محمدرضا نیکفر
جنبش “زن، زندگی، آزادی” کتابی است باز دربرابر ما که میتوانیم با خواندن دقیق و چندبارهی آن و گفتوگو دربارهی آن، وضعیت سیاسی امروز ایران را بهتر بشناسیم، چه با نظر به پهنهی سیاست حاکمیت چه با نظر به مخالفان آن و مهمتر از همه، با توجه بر آنچه در جامعه میگذرد.
خوانشی که اینجا عرضه میشود، متمرکز است بر روابط قدرت و بازتاب گفتمانی آنها.
یکی از اصطلاحهای رایج در پیشبرد چنین بحثی اصطلاح “هژمونی” است. بدون ورود به سابقهی استفاده از مفهوم “هژمونی” و نظرهای مختلف دربارهی آن به این تعریف کاربردی بسنده میکنیم که هژمونی به معنای چیرگی در موقعیت وجود شماری از نیروهاست که هر یک میکوشد وضعیت عینی و یا معنایی را که از آن برداشت میشود، به سود خود تغییر دهد.
بحران هژمونیک نظام حاکم
نظام ولایی دچار بحران هژمونی است. همچنان فرمانروا است، اما فرمانروایی بر سیر رویدادها در عرصههای سیاست، اقتصاد و فرهنگ و ارزشهای اجتماعی را از دست داده است. قرائن و شواهد فراوانی در این زمینه وجود دارند.
در عرصهی سیاست، تلاش رژیم برای سلطهگری، یعنی اِعمال هژمونی، به بیزاری اجتماعی بیشتر و به انزوای بیشتر در درون و بیرون منجر میشود، یعنی بحران هژمونی را تشدید میکند. در اقتصاد، به لحاظ غارتگری و حفظ نظام امتیازوری طبقاتی سلطه برقرار است، اما هیچ کدام از شاخصهای مهم اقتصادی از رژیم فرمان نمیبرند. فرهنگ سرکشی میکند و ارزشهای دینی حکومتی را پس میزند. حتا در عرصههایی که خاص مؤمنان است، نافرمانبرداری دیده میشود.
جنبش “زن، زندگی، آزادی” را میتوانیم برآمدی از بحران هژمونیک رژیم بدانیم. نزدیک به یک سال در همه جا جلوههای روشنی از سرکشی دیدیم، و ناتوانی رژیم در سربزیر کردن. نظام در هر جایی با شتاب به حجت آخرش متوسل میشد که کاربست قهر است.
حکومت اسلامی در ابتدای روی کار آمدن هواداران بسیاری داشت. بخشهای بزرگی از جامعه فکر میکردند رژیم تازه به ارزشهای ادعایی خود در مورد پاکی و صداقت و عدالت پایبند است. اعتقاد دینی، تحکیمکنندهی این باور بود. در آن هنگام هژمونی مبتنی بود بر ترکیبی از اِعمال قهر علیه مخالفان+ رضایت هواداران + انتظار و تحمل بقیه یا شکستشان در مخالفت. به تدریج سرکوبگری فزونی گرفت، از رضایت کاسته شد و کفهی بیزاری سنگینتر شد.
اکنون کمتر ابلهی در دستگاه حاکم پیدا میشود که گمان کند با تبلیغ دینی بیشتر میتوان پیشوایی از صد جا تَرَک خورده را تعمیر کرد. کارگزاران تنها چاره را در رونق اقتصادی میبینند. خود خامنهای در پیامش به مناسبت آغاز سال ۱۴۰۳ گفت: «نقطهی ضعف اساسی کشور عبارت است از مسئلهی اقتصاد، باید در این زمینهها فعّال عمل کنیم.» او سه نکته را در نظر نمیگیرد: ۱) با این ترکیب و این نوع سیاستورزی این ضعف برطرفشدنی نیست. ۲) حتا اگر تشدید نشود، و حتا اگر تولید، که به گفتهی خود او مسئلهی اصلی است، شتاب گیرد، زمان میبرد تا در معیشت مردم اثر مثبتی از خود نشان دهد، و ۳) گیریم که اقتصاد بسی فراتر از میانگین جهانی رونق گیرد، آنگاه بیشتر نظام امتیازوری به شدت تبعیضآمیز حاکم چهره عیان خواهد کرد و باعث برانگیختن نارضایتی و نفرت بیشتر خواهد شد.
با حد بسیار بالایی از اطمینان میتوانیم بگوییم که اگر ۱) اقتصاد رونق بگیرد، ۲) کارگزاران دیگری به جای کارگزاران منفور کنونی بنشینند، و ۳) یک «فضای باز سیاسی» برقرار شود، هژمونی ترکخورده ترمیم نخواهد شد، بحران حتا تشدید خواهد شد.
Ad placeholder
هژمونی منفی مخالفان
نکته این است: متناسب با افت هژمونی رژیم و بحرانی شدن آن، یک هژمونی بدیل شکل نگرفته است. بیزاری و نفرت به خودی خود هژمونی بدیل نیست، یعنی نوید شکلگیری یک اتحاد اجتماعیِ مقابلهکننده و پیشوایی یک مرام و برنامهی نو و راهنما را نمیدهد.
پس این وضع ماست: نیروی سلطهی رژیم بر وضعیت در بعد معنوی و پیشوایی آن کاستی میگیرد، اما همپای این روند یک پیشوایی بدیل بر وضعیت مسلط نمیشود.
در مورد نیروهای مخالف هم میتوانیم از بحران هژمونی صحبت کنیم، اما با چنین توصیفی حرف خاصی نزدهایم. بهتر است دقیقتر به وضعیت مخالفان بنگریم.
شاید بتوانیم از در مورد آنها از هژمونی منفی سخن گوییم که اصطلاحی است به کار رفته، اما نه چندان جا افتاده، اما ما میتوانیم خودمان مختصات آن را تعیین کنیم:
منفیت هژمونی منفی به آن برمیگردد که یک شاخص فرهنگ سیاسی غالب، اثبات خود از طریق نفی است. همه گمان میکنند برنامهای عالی برای بیان و راهنمایی دارند، اما دیگران جایشان را تنگ کردهاند و فرصت را از آنان میگیرند. این وضعیت سابقه دارد. از طایفهگرایی و فرقهگرایی کهن رسیدیم به یک زیستبوم فرهنگی بستهی پایتخت با رقابتهای سیاسی و جدالهای ادبی کممایه، به قاطی کردن خود در جبههگیریها در فضای جنگ سرد، سپس انقلاب و به جای تحلیل آن مقصرتراشی برای توضیح ناکامیها و شکست، و سرانجام به نئولیبرالیسم بازار عقاید که از جمله در آن آزادی در خصوصی شدن و اختصاصی شدن و به بیانی دیگر در سیاست هویتمحور دیده میشود.
سه رویکرد
چاره در سیاست “همه با هم” نیست. این سیاست که نسخهای آن به نام خمینیسم ثبت شده است، یک رویکرد هژمونیک مبتنی بر تکصدایی است. کسی که آن را پی میگیرد میخواهد فضایی ایجاد شود برای پژواک یک صدا.
بدیل تکخوانی، همخوانی است. آن همخوانیای طنینافزاست، به اصطلاح با “رزونانس” همراه است که بر یک همگانیت اصیل استوار باشد که اساس هر فکری را میسازد که بخواهد پیوندپذیر باشد.
شاهد حضور مرام دیگری هم هستیم که آن را میتوانیم جداخوانی بنامیم. جداخوان، اینک به صورت هویتمحور رادیکال است، و میخواهد نوایی دیگر سر دهد که از یک هویت اختصاصی و جداکننده برمیآید.
Ad placeholder
سه گونه سیاست هویت
ما اکنون با سه گونه سیاست هویت در ایران مواجه هستیم. سیاست رژیم ولایی که هویت ایران را در شیعیگری میداند، سیاست سلطنتطلبی که هویت ایران را با نظام پادشاهی و باستانگرایی و کیش آریا توضیح میدهد، و سرانجام یک سیاست هویت جداخوان که بر هویتهای اختصاصی تأکید میکند و برای آنکه خود را مدرن بنماید به جای صحبت از قوم و طایفه از “اتنیسیته” حرف میزند و بنیادگراییای بر پایهی ذات ویژهی اتنیکی پیش میگذارد.
در ورود به فضای گفتمان سیاسی ایران در درجهی نخست با این سه گونه بنیادگرایی – ولایی، سلطانی و قومی− مواجه شویم. قومگرایی گرایش به جداخوانی دارد. رویکرد هژمونیک بنیادگرایی ولایی و سلطانی با تکخوانی مشخص میشود. تکخوانان میخواهند دیگران هر چه آنان میخوانند، تکرار کنند. میخواهند دیگران تنها پژواک صدای آنان باشند.
همخوانی
اکنون از دریچهی مفهومیای که گشودیم به جنبش “زن، زندگی، آزادی” بنگریم: رژیم ولایی دچار بحران هژمونی است، که یک بُعد آن ناتوانی در تحمیل ارزشهای خود به جامعه است. ناتوانی معنوی با توانایی در استفاده از گشت ارشاد و تفنگ و زندان و اعدام جبران میشود. سیاست تحمیل حجاب با سرکوبگری منجر به قتل مهسا (ژینا) امینی شد. خبر که پیچید، حس همبستگی برانگیخت، به طور مشخص در میان زنان و در میان آنان خبرنگاران. موضوع قتل در قالب مسئلهی زن رفت. مراسم تدفین دختر جوان کرد در سقز به اعتراض جمعی بدل شد. برابریخواهی حلقهی پیوند مبارزه زنان و فرهنگ زندهی مبارزاتی در کردستان شد. این نمونهای است از آنچه بدان همخوانی نام نهادیم.
همخوانی است که رزنانس ایجاد میکند و جنبش را گسترش میدهد. هر اعتراضی برای آنکه گسترش یابد باید از حدی بگذرد که به آن میتوانیم آستانهی همخوانی نام نهیم. آن اعتراض باید کارمایهی اعتراضی در جاهای دیگر را از قوه به فعل درآورد، صدای این طنین صدای آن و صدای آن طنین صدای این را تقویت کند.
شاید بتوان ادعا کرد که اگر عبور از آستانه شامل طبقهی کارگر هم میشد، جنبش “زن، زندگی، آزادی” را نمیتوانستند مهار کنند.
خود مبارزات کارگری دچار مشکل عبور از آستانهی همخوانی هستند: اعتراض در یک کارخانه، پیوند نمیخورد به کارخانههای دیگر در رشتهی صنعتی یا در محیط جغرافیایی آن. و نیز اعتراضهای کارگری هنوز پیوند نخوردهاند با دیگر اعتراضهای زحمتکشان و فرودستان، از جمله معلمان، پرستاران، معلولان. اعتراضهای زیستمحیطی نیز در مجموع خصلت جزیرهای دارند و اعتراضها شکل ناحیهای و کشوری پیدا نکردهاند. دانشگاه به طور سنتی پیوندپذیر است. با وجود این نمیبینیم که اعتراضهای دانشجویی سرتاسری شود.
همخوان کردن، پیوندپذیر کردن: این مسئلهی اصلی هژمونی بدیل در ایران است. تا زمانی که این مسئله حل نشود، ما از سیاست کوچک و متوسط، آنچنان که در اعتراضهای مداوم اما محدود و تا حدی گسترده همچون جنبش ژینا میبینیم، به آنچه آنتونیو گرامشی آن را “سیاست بزرگ” میخواند، عبور نخواهیم کرد. سیاست کوچک دگرگونیهایی ایجاد میکند و جامعه را زنده نگه میدارد، اما اگر قرار باشد تحولی اساسی صورت گیرد، این کار از طریق “سیاست بزرگ” صورت خواهد گرفت.
“سیاست بزرگ” و مسئلهی اجتماعی
“سیاست بزرگ” دگرگونساز دو رکن دارد: اتحاد اجتماعی و معنویتی بر پایهی آنچه از آن به عنوان همگانیت یاد کردیم. امر همگان، رفع تبعیض، عدالت، مشارکت عمومی، آزادی و چشماندازی روشن برای پایان دادن به فقر و تنگدستی و زیستن در جامعهای بیخشونت و امن است. کارمایهی برانگیزندهی همهی این ارزشها و آرمانها بدون یک طرح روشن طبقاتی، در حدی نیست که عبور از سیاست کوچک به سیاست بزرگ را میسر کند.
در کانون مسئلهی هژمونی بدیل، مسئلهی اجتماعی قرار دارد، و مسئلهی اجتماعی یعنی مسئلهی طبقاتی. سیاست هویت را نمیتوان به جای سیاست طبقاتی گذاشت.
Ad placeholder
سیاست هویت در جنبش “زن، زندگی، آزادی”
در جریان جنبش “زن، زندگی، آزادی” سیاست هویت را به دو شکل در میان گروههای موسوم به “اپوزیسیون” تجربه کردیم. سیاست هویت سلطانی در دو گام گرایش خود را به تکخوانی نشان داد. ابتدا از طریق برنامهی “هم باهم” بدان شکل و با آن کیفیت که در اجلاس جرجتاون (۱۹ اسفند ۱۴۰۱) متبلور شد، سپس سرخورده از این همخوانیِ محدود با پیش گرفتن تکخوانی مطلق، با این استدلال ضمنی یا صریح که میراثدار سلطنت بر فراز همه است. سیاست هویت جداخوانی که در نمونهی عبدالله مهتدی دیدیم، ابتدا وارد دستهی همسرایان جرجتاون شد، اما وقتی خدایگان خروج کرد، او دوباره جداخوان شد. حالا او و دیگر همردیفانش بسته به آنکه با چه کسی صحبت کنند و به چه زبانی، همخوانی یا جداخوانی میکنند. سیاست هویت قومی یکی از چهرههای راستگرایی در ایران امروز است. در کردستان سنت چپ وجود دارد، و نباید تعجب کرد که قومگرایان هم از ژارگون چپ بهره برند.
هر سه شکل بنیادگرایی ولایی، سلطانی و قومی ذاتگرا هستند و با تکثری که خصلت بارز جامعهی ایران است، نمیخوانند. بنیادگرایی ولایی میخواهد ایران را به یک ذات دینی فروکاهد. بنیادگرایی سلطانی نژاد یکپارچهای میخواهد که شاه، با یک هالهی اساطیری، آن را بازنمایی کند. قومگرایان قومها را ذاتهایی در خود بسته میبینند. آنان از تکثر حرف میزنند، اما تکثر را برنمیتابند. قومها خود جوامعی متکثرند، اما قومگرایان خلوص نژادی را مبنا قرار میدهند.
جمهوریت و همگانیت
الزام تکثر در جمهوریتی برپایهی همگانیت برآورده میشود. روا نیست که از این همگانیت به همه با همی برسیم که در برابر بنیادگرایی در هر شکلش روادار باشد. بر پایهی همگانیتی اثباتگرِ همسرنوشتی و همبستگی و نفیکنندهی تبعیض و نابرابری میتوانیم ادراکی از میهن را در برابر بنیادگرایان بگذاریم که خانهی مشترک همگان و بینیاز به ارباب یا در حالت تکهپارگی مجموعهای از اربابان است. این ادراک بنیاد سیاست همخوانی است که سیاست پیوندپذیر و تفاهمی است.