علی رسولی
پس از اعلام نتایج دور دوم انتخابات ریاستجمهوری، یکی از حامیان سعید جلیلی از طیف چپ آنتیامپریالیست در اسپیس و کانال یوتوب گروهش جلسهای برگزار کرد تا در مورد «افقهای آینده» پس از «شکست جلیلی» با همفکرانش که تعدادی در ایران و بخش بیشتری در خارج از کشورند صحبت کند. او در مقدمه و مؤخره این جلسه چند ساعته از «هنرمندی» علی خامنهای و هوشمندیاش برای پاسخ دادن به مطالبات طبقه متوسط در «بحران ۱۴۰۱» در «داخل نظام» سخن گفت.
خلاصه تحلیلی که او از «رویداد غمانگیز» رأی آوردن پزشکیان برای گروهش ارائه داد چنین بود: خامنهای چون توان بحرانآفرینی خواستههای طبقه متوسط که غربگرایانه است را قویتر دید، پزشکیان را به قدرت رساند ولی طبقات فرودست که نمادهای اعتراضیشان دی ۹۶ و آبان ۹۸ و کاندیدایشان جلیلی بود نتوانستند در دل «حاکمیت» رسوخ کنند تا کلید پاستور را به دست بیاورند.
این گروه از جریان چپ از این جهت واجد اهمیتاند که در سالهای گذشته به تعبیر خودشان پیوندهایی با «راستهای مذهبی عدالتخواه در درون هسته سخت قدرت» پیدا کردهاند و بخشهایی از نیروهای اطراف رهبر جمهوری اسلامی مشتمل بر اندیشکدهها و بازیگران رسانهای وابسته یا نزدیک به سپاه پاسداران از فضاهای رسانهای این گروه برای توصیف یا تبیین سیاست منطقهای جمهوری اسلامی استفاده میکنند. بازی دو سر برد برای هر دو طرف. در سمت حکومت امکان برآمدن یک صدای متفاوت در توجیه سیاستهایش و در سمت این گروه احتمالاً به این امید که جمهوری اسلامی را در سیاست اقتصادی و اجتماعی هم مانند سیاست خارجی به دنده مطلوبشان بچرخانند.
اما گروههای دیگری هم در روزهای گذشته سرگرم تحلیل نتیجه انتخابات یا حتی بازگشت به چرایی این آرایش انتخاباتی بودهاند. در میان اصلاحطلبان به عنوان پیروز انتخابات، اصولگرایان مخالف جلیلی، طرفداران جلیلی و حتی جمعیت خاموش و تحریمکنندگان فعال یک اتفاق نظر نسبی وجود دارد که رأی آوردن پزشکیان یا محصول مهندسی خامنهای بوده یا دستکم خامنهای نخواست یا نگذاشت جلوی وقوع این رویداد گرفته شود.
اما آیا خامنهای خیلی باهوش است؟ او قادر مطلق و تنها بازیگر مهندسی اجتماعی ایران در ۳۵ سال رهبریاش بوده است؟ آیا خروجی این انتخابات به معنای عوض شدن زمین بازی به نفع خامنهای است؟
دولت اقلیت برای نظام اقلیت
مشارکت ۳۹ درصدی در دور اول انتخابات ریاستجمهوری تعبیر یک کابوس برای رهبر جمهوری اسلامی بود. کمترین میزان مشارکت در انتخابات ریاستجمهوری از ابتدای انقلاب رخ داد. آن هم تنها سه سال پس از انتخاباتی که خروجیاش ابراهیم رئیسی بود و همین رکورد را در زمان خودش به دست آورده بود. روند پشت کردن عموم مردم به مناسک سیاسی جمهوری اسلامی در پنج سال گذشته بسیار قابل توجه بوده است. اما آیا این رویداد برای جمهوری اسلامی هم واجد اهمیت است؟
برخی تحلیلگران معتقدند که مشارکت سیاسی و نرخ آن برای علی خامنهای اهمیتی ندارد. شاید این تحلیل چندان دقیق نباشد. اگر نرخ مشارکت فاقد معنا و اهمیت بود، راه برای اعلام نرخهای رسمی به مراتب بالاتر هم باز میشد. به این معنا که وقتی نرخ مشارکت اهمیتی ندارد، اعلام «نرخ دروغین بسیار بالا» هم باید برای نظام بیهزینه تلقی شود؛ چرا که در این صورت کارکرد اعلام نرخ بالای مشارکت تنها در برنامه تبلیغی خارجی معنا دارد و نه در رابطه تعاملی با تودههای مردم. وقتی مهم نیست که نرخ مشارکت برای مردم باورپذیر باشد چرا ۳۹ درصد اعلام شود و نه ۹۳ درصد؟
به هر روی اینکه مشارکت پایین، کابوس رهبر جمهوری اسلامی است یا نه، الزاماً به معنای حرکت او در مسیر رسیدگی به زمینههای وقوع آن نیست.
نتیجه این نرخ مشارکت پایین، شکل گرفتن دو قوه اصلی جمهوری اسلامی در وضعیت اقلیتی است. مجلسی در اقلیت و دولتی در اقلیت. مسعود پزشکیان که اینک رئیسجمهوری منتخب است تنها رأی ۲۶ درصد از واجدان شرایط رأی دادن را با خود دارد. طرف مقابلش هم که گفتمان اصلی نظام را نمایندگی میکرد وضعی به مراتب بدتر دارد و توانسته رأی حدود ۲۰ درصدی داشته باشد. در این شرایط و اگر بخشی از رأی به پزشکیان را هم رأی اعتراضی در نظر نگیریم، بیش از نیمی از جمعیت واجدان شرایط رأی دادن در ایران هیچ نسبت سیاسی میان خود و جمهوری اسلامی قائل نیستند.
از این جهت، این بدترین وضعیت ممکن برای مشروعیت سیاسی جمهوری اسلامی از ابتدای انقلاب بهمن ۵۷ است.
اما صرف «نامشروع» بودن ممکن است دغدغه رهبر جمهوری اسلامی نباشد؛ البته اگر شما سیستم «نامشروع ولی نسبتاً کارآمد» داشته باشید.
«ناکارآمدی» و «ناتوانی در تأمین حداقلهای اداره کشور» در ترکیب با «فقدان مشروعیت» میتواند یک بحران امنیتی بسیار خطرناک برای جمهوری اسلامی باشد. قوای اقلیتی برای نظامی اقلیتی آنهم در زمانهای که این سیستم در حل مسائل اصلی کشور هم به شدت ناتوان است؛ به نظر میرسد این چیزی است که مورد توجه دیکتاتور تهران قرار گرفته است، فارغ از آنکه برای آن راهحلی دارد یا نه.
Ad placeholder
غصههای دل آقا؛ «تاسیس ملت مطلوب» به شکست انجامید
روز اول خرداد ۱۳۹۸، درست دو سال پیش از آنکه ابراهیم رئیسی در انتخاباتی بدون رقابت به ریاستجمهوری برسد، علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی با گروهی از دانشجویان بسیجی دیدار داشت. دیدار رمضانی که در آن تعدادی بسیجی منتخب حملات تندی به دولت حسن روحانی، برجام، افایتیاف و سیاستهای فرهنگی کردند.
طبق معمول این دیدارها، خامنهای، با اسم مستعار «نظام»، حتی تکجملهای هم در حمایت از دولت بر زبان نیاورد. با تمام ایرادها همدلی نشان داد و گفت که این گرفتاریها و مشکلات را میداند و تذکر داده است.
اما هیچ کدام از آن گلایهها و این پاسخها به اندازه دو جمله آخر این دیدار اهمیت نداشت. خامنهای پس از سه ساعت گپ و گفت با بسیجیها و در پایان سخنانش از برنامه خود برای انتخابات مجلس و ریاستجمهوری پرده برداشت:
اگر شما جوانان زمینه را برای روی کار آمدن دولت جوان و حزباللهی فراهم کنید، غصههای شما تمام میشود و این غصهها فقط مخصوص شما نیست.
پنج سال پس از آن سخنرانی، خامنهای با شعبده تکراری شورای نگهبان دو مجلس انقلابی و یک دولت آخرالزمانی را به قدرت رساند. قوا را یکدست کرد و به همانهایی سپرد که قرار بود غصههای دلش را برطرف کنند. گروهی که در هماهنگی کامل با بازوهای نظامی و امنیتی رهبر جمهوری اسلامی گام برداشتند، هر آنچه خامنهای طلب میکرد اجرایی کردند و نتیجه فاجعه بار بود.
جمهوری اسلامیِ ۱۴۰۳ در مقایسه با جمهوری اسلامیِ ۱۳۹۸، با بحرانهایی به مراتب پیچیدهتر روبهرو است. ناترازی انرژی، قیمت بالای ارز، تورم ۵۰ درصدی برای چند سال متوالی، ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی، کسری بودجه، رابطه پرتنش در منطقه، خطر رویارویی مستقیم با اسرائیل و آمریکا، تراز ارزی منفی و از همه مهمتر دست و پنجه نرم کردن با تبعات بزرگترین خیزش اعتراضی ایرانیان پس از انقلاب یا همان قیام ژینا.
همه اینها در زمانی رخ داد که دولت و مجلس انقلابی بنا بود «ملت غربگرا» را منحل و «ملت مطلوب خامنهای» را تاسیس کنند. همانگونه که برتولت برشت در شعر راهحلاش سروده بود:
بعد از جنبش هفده ژوئن/ به دستور دبیر انجمن نویسندگان/ در خیابان استالین اعلامیههایی پخش کردند / که در آنها نوشته شده بود: «ملت، / اعتماد دولت را به سخره گرفته است / و حالا باید زحمتی مضاعف بکشد / تا آن را دوباره کسب کند.» / آیا بهتر نیست / که دولت، ملت را منحل کرده / و به جای آن ملت دیگری تاسیس کند؟
اما کار تاسیس این ملت جدید به سرانجام نرسید.
کسی نمیداند که «دل آقا» از چه چیز غصهاش میگیرد و آیا این بحرانها هم جزو آنها هست یا نه. ولی برای رهبری که نوید رسیدن به قله را میدهد و میگوید تنها دو گام به آن نقطه غایی باقی مانده، مهم است که دستکم برای جمعیت هوادارانش حرفی بزند که خیلی تخیلی به نظر نرسد.
آنچه دولت و مجلس انقلابی برای نظام خامنهای به ارمغان آوردند هیچ نسبتی با نزدیکی به قله نداشت. شاید معنای انتخابات ۱۴۰۳ پس از مرگ رئیسی را بتوان از همین اختلال سیاسی دریافت.
خامنهای؛ مربی تیم همیشه بحرانی
دوران رهبری علیخامنهای در جمهوری اسلامی، دوران بحرانهای ناتمام است. پیش آمدن بحران و وقوع وضعیت فوقالعاده در همه نظامهای سیاسی، رویداد غریبی نیست. آنچه دوران رهبری خامنهای را متمایز میکند این است که او پرونده هیچ کدام از بحرانهای نظامش را نبسته است. از سال ۱۳۶۸ تا اکنون که او در رأس جمهوری اسلامی است هر بحرانی که پیش آمده، ماندگار هم شده است.
بحران هستهای یکی از همینها است. پروندهای که در بیش از دو دهه گذشته روی میز جمهوری اسلامی بوده و هیچ راهحلی برای آن وجود ندارد. جمهوری اسلامی حتی در همین بحران هستهای با میلیاردها دلاری که سالانه خسارت به بار میآورد، بلاتکلیف است. نه بمب میسازد که از یک آستانه رد شده باشد و نه برنامهای برای حل اختلافاتش با غرب دارد. بحران رابطه با آمریکا هم که میراث خمینی بود همچنان گشوده مانده و رابطه با اروپا هم به آن افزوده شده است. پرونده تنظیم رابطه با عربستان و همپیمانان منطقهایش. پرونده رابطه با مصر. پرونده اسرائیل. پرونده تحریمهای بینالمللی.
در بعد داخلی هم پروندهها باز میشوند و هیچ گاه بسته نمیشوند. خامنهای از بحران تثبیت خودش به عنوان جانشین خمینی به بحران تعیین جانشین پس از مرگش غلتیده است. تنظیم «رابطه جمهوری اسلامی با مردم» پروندهای است که هیچ چشماندازی برای حل آن وجود ندارد. جمهوری اسلامیِ خامنهایِ ۱۴۰۳ به اندازه جمهوری اسلامیِ خمینیِ ۱۳۵۸ نمیداند که میخواهد شریعت را پیاده کند و با مردم بجنگد یا اینکه حکومت کند و تن به عرف بدهد. به همین دلیل پرونده جنگ با زنان وارد چهارمین دهه خود شده است. جنگ بر سر حق پوشش و جنگ بر سر شیوه زندگی به جنگهای گستردهتر بر سر اینترنت، دسترسی به دنیای آزاد و «کرهشمالی شدن» تسری یافته است.
خامنهای از این منظر رهبری است که شهامت و اعتماد به نفس حل هیچ بحرانی را نداشته است. ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و تمرکز همه جوانب قدرت در دست ولیفقیه به او این امکان را میداد و میدهد که حرف آخر را در رابطه با همه این پروندهها بزند و تبعاتش را هم مدیریت کند.
او اما «بحران لحظه نهایی تصمیم» دارد. به کارگزارنش فرمان میدهد که به سراغ پرونده هستهای بروند ولی وقتی برجام به دست میآید پشت آنها را خالی میکند و میگوید کار من نبود و من هم مخالف بودم. در رابطه با دیگر پروندهها هم همین است. طرفدار افزایش قیمت بنزین است و مصوبه محرمانه آن را امضا میکند و وقتی که اجرای آن به اعتراضات خیابانی منجر شد خود را در نقش مخالف جا میزند. هم فرمان سرکوب عمومی میدهد و هم میگوید او منتقد این سرکوبها است. هم مدافع گشت ارشاد و ساختارهای شبهنظامی امر به معروف است و هم میگوید مخالف برخورد سلبی با حجاب است. او عصاره مجسم «مطلقهای متنافی» است. کسی که نمیتواند در لحظه نهایی تصمیم بگیرد، شهامت اعلام تصمیماش را ندارد و نمیتواند حتی یک پرونده را هم حل کند.
حال چنین رهبری باید با انبوههای از بحرانها و پروندههای حل نشده به دو وضعیت بحرانی دیگر هم رسیدگی کند. دولت پزشکیان و مخالفانش و بحران جانشینی.
Ad placeholder
خامنهای و «اسکولهای نظام»
خامنهای در ۱۴۰۳ اگر دارای اندکی عقل و خرد سیاسی باشد، دریافته است که فرصت آزمون و خطایی باقی نمانده است. بحرانها چنان اوج گرفتهاند و بیثباتی چنان گسترده شده است که او برای حفظ نظامش دستکم به اندکی کارآمدی نیاز دارد. از این منظر برخورد او با مسعود پزشکیان به عنوان رئیسجمهوری جبهه اصلاحات دشوار است.
در دوران حکمرانی خامنهای این رسم و قاعده برپا بوده است که اگر دولتی بر سر کار باشد که رئیساش در حلقه مورد اعتماد خامنهای باشد، همه نهادهای رسانهای، اقتصادی، نظامی و امنیتی که کنترلشان در دست رهبر جمهوری اسلامی است به یاری آن دولت میرفتند. و بالعکس اگر خامنهای از رئیسدولتی به هر دلیل خوشش نمیآمد این امکانات برای زمین زدن دولت بسیج میشد. نحوه برخورد خامنهای با خاتمی و روحانی را میتوان با دولت نخست احمدینژاد و دولت ناتمام رئيسی مقایسه کرد.
اما خامنهای در ۱۴۰۳ به دشواری بتواند به این رویه پایبند بماند. زمین زدن «دولت اقلیتی» اصلاحطلب در شرایط کنونی میتواند مصادف با زمین زدن کلیت «نظام اقلیتی» باشد. دستکم این خطر را اطرافیان رهبر جمهوری اسلامی درک کردهاند و در سخنانشان گاه و بیگاه به این وضعیت خطیر اشاره میشود.
اما پای کار دولت پزشکیان ماندن هم برای خامنهای بیهزینه نیست. او در همه سالهای رهبریاش طیف وفادارانش را با همین نمایش «سازشناپذیری در برابر جریانهای غربگرا» و «ایستادگی» در برابر خواستههای مردم بسیج کرده است.
این حلقه نازک ولی به شدت منسجم برای خامنهای مهماند. اینها هستند که پای ثابت نمایشهای عمومی نظاماند. پای ثابت تشییعجنازهها، راهپیماییهای مناسبتی، عربدهکشیهای خیابان، چماق بهدستان آتشبهاختیار. آنهایی که از سویدای جان شعلههای روایت «نایب امامزمان بودن خامنهای» را حمل میکنند.
خواستههای این طیف مهماست. آنها چند سالی است که به راهروهای قدرت در دولت و مجلس پا گذاشتهاند، تریبونهای صدا و سیما را در اختیار دارند و هر زمان که نظام خواسته به خیابان سرازیر شدهاند تا مردم را سرکوب کنند.
راه آمدن با دولت پزشکیان میتواند این طیف را به فروپاشی برساند. از همین حالا زمزمههای برخورد با طیف جبهه پایداری در سبد رأی سعید جلیلی مطرح میشود. دست دوستی دراز کردن نهادهای تحت سلطه رهبری به سمت پزشکیان هم در اخبار دیده میشود. اما اگر این نمایش در صحنه واقعی هم مصداقهایی بیابد و حاکمیت بخواهد تن به «رویههای تجویزی غربگدایان» بدهد، ساکت کردن این طیف آسان نیست. این لهیب آتش را در انبوهی از واکنشهای همین طیف در شبکههای اجتماعی میتواند دید.
برخی به دوستانشان اطمینان میدهند که کار دولت پزشکیان به پایان سال هم نمیرسد. برخی دیگر از همان استعاره مجری تلویزیونی در توصیف خودشان استفاده میکنند و میگویند که حال که نظام به آنها پشت کرده و پزشکیان را به ریاستجمهوری رسانده آنها هم دیگر «اسکول نظام» برای سینه سپر کردن در خیابان نخواهند بود.
برآمدن مجتبی از میان گورباچف و استالین
خامنهای پیر و فرتوت است و اجل ممکن است هر لحظه نازل شود. از مرگ گریزی نیست و علی خامنهای هم با حسرت بسیار باید صندلی زعامت قوم را با تکهای کفن تاخت بزند. او چه برنامهای برای جانشینی فرزندش مجتبی داشته باشد چه شخص دیگری در نظرش باشد، باید زمینههای آن را فراهم کند. او در تمام دوران رهبریاش با دشواری «موقعیت رهبری» روبهرو بوده است. موقعیتی که باید هم خودش را تثبیت میکرد و هم آینده نظام را در ریل مطلوب نگه میداشت.
آنچه از دوم خرداد ۷۶ از دغدغههای خامنهای بوده است، نگرانی او از وقوع مدل تجدیدنظرطلبی گورباچفی و روی آوردن به سیاست درهای باز پس از مرگش بوده است. به همین اعتبار او هر آنکس که میتوانست حامل این وضعیت باشد را به نابودی سیاسی کشاند. اما از پنج سال پیش به این سو او یک خطر دیگر را هم احساس میکند. تجدید نظر طلبی مدل استالینی. یعنی کسی پس از مرگش سرکار بیاید که درها را بیش از او ببندد و دوران خامنهای را نماد «ضعف و تسلیم» بخواند.
این خطر جدید میتواند بحرانی به بحرانهای دستگاه رهبری خامنهای بیفزاید و البته میتواند در دلش فرصتی طلایی هم فراهم کند. فرصتی طلایی برای خامنهای که با برجسته کردن نگرانی از «جانشینی فردی تندروتر از خودش»، موقعیت را برای ایجاد اجماع بر سر جانشینی مجتبی خامنهای فراهم کند.
نحوه برخورد با دولت پزشکیان در ماههای آینده و البته آرایش حکومت در برابر طیفهای تندرو تا حدود زیادی میتواند نشان دهد که نظام چه روایت تحلیلی را ملاک قرار داده و بنا است پای در چه مسیری بگذارد.
بسیاری از بحرانهای کنونی جمهوری اسلامی محصول «فرمان مستقیم خامنهای» هستند. تغییر مدیریت شده در کلانروایت جمهوری اسلامی از این بحرانها و بازگذاشتن دست دولت پزشکیان برای حل یا مدیریت آنها کار چندان آسانی نیست.
بحران کنونی در مقایسه با بحرانهای بیرونی و داخلی قبلی بسیار سختتر و پیچیدهترند. حال باید دید رهبری که توان حل بحرانهای سادهتر از این هم نداشته است میتواند راهحلی برای وضع کنونی بیابد و اجرایی کند. آنچه خامنهای پس از مرگ ابراهیم رئیسی فراهم ساخته اگر با هدف «تغییرات مدیریت شده» در راه و روش جمهوری اسلامی باشد به توش و توانی بیش از آن چیزی نیاز دارد که جمهوری اسلامی در انبان دارد. اگر هم وضعیت کنونی افسونی ساخته و پرداخته نظام برای معطل کردن جمعیت مخالفانش باشد خیلی زود واقعیت عیان خواهد شد. در هر دو صورت این طرح جدید میتواند به سرعت و همچون گلوله برفی در آفتاب تموز آب شود.
Ad placeholder