زنان «کولی»: آزادِ نا‌آزاد

سرایل

توضیح «زمانه»

مردمانی که در بین ایرانیان و فارسی‌زبانان به «کولی» شناخته می‌شوند و در سطح بین‌المللی آنان را عمدتاً به‌عنوان «مردم روما یا رومنی» (Roma, Romani) می‌شناسند، گروهی از مردمان هندوآریایی‌زبان هستند که در گستره‌ی جغرافیایی وسیعی پراکنده شده‌اند: ایالات متحده آمریکا، برزیل، اسپانیا، رومانی، ترکیه، فرانسه، بلغارستان، مجارستان، آرژانتین، بریتانیا، روسیه، صربستان، ایتالیا، یونان، آلمان، اسلواکی، ایران، مقدونیه، سوئد، اوکراین، پرتغال، اتریش، کوزوو، هلند، ایرلند، لهستان، کرواسی، مکزیک، مولداوی، فنلاند، بوسنی و هرزه‌گوین، کلمبیا، آلبانی، بلاروس، لتونی، کانادا، مونته‌نگرو.
این گروه جمعیتی در طول تاریخ مدام هدف تبعیض و خشونت جامعه‌ی میزبان یا محل سکونتشان بوده‌اند. این خشونت‌ها با قدرت‌گرفتن نازی‌ها در آلمان به اوج رسید. نازی‌ها در جریان هولوکاست بخش چشمگیری از جمعیت روماهای اروپا را کشتند؛ برآوردهای مختلف از ۱۵۰هزار تا ۱,۵ میلیون قربانی روما خبر می‌دهند.
انبوهی از نام‌ها برای نامیدن این گروه جمعیتی به کار رفته است و بعضاً مرز بین نام‌های تحقیرآمیز و نام‌های «درست» محو شده است. پیشتر در زبان انگلیسی به این گروه «جیسپی» (Gypsy) می‌گفتند چون تصور می‌شود ریشه‌ی آنان به مصر (Egypt) برمی‌گردد، اما این نام امروز منسوخ شده و توهین‌آمیز تلقی می‌شود. در حال‌حاضر، رایج‌ترین و تاکنون کم‌حاشیه‌ترین نامی که برای این گروه به کار می‌رود همان «روما» یا «رومنی» است، اما این هم نامی نیست که تمام این مردمان، حتی تمام آن زیرگروه‌هایی که در اروپا ساکنند، به طور مشترک برای خود به کار ببرند؛ مثلاً، گروهی از روماهای فرانسه، آلمان، ایتالیا و اروپای مرکزی خود را «سینتی» (Sinti) و گروهی از روماهای فرانسه خود را «منوش» (Manouche) می‌نامند.
این آمیختگی و ناروشنی در زبان فارسی هم وجود دارد. رایج‌ترین کلمه‌ی فارسی «کولی» است که خود آمیخته‌ای از کاربردهای منفی («کولی‌بازی درنیار!»)، کاربردهای رمانتیک‌شده («روح آواره من بعد از من / کولی در به درصحراهاست» از اردلان سرافراز با صدای گوگوش) و کاربردهای عینی (از جمله در این مقاله) است. مجموعه‌ای از نام‌های دیگر نیز هست که عمدتاً یا بار منفی‌شان بسیار قوی‌تر است («غربتی») یا بیشتر در زبان‌های غیرفارسی و محلی کاربرد دارند (مثل «قرشمال» در خراسان، «سوزمانی» در کردستان یا «گودار» در مازندران و گرگان) که البته آن‌ها نیز بعضاً از دلالت‌های توهین‌آمیز بری نیستند.

لباس‌های رنگ‌رنگی، چین‌دار، افتاده روی هم. قرمز و زرد و نارنجی. تا چشم بچرخانی از یک قسمت جدا شده و به سمت دیگر به حرکت در می‌آیند. صورت‌های سبزه و موهای مشکی، خالکوبی اطراف چانه، ابرو و گاهی دورتادور چشم و روی مچ دست‌هایشان، با نقش‌ونگارهای زیبایی که شاید هنرمندان امروزی نتوانند مانند آن نقش‌ها را حک کنند. یک لایه پارچه‌ی نازک روی شانه و دور کمر می‌پیچانند و گاهی کودکی را توی همان پارچه به پشت خویش می‌بندند. به بچه‌هایشان چند چشم‌زخم به رنگ‌های آبی و چیزی شبیه یک قند سفید را وصل می‌کنند. راه می‌افتند توی بازار شهر: «می‌خوای فالته بگیروم؟ بیا بختت رو باز کنم.» گاهی رهگذران مسخره‌شان می‌کنند: «کولی‌های کثیف!» و گاهی از آن‌ها فاصله می‌گیرند: «غربتی‌های دزد!» بعضی‌هاشان در معابر شلوغ بساط پهن می‌کنند؛ سیخ آهنی، قندشکن، ابزار آرایشی، لیف و کیسه، سوزن و کارد و گاهی تمثالی از آدم‌های مقدس که دورتادور تمثال را مهره‌دوزی کرده‌اند. اگرچه آنان اعتقادی به دین ندارند، اما می‌دانند این جور چیزها مشتری‌پسند است. کولی‌ها تنها به یک چیز اعتقاد دارند: خیر و شر. ارواح خوب و ارواح بد. وقتی جنینی از زنی سقط می‌شود می‌گویند: «ارواح بد و شیطانی بچه‌ را کشتند.» سپس تمبک برمی‌دارند و دورتادور چادری که محل سکونت زن فرزند‌مرده است می‌کوبند تا ارواح بد از آن‌جا دور شوند.

زنان کولی به همان میزان که پرکار و زرنگ و زحمتکش هستند، از ترس بیزارند. برای همین تنها ملاک‌شان برای ازدواج، شجاعت و نترسی همسر است. عروسی‌های آنان یک هفته جشن و پایکوبی دارد. زنان کولی برای مرگ عزیزان‌شان تنها سه روز عزای عمومی می‌گیرند و میزان همبستگی در غم و شادی میان‌شان قوی است. این همبستگی حتی در نگهداری از فرزندان نیز بسیار پررنگ است و کودکان نزد آنان به صورت جمعی بزرگ می‌شوند. آنان به کودکان‌شان مستقل بودن، تعاون و چگونگی امرار معاش را می‌آموزند. اگرچه شوربختانه در نتیجه‌ی بی‌توجهی حکومت به کولی‌ها، آنان (که معمولاً خود، کودکان استثمارشده دیروزند) ناچار به استثمار کودک می‌شوند، اما شیوه‌ی زیست جمعی آنان در زمانه‌ای که جامعه به اجزایی جدا از هم تقسیم شده بسیار آموزنده است. کولی‌ها کودک را پشت بساط می‌نشانند، به او چگونگی ساخت تمبک را می‌آموزند و برای فروش ابزار یا گدایی آن‌ها را روانه‌ی کوی و برزن می‌کنند. زنان کولی در استان فارس به تشک‌بافی، بالشت‌بافی و نمدبافی روی می‌آوردند. گاه جارو و افزارهای کوچک چوبی و زیلو نیز درست می‌کنند.

آن‌ها در کودکی ازدواج می‌کنند و ازدواج‌شان نیز درون‌گروهی است. به‌ندرت پیش می‌آید خارج از افراد قبیله با کسی وصلت کنند. گاهی هم با دختران و پسران خانواده‌های تنگدست در روستاها و مراتع اطرافشان ازدواج می‌کنند. در برخی موارد مثلاً اگر مردان در قبیله با افرادی خارج از قبیله درگیر می‌شدند و کسی خارج از قبیله کشته می‌شد مجبور به پیاده‌کردن این رسم می‌شدند؛ یعنی دختری را به خویشان مقتول می‌دادند و آن زن دیگر هرگز حق دیدن اقوام و گروه خود را نداشت. این رسم اکنون از میان رفته است.
زنان کولی در اغلب موارد از امکانات بهداشتی و پزشکی محروم بودند چرا که در خارج از شهر و در چادر زندگی می‌کردند. وسایل جلوگیری برای فرزندآوری (اگرچه خود نیز به دلیل اعتقاد به زاییدن فراوان نمی‌خواستند از ابزار پیشگیری بارداری استفاده کنند) چندان هم در دسترس آنان نبود. حتی خانه‌های بهداشت در مناطق حومه‌ای و روستایی برای در اختیار گذاشتن امکانات بهداشتی، چندان روی خوشی به کولی‌ها نشان نمی‌دادند. این را زنان کولی می‌گویند.

هرچند اکنون که چادرنشینی جای خود را به سکونت در خانه داده نیزهمچنان در شهر منفور و طردشده به شمار می‌روند.
زنان کولی اگرچه از برقراری رابطه‌ی جنسی برای کسب پول ابایی نداشتند اما در اغلب موارد با روسپیان اشتباه گرفته می‌شدند. قانون در برابر تجاوز به زنان کولی بی تفاوت بود، گویی که غیرخودی هستند و «دیگری». تجاوز به دیگریِ غریب و غیرخودی بسیار معمول بود، زیرا از قاعده‌ی مسلمانی و نامسلمانی خارج بودند. آنان که زنانی آزاد بودند تحت شدیدترین انقیاد ممکن زندگی را گذراندند. یکی از آنان می‌گوید:

دخترم رفت در یه خونه، یخ می‌خواست. بهش تجاوز کردن و وقتی برای شکایت به دادگاه رفتم، مرد مسئول با کنایه بهم گفت شما که روی عالم رو سفید کردید. آخرش هم هیچ کاری برای دخترم نتونستم بکنم. صاحبان اون خونه با همسایه‌هاشون شهادت دادند که ما می‌خوایم مردهای خوش نام رو تیغ بزنیم، واسه همین دارن به ما تهمت می‌زنن.

از طرف دیگر تجاوز به کولی آسان بود، زیرا زن کولی هم غریبه بود و هم این‌گونه آبروی خانواده‌ی متجاوز حفظ می‌شد. کسی به مردان متجاوز به زن کولی، بدوبیراه نمی‌گفت و حتی با حالتی طنزگونه و چندش‌آور میان‌شان جملاتی این‌گونه می‌گذشت: «شیرغربت‌ها خوشمزه است.»

شنیدن روایات زنان کولی موجب درک ما از ستم پیچیده حاکم بر آنان می‌شود. در شهر چنارشاهیجان فارس زنی کولی زندگی می‌کند که به‌نظر کمتر از ۲۰ سال دارد، لاغراندام و بلند و سبزه‌رو است و پولکی روی دماغ و چند خالکوبی روی چانه، ابرو و دست دارد. لباس زنان لری و قشقایی فارس را پوشیده است و کودکی را توی کهنه‌ای که به پهلویش بسته شده نگه داشته است. او در مورد وضعیت زندگی‌شان می‌گوید:

آب کجا بود، تابستان منطقه ما را بیشتر از همه جا قطع می‌کنند. گاهی آب نداریم. تنها چند ساعتی در نصفه شب. ما پشتی و بالشت و تشک درست می‌کنیم. در این محله فقط ما زندگی می‌کنیم. چون کسی غیر از خودمان همسایه‌مان نمی‌شود. من دوتا بچه دارم. پشم‌ریسی می‌کنم، شوهرم تشک و پشتی درست می‌کند. نه خودم درس خواندم نه خواهر برادرهایم. درسی نبود برای ما. یکبار رفتم مدرسه، معلممان پرتم کرد توی انباری، چون نمی‌توانستم زبانش را بفهمم. چشمم ضعیف بود. همیشه با عینک بودم. از آن روز به مدرسه نرفتم. مردم گاهی فحش‌مان می‌دهند. بهمان می‌خندند. اما دیگر خانه و زندگی‌مان اینجاست. هرجا برویم شاید از این‌جا بدتر باشد. اصلا مردان ما هرجا بخواهند با آنان می‌رویم. هرجا بمانند هم با آنان می‌مانیم. مردان، زنان، کودکان و دیوانگان هیچ‌کسی از ما خوشش نمی‌آید. البته آدم خوب هم پیدا می‌شود.

این روایت به‌درستی نشان از طرد کولی، دیگری پنداشتن کولی و آزار اوست. نشان می‌دهد که چگونه دوره‌های مختلف سرکوب کولی‌ها در نظام آموزشی و فرهنگی سیاسی موجب طرد و فراموشی آنان در محیطی جدا از مردم شده است؛ محیطی که معمولاً در حومه و پایین‌شهر است.

Ad placeholder

زنان کولی‌ در شهر شیراز با رقص و آواز و برگزاری مراسم‌های نمایش‌گونه درآمد خود را تأمین می‌کردند، اما در شهرهای کوچک موسیقی محل درآمد آنان بود و در اکثر موارد مردان کولی مجری برنامه‌های نمایشی و خیابانی آنان می‌شدند. زنان کولی به ندرت حق تحصیل و آموزش داشتند و خیل وسیعی از آنان همچنان محروم از سواد و آموزش هستند.

در نتیجه‌ی خصوصی‌سازی و صنعتی‌شدن کالاها، بازار آهنگری و هنرهای کولیان نیز از رونق افتاد و بسیاری از آن‌ها مجبور به گدایی و دزدی شدند. گویی برچسب‌زنی برای هدفی ساخته می‌شود و تاثیر خود را در زمان برجای می‌گذارد.

تقریبا تمام زنان کولی ساکن نورآباد همان لباس لری یا قشقایی را بر تن می‌کنند. این برگزیدن پوشش بومی منطقه، نشانه‌ی مطابقت سریع زنان کولی با فرهنگ مردم محلی مناطق مختلف ایران است. در مورد مذهب نیز همین‌گونه است. زنی که نه پیر است و نه جوان می‌گوید سال‌ها تمثال حضرت علی و محمد را می‌بافته است. او دستی روی صورتش می‌کشد، استغفرالله می‌گوید و هی می‌زند روی زانویش و اینطور روایت می‌کند:

من سال‌ها تمثال و سوزن و کیسه و لیف و سیخ می‌فروختم. هزار آدم هزاران حرف به ددم می‌زدن. برای همین دسته جمعی می‌رفتیم بساط پهن می‌کردیم. مردم اگر می‌خواستن چیزی بخرن با ما حرف می‌زدن. بچه‌هام رو بزرگ کردم. یه پسرم معلم شد با هزار بدبختی. یه عروس شهری اومد بردش که بردش. سالی یک‌بار به من سر می‌زنه. دیگه زندگیشه. از من جدا شد. مادرم طلسم‌شکن حرفه‌ای بود. مردم ولش نمی‌کردند. بابام هم با پوست بز و چوب و نخ و… مهتر و آلات ساز درست می‌کرد. خودم فال می‌گیرم، دخترم زن یکی از همین مهترزن‌های خودمون شد. سنگ‌کوب کرد و مرد. ای دختر جوونمرگم!

این روایت نشان از فرهنگ‌پذیری قوی کولیان در برابر دیگری دارد؛ دیگری که به کولی مدیون است. زیرا این پراکندن و انتقال هنر شفاهی و موسیقی محلی توسط کولیان است که گذشته او را حفظ کرده است.

در روایتی دیگر زن شصت‌‌وچند ساله‎ی کولی می‌گوید:

ما با بزرگمون کوچ می‌کردیم از اینجا تا سردسیر و دوباره به همین گرمسیر. با هر طایفه‌ای که رییسمون باهاش خوب بود، ما هم خوب بودیم. توی کوچ هرکسی گرسنه بشه هرچیزی دستش بیاد بر‌می‌داره. مرغی، خروسی، گیاهی. جز ما، لرها و ترک‌ها هم غارت می‌کردند. اما فقط به ما می‌گن دزد. بچه دزد. بعضی از مردم هم خوبن. ولی یه عده خونه ما رو اجاره می‌کردند برای قماربازی، هزار تا دست هم روی ما دراز می‌کردن، بعد حقمون رو که می‌خواستیم می‌شدیم دزد. زن‌هاشون هم باور نمی‌کنن ما راست می‌گیم. بهمون می‌گن: کثیف‌ها! شما شوهردزدید.

این روایت نشان می‌دهد زن کولی حتی آن‌جا که به ‌عنوان کالا خرید و فروش می‌شد هم امنیت نداشته است. تمام اختیار او به دست مردان کولی است. زنان کولی می‌گویند: «ما رو می‌گرفتن می‌بردن و می‌گفتند موسیقی حرامه و از این به بعد حق ندارید اینجا از این فساد‌ها راه بندازید.» این گزاره متعلق به سال‌های هولناک دهه‌ی شصت شمسی است. برای همین موسیقی به مردان کولی منتقل شد و زنان کولی از رقص و آواز و ساز محروم شده و تنها به رقصیدن دور آتش در نوروز و چهارشنبه‌سوری و آواز درون‌گروهی محدود شدند. یکی از آنان می‌گوید: «اصلاً زبونم رو باز نکردم، تا اومدم حرف بزنم و بگم این رسم ماست، شلاق خوردم!» کولی باشی و زن هم باشی در عمیق‌ترین لایه‌ی ستم غرقت می‌کنند.

0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net