جایگاه جنبش «زن، زندگی، آزادی» در روندِ مبارزه علیه ستم و تبعیض

محمدرضا نیکفر

در نامیدن حرکت وسیع اجتماعی‌ای که پس از فاش شدن خبر قتل ژینا (مهسا) امینی آغاز شد، از اصطلاح‌های مختلفی استفاده می‌شود، از جمله

  • خیزش که موجه است با نظر به حالت قیام‌گونه‌ای که بسیاری از شهرهای کشور را در برگرفت،
  • جنبش که موجه است به خاطر گستردگی، توان گسترش‌یابی، سرایت‌یابی شعارها و نمادهای آن، تداوم آن و جلوه‌های پایداری آن تا همین امروز،
  • تحول انقلابی با نظر به رادیکالیسم محتوایی آن؛ در همین راستا گاهی انقلاب هم خوانده شده است.

عنوان‌های خیزش و جنبش به راحتی فهم‌پذیر هستند. تحول انقلابی اما نیاز به توضیح دارد. به این منظور توازن قدرت را در سه سطح اجتماعی کلان (macro)، میانی (meso) و خُرد (micro) بررسی می‌کنیم.

به فرد و خانواده و مدرسه و پیوندهای نزدیک می‌پردازیم و در اینجاست که از اصطلاح «سطح خُرد» استفاده می‌کنیم. قرابت با نحوه‌ی کاربرد این اصطلاح در جامعه‌شناسی به صورت جامعه‌شناسی خُرد (Microsociology) در این است که در کانون توجه، زندگی روزمره آن‌هم در مواجهه‌ی مستقیم قرار دارد نه از یک منظر کلان.

در سطح میانی به عرصه‌ای بالاتر در مناسبات انسانی توجه داریم و از توازن قدرت در سطح کلان، منظورمان مشخصاً سلطه‌ی سیاسی و امکان‌های کلان کنترل اجتماعی‌ای است که در دست دولت قرار دارد.

Ad placeholder

توازن قدرت در سطح خُرد

حرکت آغاز شده از اواخر شهریور ۱۴۰۱ به انقلاب، در معنای دگرگونی در ساختار قدرت در بالا، راه نبرد. اما حکایت از تحولی در جامعه داشت که می‌تواند انقلابی خوانده شود، چون به دگرگونی‌ای پرتأثیر در توازن قدرت در سطح خُرد و میانی برمی‌گردد. منظور از ساختار قدرت در بالا، سلطه و سازوکار آن در سطح کلان است. قدرت مسلط توانست کنترل خود را بر جامعه حفظ کند و به این اعتبار است که می‌گوییم انقلاب صورت نگرفت. اما ببینیم چرا فراگیر شدن شعار «زن، زندگی، آزادی» نشانه‌ی بروز تحولی در سطح خُرد و میانی است، تحولی که مهم است و چون مهم است، غلو درباره‌ی آن راه را بر قضاوت‌های شتابزده و تصمیم‌های عملی ناهمخوان با واقعیت می‌گشاید.

مجموعه‌ی وسیعی از آمار، تک‌نگاری و شرح حال و دیده و شنیده وجود دارد که برآورد خود را از وضعیت می‌توان بر آن‌ها متکی کرد. در توضیح فشرده‌ی زیر نکته‌ی تازه‌ای فراتر از آنچه در مطالعاتِ صورت گرفته در مورد خانواده‌ها و موقعیت زن از منظر جامعه‌شناسی خرد بیان شده، وجود ندارد. این مطالعات به ویژه به همت محققان زن پیش رفته و باعث بهتر شناخته‌شدن جامعه در عمق آن شده است، چیزی که در بررسی‌های ساختاری کلان‌نگر معمولاً نادیده مانده است.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که شرط یک حرکت گسترده و پایدار برهم‌افزایی نیروهاست. اگر موضوع زن و موضوع خلق کُرد در همان ابتدا به هم گره نمی‌خوردند، «زن، زندگی، آزادی» فضای کشور را برای چند ماه تسخیر نمی‌کرد و خاطره‌اش چنین پایدار نمی‌ماند. اگر با اعتراض‌های کارگری و مطالبه‌گری‌های بازنشستگان و معلولان و دیگر محرومان درآمیختگی آشکار و استواری می‌یافت، شاید اکنون فضای کشور دگرگون شده بود.

حکومت اسلامی −در ایران، افغانستان و هر جای دیگر− یک مشخصه دارد که در همه‌ی سطح‌های خُرد، میانی و کلان به آن برمی‌خوریم: اراده به فرودست کردن زنان و تثبیت نظام پدرسالار. این گونه نگاه به زنان از ارکان یک ساختار قدرت است که نظم جهان را در اسلام تعلیمی و تاریخی تعیین می‌کند. وقتی اسلام در قدرت باشد، موضوع اهمیت نمادین قوی‌تری می‌یابد. زمانی میان تعلیم و شیوه‌ی زیستی که پدرسالاری از ارکان آن بود، همخوانی وجود داشت. این انطباق همانا پیش از انقلاب به هم خورده بود، اما نیروی ایدئولوژی تصوری دروغین از تداوم و امکان ترمیم و تحکیم آن را ایجاد کرد. مرمت‌کاری به قیمت تخریب و درگیری پیش رفت. فشار بیشتر، ویرانی بیشتری به باور می‌آورد، آن‌هم آن‌چنان که نظم اجتماعی به هم می‌خورد. چیزی مثل گشت ارشاد نه نشان‌دهنده‌ی قدرت دین، بلکه علامت بی‌قدرت شدن آن است. «طرح نور» نشانه‌ی تاریک‌فکری طراحان آن است.

به جامعه در سطح گروه‌های عنصری آن رجوع کنیم. خانواده مهمترین هسته در این سطح است. قانون‌های ازدواج و طلاق، ارث، حضانت، و سفر به روشنی زن را در موقعیت فرودست قرار می‌دهند. فرض حکومت اسلامی این است که در خانواده این فرودستی به عنوان حکم شرع و هنجار فرهنگی پذیرفته شده است. حکومت اسلامی از بدیهیات موجه کننده‌ی خود یکی این را می‌داند که اکثر خانواده‌ها سبک زیست و سلوکی سنتی دارند و آنها هستند که می‌خواهند حکومت اسلامی برقرار بماند و پاسدار نظمی باشد که در آن تبعیض جنسیتی تقدیر الاهی محسوب می‌شود. دگرگونی‌هایی اجتماعی و فرهنگی صورت گرفته که باعث شده علیه این تقدیر قیام صورت گیرد.

براساس یک برآورد آماری در سال ۱۴۰۰ تفاوت نرخ باسوادی در میان زنان و مردان از ۲۳,۴ درصد در سال ۱۳۵۵ به کمتر از ۶,۱ درصد در سال ۱۴۰۰رسیده است. میزان اشتغال به دلیل بحران‌زدگی اقتصاد ایران متناسب با این آمار نیست. طبق آماری مربوط به سال ۱۴۰۱ نسبت اشتغال مردان در حدود ۶۳ درصد است، در حالی که این نسبت برای زنان بین ۱۰ تا ۱۱ درصد در نوسان است. در آمار دولتی، خانه‌داری، کار خانگی و کار زنان در روستا اشتغال محسوب نمی‌شود. با وجود میزان پایین‌تر اشتغال زنان در مشاغل رسمی بیرون از خانه، دیگر مرد نان‌آور جایگاه مرکزی سابق را در خانواده ندارد. مشاهدات میدانی حاکی از آن‌اند که فلاکت اقتصادی در خانواده‌های شهری با آنکه از شانس اشتغال زنان کاسته، اما جایگاه مدیریتی آنان را در خانواده تقویت کرده است. در دهه‌های اخیر از تعداد خانواده در معنای سنتی و رسمی آن کاسته شده، سن ازدواج بالا رفته و فرهنگی شکل گرفته که در آن به تدریج خانواده فرزندمحور شده است. زورگویی بر زن و فرزند کاهش یافته و با پا به خیابان نهادن نسلی که تربیت‌اش با فرمان و چوب تَر نیست، بر توان جامعه برای مقابله با ستمگری دولتی که به خود مقام پدر ملت را می‌دهد، افزوده است.

در همین سطح خُرد یک کانون مهم اجتماع‌پذیری (Socialization) مدرسه است. در محیط‌های آموزشیِ پایه هم فضا دگرگون شده است. تبلیغ مذهبیِ مداوم و متمرکز، حاصل چندانی نداشته است. دانش‌آموزان، نسبت به دوره‌ی پیش از انقلاب، پُرساترند و کمتر زیر بار حرف زور می‌روند. الگوهای رفتاری و بینشی خود را عمدتاً از جمع‌های خانوادگی، از همسالان و از رسانه‌های غیرحکومتی می‌گیرند، نه از معلمان پرورشی و دیگر مبلغان حکومت.

در سطح خُرد، نهاد دین هم تا حد چشم‌گیری دگرگون شده است. به نظر می‌رسد سلطه‌ی حکومت در آن شکسته شده باشد؛ هم روگردانی از انجام فرائض دینی و کلاً دین مشهود است، هم انجام مراسمی چون سوگواری به شکلی نو که در آن آخوند حضور نداشته باشد. شکل‌های بدیلی هم از آیین‌های مربوط به محرم رواج یافته است.

در این مورد یک حاشیه‌روی لازم است که دعوت به تحقیق بیشتر درباره‌ی حوزه‌ی دینی (religious field) است. (برای کسب آگاهی نظری درباره‌ی «حوزه‌ی دینی» نیکوست در درجه‌ی نخست به پیر بوردیو رجوع شود.) حوزه‌ی دینی که فرق دارد با مؤسسه‌ی دین مثلا به آن صورتی که در «حوزه‌ی علمیه» متجلی است، به عنوان یک پهنه‌ی اجتماعی در طول تاریخ دین‌داری در خطه‌ی فرهنگی ما، توانایی عجیبی از خود نشان داده است: در رو نهان کردن، خود را از زیر سلطه‌ی حکومت و مرجع‌های رسمی دینی بیرون کشیدن، خود را غیر سیاسی جلوه دادن، و به ناگهان به صورت کنشگر سیاسی درآمدن. ساواک در پیش از انقلاب نتوانست دریابد که آن حوزه‌‌ی دینی‌ای که فکر می‌کرد غیرسیاسی است، و سیاسی هم اگر باشد کارکردش به نفع مبارزه‌ی حکومت با کمونیسم است، یک کانون قیام علیه حکومت می‌شود. چپ هم که جامعه‌شناس‌تر از دیگر جریان‌های سیاسی است، چندان متوجه این موضوع نشد. اکنون نقشه‌نگاری قابل اتکایی درباره‌ی حوزه‌ی دینی وجود ندارد و معلوم نیست گسل‌های آن کدام‌اند و در یک موقعیت بحرانی جبهه‌بندی در درون آن چگونه خواهد بود. چیزی که به نظر مسلم می‌آید نایکدستی آن است. بخشی رویکرد سیاسی خود را با غیرسیاسی جلوه دادن خود، به طور مشخص از طریق فاصله‌گیری با دستگاه تبلیغاتی رژیم و عوامل آن نشان می‌دهند.

کلاً در سطح خُرد، میان حکومتیان و بیزاران از حکومت شکاف و فاصله افتاده است. خط فاصل گاهی از درون خانواده می‌گذرد.

ناتوانی حکومت در حل مسائل پایه‌‌ای معیشتی مردم که هم در سطح عمومی اجتماعی و هم به شکل تشدید تبعیض منطقه‌ای به فقر و محرومیت بیشتر راه برده است، به نیروی فاصله‌گیری از نظام و تقابل با آن در سطح پایه‌ی اجتماعی افزوده است.

از سرنوشت خیزش‌‌‌های دی ۹۶ و آبان ۹۸ خبر داریم: به‌شدت سرکوب شدند. آنچه از آنها به‌جا ماند خاطره‌ی سرکوب است و یاد قربانیان. اما اگر این دو خیزش پس از خیزش ژینا رخ می‌دادند، به احتمال بسیار قضیه فرق می‌کرد. درست به این خاطر است که رژیم می‌ترسد از اینکه بنزین را گران کند. این هراس، وجهی دیگر از ارج جنبش «زن، زندگی، آزادی» را می‌رساند. زنان می‌توانند با افتخار بگویند: می‌دانید چرا می‌ترسند بنزین را گران کنند؟ به خاطر قیام ما پس از قتل مهسا است!

شکل زندگی

مفهومی که به ما در درک تحول در جامعه، به طور مشخص در سطح پایه‌ای آن کمک می‌کند، مفهوم شکل زندگی (form of life) است. منظور از آن شکل‌ها و هنجارهای ارتباطی در پهنه‌ی زیست‌جهان است. نوع هسته‌های پایه‌ای جامعه، ارتباط‌ها در محیط کار و زندگی، سهم ارتباط‌ها و برگرفته‌ها از جهانی فراتر از ارتباط‌های مستقیم، تقسیم نقش‌ها در سطح خُرد، الگوهای مصرف، و استراتژی‌های بقا این‌ها همه با مفهوم شکل زندگی به بیان درمی‌آیند. در حالی که شکل زندگی ناظر بر جنبه‌های ساختاری همزیستی است، مفهوم سبک زندگی به جنبه‌های فردی و گزینشی و فرهنگی شیوه‌ی زیست و اظهار وجود اشاره می‌کند.

مدرن شدن، سکولار شدن، و مسئله‌ی گسستگی و چندپارگی در جامعه‌ی ایران

شکل زندگی در ایران دستخوش تغییر مداوم است. آنچه در مورد تغییر وضعیت خانواده گفته شود، بیان فشرده‌ای از یک سویه‌ی مهم این تغییر است.

نکته‌ای مهم در مورد شکل زندگی در ایران، تعارض نظام سیاسی و برنامه‌ریزی اجتماعی با دگرگونی آن است. در مورد زنان این تعارض خود را به این صورت نشان می‌دهد: سطح آموزش و مهارت شغلی زنان بالا می‌رود، اما عرصه بر روی زنان تنگ است. مانع‌های بزرگی از امکان کرایه‌ی خانه تا سفر و پیشبرد فکر و نظر خویش در محیط کار و عرصه‌ی عمومی جلوی بروز توانایی و استقلال رأی و عمل آنان را می‌گیرد. مردان جوان هم درگیر ناهمخوانی میان سیستم حاکم و شکل زندگی متحول شده هستند. در لایه‌های مختلف، ادراک این ناهمخوانی و ریختن طرح برای استراتژی بقا یکسان نیست. هر چه از محور عمودی قشربندی اجتماعی بالاتر رویم، راه‌های دررو بیشتر می‌شوند. فرودستان این تفاوت را حس می‌کنند. ادراک تفاوت و تبعیض، مایه‌ی اصلی آگاهی اجتماعی در ایران امروز را می‌سازد. مفهوم حق از نظر تجربه‌ی نداشتن حق به طور کلی یا حق برابر، در آگاهی جامعه جا گرفته است. نابرخورداری از حق بر ادراک حق داشتن به عنوان شهروند چیرگی دارد.

Ad placeholder

درگیری با سیستم

در تحلیل جامعه در سطح خُرد آن و در این رابطه توجه به شکل زندگی، مهم است که دریابیم تعارض با سیستم چگونه در نحوه‌ی نگاه به آن تأثیر می‌گذارد. تجربه‌های شخصی نسل‌های پیشین را با نسل امروز مقایسه کنیم. پیش از انقلاب، استبداد برقرار بود اما نحوه‌ی زیست اکثریت مردم در مجموع چنان بود که کامیابی و ناکامی را به سیستم برنمی‌گرداندند. اگر جوانی شکست عشقی می‌خورد، در کنکور قبول نمی‌شد، نمی‌توانست یک اتاق اجاره کند یا وسیله‌ی نقلیه‌اش خراب می‌شد، به ندرت در برخورد اعتراضی‌اش پای شاه را به وسط می‌کشید. اکنون اما اگر یک پیچ درست باز نشود، برق برود، و با پلیس بگومگو پیش آید، دشنام است که نثار جد و آباءِ رژیم می‌شود.

دو عامل اصلی تفاوتِ دو وضعیت این‌هایند:

  • رشد سرمایه‌داری و مناسبات جدید در ایران که با وجود به‌هم‌ریختگی آن زندگی هر فرد را تابع یک سیسستم جامع می‌کند،
  • و اینکه با انقلاب رژیمی بر سر کار آمد که در همه امور دخالت‌گر شد و خودش می‌خواست که نقشه‌های زندگی فردی هم تابع نقشه‌ی رژیم و زیر سایه‌ی ولایت مطلقه تابع نقشه‌ی الاهی شود.

سطح میانی

قاعده‌ی جامعه، انباشته از تجربه‌های شکست و ناکامی است. روزمرگی با تلخکامی درآمیخته است. قرار بی‌قرار جامعه بر سطحی پوشیده از گسل‌های ریز و درشت است.

فردگراییِ پیش‌رفته بر زمینه‌ی تحول شکل زندگی، بر نحوه‌ی آمایش تجربه‌های ناکامی تأثیر گذاشته است. گرایش عمومی، مقصردانی سیستم در بیشتر موارد ناکامی است؛ اما تنها از این وجه مشترک در تبیین تجربه‌ها همبستگی ایجاد نمی‌شود. همبستگی به نیروی پیونددهنده‌ای نیاز دارد که وجود آن چشمگیر است از جمله در میان کارگران واحدهای بزرگ، بخش‌هایی از زنان در مقاومت مشترک علیه تحمیل حجاب در خیابان، دهقانانی که در یک منطقه با مشکل آب مواجه هستند، شهروندان دارای هویت فرهنگی مورد ستم و همچنین گرفتار تبعیض و محرومیت منطقه‌ای، معلولان، دانشجویان، پرستاران و بازنشستگان.

تشکل‌های پایدار کم‌اند. ارتباط‌های شبکه‌ای در وضعیت سرکوب کارآیی دارند، اما ظرف مناسبی برای انباشت تجربه و برنامه‌ریزی و حرکت‌های جبهه‌ای نیستند. فرهنگ گفت‌وگو ضعیف است و رسانه‌های جدید نقش دوگانه‌ای دارند: از نظر اطلاع‌رسانی سریع مفیدند، اما از طرف دیگر اغتشاش ایجاد می‌کنند، اجازه سوءاستفاده را می‌دهند و به واگرایی دامن می‌زنند.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» نشان داد که شرط یک حرکت گسترده و پایدار برهم‌افزایی نیروهاست. اگر موضوع زن و موضوع خلق کُرد در همان ابتدا به هم گره نمی‌خوردند، «زن، زندگی، آزادی» (ژن، ژیان، ئازادی) فضای کشور را برای چند ماه تسخیر نمی‌کرد و خاطره‌اش چنین پایدار نمی‌ماند. اگر با اعتراض‌های کارگری و مطالبه‌گری‌های بازنشستگان و معلولان و دیگر محرومان درآمیختگی آشکار و استواری می‌یافت، شاید اکنون فضای کشور دگرگون شده بود.

با این نکته‌های اخیر، در بررسی فشرده‌ی خود از وضع جامعه، از سطح خُرد به سطح میانی رسیدیم. سطح میانی سطح گروه‌ها و سازمان‌ها و شبکه‌های اجتماعی است. پهنه‌‌ی همگانی هم اساساً به این سطح تعلق دارد. اینجا سطح کنش‌ها و واکنش‌هایی است که از حلقه‌ی بستگان و آشنایان فراتر می‌رود.

در حالی‌که به حکومت در سطح خُرد به ندرت به صورت دستگاه سرکوب برمی‌خوریم و حضور آن معمولاً ایدئولوژیک و اتکا بر سنت پدرسالاری است، در سطح میانی دستگاه امنیتی حضور آشکاری دارد.

سطح کلان اجتماعی از منظر جامعه‌شناسی سطح ساختارهای اصلی و گروه‌های درشتی چون طبقات است. مفهوم جنگ طبقاتی که از این منظر تعریف می‌شود، به معنای رویارویی کلیت یک طبقه با طبقه‌ی دیگر در یک جنگ جبهه‌ای نیست. جنگ اصلی در سطح میانی است که دو طبقه نه در وجه تعریفی و مفهومی‌شان، بلکه در وجهی از وجود زنده‌ی متحرک‌شان با هم مواجه می‌شوند. مبارزه‌ی طبقاتی نه تقابل مقوله‌های اجتماعی، بلکه درگیری روزمره‌ای است که گاه بالا می‌گیرد و تحول‌های اساسی در نظم را رقم می‌زند. رجوع به تئوری و تعریف مقوله‌ها، در اصل باید برای فهم آن چیزی باشد که در سطح خُرد و میانی جریان دارد.

کنشگری سیاسی و اجتماعی، عمدتاً درگیری در سطح میانی است. آگاهی‌بخشی و تشکل‌یابی موضوع این سطح است. ضعف‌های مبارزه برای آزادی و عدالت را باید در این سطح جست. دلیل این امر روشن است: سطح خُرد، سطح انبوهی از گروه‌های کوچک و افراد است که پویش خود را از نظر تحول آگاهی و نوع انتخاب شیوه‌ی زیست دارند، و از منظر سطح کلان، گروه‌های اجتماعی درشتی، چون طبقه‌ها و جنسیت‌ها و قوم‌ها به چشم می‌آیند، که در این شکل درشتِشان در کنش مؤثر سیاسی به ندرت می‌توانند مورد خطاب مؤثر قرار گیرند. خطاب قرار دادن کنشی است که جایگاه آن اساساً سطح میانی است.

زن به عنوان زن می‌داند که نمی‌تواند رها شود، مگر رهایی همه‌ی زنان و درهم شکستن نظام تبعیض جنسیتی را بخواهد. و نظام تبعیض جنسیتی درهم نمی‌کشد، مگر کل نظام تبعیض در هم بشکند. از همین نکته، جایگاه ویژه‌ی جنبش زنان و اهمیت خیزش «زن، زندگی، آزادی» آشکار می‌شود.

پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» بر اهمیت جایگاه سطح میانی، به طور مشخص خیابان، بسی افزوده شده است. این نکته را با نظر به تقدم و تأخیر بهتر می‌توان فهمید. از سرنوشت خیزش‌‌‌های دی ۹۶ و آبان ۹۸ خبر داریم: به شدت سرکوب شدند. آنچه از آنها به جا ماند خاطره‌ی سرکوب است و یاد قربانیان. اما اگر این دو خیزش پس از خیزش ژینا رخ می‌دادند، به احتمال بسیار قضیه فرق می‌کرد. درست به این خاطر است که رژیم می‌ترسد از اینکه بنزین را گران کند.

این هراس، وجهی دیگر از ارج جنبش «زن، زندگی، آزادی» را می‌رساند. زنان می‌توانند با افتخار بگویند: می‌دانید چرا می‌ترسند بنزین را گران کنند؟ به خاطر قیام ما پس از قتل مهسا است!

Ad placeholder

وضعیت عمومی و جایگاه مقاومت و مبارزه‌ی زنان

نظام حاکم وارد دوره‌ای شده که در آن انبوهی از مسئله‌ها و مشکل‌ها دست به دست هم داده‌اند. چنین حالتی (conjuncture) به لحاظ سیستمی وضعیتی خاص است، وضعیتی خاص با نظر به این که حل مشکل‌ها، به صورت اول این بعد آن، و از نو انطباق‌دهی خود با محیط ساده نیست، مخاطره‌آمیز است و با پیشامدهایی همراه است که پیامدهای آنها پیش‌بینی‌پذیر نیستند. این درگیری با همتافته‌ای از مشکل‌ها در زمانی است که نظام وارد مرحله‌ی بازتولید خود شده است که موضوع جانشینی رهبری برای آن نقش نمادینی دارد. نظام در این مرحله، هم باید خود را «کُپی» کند، هم برای انطباق با محیط درون-کشوری و برون-کشوری تغییر دهد. این دو کار با هم نمی‌خوانند، در درون نظام درگیری‌هایی ایجاد می‌شود که فورا بازتاب بیرونی می‌یابند، به ویژه اینکه دعوا به بازتوزیع امتیازها می‌کشد.

از کنار هم نهادن موضوع مشکل‌های درونی نظام و موضوع اساسی سست‌شدن پایه‌های اقتدار آن در درون جامعه نمی‌توان به این نتیجه رسید که مسیر همواری ما را به پایان دادن دولت ولایی می‌رساند. همه‌ی رخدادهای اخیر حاکی از آن‌اند که دیگر فضای خیالی به شکل ۱۳۵۷ پدید نمی‌آید. یک اسطوره‌ی اجتماعی ‌شکل نمی‌گیرد که همه مجذوب آن شود. در وضعیتی هستیم که انرژی اتوپیایی افت کرده است. سازمان‌های سیاسی و صنفی ضعیف‌اند. «اپوزیسیون» در مفهوم نیرویی که بتواند مردم را به خیابان بکشد و در خیابان نگه دارد، وجود ندارد. از سوی دیگر فقر و فلاکت بیداد می‌کند، نارضایتی شدید است و هر آن ممکن است در جایی طغیانی رخ دهد. تبلیغات و وعده‌های رژیم چونان قطرات آبی است که بر روی سنگ داغ واقعیت می‌چکد. آنانی که راضی‌اند بنابر بهره‌ای که از رژیم می‌برند یا فکر می‌کنند می‌برند، راضی می‌مانند ضمن اینکه نگران‌اند. ناراضیان مدام ناراضی‌تر می‌شوند. رژیم یک رژیم امتیازوری است؛ بسته به امتیازی که فرد می‌گیرد، نوع نگاهش به دستگاه تغییر می‌کند. فرد در جایی بهره‌ور است، در جایی نه؛ به این خاطر در همه جا برخورد یکسانی ندارد. فقر و فلاکت تأثیر دوگانه‌ای دارد: هم به اعتراض می‌کشاند و هم این ترس را در دل می‌افکند که مبادا وضع از این چه هست بدتر شود.

دگرگونی وضعیت و ضرورت دگرگونی گفتمان سیاسی

گلیم خود را از آب کشیدن یک منش عمومی است. اما واقعیت عینی و قرار داشتن در یک موضع همسان در زیر فشار تبعیض و استثمار، منش و کنش انسان‌ها را همسان می‌کند. زن به عنوان زن می‌داند که نمی‌تواند رها شود، مگر رهایی همه‌ی زنان و درهم شکستن نظام تبعیض جنسیتی را بخواهد. و نظام تبعیض جنسیتی درهم نمی‌کشد، مگر کل نظام تبعیض در هم بشکند. از همین نکته، جایگاه ویژه‌ی جنبش زنان و اهمیت خیزش «زن، زندگی، آزادی» آشکار می‌شود. در مورد کارگران و زحمتکشان و همه‌ی مردم به حاشیه رانده شده و مورد تبعیض نیز چنین است. بر این قرار امکان‌های همراهی و همیاری وسیع است. مهم آن است که این توان در منشورهایی که حس همبستگی را به آگاهی و هدف‌گذاری تبدیل کنند و تشکل‌هایی که خط آن منشورها را پی گیرند، فعلیت یابد.

نکته‌ی راهنما

آنچه می‌تواند اساس امید به آینده قرار گیرد در نیرویی بالنده در درون جامعه است. دیگر یک اسطوره‌ی اجتماعی شکل نمی‌گیرد که همه را مجذوب خود کند و با این قدرت جاذبه به «همگان» شکل دهد. «همگان» به شکلی دیگر پدید می‌آید: گرد امر همگان.

در جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیروی بالنده‌ی همگان بروز کرد، به آن صورتی که در بالا بیان شد: هر زنی که علیه تبعیض و سرکوب به پا می‌خیزد، رهایی خود را در گرو رهایی همه‌ی زنان می‌بیند. شاخص مبارزه‌ی زنان علیه تبعیض جنسیتی و حجاب اجباری به عنوان نماد بیرونی و به قول سردار رادان، فرمانده‌ی کل نیروی انتظامی «پرچم نظام»، دفاع از یک امر عمومی است: منفعت هر زن در مقابله‌اش با تبعیض به منفعت کل زنان گره خورده است. یک زن به تنهایی آزاد نمی‌شود؛ بایستی کل زنان آزاد شوند؛ و جایگاه نظام تبعیض جنسیتی چنان است که مخالفت علیه آن به مخالفت با کل نظام تبعیض راه می‌برد. مبارزه‌ی کارگران و دیگر گروه‌های زحمتکش و محروم نیز دارای مضمونی تعمیم‌پذیر هستند؛ همه به خواست برقراری عدالت راه می‌برند.

مبنای تبعیض، حق ویژه‌ی ناموجه برای دسته‌‌ای از افراد است. ناموجه بودنِ حقِ ویژه اثبات شدنی است با ارجاع به اصل برابری عموم انسان‌ها و لزوم وجود فرصت‌ برای همگان برای جبران نابرابری‌های ناشی از موقعیت‌های نابرابر. تبعیض، به استثمار شدن، محرومیت، و قرار گرفتن در معرض خشونت راه می‌برد.

نظام ولایی یک نظام تبعیضی خشن است. آنچه در ابتدا برپایه‌ی برتردانی معمم بر مکلا، مسلمان بر نامسلمان، شیعه بر سنی، مرد بر زن، و مطیعان بر مستقلان از نظر اندیشه و عمل، بنا شده بود، اکنون حق ویژه‌ی باندهای سودجو و غارتگر و بهره‌وران از سیستم امتیازوری را به بار آورده است.

نظام امتیازوری و ویژه‌خواری در ترکیب با حالت تکه‌پارگی اجتماعی و رشد فردگرایی و منشِ گلیم خود را از آب کشیدن و نگران بودن که مبادا فردا بدتر از امروز شود، باعث تداوم وضعیت موجود شده است. تخیل جمعی به شکل ۱۳۵۷ وجود ندارد، اما جنبش «زن، زندگی، آزادی» و اعتراض‌های قطع‌نشدنی کارگران، بازنشستگان، معلمان، پرستاران و دیگر محرومان حاکی از وجود پایه‌هایی مستحکم برای استوار شدن جنبش همگان گرد امور همگانی است. شاخص امر همگانی تعمیم‌پذیر بودن آن است: امر ما همگانی است، چون حق ما در عمومیت‌ خود حقِ همگان است.

راهنما در وضعیت پیچیده‌ی امروز و پیچ‌وتاب‌های پیش رو، دفاع از حق تعمیم‌پذیر، دفاع از امر همگان در برابر همه‌ی شکل‌های ویژه‌خواری، خودبرتردانی و همه‌ی آن سازوکارهایی است که نظام تبعیض را ایجاد می‌کنند و به آن تداوم می‌بخشند.

0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net