علی رسولی
ترور اسماعیل هنیه در روز ۱۰ مرداد ۱۴۰۳ در پایتخت ایران میتواند نقطه عطفی در وضعیت به شدت بیثبات در خاورمیانه باشد. ضربه مستقیم اسرائیل در امنیتیترین لایه جمهوری اسلامی در جایی که خود را «پایتخت مقاومت» میخواند تا اینجای کار دستاوردی بزرگتر از کشتن رهبر حماس برای اسرائیل داشته است؛ ایجاد تردید در ارکان گروههای نیابتی در مورد توانمندی ایران و امن بودن زیر خیمهگاه جمهوری اسلامی.
تنها برگ برندهای که ایران در ۲۴ ساعت گذشته در دست داشته «کنترل جریان اطلاعات درباره نحوه کشته شدن رهبر حماس» است. ایران این برگ را هم به خوبی بازی نکرده است. جزئیات به صورت غیررسمی و قطرهچکانی منتشر میشوند. احتمالاً با این هدف که «کنترل دامنه وحشت» صورت بگیرد. اما همین ندادن اطلاعات در ترکیب با زمان و مکان ترور، مکانیسم «تحقیر» و «عجز» را فعالتر کرده و به ضد خود بدل شده است.
میدانیم که «پرتابهای از هوا» در ساعت ۲ بامداد در نقطهای در شمالغرب مجموعه سعدآباد هنیه را کشته است. همین. بقیه خبرها غیررسمیاند. گروههای سیاسی در داخل با واسطههای رسانهایشان به جان هم افتادهاند. یکی از لو دادن مکان اقامت هنیه توسط رئیسدفتر مسعود پزشکیان میگوید، یکی از نفوذ در سپاه حفاظت. دیگری از ردیابی او با خط تلفن غیرایرانیاش میگوید.
روزنامه جمهوری اسلامی در شماره روز پنجشنبه خود «نفوذ در ارکان امنیتی جمهوری اسلامی» را دلیل این رویداد خوانده و خواستار «پاکسازی ریشهای در دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی» در جمهوری اسلامی شده است. فواد ایزدی که کارشناس امین نزدیک به سپاه قدس در سیاست خارجی است، عصر چهارشنبه در یک برنامه تلویزیونی در شبکه ۳ گفت «آنهایی که برای مذاکره لهله میزنند» دلیل ترور هنیه هستند. یک آشفتگی مطلق در خط روایی.
سلاح استفاده شده هم در ابهام مانده. از موشک هدایتشونده تا ریزپرنده و هگزاکوپتر مسلح. محل شلیک یا آغاز برنامه ترور هم نامشخص است. فرضیه پرتاب موشک از «یکی از کشورهای همسایه» به خط و نشان کشیدن برای آذربایجان و کویت منتهی شده است. اما گروهی دیگر از حمله از ایستگاه توچال تا استفاده از خانههای مرتفع مجاور محل سکونت هنیه سخن گفتهاند.
اینها تازه بخش کوچکی از ابهامات ناشی از «بیعملی خبری» جمهوری اسلامی درباره ترور هنیه است. نتیجه اینکه در میان نیابتیهای جمهوری اسلامی و هواداران نظام هم روایت واحدی وجود ندارد. آنها نمیدانند الان باید با تکیه بر کدام روایت نوع واکنششان را تنظیم کنند.
خط روایی دیپلماتیک هم مبهم است. محمدجواد ظریف به عنوان یاور سیاسی رئیسجمهوری جدید به دنبال تفکیک میان اقدامات نتانیاهو با نیازهای امنیتی اسرائیل و آمریکا است. احتمالاً با این هدف که واکنش جمهوری اسلامی مبتنی بر هماهنگی با دولت بایدن باشد چرا که آنها هم دل خوشی از نتانیاهو ندارند و تضعیف و برافتادن نتانیاهو میتواند پروژه مشترک تهران و واشنگتن شود.
اما در نیویورک، نماینده جمهوری اسلامی در سازمان ملل در نشست اضطراری شورای امنیت روایت دیگری به دست داد و گفت که ترور هنیه بیکمک اطلاعاتی آمریکا انجام نمیشد. در تهران هم در سخنرانی پیش از نماز میت، محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی همین روایت را تکرار کرد و گفت:
حواسمان هست و میدانیم که همه مسئولیتهای این حوادث بر عهده آمریکای جنایتکار است و هیچ اتفاقی بدون هماهنگی و بدون حمایت آمریکای جنایتکار اتفاق نمیافتد و حواسمان هست که هرچند او در بیان و رسانهها بگوید که ما مطلع نیستیم و خبر نداشتیم، ما میدانیم و مطمئن هستیم که همه این اتفاقات چه آشکار و چه پنهان در دست او و با هدایت و هماهنگی او است.
جمهوری اسلامی به همان اندازه که در «جریان خبری هنیه» دستپاچه و بیبرنامه عمل کرده در تنظیم قوای دیپلماتیکش هم آشفته است. این آشفتگی را فقط واشنگتن و تلآویو نظاره نمیکنند، متحدان خامنهای در منطقه هم ناظر وضعیتاند و در زمانی که شوک ترور هنیه میتواند گسلهای واگرایی را فعال کند چنین وضعی به تشدید این قوای واگرا منجر خواهد شد.
از بیروت با عشق
اسماعیل هنیه تنها ساعاتی پس از آن کشته شد که اسرائیل در بیروت و در قلب امنیتی حزبالله لبنان، فواد شکر بلندپایهترین فرمانده نظامی این گروه را هدف قرار داد.
اگر هنیه در بامداد چهارشنبه کشته نشده بود، همین هدف قرار گرفتن و تأیید کشته شدن فواد شکر میتوانست بمب خبری خاورمیانه باشد. تقارن همین دو رویداد و منقضی شدن تمرکز بر خبر کشته شدن فرمانده نظامی بلندپایه حزبالله نشان میدهد که چه وضع آشفته و بیثباتی در منطقه وجود دارد. حوادث با سرعتی بسیار رخ میدهند و هر خبر بزرگ بلافاصله زیر آوار خبری بزرگتر دفن میشود بیآنکه فرصت واکنشی منسجم به بازیگران در صحنه بدهد.
این شاید یک طراحی هوشمندانه اسرائیلی به نظر برسد که ضربهها را در فاصله زمانی کوتاه وارد کرده تا جبهه مقابلش در گیجی و سردرگمی مداوم باشد. چیزی شبیه مسابقه بوکس و ضربات مداوم و سریع به سر حریف. اما برخلاف مسابقه بوکس، بازیگران در صحنه در بدترین وضعیت هم این امکان را دارند که واکنشی بزرگ از خود نشان دهند. از قضا اشکال این تاکتیک در این است که ضربات مداوم و گیجکننده، محاسبه نحوه و گستره واکنش طرف مقابل را پیچیده و تا حدی ناممکن میکند.
مشابه این وضعیت پیش از این هم در مقیاسی کوچک رخ داده است. مرگ محسن فخریزاده، مهمترین چهره برنامه هستهای جمهوری اسلامی در آذر ۹۹ و در چند کیلومتری تهران بیپاسخ ماند.
ترور قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس در روز ۱۳ آذر ۹۸ هم که چند ماه پیش از ترور فخریزاده رخ داد گرچه با وعده «انتقام سخت» همراه شد ولی گستره پاسخ به یک ضربه نسبتا کوچک به یک پایگاه آمریکا در عراق محدود شد. آنهم به صورتی که پیش از اقدام به موشک زدن به طرف مقابل اطلاع داده شده بود.
بیان خشم و وعده انتقام سخت در همه رویدادهای پس از ترور قاسم سلیمانی تکرار شده است. اما عملی کردن این وعدهها به اندازه بیانشان آسان نیست. آنجاست که محاسبه سود و زیان به میان میآید و «مصالح نظام»، عنصر ثابت در تصمیمگیری میشود.
ایران در فروردین ماه و پس از کشته شدن فرماندهان ارشد سپاه پاسداران در حمله اسرائیل به دمشق، حمله بیسابقهای را به اسرائیل انجام داد. ۳۰۰ پهپاد و موشک به صورت مستقیم از خاک ایران به اسرائیل شلیک شد. به این امید که معادله «توازن قدرت» میان تهران و تلآویو احیا شود. اما چنین نشد.
روشن است که تهران پس از ۷ اکتبر و آغاز جنگ غزه کوشیده است تا حد ممکن پای خود را از معرکه «درگیری مستقیم» با اسرائیل و آمریکا بیرون بکشد. تهران تا حدود زیادی واکنش حزبالله لبنان را هم محدود نگه داشته است.
حزبالله لبنان مهمترین کارت در دست جمهوری اسلامی است. اما جمهوری اسلامی میداند که این کارت را باید تنها در خطیرترین وضع ممکن به کار بگیرد و نه در هر ماجرایی.
حزبالله میتواند بازی انتحاری جمهوری اسلامی باشد در روزی که احساس کند خطری سهمگین، موجودیتش را نشانه رفته است. در ماجراهایی مشابه کشته شدن قاسم سلیمانی یا ترور هنیه در تهران، سطح مخاطره برای نظام آنقدر بالا نیست که بخواهد حزبالله را به وسط معرکه بکشاند. حزبالله تکخالی است برای روز مبادا.
زنجیرهایی بر گردن خاورمیانه
طرف مقابل جمهوری اسلامی هم میداند که حزبالله چه جایگاهی در نزد نظام دارد و از قضا به همین دلیل دست به قمار بزرگ میزند. ضربههای سریع با شدت متوسط ولی پرتکرار که هر کدام به تنهایی نمیتواند برای جمهوری اسلامی خطر موجودیتی باشد که بخواهد دست به انتحار بزند. اما موضوع این است که مجموعه این ضربهها و سرجمع آنها هم میتواند جمهوری اسلامی را به فرسایشی دائمی دچار کند و در لحظه نهایی، ستونهای نظام با ضربهای کوچک و نامنتظر فروبریزد.
جمهوری اسلامی در وضعیتی خطیر است. واکنش تهران به ترور هنیه در حکم بازتعریف نقش جمهوری اسلامی به عنوان یک قدرت منطقهای است. ایران میداند که تبلیغات عظیمش برای نقشآفرینی به عنوان «خیمهگاه مقاومت» اکنون با یک بیآبرویی تمامعیار لکهدار شده است. اگر جمهوری اسلامی نتواند در حد قابل باور برای متحدانش پاسخی قدرتمند به این رویداد بدهد خطر واگرایی در دل این نیروها برجسته میشود. یک ضربه مخفیانه و نامتقارن، آن هم چند هفته بعد نمیتواند هدف تهران را محقق و آبروی رفته را احیا کند. در طرف مقابل هم وضع به همین منوال است. نتانیاهو میگوید هر ضربه را با ضربهای شدیدتر پاسخ خواهد داد و در این راه به هیچ مخالفخوانی اجازه تضعیف ارادهاش را نمیدهد.
این پیچیدگی وضعیتی است که خاورمیانه در آن قرار دارد. همه نیروهای متعارض خود را در یک جنگ قدرت تمامعیار میپندارند و معرکه کنونی را «جنگ ارادهها» فرض گرفتهاند. هم ایران و هم اسرائیل تصورشان این است که اراده خود را به رخ طرف مقابل بکشند چرا که در نشان ندادن عزم و اراده، «خطر موجودیتی» لانه کرده است.
«نمایش اراده» مانند نیروی گرانش همه بازیگران را در خاورمیانه به سمت خود میکشد. چهرههای تصمیمگیر چشمانداز مطمئنی در مقابل ندارند و تصمیمها تاکتیکی و مقطعی است. بازیگران در صحنه هم خیلی زود عوض میشوند و ماهیت ناپایدار پیدا کردهاند. هنیهای که تا روز ۹ مرداد، واسطه مذاکرات آتشبس بود روز ۱۱ مرداد در تهران تشییع شد و مشخص نیست که از پس او که خواهد آمد.
ماهیت بنیادین وضع کنونی چنان است که یک اشتباه محاسباتی یا نمایش ارادهای جزیرهای و بیتوجه به تأثیرات جانبی آن بهسادگی میتواند زنجیرهای از رویدادها را به دنبال داشته باشد که وسعت ویرانیاش به مراتب بیشتر از آن چیزی باشد که در ۹ ماه گذشته رخ داده است.