوی افزود ایجاد فضای موقتاً باز سیاسیای بود که دولت جدید عراق برای احیای مسئله کُرد در دو سوی مرزهای عراق و ایران گشوده بود. دولت ایران بلافاصله در ۱۹۵۹ شروع به ملیتاریزه کردن کُردستان ایران، تقویت لجستیکی پایگاههای مرزی و موج گستردهای از دستگیری و اعدام فعالین سیاسی و کمیته و گروههای مختلف حزب دموکرات کُردستان نمود. درواقع، خشونت فراقانونی دولت در کُردستان و شدت موجهای مختلف سرکوب فعالین سیاسی و مردم عادی از سالهای ۱۹۵۹ تا ۱۹۶۳، به شکلی گستردهتر در توجیه انتخاب مبارزات مسلحانه کُردستان علیه دولت پهلوی تأثیرگذار بود.
ازاینرو، دههی ۱۹۶۰ و اوایل دهه ۷۰ را میتوان دهه بازسازی و درنهایت گسست گفتمانی و رادیکالیزهشدن جنبش ملی کُردستان قلمداد نمود. در این دوره است که انشعاب جناح رادیکال آن حزب دموکرات کردستان انشعاب کرده و جنبش مسلحانه مرسوم به «جنبش ۱۹۶۷-۶۸» را رقم میزند. جناح رادیکال متشکل از دانشجویان چپ پناهنده در مناطق تحت نفوذ حزب دمکرات کُردستان-بارزانی و سابقاً فعال در «اتحادیه دانشجویان کُرد» در ایران بود که متأثر از اندیشههای مائوئیستی و انتخاب استراتژی تبلیغ مسلحانه در ۱۴ سپتامبر ۱۹۶۶ «کمیته انقلابی حزب دمکرات کُردستان» را تأسیس کردند. جنبش چریکی پس از ۱۸ ماه درگیری مسلحانه در می ۱۹۶۸ شکست خورد. جالب است در اندک مستندات باقی مانده میتوان این نکته را استنتاج نمود که جنبش درصدد صورتبندی سیاسی-عملی مبارزهی علیه امپریالیسم، تحقق استقلال ملی در بستر گستردهتر ایرانِ دموکراتیک و بههماناندازه اساسی، تحقق اهداف جنبش آزادیخواهانه کُردستان بوده است؛ مبارزهای سهگانه که چه در ادبیات نظری جهانسومگرایی و چه در مبارزات چپ انقلابی ایرانیِ متأثر از ایدههای سیاسی جهانسومگرایی یک «نقطهی کور» به شمار میرفت.
تجربهی شکست زودهنگام جنبش چریکی تغییر گفتمانی و سیاسی جنبش کُردستان را در ترکیب با پیامدهای اقتصادی-اجتماعی-سیاسی «اصلاحات ارضی» و بهطورکلی «انقلاب سفید» در پی داشت. انقلاب سفید پیامدهای ساختاری عمیقی در تمامی ابعاد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی برجای گذاشت. بحث دراینباره به همان اندازهای که مهم است، خارج از محدودهی این یادداشت است. اما باید اشاره کرد که اصلاحات ارضی منجر به دگرگونی در ساختار روابط مالکیت، مناسبات طبقاتی، توازن قوای سیاسی، پیکربندی نیروهای اجتماعی و توسعهی سرمایهداری در کُردستان گردید.
درواقع، اصلاحات ارضی در سال ۱۹۶۲ طبقهی مالک زمیندار کُرد که در کل دوران مطلقهگرایی پهلوی بنیان قدرت حاکمیت در کُردستان بود را از ساختار سیاسی قدرت حذف و یا بشدت تضعیف نمود. بااینحال، ماهیت، فرایند و مراحل چندگانه پیادهسازی آن چندان نتوانست یک طبقهی دهقان صاحب زمین طرفدار یا همپیمان سلطنت ایجاد کند. در یک نگاه کلیتر، مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی در کُردستان در انطباق با رابطه مرکز/پیرامونی آن ازلحاظ سیاسی، عدم شکلگیری «انباشت بدوی» سرمایه در کُردستان را به دنبال داشت. درواقع، ماهیت توسعه سرمایهداری در کُردستان طوری بوده که نیروی کار رهاشده از زمین به بستر فرهنگی متفاوتی پرتاب و عملاً تولید انباشت سرمایه را در نقطه جغرافیایی دیگری (مرکز) انجام داده است[۳] . این مسئله فینفسه بهمعنی جذابیت تفکرات ملیگرایانه در کُردستان است، چراکه استثمار اقتصادی همواره متکی بر قسمی از ستم ملی بوده است.
Ad placeholder
پروسهی مدرنیزاسیون و سرمایهداری در کُردستان و پیامدهای اقتصادی-سیاسی اصلاحات ارضی منجر به تغییر اساسی در ساخت قدرت سیاسی شد که بهنوبهی خود زمینه را برای برآمدن نسل جدیدی از روشنفکران چپ و بهطورکلی یک جنبش چپگرای رادیکال فراهم نمود که ریشههای مسائل را نه لزوماً در ستم ملی، بلکه در سیستم سرمایهداری وابسته قرائت میکرد. درواقع، از یکسو، رشد شهرنشینی در کُردستان و افزایش قشر تحصیلکرده و جمعیت دانشجویی از واسط دههی ۶۰ ناشی از سیاستهای انقلاب سفید و از سوی دیگر، هژمونیکشدن گفتمان ایدئولوژی چپ رادیکال در کُردستان ایران – که بخشا متأثر از و در تعامل با شکلگیری جریانات چپ در جنبش ملی کُردستان عراق بود- به رایکالیزهکردن میدان سیاسی کُردستان پیش از انقلاب ۵۷ انجامید.
بنابراین، هر چند متاثر از شکست جنبش چریکی ۶۷-۶۸ -و تغییرات سیاسی در عراق ناشی از کودتای حزب بعث علیه عبدالکریم قاسم در ۱۹۶۸ که فرصت سازمانیابی مجدد را برای حزب دموکرات فراهم نمود- جناح مارکسیست و چپ حزب دموکرات به رهبری عبدالرحمان قاسملو در فاصلهی سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۳ سعی در تثبیت خوانشی مارکسیست-لنینیستی و ضدامپریالیستی از مسئله کُرد و جنبش ملی کُردستان و جا انداختن شعار استراتژیک «خودمختاری برای کُردستان در چهارچوب ایرانی دموکراتیک» نمود[۴] ، اما حریف گفتمانی و سیاسی آن که بعدها به هیئت حزب «کومله» درآمد، میدان سیاسیِ کُردستان را رادیکالیزهتر نمود و خواستهای سیاسی-اجتماعی اقشار جدید را نمایندگی میکرد. شایان ذکر است شکست جنبش چریکی کُردستان بهشکلی سلبی در گذار زودهنگام چپ رادیکال کُرد از مبارزات مسلحانه و به فعالیت سیاسی و تودهای نقش مهمی بازی کرد. بهعبارت دیگر، یک سازمان کوچک و غیرعلنی چپ مارکسیستی-لنینیستی با گرایشات مائوئیستیتوسط جمعی از جوانان کُرد دانشجو در ۱۹۶۸ به تحت عنوان «تشکیلات» در تهران و در موضعگیری با جریانهای مختلف چپ در ایران و کُردستان ازجمله حزب توده، مبارزات چریکی و حزب دمکرات کُردستان عراق شکل گرفت و در روزهای پس از انقلاب ۱۹۷۹ حزب تحت عنوان «سازمان انقلابی زحمتکشان کُردستان ایران-کومله» خود را علنی کرد.
بااینهمه، جریانات سیاسی کُردستان تنها پس از انقلاب بود که توانستند قدرت بسیج سیاسی و تودهای کسب کنند. اگرچه سیطرهی گفتمانهای ملیگرایی و چپ رادیکال در کُردستان، وجود برخی نیروهای غیرحزبی سکولار و چپ در شکلدهی به اعتراضات و اثرات خاصبودگی تاریخی مسئله کُرد در ایران مدرن فضای مناسبی برای بسیج سیاسی در کُردستان فراهم میکرد، به دلیل امنیتیشدن شدید کُردستان پس از کودتای ۱۹۵۳ و تشدید سرکوب پس از قیام مسلحانه ۶۷-۶۸ فضای اندکی برای آن وجود داشت. همچنین، تبعید طولانیمدت «حزب دموکرات کُردستان ایران» باعث شده بو که رابطه ارگانیکی با بدنهی اجتماعی کُردستان نداشته باشد و انفعال سازمان مخفی «کومله» به دلیل زندانی بودن رهبران اصلی آن، به چنین شرایطی دوچندان دامن میزد.
باوجوداین، از سپتامبر ۱۹۷۸ تا لحظهی پیروزی ۱۱ فوریه ۱۹۷۹، مجموعهای از تظاهرات، اعتراضات، جلسات عمومی و شورش در سراسر کُردستان رخ داد، که بهوضوح نشاندهندهی تفاوتهای میدان سیاسی-انقلابی کُردستان با مرکز بود؛ بهگونهای که انقلاب در کُردستان را به سمت خواستهای دموکراتیکِ ملی، رادیکالِ اجتماعی و تودهای سکولار سوق میداد. امری در کلیت فضای انقلابی ایران بدین شکل چندان صراحت بیان پیدا نکرد و هژمونیک نشد. نماد این وضعیت ظهور جمعیتها یا سازمانهای دموکراتیک پساانقلابی بود که نقشی اساسی در میدان رادیکالیزهکردن حیات سیاسی کُردستان ایفا کردند.
خلاصه اینکه، منطق پیرامونیسازی استعماری کُردستان در ترکیب با شکلگیری مسئلهی کُرد، تثبیت گفتمانی بهواسطهی جمهوری کُردستان (۱۹۵۶) و اثرات علی و گفتمانی مداوم آن، تغییرات گفتمانی مسئلهی کُرد ناشی تغییرات اقتصادی-اجتماعی داخلی و ماهیت فرامرزی جنبش کُردستان که در هیئت فرصتهای ژئوپلیتیک و همافزایی دموکراتیک با جنبش کُردستان عراق خود را نشان داد، به میدان سیاسی-اجتماعی کُردستان دوران انقلاب خصلتی متفاوت از «مرکز» بخشید و آن را به انقلابی دموکراتیک، رادیکال و بدون هژمونی جریانات اسلامی بدل کرد. ازاینرو، نگارش کُردستان بر انقلاب ۵۷ ضرورتاً انقلاب علیه پیرامونیسازی استعماری را به فضای مفهومی انقلاب ایران تزریق و فضایی برای قرائتی مرکز زدوده از انقلاب ۵۷ فراهم میکند.
پانویسها:
[۱] . در این زمینه بحثهای نظری و تحلیلی قابلتأملی شکل گرفته است که قریب به اکثریت آنها مادیت و نیروی نقادانهی خود را وامدار نقش پیشرو مناطق پیرامونیشده در «جنبش ژینا» هستند.
[۲] . درواقع دو پروسهی قدرت متمرکز و سرمایهداری دولتی نیز درهمتنیده هستند. در رابطه با پیرامونیسازی، این فقط دربرگیرندهی ایجاد سلسلهمراتب سیاسی و فرهنگی و بهحاشیهرانی پیرامون از ساخت قدرت نیست، بلکه همزمان بهمعنی بیقدرت سازی آن از طریق و برای استخراج منابع و انباشت سرمایه نیز هست. بهعبارت دیگر، توسعهی سرمایهداری در ایران و مناسبات سرمایه ناشی از سرکوب و انقیاد پیرامون است که متعاقباً با گسترش خود پیرامون را بازتولید میکند، نه تولید. ازاینرو، ستم ملی، توسعهنیافتگی، تبعیض و نابرابری اقتصادی-اجتماعی در بستر پیرامونیسازی شکل میگیرد که درون آن مناسبات سرمایه، انکشاف طبقاتی و نامتوازنی توسعه قوام و تداوم مییابد.
[۳] . از زمانی که روابط و مناسبات کار و سرمایه در کُردستان شکل گرفته است، نیروی کار نه در کُردستان بلکه در شهرهای مرکزنشین کار درگیر فرایند انباشت سرمایه پرداخته است. علاوه بر این، رابطهی ساختاری مرکز/پیرامون از طریق مکانیسمهای سیاسی-امنیتی مختلفی به تصاحب ارزش اضافی در کُردستان و در راستای حفظ ساختار پیرامونیت آن میپردازد.
[۴] . بهرغم تلاشهای حزب -پس از شکست جنبش کُردستان عراق ناشی از پیمان الجزایر (۱۹۷۵) میان ایران و عراق- برای ایجاد شبکههای تشکیلاتی در داخل کُردستان در قالب «طرح سیامی» (سیاسی-نظامی) در ۱۹۷۶، تنها پس از انقلاب ۷۹ بود که چنین امکانی برای سیاست حزبی فراهم گردید.