میثم بادامچی
این مقاله اولین بخش از مقالههای ششگانهای است که در تبیین اندیشهی جمهوریخواهانه جامعهمحور محمدرضا نیکفر نگاشتهام. به مباحث متنوع طرح شده از سوی نیکفر در مجموعه مقالههای تا کنون ۱۸گانه «در ایران چه میگذرد؟» و نیز مطالب مکملی که از او در این سالها منتشر شده، آنقدر که شایسته است توجه نشده؛ شاید به سبب غلبهی روزمرگی و خبرزدگی بر فضای رسانههای فارسیزبان و شبکههای اجتماعی، افول تاثیر روشنفکران در جامعه نسبت به دهههای گذشته، دشواری گاهبگاه زبان نیکفر و یا از چیزی که نیکفر با عنوان «چالش چپ در ایران» از آن یاد کرده و موضوع بخش بعدی این مجموعه نوشتار است.
نیکفر به این نتیجه رسیده است که جنبش «زن، زندگی، آزادی» یا همان جنبش مهسا ما را در ایران در موقعیت تأسیس نظمی دگرگونه قرار داده است و بر همین اساس اولین بخش این مجموعه را به مرور خوانش او از جنبش «زن، زندگی، آزادی» اختصاص میدهم.
محمدرضا نیکفر در مقدمه مجموعه «در ایران چه میگذرد؟» مینویسد:
من در زمان جنبش سبز چندین مقاله نوشتم» (ارجاع به وبسایت قدیمی رادیو زمانه) که عنوان برخی از آنها بود «در ایران چه میگذرد؟
با اوج گرفتن جنبش مهسا-ژینا، نیکفر باز برآن میشود یادداشتهایی زیر همین عنوان بنویسد، مجموعهای که به نوبهی خود دربردارندهی نظریهی جمهوریخواهی اجتماعی/سوسیالیستی یا جامعهمحور اوست. پیشفرض او آن است که از هم اکنون باید بر روی برنامههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بحث کرد و در بحثها تجربههای انباشته در تاریخ ایران را در نظر داشت. «تأسیسس نظام، بعد از روز صفرِ سرنگونی آغاز نمیشود.» پرسشگری و فکر انتقادی را تعطیل نکنیم که اگر چنین کنیم خطای انقلاب ۱۳۵۷ را تکرار کردهایم.
با جنبش مهسا «مردمی دیگر» سر برآوردهاند که در قالبهای تحمیلی پیشین نمیگنجند. «چشم و چراغ ایران، اینک کردستان و بلوچستان است، نه “پای تخت”، یعنی آنجایی که جایگاه منبر ولایت یا تخت سلطنت است.» لازم است جنبش خودآگاهتر شود، آزادیخواهی و کثرتگرایی خود را بپروراند و «دریابد در چه سامان سیاسیای آرمان خود را متحقق میبیند.» نظریه جمهوریخواهی جامعه محور برای این منظور طراحی شده است.
زن، زندگی، آزادی و خواست کرامت
در مقاله «زن، زندگی، آزادی: کرامت و امید» (در ایران چه میگذرد –۱؛ ۱۴ مهر ۱۴۰۱) آمده جنبشی که شعار شاخص آن «زن، زندگی، آزادی» (به اختصار جنبش ز.ز.آ) است، جنبشی دموکراتیک است که در آن، خواست برابری و آزادی با محوریتِ مقابله با حجاب اجباری برجسته است. نیکفر معتقد است عاملهای برانگیزانندهی خیزشهای دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸، زنجیرهی اعتراضهای پیوستهی کارگران، معلمان، بازنشستگان… در این جنبش نو «امکان پاسخگویی و پیگیری» یافتهاند. جنبش، «دربرگیرنده» و «پیوند دهنده» است. کردستان با تجربهی مبارزاتیاش به آن شتاب داده.
در مقالهی «جنبش کرامت» (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱) پیشتر نوشته بود اعتراض به تبعیض و نابرابری نکتهی کانونی همهی حرکتهای صنفی و گروهی و منطقهای و جمعی در ایران است. «آنچه مردم میخواهند کرامت است، اِعزاز شأن انسانی و شهروندیشان است.»
آنچه جنبش ز.ز.آ را پیوندپذیر کرده، این است که «در ذات خود کرامتخواه است، یعنی خواهان رفع تبعیض، برقراری عدالت، دستیابی به آزادی و ارجگذاری به شأن و کرامت همهی شهروندان است.»
در توضیح نیکفر، از پیش از انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون، «تحولهای بنیادی در جامعه موجب خواستهها و حرکتهای اجتماعی و سیاسی مختلفی شدهاند که میتوانیم آنها را به شکلهای مختلفی مثلاً از نظر موضوع یا ربطشان به گروههای اجتماعی مختلف دستهبندی کنیم. چیزی که در این جریان پرتنوع پایدار مینماید یک خواست بنیادی است: خواست تعلق داشتن، خواست عضو کامل جامعه بودن، از نظر برخورداری از امکانهای زندگی، از نظر برخورداری از حق مشارکت برابر و بدون تبعیض در سامان اجتماعی و سیاسی، از نظر ارجشناسی.»
جنبش تازهی ز.ز.آ در نهایتِ حالتِ یکدستی نظام رخ داد. دههی ۱۳۹۰ دههی گسترش فقر بود. بخشی از طبقهی متوسط با گسترش تحریمها به زیر خط فقر افتاد. زنجیرهای از اعتصابهای کارگری، تظاهرات مالباختگان، بازنشستگان، پرستاران و معلمان شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد. پاسخ رژیم به آنها خشونت و خونریزی بود. امید به اصلاح در نزد آخرین امیدواران هم رنگ باخت.
مضمون طبقاتی آپارتاید ولایی در ج. ا. امروز کاملا آشکار شده است:
مستضعفدوستی به صورت تفکیک در میان تودهی فقیر و تلاش برای ایجاد یک لشکر حامی در میان آنان درآمد. آپارتاید در اقتصاد به صورت دادن جایگاه محوری به بنگاههای فرادولتی و خودیها و آقازادگان، و سپردن امور کلیدی به نظامیان جلوه یافت. با این آپارتاید ترکیب شده است قاعدهزدایی در عرصهی اشتغال و تأمین اجتماعی، سرکوب پیگر فعالان و تشکلهای کارگری، تکهپاره کردن طبقهی کارگر و دادن امتیاز به بنگاههای اجارهدهی نیروی کار.
نیکفر در این مقاله نتیجه میگیرد، اگر جنبش جنبش ز.ز.آ محتوای مثبت خود را دستیابی به کرامت انسانی بداند، «آنگاه پیوندپذیر میشود و میتواند نهری شود که جویها و رودهای مختلف به آن بریزند.»
جنبش تثبیت کرامت، با شعار محوری «زن، زندگی، آزادی» ظرفیت و استعداد آن را دارد که همهی محرومان و ستمدیدگان از تبعیض را بسیج کند. حداقل این خوشبینی نیکفر در آن مرحله از جنبش بود. در نظر او جنبش اعتراضی مهسا به «تراز» یک جنبش ضد اساس نظام ولایی رسید. کرامت انسانی تضاد قطبی با نظام ولایی دارد.
نیکفر توضیح میدهد که انقلاب از زمان انقلاب کبیر فرانسه یک مقولهی مرکزی در تئوری سیاسی بوده است. («زن، زندگی، آزادی: آغاز یک انقلاب؟ »؛ در ایران چه میگذرد – ۲؛ ۲۲ مهر ۱۴۰۱) در قرن ۱۹ «اندیشهی سوسیالیستی»، که نویسنده خود را متعلق به آن سنت میداند، میان انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق گذاشت، اولی را اصل و دومی را فرع گرفت و ارزیابی از دگرگونی در عرصهی قدرت دولتی را تابع چگونگی کمک آن به پیشرفت انقلاب اجتماعی کرد. جامعهمحوری اندیشه سوسیالیستی در قرن نوزدهم، ولی در قرن بیستم جای خودش را به دولتمحوری داد، طوری که انقلاب سیاسی در شکل براندازی نظامهای موجود اصل شد. گروههای انقلابی معمولاً فکر میکردند که دولت را که تسخیر کردند، دیگر اصل کار صورت گرفته. نتیجه با توجه به آنچه در شوروی خصوصا رخ داد، «بوروکراتیک شدن، تبدیل شدن نیروی انقلابی به صاحبمنصب، بیگانه شدن از جامعه، و سرکوبگری به نام انقلاب» بود. در جهان به اصطلاح سوم و ایران پیش از انقلاب نیز فکر انقلابی دولتمحور بود: «پایهی فکر این بود که چیرگی بر عقبماندگیها نیاز دارد به دولت قوی و اصلاحگری پرقدرت از بالا»، شیوهای که به پرورش اقتدارگرایی انجامید: «در انقلاب ۱۳۵۷ کلّ زرادخانهی دوگانهاندیشی چپِ خلق−ضد خلق، اسطورهایِ کاوه-ضحاک و اسلامیِ الاهی-شیطانی به کار گرفته شد تا “خیر” بر “شر” چیره شود.» منتهی شرّ درون خود جبههی انقلاب دیده نشد. اگر بخواهیم تنها یک درس از انقلاب بهمن بگیریم، آن درس این است که اندیشهورزی انتقادی را فراموش نکنیم. هدف هر انقلابی، انقلاب سیاسی است. اما برای تعطیل نشدن تفکر انتقادی، لازم است از یاد مبریم که اصالت با انقلاب اجتماعی است.
نیکفر توضیح میدهد که پذیرش دست کشیدن از تحمیل حجاب به معنای دست کشیدن از یکی از مهمترین تحمیلها در حکومت اسلامی است. حجاب نماد اصلی نگاه شریعت به زن است: «برافتادن آن “مسئلهی زن” را از مسیر پاسخگویی سنتی اسلامی به آن خارج میکند.» (همچنین بنگرید به مقاله «مسئلهی زن در اسلام» از نیکفر، ۱۷ اسفند ۱۳۸۹) خمینی به روشنی تأکید کرده بود که الزام اقتدار و حفظ قدرت نظام، بالاتر از هر حکم و باور شرعی دیگری مینشیند. شاید بر این اساس است که جانشین او نیز عقبنشینی در عرصه حجاب اجباری را «کوتاهی در امر اقتدار» میداند و گشت ارشاد چند ماه پس از جنبش مهسا باز برگشته است. این موضوع البته الحاقیه ماست، چون اصل مقالههای مورد ارجاع در هنگامه جنبش مهسا و یا قبلتر نوشته شدند.
نیکفر با اینکه میداند اعتراض زنان در جنبش مهسا-ژینا تنها به حجاب اجباری منحصر نمیشود، خواستهی برچیدن گشت ارشاد و پایان دادن به حجاب اجباری را «خواستهی بهجایی» میخواند که تأکید بر آن هیچ منافاتی با «هدفهای فراروندهی شعار زن، زندگی، آزادی» ندارد. نیکفر چپگرایی واقعگراست، نتیجه آنکه معتقد است «جنبش بایستی دستاورد ملموس داشته باشد و بتواند با هر گام تثبیتشدنی خود و عقبنشینی رژیم، شور و امید بیشتری در خود بینبارد.» برافتادن حجاب اجباری میتوانست دستاورد ملموسی باشد که البته تا امروز محقق نشده است. نیکفر همزمان تاکید میکند، تصور اینکه جنبش براحتی گسترش مییابد و با رشد کمّی زمانی به کیفیت و توانی میرسد که قادر شود رژیم را براندازد، «سادهنگرانه» است. برای گذار، «مسیر پیچیدهای طی خواهد شد که مرحلههای مختلفی خواهد داشت.»
انقلاب دموکراتیک مهسا ولی با ایدئولوژی خاک و خون، با باستانگرایی در هر دو شکل دینی و غیردینی آن، پیش نمیرود. ملیگراییای که مفهوم ملت در آن کانونی شود و در عوض مفهومهای کانونیتر حق و آزادی و عدالت صغیر شوند، خطرناک است. «ملت» مفهومی است که زیر آن بسی چیزهای ضدمردمی قاچاق میشود. آزادی و عدالت در یک سامان شهروندی متحقق میشود، و این سامان نباید «با نفرت از همسایگان، جعل روایت دربارهی تاریخ پرافتخار، ستایش از سلسلههای پادشاهیِ خونریز» برپا شود.
اسلامیسم در تعریف نیکفر خود چیزی جز جهش تعصب اسلامی در فضای ایدئولوژی ناسیونالیستی نیست. ناسیونالیسم خوب و بد تا همان حدی وجود دارد که مذهب خوب و بد. هوشیار بودن برای نقد ایدئولوژی در این انقلاب تازه، برای پرهیز از تکرار خطای بنیادین انقلاب ۵۷ در دست کم گرفتن خطر مذهب، مستلزم حساسیت نسبت به دین سیاسی اصلی دوران یعنی ناسیونالیسم است.
دوست داشتن زادبوم، دوست داشتن زبان مادری و دوست داشتن وجوه پسندیدهی فرهنگی که آن را میشناسیم، به هیچ رو مستلزم نفرت از دیگران، و حس برتری و اِعمال تبعیض در مورد دیگران نیست. ایرانیمَآبی دوستداشتنی است، نه به عنوان چیزی که بنابر روایتهای جعلی شاهانه، گویا سلسلههای پادشاهی ستون پایداری آناند. ایران، هر چه دارد، محصول مشترک همهی مردمان همسرنوشت است. آنچه در فرهنگ ایرانی، پسندیده است، علیرغم وجود شاهان و کاهنانْ خلق شده و استمرار یافته است.»
قلب ایران، قلب تپنده برای همسرنوشتی و همراهی و ارجگذاری متقابل است. («ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی») به این موضوع در نوشتارهای بعدی از این مجموعه باز خواهیم گشت.
Ad placeholder
ایدهی تاسیس
رضا پهلوی در سخنان و مصاحبههایش به کرات تاکید کرده «تنها در فردای آزادی باید دید که مردم چه نوع حکومتی را انتخاب میکنند.» (بنگرید به یکی از اولین نمونهها مربوط به می۲۰۱۷) نیکفر چون بسیاری آزادیخواهان با این موضوع مخالف است. در «جنبش انقلابی و ضرورت اندیشیدن انتقادی بر تئوری تغییر» (در ایران چه میگذرد – ۴؛ ۱۸ آبان ۱۴۰۱) در نقد کلیگویی و وعدهدهی مینویسد:
کلیگویی و وعدهدهی ممکن است به شکل وعدهی مشارکت همگانی هم درآید، آن هم به این شیوه که همه چیز موکول شود به همهپرسی دربارهی شکل حکومت آتی یا تشکیل مجلس مؤسسان برای تهیهی پیشنویس قانون اساسی.
طبعاً همهپرسی قانون اساسی لحظهی مهمی است در تعیین سرنوشت کشور. مسئلهی مهم اما این است که آیا این سند ایدهی تأسیس را میپذیرد و آیا این ایده − که جانمایهی فکر سیاسی دموکراتیک است و به مردم حق آغاز کردن و تأسیس کردن میدهد − در آن به روشنی نهادینه شده است یا نه. حکومت ولایی هم در آغاز قدرتگیری خود همهپرسی کرد و قانون اساسی نوشت. ولی مضمون آن قانون اساسی ، پایمال کردن حق مردم با استقرار ولایت فقیه بود. پس اینکه تعیین نوع حکومت را به بعد از فروپاشی سیستم و برگزاری رفراندوم موکول کنیم خطرناک است.
ایدهی مدرنِ دموکراتیکِ تأسیس − که به انسان حق گسست از سنت، برهم زدن ساختارهای موجود و حرکتی تازه را میدهد − به نهاد مجلس مؤسسان و قانون اساسی منحصر نمیشود. آنچه به اینها مضمون دموکراتیک میدهد، پذیرش حق عمومی و خدشهناپذیر تأسیس است که حق تشکل بیانی از آن است. حق تشکل با ارجاع مدام به حق تأسیس است که مضمون دموکراتیک خود را زنده نگه میدارد. از این نظر شورا و خودگردانی جلوههای عالی حق تشکل هستند. این حق در جریان مبارزه کسب میشود و اگر حفظ شود و گسترش یابد، آنگاه میتوان امیدوار بود که مجلس مؤسسان و قانون اساسی محصول آن به راستی دموکراتیک باشند.
نیکفر در «جنبش و شرط ژرفایابی آن» (در ایران چه میگذرد – ۵؛ ۲۵ آبان ۱۴۰۱) مینویسد نظام امتیازوری مستقر چهار محور اصلی دارد: جنسیتی، مالکیتی، عقیدتی، قومیتی. جمهوریخواهی جامعه محور قرار است بر این چهار محور غلبه کند:
- جنسیتی: نظام سرتاپا پدرسالار است، مبتنی است بر باور به شأن برتر مرد و پستیِ سرشتیِ زن (به جز زن مقدسِ ایفاگر نقشی در صحنهی بازی مردان مقدس).
- مالکیتی: مالکیت بر امکانهای غارت، استثمار، پست و مقام، تبلیغ و تولید باور، پایگاه اجتماعی طبقهی حاکم را بر روی محور عمودی نابرابریهای اجتماعی تعیین میکند.
- عقیدتی: شیعیگری به صورت یک الاهیات سیاسی که مبنای آن انطباق دوگانهی سیاسی دوست−دشمن و دوگانه الاهیاتی مؤمن−کافر است.
- قومیتی: مرکزگرایی شاخص استبداد عصر جدید ایرانی در ترکیب با شیعیگری، تبعیض از پیش موجود در ایران را شدت بخشیده است.
تغییر در زن زندگی آزادی انقلابی واقعی خواهد بود اگر این نظام امتیازوری بازتولید نشود. ژرفا یافتن جنبش، حرکت در جهتی است که مانع این بازتولید شود. سلطنت و ولایت هردو دچار آفت این چهار نوع تبعیضاند. ممکن است تقلب این گونه پیش رود که «جامعهی ناجامع را زیر یک پوشش ظاهراً جامع ببرند». در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ این پوشش، «امت مسلمان» بود. اکنون چرخشی ملیگرایانه داریم و این بار قرار است ذیل چتر «ملت» و ملیگرایی همان نظام بازتولید شود.
Ad placeholder
نقد سطحیگری رسانهها
در «جنبش و شرط ژرفایابی آن» (در ایران چه میگذرد – ۵؛ ۲۵ آبان ۱۴۰۱) مینویسد:
گفتمان جنبش هنوز آنسان باکیفیت و از نظر ژرفا و گسترهی نفوذ آنسان نیرومند نیست که شر ابتذال را پس زند. گاهی به نظر میآید که در جهت خودآگاهی و ارتقای کیفیت نه تنها پیشروی محسوسی صورت نمیگیرد، بلکه پسرویهایی هم دیده میشود. در پهنهی همگانی چیرگی با خبر و هیجان است، و اندیشه تنها به صورت حاشیهای کمرنگ مطرح است. رسانههای تصویری فضا را گرفتهاند و عکس بر متن چیره شده است. کل واقعیت آنی پنداشته میشود که به صورت عکس و ویدئو عرضه شود. سوژهی تبیینکننده، ظاهراً آن کسانی هستند که در رسانههای خارج از کشور با آنان زیر عنوان “تحلیلگر” مصاحبه میشود. این سوژهها هم از افق حادثههای روز چندان فراتر نمیروند. در فضا سخن میپراکنند، اما نشاندهندهی آگاهی جنبش نیستند. آگاهی فاقد مرجعیت است، بیشتر با گفته مشخص میشود، تا گوینده. شعار “زن، زندگی، آزادی” همچنان گفتهی اصلی است و تا کنون آن حد نیرومند بوده است که خود را از قید تحریف برهاند.
(همچنین بنگرید به سخنان نیکفر در «پنل دانش و قدرت»، محمدرضا نیکفر-ایمان گنجی، ایران آکادمیا ۲۰۲۲ که مکمل همین سخنان است.)
در مقاله «شرّ ابتذال» (۲۱ خرداد ۱۴۰۱) هم با نقد ناپرسشگری رایج در برخی رسانههای تصویری به نفع جریان سلطنت و سطحیاندیشیهای مشابهی که ضد پرسایی هستند، نوشته بود:
اگر قرار باشد علیه ابتذال شر باشیم، بایستی علیه حماقت سیاسی باشیم، بایستی نیروی تشخیص را تقویت کنیم، باید به بحث دامن زنیم، بپرسیم و بگذاریم بپرسند. لازمهی تقابل با ابتذال شر، تشویق و ستایش تردید است، و مقابله با بیعت کردن، این بار با نسخهی تازهای از ولایت.
هر گونه اِعمال ولایت، هر گونه تراشیدن ولی برای مردم، مستحکمتر کردن ابتذال شر است، در معنای صغیر کردن انسانها. صغارت خودخواسته به توصیف کانت نداشتن شجاعت برای پرسیدن است. نقد او به رسانه از این قرار است:
جلوی بحثهای مضمونی و برنامهای را میگیرند، با تحریف گستاخانهی تاریخ − تا حد تبدیل کودتا به قیام ملی و انقلاب به کودتا − راه بهرهگیری از تجربههای گذشته را میبندند. حمله به روشنفکری و روشنفکران با حدّت پیش برده میشود.
از این نظر مشکل اساسی ما در حال حاضر شرّ ابتذال است. شر ابتذال که گسترش یافت، ابتذال شر هم خودبهخود تولید میشود. شر ابتذال، نمودهای روشنی دارد: «تاکشوهای سطحی، بحثهای پر از فحاشی در شبکههای اجتماعی، تئوریهای دو-سه خطی.»
شر ابتذال با جمهوریخواهی جامعه محوری که در ادامه این مقالات توضیح خواهیم داد منافات دارد. گسترش شر ابتذال باعث میشود جامعهای که خود را سازمان میدهد و به مقاومت برمیخیزد، دیده نشود؛ توجه نشود که مردم به لحاظ برنامهی اجتماعی چه میخواهند. ابتذال گسترش یافته فرا میخواند به بیعتگری جدید، «به حمله به پرسش و پرسشگران، به حمله به آگاهی تاریخی و ترویج مبتذلترین شکلهای تحریف تاریخ.»
نیکفر در لابلای نوشتههایش رسانه را نقد میکند، بدون آنکه این نقد را آنطور که شایسته و بایسته است بپروارند و به صورت گفتمان مستقلی درآورد. امیدواریم در آینده این کار را بکند.
بر اساس پروژه «در ایران چه میگذرد؟»، آیندهای که در آن رعیت نشویم و شأن شهروندی بیابیم، تنها میتواند روی «قرارداد اجتماعی» نو، قراردادی اجتماعی برای زیستن در آزادی، همبستگی و ارجگذاری متقابل بنا شود. در سنت و سرشت ملی و دینی، تنها آن چیزهایی ارزش دارد که به تقویت سه ارزش پایهی «آزادی، همبستگی و ارجگذاری متقابل» بیاید. پذیرش حاکمیت موروثی با ایدهی قرارداد اجتماعی در تضاد است و از مقولهی «قرارداد بندگی» است، یعنی این اینکه «موافقت کنیم از آزادی خود صرفنظر کنیم و بنده شویم»، امری که از نظر عقلانی نامعتبر است.) مهدی حائری یزدی نیز دیدگاهی از جهاتی مشابه در نفی قرارداد بندگی دارد. بنگرید به این مقاله از میثم بادامچی، «حکومت به مثابه وکالت مالکان خصوصی مشاع: مهدی حائری یزدی و حکمتِ حکومت»).