مارکسیزم درباره ستم

تونی کلیف

جوهر مارکسیزم این است که رهایی طبقه کارگران امر خود طبقه کارگر است. در عین حال مارکس این گونه استدلال می کند که اندیشه های مسلط بر جامعه، اندیشه های طبقه حاکم آن جامعه است. یکی از مهم ترین اشکال بروز این اندیشه ها، بر هم زدن وحدت طبقه کارگر از طریق تقسیم آن توسط ملیت، نژاد و جنسیت است.

ستم بر سیاهان توسط سفید پوستان، بر زنان توسط مردان و … طبقه کارگر را متفرق می کند و سیاست ”تفرقه بیانداز و حکومت کن“ قدرت سرمایه داران را بیشتر می کند.

ستم دیدگی چگونه شرایط کارگران متعلق به  گروه های تحت ستم را تحت تاثیر قرار می دهد؟ کارگران سیاه در انگلستان به مثابه کارگر مورد استثمار واقع می شوند. تبعیضی که بر سیاهان اعمال می شود، استثمار آنان را تشدید می کند.  آن ها حقوق کمتری می گیرند، شرایط کار آن ها بدتر است، از مسکن نامناسب و سایر     محرومیت های اجتماعی رنج می برند. همین مساله در مورد زنان کارگر هم صادق است که مجبور به تحمل تبعیضی دو گانه هستند: از یک سو حقوق کمتری می گیرند و از سوی دیگر از کودکان و خانه مواظبت می کنند. شغل آن ها بسیار بیشتر   حاشیه ای است و فرصت کمتری برای کسب مهارت دارند. آن ها مجبورند کار را به خاطر نگهداری از بچه های کودک رها کنند. ستم کشی آنان نیز باعث تشدید استثمارشان می شود.

ستم دیدگی چطور کارگرانی که به بخش های ستمگر تعلق دارند را تحت تاثیر قرار می دهد؟ البته آن ها معتقدند که ”مافوق“ کارگران فرودست هستند. اما آیا این ها واقعا از این مساله سود     می برند؟ کارگران سفیدپوست در مناطق جنوبی انگلستان تصور می کنند که از این مساله سود  می برند چون دستمزد بیشتری از سیاهان دریافت می کنند، مسکن بهتری دارند و …. اما کارگران سفیدپوست در شمال درآمد بیشتری دارند. در واقع سیاهان در شمال بیشتر از سفیدپوستان در جنوب مزد می گیرند.

کارگران پروتستان در ایرلند شمالی ممکن است تصور کنند که زدن کاتولیک ها به نفع آنان است وگر نه این کار را انجام نمی دادند. بنا بر این ممکن است کارگر پروتستان شغل و شرایط بهتری از کارگر کاتولیک داشته باشد اما همان فرد حقوق کمتری از یک کارگر در گلاسکو یا بیرمنگام دریافت می کند.

نظیر همین مساله در مورد روابط زنان و مردان کارگر هم صادق است. مرد کارگر دستمزد بیشتری از زن کارگر می گیرد و به همین خاطر تصور    می کند که از استثمار او سود می برد. اما این نگاهی سطحی به قضیه است. به این مساله فکر کنید. یک کارگر مرد در نامه ای خطاب به دوستش نوشت: ”خبرهای عجیب و غریب را شنیده ای؟ زن من شندرغاز درآمد دارد، هزینه شیرخوارگاه سرسام آور است و شغل او مرتبا در معرض تهدید قرار دارد. برای هم آوردن سر و ته قضیه، او مرتب حامله است و امکان سقط جنین هم وجود ندارد!“

اگر من به عنوان یک مرد سفید پوست در جامعه سرمایه داری در یک قطار چرک و کثیف مسافرت می کنم، در صندلی کنار پنجره نشسته ام. یک زن یا یک سیاه پوست در صندلی دورتر از پنجره  نشسته اند که شرایطی بدتر از جای من دارد. اما مشکل اصلی خود قطار است. ما همه باید شرایط یک قطار را تحمل کنیم. ما کنترلی روی راننده که ممکن است ما را به هر پرتگاهی بیاندازد نداریم.

ستمکش ترین بخش طبقه کارگر همیشه بازتاب دهنده دهشتناک ترین چهره سرمایه داری است. تروتسکی در جایی نوست که اگر کسی می خواهد نیاز به تغییر و ایجاد یک جامعه جدید را درک کند، باید از چشم یک زن به دنیا نگاه کند. اگر کسی می خواهد ماهیت تباه شده و فرتوت  سرمایه داری را درک کند، باید در زمان جنگ جهانی دوم از چشم یک یهودی جهان را بنگرد. اگر می خواهد به ماهیت جامعه کنونی انگلستان پی ببرد، باید از چشم نویل و دورین لاورنس والدین استفان لاورنس به اطراف نظری بیاندازد؛ استفان لاورنس جوان سیاه پوستی بود که به دست پنج نازی که از جانب پلیس انگلستان حمایت می شدند به قتل رسید.

برای ایجاد همبستگی بین کارگران سیه و سفید، کارگران سفیدپوست باید به سمت کارگران    سیاه پوست حرکت کنند و حتی یک مایل هم از آنان جلوتر حرکت کنند. برای ایجاد اتحاد بین کارگران زن و کارگران مرد، مرد کارگر باید از منافع خود چشم پوشی کند تا ثابت کند که بخشی از ستمگران نیست.

لنین این مساله را با سادگی تمام در 1902 مطرح کرد. او نوشت وقتی که کارگران برای دستمزد بیشتر دست به اعتصاب می زنند، آن ها در واقع اتحادیه چی هستند . فقط زمانی که به خاطر کتک خوردن یهودی ها و دانشجویان دست به اعتصاب بزنند، سوسیالیست واقعی هستند.

اعتصابی متشکل از کارگران سفید و سیاه به تضعیف نژادپرستی کمک خواهد کرد. اعتصاب همبستگی را تقویت می کند و به همین خاطر تاثیری فراتر از مسایل فوری دارد. تغییر روحیه کارگران گران بهاترین دستاورد اعتصاب است.

اما همبستگی می تواند از یک تظاهرات ضد نژادپرستانه که منجر به ایجاد حس اتحاد با کارگران سیاه می شود آغاز شود که بر     کشمکش های آتی در محیط کارخانه هم تاثیر خواهد گذاشت. گردهمایی که در لندن در حمایت از لاورنس برگزار شد بسیار بزرگ بود و از افراد سیاه پوست و سفیدپوست تشکیل می شد و تاثیر بسیاری بر برخورد میلیون ها نفر با پلیس گذاشت وحدت فزاینده ای در بین کارگران بر سر سایر موضوعات دیگر ایجاد کرد .

اعتصابی که در آن زنان و مردان شانه به شانه به امر غلبه بر تبعیض جنسیتی یاری می رسانند. هر کس باید کمون پاریس را به یاد بیاورد که در آن زنان به نحو درخشانی می جنگیدند و همین باعث شد که یک خبرنگار بریتانیایی بگوید اگر همه کمونارها زن بودند، پیروز می شدند.

در میتینگی در لندن من گفتم که ”اگر انقلاب فرا برسد، صدر شوراهای کارگری در انگلستان یک زن جوان سیاه پوست 26 ساله لزبین خواهد بود.“ من این ویژگی ها را به این خاطر انتخاب کردم که همه آن ها در جامعه سرمایه داری تابو هستند: جوان بودن بد است. سیاه بودن بد است زن بودن بد است. لزبین بودن بد است. بعد از میتینگ زن سیاه پوست جوانی پیش من آمد و گفت: ”من همانی هستم که شما می گفتید. من زنم،      سیاه پوستم، 26 سال دارم و لزبینم.“ من جواب دادم: ”متاسفم دوست من! فرصت از کفت رفته است. فرارسیدن انقلاب ممکن است ده ها سال طول بکشد و تو تا آن موقع خیلی پیر می شوی.“ البته نباید از حرف من برداشت سطحی شود. صدر شورای لندن ممکن یک مرد ایرلندی 70 ساله با 15 بچه باشد.

یک انقلابی باید مخالف افراطی تمام اشکال ستم باشد. یک انقلابی سفیدپوست باید از یک انقلابی سیاه در مخالفت با نژادپرستی پرشورتر باشد. یک انقلابی غیر یهودی باید بسیار قوی تر از هر یهودی با آنتی سمیتیزم مخالفت کند. یک مرد انقلابی نباید در مقابل هرگونه آزار و تحقیر زنان گذشت داشته باشد.

منابع برای مطالعه گسترده تر :

* برای آشنایی با یک تحلیل جامع و منسجم از مساله زن در سرمایه داری امروز از منظر مارکسیستی، گرایش های گوناگون فمینیسم و برخورد انتقادی با آنان و پایه ها و زمینه های  شکل گیری جنبش زنان در ایران و چشم اندازهای پیشاروی آن مطالعه این کتاب ارزشمند حتما لازم است:

نئولیبرالیسم، زن و توسعه، لیلا دانش، نشر فرهنگ سرای آبیدر ، سوئد

http://www.negah1.com/ketab/titr6.htm

پروین شکیبا در سایت ”اندیشه و پیکار“ ( www.peykarandeesh.org) مطلبی کوتاه در معرفی این کتاب نوشته است:

http://peykarandeesh.org/safAzad/MoarefiyeKetab.html

– خود تونی کلیف در کتابی تحت عنوان ”مبارزه طبقاتی و رهایی زنان“ به بررسی تجربه تاریخی کمونییست ها در رابطه با مساله زن و وضعیت کنونی جنبش زنان و … می پردازد. بخش هایی از این کتاب توسط سازمان فداییان اقلیت به فارسی ترجمه شده است که دو لینک متفاوت برای دستیابی به آن ارائه می شود:

http://files.myopera.com/pishgaam/books/mobaarezeye_tabaghaati_va_rahaaiye_zanaan-toni_clif.pdf

و

http://www.fadaian-minority.org/women/pdf/women_clif.pdf

* برای مطالعه جمع بندی خوبی از نظرات کلاسیک مارکسیتی در رابطه با مساله ملی نگاه کنید به:

مارکسیزم و مساله ملی، میشل لووی

http://marx.org/farsi/reference/lowy/works/1976/masalehye-melli.pdf

مارکسیزم و مساله ملی، آلن وودز و تد گرانت

http://www.iwsn.org/aashr/2/imt/vod/meli/0.pdf

* حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا و فعالان آن تاکید زیادی بر مبارزه در جهت استیفای حقوق همجنس گرایان (گی ها و لزبین ها) دارند و در عرصه های گوناگون در این رابطه (نظری و عملی) به فعالیت مشغولند. نورا کالین از اعضای این حزب مطلبی بسیار روشنگرانه در این زمینه تحت عنوان ”ریشه های ستم دیدگی هم جنس گرایان“ به نگارش درآورده که خوشبختانه به فارسی ترجمه شده و در شماره های هشتم و نهم  نشریه ”سامان نو“ درج شده است. این مطلب را از طریق این لینک ببینید :

http://www.saamaan-no.org/html-samane-no-08-09/nora.htm

توضیحات :

آلکس کالینیکوس عضو کمیته مرکزی حزب کارگران سوسیالیست بریتانیا می نویسد که این حزب در اواخر دهه 70 میلادی ”بحرانی حاد“ را از سر می گذراند که از چند مساله ناشی می شد. یکی از این مسائل این بود که چگونه باید پاسخ ”جنبش های اجتماعی جدید“ به شکل های گوناگون ستم (در حق زنان، سیاه پوستان،       هم جنس گرایان و …) را با پیکار طبقه کارگر به خاطر سوسیالیزم مرتبط کرد (تروتسکی و تروتسکیزم، الکس کالینیکوس، ص 181) . تونی کلیف در این فصل می کوشد تا در نهایت سادگی محور هسته اصلی رویکرد حزب در این باره را نشان دهد. اما برای درک و شناختی عمیق تر و دقیقتر توضیحات اندکی در این باره لازم به نظر می رسد.

پری اندرسون اندیشمند مارکسیست در کتاب خود به نام ”ملاحظاتی در باره مارکسیزم غربی“، مارکسیزم کلاسیک را آن سنتی می دانست که  لزوما و ضرورتا در جنبش طبقه کارگر عصر و زمانه خود مشارکت کند و نظریه خود را بر سیر تکامل اقتصاد کاپیتالیستی، شکل های سیاسی حکومت بورژوازی و استراتژی و تاکتیک های مبارزه طبقاتی متمرکز کرده باشد. بنا بر این طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی دو مفهوم کلیدی در این سنت می باشند.

بر طبق دیدگاه مارکسیزم کلاسیک مبارزه طبقاتی موتور حرکت جامعه و تاریخ است و این مبارزه ای دائمی و بی وقفه است. مقاطع بحران اقتصادی این امکان را به طبقه کارگر می دهد تا همین مبارزه طبقاتی خود علیه سرمایه داران را به فرجام نهایی خود یعنی برچیدن نظام سرمایه داری ارتقاء دهد. بحران اقتصادی سرمایه داری که جامعه را با سوال حیات و ممات روبرو می کند، می تواند به یک بحران سیاسی-انقلابی منجر شود در صورتی که طبقه کارگر در هر جامعه مفروض در مبارزه طبقاتی خود آن قدر پیش رفته باشد که توان چالش سیاسی بورژوازی و تسخیر قدرت سیاسی را کسب کرده باشد. بر خلاف آن چه آنارشیست ها می گویند طبقه کارگر صرفا در سطح جدال روزمره خود با بورژوازی در سطح اقتصادی نخواهد توانست مناسبات کارمزدی را براندازد چرا که تحول مناسبات اقتصادی با منافع طبقات ممتاز جامعه در ضدیت است و هر قدر هم که الغاء سرمایه داری و برقراری یک شیوه تولید مبتنی بر تعاونی و همکاری و مالکیت اشتراکی عقلانی تر باشد، طبقات دارا و ممتاز در مقابل آن خواهند ایستاد و با تکیه بر زور دولتی چنین تلاش هایی را سرکوب خواهند کرد. تغییر مناسبات اقتصادی یعنی تجدید سازمان دهی نهادهای اصلی جامعه و طبقه کارگر برای این که بتواند دست به چنین عملی بزند، می بایست قدرت دولتی (یعنی منبع اصلی زور در جامعه)  را در اختیار داشته باشد. همه این نکات از بدایت ها و بدیهیات مارکسیزم کلاسیک است.

آیا پافشاری مارکسیزم کلاسیک بر جایگاه منحصر به فرد طبقه کارگر برای پیشروی سوسیالیزم به معنای چشم فرو بستن و بی اعتنایی به سایر اعتراضات، به انواع دیگر ستم و به بیانی تئوریک تر به سایر جنبش های اجتماعی غیر کارگری  است؟ تمام زندگی مارکس (مثلا برخوردش به جنبش استقلال طلبانه لهستان) و مارکسیست های بزرگ دیگر مانند لنین می گوید که این طور نیست. همان طور که تونی کلیف می گوید برای هر حزب و جریان کمونیست بدیهی است که در قامت ”تریبون ستم دیدگان“ ظاهر شود و این عبارت بیانگر رویکرد کمونیست ها به این امر است. پس مساله بر سر تبیینی است که مارکسیزم از جایگاه مبارزات  حق طلبانه اقشار و طبقات دیگر در نظام موجود و رابطه آن ها با جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر دارد. پس مساله اصلی در رابطه با این موضوع ، نه بحث بر سر نفس لازم بودن یا نبودن این امر که بر سر جایگاهی است که این گونه فعالیت ها برای کمونیست ها دارد و همین جایگاه مضمون و شیوه چنین فعالیت هایی را رقم می زند. به بیانی دقیق تر مساله بر سر دیدگاهی تحلیلی است که این رشته وظایف متنوع و ظاهرا واگرا را در یک کلیت منسجم (و نه فقط انسجام منطقی و تئوریک که انسجام طبقاتی) تبیین می کند و جایگاه و اولویتشان را چه در رابطه با یک دیگر و چه به خصوص با مبارزه برای آرمان سوسیالیزم معین می کند.

به دغدغه مطرح شده توسط کالینیکوس باز گردیم:  ارتباط و پیوند پاسخ ”جنبش های اجتماعی جدید“ به شکل های گوناگون ستم (در حق زنان،      سیاه پوستان ، هم جنس گرایان و …) با پیکار طبقه کارگر به خاطر سوسیالیزم چرا و از چه طریق برقرار می گردد؟ در پاسخ به این سوال می توان به دو محور کلی اشاره کرد:

– در وهله اول تلاش برای ایجاد وحدت مبارزاتی طبقه کارگر مداخله جویی در برخی از جنبش های اجتماعی غیر کارگری را ایجاب می کند. این   نکته ای است که کلیف در این فصل تاکید اصلی را بر روی آن می گذارد. این مداخله جویی از آن رو لازم است که در برخی از جنبش های اجتماعی، بخش هایی از طبقه کارگر با هویت دیگری (زن، سیاه پوست، فردی از ملت تحت ستم ، هم جنس گرا ، سیاه پوست و …) شرکت دارد و در برخی اوقات حتی این هویت دیگر بر هویت طبقاتیشان سایه می اندازد. به عبارت روشن تر وجود انواع ستمی که این جنبش ها واکنشی به آن هاست، وحدت طبقه کارگر را از بین می برد. برای تامین وحدت مبارزاتی خودش هم که شده طبقه کارگر در این امز ذی نفع است که این انواع ستم را برچیند و صف طبقاتی خود ا فشرده تر کند. بنا بر این نسبت به این که این قبیل جنبش ها چه مطالبات و چه اهدافی و چه مسیری را برای تحقق آن ها انتخاب می کنند کاملا ذی نفع است و باید مداخله جو باشد. یا به عبارتی دیگر چنان راه حل هایی را برای این جنبش ها توصیه کند که به تحکیم صف واحد طبقه کارگر منجر می شود.

– چند پاراگراف بالاتر به این موضوع اشاره شد که طیقه کارگر برای برانداختن مناسبات کارمزدی می بایست قدرت دولتی (یعنی منبع اصلی زور در جامعه) را در اختیار بگیرد. به عبارت دیگر مبارزه در عرصه سیاسی برای جنبش طبقه کارگر اجتناب ناپذیر و حیاتی است. یک ویژگی دیگر مناسبات طبقه کارگر با جنبش های حق طلبانه اقشار و طبقات دیگر اساسا از همین خصلت سیاسی مبارزه طبقاتی کارگران نتیجه می شود. این مورد هم به جنبش های دارای هم پوشانی با طبقه کارگر (که در بند اول به آن ها اشاره شد) مربوط است و هم در مورد جنبش های حق طلبانه ای که عموما به اقشار و طبقات غیرکارگر تعلق دارند (مثال تاریخی آن جنبش دهقانان است و امروزه جنبش دانشجویی یا نویسندگان و روشنفکران و …) . در مورد این قبیل جنبش ها طبقه کارگر از زوایه منافع دراز مدت سیاسی خود برای کسب قدرت سیاسی کاملا در این که این جنبش ها در شکل یک مبارزه انقلابی علیه دولت موجود جریان داشته باشند ذی نفع است. پس از این زاویه مناسبات طبقه کارگر با کلیه جنبش های حق طلبانه در سطح استراتژی سیاسی قرار دارد.

دقیقا در این عرصه است که یکی از ابعاد پر اهمیت لنینیسم آشکار می گردد. نخستین آموزه لنینیسم این است که مبارزه سوسیالیستی ، مبارزه علیه استثمار نیروی کار طبق تعریف مبارزه ویژه طبقه کارگر است و لاغیر. طبقات و اقشار دیگر در جامعه سرمایه داری مطالباتی دارند که تماما در چارچوب کاپیتالیسم شدنی است و خراشی به مالکیت خصوصی بورژوایی نمی اندازند (حتی ”سوسیالیزم دهقانی“ اواخر قرن نوزدهم اتوپی بیش نبود). اما همین مطالبات که با سرمایه داری به طور       علی العموم و انتزاعی هم خوانی دارند (در سطح تحلیلی)، چه بسا ممکن است سرمایه داری مشخص یک جامعه و دولت معین آن را تحت فشار قرار دهند (در سطح تاریخی و در موارد و شرایط مشخص). طبقه کارگر از هر لحاظ ذی نفع است که این جنبش ها به شکل مبارزه ای انقلابی و با مطالبه های سیاسی و اقتصادی برای تحقق اهداف خود همراه باشند که به دولت سرمایه داری موجود اعمال فشار کنند و به عبارت دیگر در مبارزه طبقه کارگر بر علیه دولت سرمایه داری به شکل متحد سیاسی او عمل کنند. حتی اگر مبارزه این  جنبش ها بر علیه دولت موجود اشکال انقلابی به خود بگیرد، در بهترین حالت و در ماهیت امر، مبارزه ای دموکراتیک است. مبارزه دموکراتیک (که بعضی آن را با روش مسالمت آمیز و اصلاح طلبانه و آشتی جویانه اشتباه می گیرند) به این معنا که با تحمیل خواسته هایی به سرمایه داری در عرصه اقتصادی و با عقب راندن نسبی رژیم سیاسی سرمایه داری، می توانند به خواسته های شان دست یابند. اما حضور و فشار همین جنبش ها می تواند در شکل دادن به توازن قوای بهتر سیاسی برای مبارزه طبقه کارگر یا نهایتا در خلق و تداوم وضعیت انقلابی که به طبقه کارگر امکان تعرض به دولت سرمایه داری را می دهد ، موثر باشد. پس در این جا باید به این دو نکته توجه داشت که اولا هر درجه از دموکراتیزه کردن عرصه سیاست به سود مبارزه سیاسی و اقتصادی طبقه کارگر است و ثانیا در شرایط بحران انقلابی، وجود صف وسیع و متحدی از جنبش های انقلابی شرط لازمی برای اقدام عملی برای پایین کشیدن بورژوازی از مسند قدرت است.

خلاصه کنیم: هر کمونیستی در قبال جنبش های اجتماعی غیر کارگری باید فعال باشد اما باید مرزبندی روشنی با سوسیالیستی جلوه دادن این مبارزات (یعنی تنزل و تقلیل سوسیالیزم به دموکراتیزم) از یک سو و چشم پوشیدن بر اهداف و مطالبات عینی این جنبش ها (و تلاش در جهت قالب کردن سوسیالیزم به عنوان اهداف عینی این جنبش ها) داشت. شیوه برخورد مارکسیست ها با جنبش های غیرکارگری باید بسیج توان آن ها را برای تعقیب استراتژی برای خواسته ها و اهداف خود این جنبش ها  مدنظر داشته باشد که از نظر عینی به تقویت موقعیت طبقه کارگر در مبارزه علیه نظام سیاسی و اقتصادی موجود منجر گردد. وظیفه فعالین کمونیست در این جنبش ها، مقابله با استراتژی طبقات دیگر و تبلیغ و جا انداختن استراتژی سیاسی طبقه کارگر است.

پس واضح است که وظیفه کمونیست های فعال در این جنبش های اجتماعی این است که مبارزات این قبیل جنبش ها در راستای مبارزه سوسیالیستی قرار بگیرند و یا به بیانی تئوریک هژمونی سوسییالیستی در این جنبش ها برقرار شود. حال اولا این تامین هژمونی به چه معناست؟ و ثانیا از چه طریق برقرار می شود؟

برای پاسخ به این سوالات نخست به شیوه های نادرست و ”چه نباید کرد“ ها می پردازیم:

– یک شیوه که رنگ و لعاب رادیکالی هم دارد این است که سوسیالیزم یه عنوان هدف اجتناب ناپذیر این جنبش های دموکراتیک تبلیغ شود (از    نمونه های آشنا مثلا این شعار: ”خودمختاری واقعی در سوسیالیزم به دست می آید ”به عنوان یک شعار و تبلیغ نادرست نه یک گزاره نادرست). لنین   این گونه شعارهایی را که حق ملل و سایر مطالبات دموکراتیک را در سرمایه داری غیر قابل تحقق  می دانستند ، ”کاریکاتور مارکسیزم“ می خواند. جا انداختن استراتژی سوسیالیستی در جنبش های دموکراتیک از معبر این تحریفات تئوریک گذر نمی کند. این تحریفات نتایج وخیمی دارد و از جمله با قلمداد کردن مبارزات اقشار غیرکارگر به عنوان مبارزه سوسیالیستی در همان پیچ اول از سوسیالیزم کارگران فاصله می گیرد و ”سوسیالیزم“ واقعا موجود و بین دو گیومه آنان، قالب کردن انواع دموکراتیزم تحت نام سوسیالیزم به طبقه کارگر خواهد بود. وانگهی با رادیکال نمایی یعنی جلوه دادن سوسیالیزم به عنوان هدف این جنبش ها، چنین موضعی بر سر یک دو راهی قرار خواهد گرفت:

 یا خواسته های عینی و جاری این جنبش ها را ”سوسیالیزم“ لقب دهد ( و این یعنی تنزل و تقلیل سوسیالیزم به دموکراتیزم در اشکال مختلف: آنتی امپریالیسم (در چپ پوپولیست یا اردوگاهی)، جمع جبری مطالبات جنبش های اجتماعی دموکراتیک (چپ نو و طرفداران جنبش های رنگین کمانی)، سکولاریزم و مدرنیسم (برخی شاخه های چپ رادیکال در ایران امروز)  و … )

یا این که مطالبات و اهداف جاری این جنبش ها را (که مطالبه حقوق سیاسی دموکراتیک، حقوق مدنی فردی و یا مثلا در مورد جنبش دهقانی شکل ویژه ای از مالکیت خصوصی است)  تخطئه کند و تلاش کند سوسیالیزم و برچیدن کاپیتالیزم را به منزله خواسته و هدف در این جنبش ها جا بیاندازد. در این شق طبیعی است که این موضع از طرف فعالین و بدنه چنین جنبش هایی مورد قبول واقع نگردد، منزوی شود و قدرت بسیج و سازمان دهی خود را یکسره از دست دهد. کمونیست ها ”استقلال“ جنبش های اجتماعی دموکراتیک را دقیقا در این معنا یعنی به رسمین شناختن امر و دستور کار مستقل و مشخص آن ها به رسمیت می شناسند و نه به معنای دور نگاه داشتن این جنبش ها از فعالیت های سیاسی و حزبی آن طور که برخی از فعالین آن ها تبلیغ می کنند.

پس تمام قدرت و قوت تجزیه و تحلیل مارکسیستی باید در این باشد که بتواند به این جنبش ها در عمل یعنی در عرصه مبارزه سیاسی و اجتماعی نشان دهد که اهداف دموکراتیک آن ها به پیگیرترین و جامع ترین وجه تنها با پشتیبانی از شعارها و خواسته ها یعنی با تسهیل پیشروی طبقه کارگر در جامعه تحقق می یابد.

– یک شیوه دیگر برای تامین هژمونی سوسیالیستی بر این جنبش ها ظاهرا این است که با تبلیغ جهان بینی کمونیستی و مارکسیزم آحاد فعال در این را هر چه بیشتر کمونیست کرد. در این جا بحث مهمی در عرصه ترویج دیدگاه های کمونیستی و آموزش مارکسیزم و جایگاه آن در مبارزه کمونیستی باز می شود که به طور اخص با فلسفه ترجمه و نگارش نوشته حاضر نیز مرتبط است بنا بر این توضیحاتی در رابطه با آن لازم به نظر    می رسد:

ترویج حهان بینی کمونیستی و کمونیست ساختن افراد مختلف یک وجه فعالیت روتین و تشکیک و تردیدناپذیر هر کمونیستی است. این که یک فرد کمونیست بر روی چه افرادی برای آموزش مارکسیزم نیرو می گذارد بستگی به شرایط مشخص محیط او دارد. به عنوان مثال در همین ایران، کمونیست ها در زندان یعنی در جایی که محدودیت همه جانبه حاکم بود حتی بر روی زندانبانان خودشان کار می کردند که در یک مورد مشهور منجر به فرار یک زندانی به همراه زندانبانش گردید. هدف ترویج جهان بینی کمونیستی، افراد هر فرد مستعد بسته به محیطی است که مروج در آن کار و زندگی می کند. این مساله نباید با تبلیغ استراتژی سوسیالیستی در جنبش های غیر کارگری خلط گردد چرا که دو حیطه جدا از هم هستند و مکانیزم ها و قانونمندی های متفاوتی بر آن ها حاکم است. اولی کار روتین و روزمره است و دومی در سطح استراتژی و تاکتیک ها مطرح می گردد. هیچ مارکسیستی نمی تواند ملاحظه ای نسبت به آموزش مارکسیزم و کمونیست ساختن افراد داشته باشد اما این نوع فعالیت ربطی به شیوه برخورد جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر به جنبش های طبقات و اقشار دیگر ندارد و به هیچ وجه جایگزین فعالیت برای تامین هژمونی طبقه کارگر در جنبش های غیر کارگری -که بار دیگر می گوییم که امری مربوط به سطح استراتژی است- نمی گردد. هر مارکسیستی می دادند که دگرگون کردن ایدئولوژیک توده های وسیع در این جنبش ها تنها در صورت تحول زیربنای اقتصادی جامعه یعنی پایان دادن به مناسبات سرمایه داری تازه می تواند آغاز شود و نمی تواند یک هدف استراتژیک برای امروز و در مرحله پیش از کسب قدرت دولتی باشد.  خلاصه کنیم: در عرصه تبلیغ سراسری وسیع، بدون شک تبلیغ باورهای پایه ای و جهان بینی کمونیستی و آموزش مارکسیزم یک کار روتین و هر روزه کمونیست هاست. اما تبلیغ و ترویج موضع سوسیالیستی  در قبال مسایل حاد جامعه و مسایل روزمره  و دغدغه های جنبش های اجتماعی      فی المثل در شرایط امروز جامعه ایران اهمیت ویژه ای دارد و ویژگی آن از این جا مایه می گیرد که لازمه تثبیت استراتژی سوسیالیستی تبلیغ مدام در خصوص روز جامعه از زاویه این استراتژی است.

برای جمع بندی نهایی، بحث را با یک مثال تاریخی مشهور خاتمه می دهیم: در فاصله فوریه تا اکتبر 1917 بلشویک ها توفیق یافتند قدم به قدم به هدف فتح قدرت دولتی توسط طبقه کارگر  نزدیک تر شوند و این امر بدون پشتیبانی دهقانان (یعنی حدود سه چهارم جمعیت روسیه آن روز) ممکن نمی شد. یادمان نرود که شوراهای مسکو و پتروگراد شوراهای سربازان و کارگران بودند و بدون رضایت و رای سربازان که در حقیقت ”دهقانان اونیفورم پوش“ بودند، حرکت به سمت کسب قدرت ممکن نمی شد. اما این توفیق نه نتیجه قلمداد کردن سوسیالیزم به عنوان هدف جنبش دهقانی بود و نه به هیچ وجه نتیجه گرویدن ناگهانی اکثریت آن ها به ایدئولوژی کمونیسم. آن چه حزب بلشویک را در شرایط دشوار داخلی و در دل یک جنگ بین المللی شایسته رهبری طبقه کارگر کرد، طرح یک استراتژی سیاسی درست (مبتنی بر یک تحلیل منسجم مارکسیستی از عمیق ترین روندهای جهانی و کشوری) و نیز این واقعیت بود که این استراتژی را قطب نمای فعالیت عملی خود قرار دادند یعنی در فعالیت سیاسی روزمره چه در عرصه تبلیغ و چه در عرصه سازمان دهی، در طرح شعارها، در قبول یا رد اتحادها، در پشتیبانی یا عدم پشتیبانی از کابینه های متعدد دولت موقت، به نحو منسجمی تحقق این استراتژی را تعقیب کردند. تا آن جا که به جلب جنبش های دیگر باز می گردد، بلشویک ها نه تنها پیگیری، صداقت و اصولی گری خود را به توده دهقانان نشان دادند بلکه با طرح شعارهای استراتژیک صحیح (مثل صلح به مردم، زمین به دهقانان،  نان به گرسنگان) به جنبش دهقانی نشان دادند که خواسته ها و اهداف آنان به سریع ترین وجه با قدرت گیری طبقه کارگر تامین می شود و قدرت گیری شوراها این امر را به سادگی ممکن می کند.

تونی کلیف
0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net