بهرام رحمانی
در جهان امروز تکنولوژی بهویژه هوش مصنوعیAI))، به حدی پیشرفت کرده است که اکنون قادرند بسیاری از کارهایی را که تا دیروز بشر انجام میداد آنها انجام دهند. در چنین وضعیتی، سئوال اساسی این است که آیا قرار است تکنولوژی مدرن در خدمت رفاه و سلامتی عمومی بشر باشد یا بر انسان سوار شود و زندگی آنها را نسبت به گذشته نیز سختتر کند؟!
محصول تازه تفكر انسان اين قابليت را يافت تا به تعداد افراد تكثير شود و در اختيار همه قرار بگيرد. اين تكثير و ضريب نفوذ بالا تنها فيزيكی نبود بلكه تكنولوژی ارتباطات و فناوری اطلاعات با تبديل دنيا به دهكدهای كوچك و ايجاد فضايی برای عرضه فرهنگها موجب شد تا بهتدریج نفوذ فرهنگهای غالب را بر فرهنگهای منفعل در فضای مجازی را شاهد باشيم. اما اين روند چگونه رخ داد؟
شاید تبلیغات و صحبتهایی که این روزها در خصوص هوش مصنوعی، همگی خبر از یک اتفاق ناخوشایند در دنیای کسب و کار داده باشد. اما لازم است تا واقعبینانه تمام جزئیات تغییر را مدنظر داشته باشیم. عدم مقاومت در مقابل تغییرات، راز و رمز رشد همه ماست. مهم آنست که بشر بتواند تغییرات را در مسیر خدمت به بشر و به راه درست آزادی و برابری همگانی هدایت کرد.
از هماکنون شاهدیم که دولتها و شرکتهای پیشرفت سرمایهداری از تکنولوژی مدرن، همواره در راستای منافع طبقاتی و رقابتی خود، از جمله در عرصه تسلیحات خطرناک و کشتار جمعی بهرهبرداری میکند.
یک تحقیق جدید که اخیرا در مجله علوم رفتاری منتشر شده، نشان داده که کاهش هفته کاری به چهار روز، به شکل قابلتوجهی نیک زیستی افراد را بهبود میبخشد.
پژوهشگران کالج بوستون چهار شاخص کلیدی را در ۱۴۱ شرکت در ایالات متحده، بریتانیا، استرالیا، کانادا، ایرلند و نیوزیلند بررسی کردند: فرسودگی شغلی، رضایت شغلی، سلامت جسمی و روانی.
«ون فن»، نویسنده اصلی این مطالعه به بیبیسی میگوید: «بهبودهای بزرگی در رفاه کارگران مشاهده کردیم.» او میافزاید: «شرکتها نیز شاهد افزایش بهرهوری و درآمد بودند. حالا که این مطالعه به پایان رسیده، ۹۰ درصد از شرکتهایی که در این مطالعه دخیل بودند، تصمیم گرفتهاند هفته کاری چهار روزه را ادامه دهند.»
این یافتهها به مجموعه رو به رشدی از تحقیقات اضافه میشود که کاهش روزهای کاری را با سلامت بهتر، توازن کار و زندگی مطلوبتر و رضایت کلی بیشتر از زندگی مرتبط میدانند. این نتایج پس از مطالعه اخیر دیگری منتشر میشود که نشان داده ساعات کاری طولانی ممکن است ساختار مغز را تغییر دهد.
در دنیای امروز، هوش مصنوعی (AI)بهعنوان یک نیروی تحولآفرین در حال پیشرفت است و تاثیرات عمیقی بر زندگی و کار و فعالیتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ما میگذارد. این تغییرات، سئوالاتی درباره نقش انسانها در کنار این فناوری پیشرفته مطرح میکند: آیا هوش مصنوعی همکار ماست یا رقیب ما در بازار کار؟ برای پاسخ به این پرسش، لازم است که ابعاد مختلف این موضوع را بررسی کنیم.
هوش مصنوعی میتواند بهعنوان یک همکار موثر در حرفههای مختلف عمل کند. در پزشکی، برای مثال، الگوریتمهای هوش مصنوعی قادرند دادههای پیچیده پزشکی را تجزیه و تحلیل کنند و به پزشکان در تشخیص بهتر و سریعتر کمک کنند. این نوع همکاری نه تنها دقت درمانها را افزایش میدهد، بلکه زمان تصمیمگیری را نیز کاهش میدهد. الگوریتمهای یادگیری ماشین میتوانند از روی دادههای بالینی و تصویربرداریهای پزشکی، الگوهای بیماری را شناسایی کرده و به پزشکان در انتخاب بهترین روشهای درمانی یاری رسانند. این بدان معناست که هوش مصنوعی به پزشکان امکان میدهد تا تمرکز بیشتری بر روی بیمار داشته باشند و زمان بیشتری را صرف مراقبت از آنها کنند.
علاوه بر پزشکی، هوش مصنوعی در حوزههای دیگر نیز کارایی و دقت را بهبود میبخشد. بهعنوان مثال، در صنعت مالی، الگوریتمهای هوش مصنوعی میتوانند الگوهای معاملاتی را شناسایی کرده و به سرمایهگذاران در تصمصمگیریهای بهینه یاری رسانند. همچنین، در حوزه تولید، هوش مصنوعی میتواند به بهینهسازی فرآیندهای تولیدی و کاهش هدررفتها کمک کند.
قوانین کار و فرهنگ سازمانی ایالات متحده ایجاب میکند که کارمندان ۸ ساعت در روز و بهعبارتی ۵ روز در هفته کار کنند. «دالی پارتون»، این زمانبندی را در قطعه آهنگین ۱۹۸۰ خود با عنوان «۹ تا ۵» به یادگار گذاشته است. این برنامهریزی صرفا نوعی قرارداد و هنجار اجتماعی است ولی خیلیها تصور میکنند که همیشه چنین بوده است. واقعیت آن است که همیشه اینطور نبوده است. از جنگ جهانی دوم زمانبندی کار به این شکل درآمده و در قالب قانونی ۸ ساعته ماندگار شده است.
در این باب که چگونه ایالات متحده به استاندارد ۸ ساعته رسیده، میتوان گفت صرفا نتیجه تلاش یک اتحادیه، یک صنعت، یک شرکت یا روی کار آمدن یک قانون خاص نبوده است، بلکه مسیری دراز و پرپیچوخم را پیموده و مبارزات و خانفشانیهای کارگری، اقدامات حمایتی، سازشهای سیاسی و رقابتهای اقتصادی را از سر گذرانده و به اینجا رسیده است.
واقعیت آن است که روز کاری ۸ ساعته در گذر سالیان و با از سر گذراندن چالشهای بیشمار حاصل شده است.
«بنجامین هانیکات»، مورخ اقتصادی و استاد دانشگاه آیووا در اینباره توضیح میدهد که بهطور کلی از دهه ۱۸۰۰ تا جنگ جهانی دوم -و با روندی بسیار نزولی در طول دهه ۱۹۲۰– از ساعتهای روز کاری کاسته شد. باید توجه داشت که این روند نزولی از سطح نسبتا بالایی از کار روزانه و هفتگی آغاز شد.
به گفته «رابرت واپلس»، اقتصاددان و استاد دانشگاه ویک فارست – که جدول زمانی دقیقی در مورد تکامل ساعات کار در ایالات متحده برای انجمن تاریخ اقتصادی ترسیم کرده است – ، در اواسط دهه ۱۸۰۰، کارِ بیش از ۷۰ ساعت در هفته پدیدهای رایج بوده و با توجه به اینکه در آن مقطع زمانی، مردم معمولا ۶ روز در هفته کار میکردند، کار روزانه به چیزی حدود ۱۲ ساعت جانفرسا میرسید.
در اوایل قرن بیستم، نمونههایی وجود داشت که مردم متحمل ساعتهای کاری طولانیتری میشدند. بهعنوان مثال در پایان جنگ جهانی اول، کارگران کورههای بلند در صنعت فولاد معمولا ۸۴ ساعت در هفته کار میکردند. «این ساعتهای غیرعادی و طولانی تنبیه بسیاری از محکومیتها و موضوع اصلی اعتصابی بود که در سپتامبر ۱۹۱۹ آغاز شد.
هرچند اعتصاب کارگران با شکست مواجه شد، اما ۴ سال بعد، US Steel «شرکت فولادسازی آمریکایی» روز کاری خود را از ۱۲ ساعت به ۸ ساعت کاهش داد.»
در این بین، برخی کارفرمایان در مقابل پیشنهاد روز کاری ۶ ساعته، مقاومت نشان ندادند. در سال ۱۹۳۶ «شرکت خودروسازی فورد»، به مدیریت هنری فورد بر آن شد تا روز کاری ۸ ساعته و کار هفتگی ۵ روزه را در پیش بگیرد. کمی بعد در خلال رکود بزرگ و بیکاری فزاینده، ایده ۶ ساعت کار در هفته مورد توجه قرار گرفت.
در اثر معروف هانیکات با عنوان «روز شش ساعته کلاگ» نیز داستان از این قرار است که کارفرمایی به نام کلاگ در سال ۱۹۳۰ تصمیم میگیرد با قدری کاهش در سطح دستمزد کارگران، شیفتهای ۶ ساعته را جایگزین شیفتهای ۸ ساعته سازد. این اقدام دست او را باز گذاشت تا کارمندان جداشده را دوباره به کار دعوت و افراد جویای کار را استخدام کند.
او تصور میکرد خلاصی کارگران از ساعات کار طولانی و پس دادن زمان به آنها «خیر اجتماعی» محسوب میشود.
ابداع کلاگ استقبال ملی را برانگیخت و دیری نپایید که انبوهی از درخواستها برای تصویب قانون روز کاری شش ساعته به دولت فدرال ارسال شد ولی لایحهای که با هدف ۳۰ ساعت کار هفتگی در سنا تصویب شده بود، در مجلس با شکست مواجه گشت.
بلافاصله پس از این رخداد در سال ۱۹۳۳، رییسجمهور وقت «فرانکلین دلانو روزولت»، «قانون ملی احیای صنعتی» (NIRA) را امضاء کرد که بر اساس آن کارفرمایان توافقنامههایی داوطلبانه برای ۳۵ تا ۴۰ ساعت کار و پرداخت حداقل دستمزد بین ۱۲ تا ۱۵ دلار در هفته منعقد ساختند.
دو سال بعد، دیوان عالی حکم داد که NIRA به دلیل سرپیچی از مقررات مربوط به ذبحِ مرغ، مغایر با قانون اساسی است. در نتیجه قانون ملی احیای صنعتی ۱۹۳۳ (NIRA)که جزء اصلی توافقنامه جدید رییس جمهور فرانکلین دی، روزولت محسوب میشد، خلاف قانون اساسی اعلام شد و پروندهای که به سبب آن حکم صادر شد، «پرونده مرغ فاسد» نام گرفت
درخواست کارگران کماکان این بود که «استانداردهای کار منصفانه» قانونی شود.
با وجود ابطال NIRA، قانونگذاران و اتحادیهها به تلاش برای بهبود شرایط کار ادامه دادند. در اواخر دهه ۱۹۳۰، قانونی روی کار آمد که علاوه بر تعیین حداقل دستمزدِ فدرال و تبصرههایی برای تلطیفِ کار کودکان، چیزی را که امروزه به عنوان ۸ ساعت کار روزانه و ۵ روز کار هفتگی میشناسیم، در سراسر جهان به رسمیت شناخت.
در سال ۱۹۳۸، روزولت «قانون استانداردهای کار منصفانه» را امضاء کرد که بر اساس آن کارفرما موظف شد به کارمندانی که بیش از ۴۰ ساعت در هفته کار میکنند اضافه کاری پرداخت کند.
«روز ششساعته کلاگ»، که در آغاز با استقبال کارگران روبهرو شده بود، دولت مستعجل بود و دوامی نیافت.
چین به فرهنگ کاری «۹۹۶»، معروف است. جایی که کارمندان از ۹ صبح تا ۹ شب، شش روز در هفته کار میکنند. در بخشهای رو به رشد فناوری و مالی هند، کارمندان اغلب با فشار بیامان برای کار طولانی و نامنظم برای پاسخگویی به تقاضای جهانی روبهرو هستند.
پروفسور فن میگوید: «در کشورهایی مانند چین، هند، آمریکا و بریتانیا، ساعات کاری طولانی نشانه افتخار محسوب میشود.»
در ژاپن، اضافهکاری بدون حقوق آنقدر رایج است که این کشور واژهای مخصوص برای مرگ ناشی از کار بیش از حد دارد: کاروشی.
در ژاپن سالانه حدود ۲۰ هزار نفر جان خود را بر اثر خودکشی از دست میدهند و این کشور یکی از بالاترین نرخ را در این زمینه در میان کشورهای صنعتی دنیا دارد.
بر اساس آمارهای ارائه شده در سال ۲۰۱۵ میلادی، ۱۸ و نیم نفر در هر صد هزار نفر در ژاپن خود را کشتهاند.
دولت ژاپن گفته است قصد دارد تا سال ۲۰۲۵ میلادی این رقم را به زیر ۱۳ خودکشی در هر ۱۰۰ هزار نفر برساند.
تعداد کسانی که در سال ۲۰۱۶ میلادی در این کشور جان خود را گرفتند نزدیک به ۲۲ هزار نفر بود. بر اساس برنامه دولت ژاپن، به غیر از کاهش ساعات کاری، اقداماتی مانند اجتناب از آزار و اذیت کارمندان توسط مدیرانشان که ممکن است به خودکشی منجر شود هم در دستور کار قرار گرفته است.
وزارت کار ژاپن در سال 2016، فهرستی از کارفرمایان و شرکتهایی منتشر کرده که تخلفاتی در زمینه اضافه کاری «غیرقانونی» داشتهاند. ۳۰۰ شرکت در این لیست جای گرفتهاند.
بر اساس دادههای سازمان بهداشت جهانی، در سال ۲۰۱۵ میلادی بالاترین نرخ خودکشی در جهان مربوط به کشور سریلانکا بوده است.
در این سال نزدیک به ۳۵ نفر در هر صد هزار نفر دست به خودکشی زدهاند که مجموع زنان و مردان را شامل میشود.
افغانستان در مقایسه با ایران و تاجیکستان بالاترین نرخ خودکشی را در سال ۲۰۱۵ داشته است.
هیروشی اونو، کارشناس بازار کار و فرهنگ محیط کاری در ژاپن، میگوید: «در ژاپن، کار فقط کار نیست. تقریبا یک آیین اجتماعی است.» او میگوید: «مردم زود میآیند و دیر میروند، حتی اگر واقعا کاری نباشد. فقط برای نشان دادن تعهد میمانند. این یک نمایش است. مثل هنرهای رزمی، روش خاصی برای انجام آن وجود دارد.»
وی توضیح میدهد که فرهنگ جمعگرایی ژاپن این رفتار را تقویت میکند و میگوید: «انگ اجتماعی شدیدی علیه مفت سواری وجود دارد. اگر کسی شروع کند به گرفتن مرخصی روز جمعه، دیگران فکر میکنند چرا او میتواند امروز از کار فرار کند؟»
شاید برای بسیاری شگفتآور باشد که حتی مزایای قانونی مانند مرخصی پدری در ژاپن اغلب استفاده نمیشود.
اونو میگوید: «مردان میتوانند تا یک سال مرخصی پدری بگیرند، اما تعداد بسیار کمی این کار را میکنند. آنها نمیخواهند همکارانشان را به زحمت بیندازند.»
با این حال، پروفسور ون فن، معتقد است که تحقیقهایی مانند مطالعه او در حال تغییر دیدگاهها حتی در مکانهایی با سنتهای قوی کار بیش از حد هستند.
در ایسلند، نزدیک به ۹۰ درصد از مردم اکنون ساعات کاری کمتر دارند یا حق کوتاه کردن هفته کاری را دارند.
تحقیقهایی در چندین کشور از جمله آفریقای جنوبی، برزیل، فرانسه، اسپانیا، جمهوری دومینیکن و بوتسوانا انجام شده یا در حال انجام است.
اوایل امسال، توکیو اجرای آزمایشی هفته کاری چهار روزه برای کارمندان دولت را آغاز کرد. دوبی نیز طرح مشابهی را برای نیروی کار دولتی خود در تابستان به اجرا در آورد. در همین حال، از اکتبر ۲۰۲۵، کره جنوبی هفته کاری 5/4 روزه را در ۶۷ شرکت آزمایش خواهد کرد.
کارن لو، مدیرعامل شرکت هفته ۴ روز کاری جهانی میگوید: «از زمان کووید، تعداد بیشتری از مردم احساس میکنند کار و زندگیشان هماهنگ نیست و این روند برگشتپذیر نیست.» سازمان او، به شرکتهای سراسر جهان از برزیل تا نامیبیا و آلمان کمک میکند مدل چهار روزه را آزمایش کنند.
یکی از موفقترین نمونههای او یک اداره پلیس در شهر گلدن، کلرادو، با ۲۵۰ کارمند است. پس از اجرای هفته کاری چهار روزه، هزینه اضافهکاری نزدیک به ۸۰ درصد کاهش یافته و استعفاها نصف شده است.
لو میگوید: «اگر این طرح بتواند در یک اداره پلیس با افسران گشت و پاسخ به موارد اضطراری جواب بدهد… همهجا میتواند کار کند.»
او میافزاید: «وقتی اولین مطالعه را در ۲۰۱۹ شروع کردیم، فقط چند شرکت علاقهمند بودند. حالا هزاران شرکت شدهاند.»
کارن لو میافزاید: «شواهد وجود دارد. تنها عنصر گمشده، درک درست است.»
در سال ۲۰۱۹، مایکروسافت ژاپن یک هفته کاری چهار روزه را آزمایش کرد و افزایش ۴۰ درصد فروش به ازای هر کارمند نسبت به سال قبل را تجربه کرد. با این حال، شرکت تصمیم نگرفت این تغییر را دائمی کند.
لو میگوید شرکتهای بزرگ با پیچیدگی بیشتری روبهرو هستند، چون بخشهای متعددی دارند و در کشورهای مختلف و مناطق زمانی گوناگون فعالیت میکنند.
آفریقای جنوبی در میان کشورهایی با بالاترین سطح مشکلات روانی در جهان است. تیم ۵۶ نفره شارل از قرار گرفتن دائمی در معرض تروما، حجم بالای پروندهها و کمبود منابع به لحاظ عاطفی تحلیل رفته بودند.
او تصمیم گرفت با وجود مخالفت مدیران ارشد و شک و تردید تیم خودش هفته کاری چهار روزه را آزمایش کند. او میگوید: «فکر میکردند هرگز جواب نمیدهد. اما جواب داد و نتایج فوقالعاده بود.»
در سال قبل از آزمایش، تیم ۵۱ روز مرخصی استعلاجی ثبت کرده بود. در طول شش ماه اجرای هفته کاری چهار روزه، این عدد به تنها چهار روز کاهش یافت.
کارکنان گزارش دادند که خواب بهتری دارند، بیشتر ورزش میکنند و فرصت دنبال کردن علایق شخصی پیدا کردهاند.
شارل میگوید: «آنها آخر هفتهها را با خانواده گذراندند به جای اینکه کارهای عقبافتاده خانه را انجام دهند.» او میگوید: «فکر میکردم بیشترشان از زمان اضافه برای کار خصوصی و کسب درآمد بیشتر استفاده کنند اما فقط یکی این کار را کرد.»
شارل معتقد است که بهبود وضعیت کارکنانش آنها را در کارشان بهتر کرده است. به گفته شارل «آنها متمرکزتر و همدلتر بودند. واقعا به مراقبت بهتر از دانشجویان منجر شد.»
با این حال، این نوع تغییر همهجا عملی نیست.
پروفسور ون فن میگوید: «ساختار صنعتی یک کشور و توسعهیافتگی آن اهمیت دارد.»
کارن لو میگوید: «در آفریقا، بسیاری از کارگران در کشاورزی، معدن یا بخشهای غیر رسمی کار میکنند.» او اضافه میکند: «آنها اصلا در بحث انعطافپذیری کاری حضور ندارند.»
مشاغل کممهارت و یدی سختتر بازطراحی میشوند و کارفرمایان این بخشها اغلب بهجای بازنگری در برنامه کاری، به دنبال حداکثر کردن سود هستند. با این حال، پیشرفتهایی در حال وقوع است.
مطالعه پروفسور فن شامل شرکتهایی در ساخت و ساز، تولید و مهمانداری هم بود و برخی موفقیتهایی در این زمینه گزارش کردند.
پروفسور ون میگوید: «میتواند در طیف وسیعی از بخشها جواب دهد، اما نمیخواهم هفته کاری چهار روزه را به عنوان درمان همه مشکلات معرفی کنم.» او میگوید: «این نسخه واحد برای همه نیست.»
کارشناسان متفق هستند که بزرگترین نیروی پشت این تغییر از سوی نسلهای جوان خواهد بود.
یک نظرسنجی جهانی در ۲۰۲۵ نشان داد که برای اولین بار، توازن کار و زندگی مهمتر از حقوق شده است.
در کره جنوبی، بسیاری از کارگران جوان میگویند حاضرند در ازای هفته کوتاهتر، کاهش حقوق را بپذیرند.
پروفسور فن میگوید: «میبینیم که مقاومت در حال افزایش در میان نسلهای جوان است. آنها دیدگاههای کاملا متفاوتی درباره هدف کار و آنچه از زندگی میخواهند، دارند.»
پروفسور فن، اضافه میکند جنبشهایی مانند استعفاهای گسترده پس از همهگیری، انجام حداقل وظایف شغلی، و رد فرهنگ کار بیش از حد، نشان میدهد کارگران جوان راههایی برای بیان نارضایتی و رد فرهنگ فرسودگی پیدا میکنند. با گذر زمان، این تغییرات میتواند هنجارهای محل کار را دگرگون کند.
در ژاپن، هیروشی اونو همین حالا نیز نشانههایی از تغییر میبیند. اونو میگوید: «سی درصد از مردان ژاپنی اکنون مرخصی پدری میگیرند. قبلا این عدد تقریبا صفر بود.» او میگوید: «این نشان میدهد مردم رفاه خود را بیشتر در اولویت میگذارند.»
کارن لو هم موافق است و میگوید: «برای اولین بار، کارکنان واقعا شروع به مقاومت کردهاند. و هرچه جوانتر باشند، بیشتر خواهان تغییرند.»
او معتقد است که شتاب این روند در حال افزایش است.
در تصویر به روشنی اهمیت ساعت کار هشت ساعته بر سلامت و رفاه انسان با شعار معروف «هشت ساعت کار، هشت ساعت استراحت، هشت ساعت خواب» مطرح میشود. 1810
آنچه که در بالا گفته شد مربوط به سالهای اخیر است اما تاریخچه تصویب هشت ساعت کار روزانه بسیاری طولانی است و بحث آن، حتی به قرن 1800 هم کشیده میشود.
تاریخچه ۸ ساعت کار روزانه به جنبش کارگری قرن نوزدهم، بهویژه با شعار معروف «هشت ساعت کار، هشت ساعت تفریح، هشت ساعت خواب» رابرت اوون در سال ۱۸۱۷ بازمیگردد.
در حقیقت ریشه جنبش خواهان روز کاری هشت ساعته به اعتراضات کارگری در دهه ۱۸۰۰ بازمیگردد. این جنبش در پاسخ به ساعات کار طولانی در دوران انقلاب صنعتی شروع شد و رابرت اوون در سال ۱۸۱۷ شعار «هشت ساعت کار، هشت ساعت استراحت، هشت ساعت خواب» را ابداع کرد.
در طول انقلاب صنعتی بریتانیا، ساعت کاری کارگران در کارخانهها اغلب ۱۰ تا ۱۶ ساعت در روز و شش روز در هفته بود.
رابرت اوون، یک فعال کارگری سوسیالیست، در سال ۱۸۱۷ شعار «هشت ساعت کار، هشت ساعت تفریح، هشت ساعت خواب» را ابداع کرد و خواستار روز کاری ۸ ساعته شد.
اوج این جنبشها در تظاهرات ۱ مه ۱۸۸۶ در آمریکا بود که منجر به روز جهانی کارگر(اول ماه مه) شد.
در ۱۸۶۶، انجمن بینالمللی کارگرن در ژنو، این روز کاری هشت ساعته را در بیانیه تاسیس خود آورد. کارل مارکس، در کتاب سرمایه افزایش ساعت کاری را سبب کاهش سلامت کارگران و در نتیجه توقف پیشرفت اخلافی و فیزیکی بشر میداند.
در ۱ مه ۱۸۸۶، کارگران آمریکایی برای رسیدن به روز کاری هشت ساعته دست به اعتصاب و تظاهرات گسترده زدند. بهدنبال این تظاهرات، روز اول ماه مه به عنوان روز جهانی کارگر شناخته شد و به نمادی از مبارزه برای حقوق کارگران تبدیل شد.
پس از انقلاب ۱۸۴۸، کاهش ساعات کاری به یکی از اهداف اصلی منشورگرایان تبدیل شد. در سال ۱۸۸۶، کارگران آمریکایی در اعتراض به ساعات کاری طولانی، دست به اعتصاب زدند که به «اعتصابهای اوله ماه مه» معروف شد.
در سال ۱۸۶۶، انجمن بینالمللی کارگران در ژنو این ایده را در بیانیه خود گنجاند.
پس از جنگ جهانی اول، سازمان بینالمللی کارILO))، کار تاسیس شد و در کنوانسیون ساعات کار ۱۹۱۹، روز کاری ۸ ساعته را به رسمیت شناخت.
تا آنجا که به آمریکا برمیگردد اگر کمی به عقب برگردیم، در اواسط دهه ۱۸۰۰ میلادی کار بیش از ۷۰ ساعت در هفته در آمریکا امری رایج به حساب میآمد. با توجه به اینکه در آن زمان مردم معمولا شش روز در هفته کار میکردند، میزان کار به ۱۲ ساعت در روز میرسید.
این در حالی بود که افراد در پارهای مشاغل حتی بیشتر از این ساعت کار میکردند. بهعنوان مثال، در پایان جنگ جهانی اول، کارگران کورههای بلند در صنعت فولاد معمولا ۸۴ ساعت در هفته کار میکردند. این ساعتهای غیرعادی و طولانی موضوع اصلی اعتصابی بود که در سپتامبر سال ۱۹۱۹ آغاز شد. آن اعتصاب شکست خورد، اما چهار سال بعد صنایع فولاد ایالات متحده روز کاری خود را از دوازده ساعت به هشت ساعت کاهش داد.
این تصمیم آغازگر روند نزولی قابلتوجهی شد که «کارفرمایان پیشگام» آن را شروع کردند. در سال ۱۹۲۶ شرکت خودروسازی فورد، تحت هدایت هنری فورد، یک هفته کاری پنج روزه شامل ۸ ساعت کار در روز را پایه گذاشت.
اندکی بعد و در پی رخداد موسوم به رکود بزرگ در سال ۱۹۲۹، که با نرخ بیکاری بالا همراه بود، ایده ۶ ساعت کار در روز نیز مورد توجه قرار گرفت. در واقع در سال ۱۹۳۰ این ویل کیت کیلوگ، بنیانگذار غلات صبحانه و صنایع غذایی «کیلوگ»، بود که تصمیم گرفت به جای شیفتهای هشت ساعته شیفتهای شش ساعته را با مقداری کاهش در دستمزد کارگران ایجاد کند.
این اقدام به شرکت کیلوگ اجازه داد تا کارکنانی را که بیکار شده بودند دوباره استخدام کند و همچنین افراد متقاضی شغل دیگری را به خدمت بگیرد. آقای کیلوگ در مجموع اما این کار را به عنوان یک کار مثبت اجتماعی میدید.
این حرکت صنایع غذایی کیلوگ توجهها را جلب کرد و به زودی فشاری برای تصویب قانون فدرال درباره لزوم ایجاد یک روز کاری شش ساعته به وجود آمد. با این وجود، لایحهای که با هدف ایجاد ۳۰ ساعت کار در هفته در سنا تصویب شده بود در مجلس نمایندگان با شکست مواجه شد و ناکام ماند.
بلافاصله پس از آن، در سال ۱۹۳۳، رییس جمهور تازه منتخب فرانکلین روزولت قانون ملی احیای صنعت را امضا کرد که بر اساس آن کارفرمایان موافقتنامههای داوطلبانهای را برای برقراری هفته کاری ۳۵ تا ۴۰ ساعته در هفته و پرداخت حداقل دستمزد ساعتی بین ۱۲ تا ۱۵ دلار برای هر ساعت منعقد کردند.
دو سال بعد اما دیوان عالی آمریکا در پی شکواییهای در صنعت مرغداری، این قانون را مغایر با قانون اساسی تشخیص داد. علیرغم باطل شدن قانون ملی احیای صنعتی، قانونگذاران و اتحادیهها به تلاش برای بهبود شرایط کار ادامه دادند.
در اواخر دهه سی میلادی، آنها سرانجام موفق شدند علاوه بر تعیین نظام پرداخت حداقل دستمزد و وضع مقررات برای حمایت از کار کودکان، چیزی را که امروزه بهعنوان هشت ساعت کار روزانه برای پنج روز در هفته میشناسیم، در سراسر جهان ایجاد کنند.
قانون استانداردهای کار منصفانه(Fair Labor Standards Act) در سال ۱۹۳۸ در ایالات متحده تصویب شد که کارفرمایان را ملزم میکرد برای کار بیش از ۴۰ ساعت در هفته، اضافه کاری بپردازند.
در سال ۱۹۳۸، رییس جمهور روزولت قانونی را برای استاندارد کار منصفانه امضاء کرد که به موجب آن کارفرمایان باید به کارمندانی که بیش از ۴۰ ساعت در هفته کار می کنند، اضافهکاری پرداخت میکردند.
در آن سو، اما کار روزانه ۶ ساعت نیز در شرکت مواد غذایی کیلوگدوام نیاورد. در اواخر دهه پنجاه میلادی بخش عمده کارکنان آن شرکت تصمیم گرفتند کار روزانه هشت ساعته را از سر بگیرند و اینگونه به یک روز کاری طولانیتر بازگشتند. در واقع آنها نشان دادند که نیاز به پول بیشتر، بر چشمانداز ساعات کوتاهتر کاری اولویت پیدا کرده است.
امروزه وضع تعادل میان ساعات کار و صرف اوقات فراغت برای بسیاری از بزرگسالان به مسئلهای پراهمیت تبدیل شده است. وقوع همهگیری کووید–۱۹ و گذراندن وقت بیشتر در کنار خانواده، بسیاری را به این نتیجه رسانده است که پیشتر به بخشهای مهمی از زندگیشان به اندازه کافی اهمیت نمیدادهاند.
بنجامین هانیکات، مورخ اقتصادی و استاد دانشگاه آیووا، در این باره میگوید: «تجربه این بیماری همهگیر زنگهایی را در ذهنها به صدا در آورد. افراد اکنون با خود میگویند ممکن است راهی وجود داشته باشد که بتوانم بهتر زندگی کنم و همزمان کارم را هم انجام دهم.»
سرانجام این روز کاری ۸ ساعته به یک الگوی استاندارد در جهان تبدیل شد و به تدریج در فرهنگ کاری کشورها نهادینه گردید.
امروزه، روز کاری ۸ ساعته به یک الگوی سنتی در اکثر کشورها تبدیل شده است، هرچند که برخی شرکتها برنامهها و ساعات کاری متفاوتی را برای افزایش بهرهوری معرفی کردهاند.
مارکس در آثارش استدلال میکند کارگری که در نظام سرمایهداری کار میکند، از انواعی از خود بیگانگی رنج میبرد. به تعبیری که میتوانیم از صوفیان مسلمان چون مولوی وام بگیریم مارکس میگوید در نظام سرمایهداری کارگر «ازاصل خویش دور میشود.» اولین نوع از خود بیگانگی، یا دور ماندن اجباری کارگران از اصل خویش، آن است که کارگر بلافاصله پس از تولید یک کالا، از آنچه تولید کرده، جدا میشود. نوع دوم از خودبیگانگی آن است که سرمایهداری از انسانها میخواهد که به صورت کور، و نه مطابق نیازهایی که برخاسته از هویت طبیعی انسانی آنهاست، تولید کنند. جنبه دیگر از خودبیگانگی کارگر آن است که در این نظام، روابط دادو ستد، جایگزین رابطه براساس برآوردن متقابل نیازها میشود.
ازاین نوشتههای مارکس آشکار است که او تنها کارگران یدی را کارگر نمیداند، چرا که «کار» را به صورت مجموعهای از کار اجتماعی میبیند که نه تنها کارگر یدی، بلکه مهندس، تکنیسین و بخشی از مدیریت در آن شرکت دارند.
مارکس در نوشتههای دیگر خود نه تنها یک آموزگار، بلکه یک مدیر مدرسه و حتی خوانندهای را که در کاباره میخواند یا نویسندهای را که در ازای دریافت مزد برای موسسهای خصوصی مینویسد عضوی از طبقه کارگر میداند.
مارکس هدف نخست اتحادیههای کارگری را «حفظ سطح دستمزدها» و هدف والاتر و درازمدت اتحادیهها را ایجاد و حفظ وحدت کارگران در برابر سرمایهداران میداند.
وی میگوید اقتصاددانان لیبرال این نقد را به تشکیل اتحادیههای کارگری وارد کردهاند که این اتحادیهها برای دفاع از دستمزدها تشکیل میشوند ولی کارگران بخش مهمی از دستمزدشان را صرف فعالیت این اتحادیهها میکنند و این نقض غرض است.
اما مارکس به اقتصاددانان انگلیسی توضیح میدهد: این اتحادیهها، مهمترین ابزار کارگران برای جنگ داخلی با بورژوازیاند. بهنظر مارکس، «تشکل کارگران، همین که به این نقطه برسد، خصلتی سیاسی به خود میگیرد.»
مارکس در دفاع از اتحادیههای کارگری به منتقدان این اتحادیهها یادآور میشود رشد صنعت مدرن با رشد تشکلهای کارگری ملازم بوده و درجه رشد این تشکلها در هر کشوری، ملاکی برای تعیین رتبه آن کشور در سلسلهمراتب بازار جهانی است.
وی در اثبات مدعایش مینویسد: «انگلستان که صنعتش بالاترین درجه رشد خود را بدست آورده است، از بزرگترین و سازمانیافتهترین تشکلها برخوردار است.»
مارکس در بحث خود درباره «ارزش نیروی کار» به پدیده «بیگاریکشان» در تمام مشاغل در شهر لندن میپردازد و در تعریف این پدیده مینویسد:
«بیگاریکش کسی است که متعهد میشود مقدار معینی کار را با قیمت متعارف تحویل صاحب کار دهد، اما آن کار را با قیمت پایینتری از دیگران بیرون میکشد. تفاوت این دو قیمت، که سود بیگاریکش را تشکیل میدهد، از بیگاری کارگرانی بیرون کشیده میشود که عملا کار را انجام دادهاند، و بیانگر چیزی نیست جز تفاوت بین ارزش نیروی کار که صاحب کار اول(به بیگاریکش) میپردازد و قیمت پایینتر از ارزش نیروی کار که بیگاریکش به کارگران میپردازد.»>»
مارکس در استدلالهای موثر خود دربارۀ ارزش کار و ارزش نیروی کار، اهمیت «زمان» در زندگی انسان را یادآور میشود درخواست اتحادیههای کارگری برای کاهش «زمان کار روزانه» را از 14 ساعت و 12 ساعت و 10 ساعت به 8 ساعت، تلاشی برای جلوگیری از نابودی انسانیت کارگران میداند.
وی در «دستمزد، سود و قیمت» میگوید: «زمان جایگاه رشد انسان است. انسانی که زمان آزادی برای صرف کردن ندارد، تمام عمرش را… صرف کار کردن برای سرمایهدار میکند، از یک حیوان بارکش نیز کمتر است. او ماشینی محض برای تولید «ثروت در بیرون از خود» است.»
مارکس معتقد است که مبارزه صرفا اقتصادی بین کارگر و سرمایهدار، به سود سرمایهدار است؛ چراکه هیچ سرمایهداری جز به ضرب و زور قانون، ساعت کار کارگران را کاهش نداده و نمیدهد. پس «اقدام سیاسی عموم کارگران»، امری ضروری است. کارگر نباید فشار سیاسی بر قانونگذار را از یاد ببرد.
اما نکته مهمتر این است که نفس همین امکان که کارگران بتوانند با «اقدام سیاسی» و «فشار بر قانونگذار»، قانونگذار را مجبور کنند که سرمایهدار را مجبور کند به کاهش ساعت کار، ناقض سه رای مهم مارکس درباره نظام سرمایهداری است.
دوم اینکه، مارکس نظام سرمایهداری را نظامی ترسیم میکرد که در آن وضع کارگران روز به روز بدتر میشود و وضع سرمایهدارن روز به روز بهتر.
سوم اینکه، مارکس سیاست را روبنای اقتصاد میدانست. اگر دولت کارگزار طبقۀ حاکم(بورژوازی) است، بنابراین سیاستگذاری و قانونگذاری نیز باید به سود بورژوازی باشد. اما او میگوید اتحادیههای کارگری با فشار سیاسی بر قانونگذار، میتوانند ساعت کار را کاهش دهند. بنابراین سیاست صرفا روبنای اقتصادی که به نفع سرمایهداران شکل گرفته، نیست.
علاوه بر این، تاکید مارکس بر ضرورت مبارزه سیاسی کارگران با کارفرمایان و اکتفا نکردن آنها به مبارزه اقتصادی، نشانه دیگری از اصالت داشتن و طفیلی نبودن سیاست در مواجهه با اقتصاد است.
درباره نوسانات دستمزد کارگران، مارکس به این نکته مهم اشاره میکند که در دوره رکود اقتصادی و افت قیمتها، سرمایهدار دستمزد کارگران را کاهش میدهد؛ پس در دوره رونق اقتصادی و افزایش قیمتها، کارگران باید افزایش دستمزد را مطالبه کنند تا کاهش دستمزدشان در دوه رکود جبران شود.
نکته دیگر اینکه، مارکس برای حفظ ایده اساسیاش درباره زیربنا و روبنا، به طبقه کارگر هشدار میدهد که نباید درباره کارکرد نهایی مبارزات کارگری دچار مبالغه شود؛ چراکه «جنگهای چریکی اجتنابناپذیر» اتحادیههای کارگری، نهایتا مبارزه با معلولهاست نه مبارزه با علتها. پس کارگران نهایتا «باید به جای شعار محافظهکارانه «دستمزد منصفانه در ازای کار منصفانه»، شعار انقلابی «الغای نظام مزدی» را بر پرچم مبارزه خود حک کنند.»
در واقع مارکس از یکسو به کارگران میگوید از مبارزه سیاسی غافل نشوید چراکه وضع شما را بهبود میبخشد، اما از سوی دیگر، میگوید بهبودی ناشی از چنین مبارزهای را چندان موثر ندانید مبادا که از ضرورت انقلاب علیه سرمایهداری غافل شوید.
اساسا، طبقه کارگر تنها نیروی اجتماعی است که نه تنها از قدرت به چالش کشیدن حاکمیت طبقه سرمایهدار برخوردار است بلکه این نیرو، به همراه متحدان طبقاتی خود همچون جبش زنان، دانشجویان، بازنشستگان، بیکاران و محرومان، هنرمندان و روشنفکران، محیط زیستیها و غیره، بهمعنای واقعی توان و ظرفیت تغییر جهان بیرحم سرمایهداری امروز را دارد. اما بهشرطی که به تفرقه و پراکندهگی در سطح داخلی کشورها و در عرصه جهانی، غلبه کند و با تمام طرفیت و براساس برنامه طبقاتی خود در مقابل بورژوازی، اهداف و برنامههای طبقاتی خود را در مقابل جوامع بشری قرار دهد و در تغییر وضع بکوشد. حقیقتا هیچ طبقه، گروه یا جمعیت دیگری وزن، انسجام یا سازماندهی لازم را دارا نیست که بتواند با قدرت سرمایهداران و دستگاه ایدئولوژیکی و فیزیکی شان(از جمله دولتهایی که از طریق آژانسهای جاسوسی، پلیس و ارتش خود شهروندانش را تحت نظر دارند) مبارزه کند. نقشی که طبقه کارپگر در عرصه تولید و حتی توزیع و مصرف دارد هیچ طبقهای ندارد. اگر طبقه کارگر متحدانه دست به اعتصاب عمومی بزند چرخ ماشین تولید سرمایهداری از کارخانههای بزرگ تا کوچک و حتی مدارس و دانشگاهها و ادارت از حرکت باز میماند. تاکنون همه انقلابات بزرگ جهان با پیشگامی طبقه کارگر به واقعیت پیوسته است. و ریشه چنین مبارزه طبقاتی نیز به دوران پایهگذاری سوسیالیسم علمی به رهبری مارکس و انگلس و انترناسیونال اول و دوم برمیگردد.
حدود دویست سال پس از تولد کارل مارکس و 176 سال پس از انتشار مشهورترین اثر او، «مانیفست کمونیست»، نظریه نزاغ طبقاتی مارکس، هنوز هم چراغ راه آینده جنبش طبقاتی جهان مدرن امروز در قرن بیست یکم است.
از میان تمام چیزهایی که سرمایهدار میتواند برای راهاندازی کسب و کارش بخرد رونق دهد، تنها نیروی کار است که بر ارزش سرمایهاش میافزاید. بهعبارت دیگر، یعنی آن کسب و کار چیزی را تولید میکند که ارزش آن بیش از هزینه اصلی ساز و کارهایی است که برای تولید تمام شده صرف میشود. زمان، فکر، و انرژی تنها سرچشمه سود نهایی، و یا «ارزش افزوده» در اقتصاد سرمایهداری هستند که کارگران در فرایند تولید به کار میگیرند. اما در مقابل، کارفرمایان و مالکان محصول، مزد تنها اندکی از این تلاشهای کارگران را پرداخت میکنند. به بیان سادهتر، تمام سودهای حاصله نتیجه کار کارگرانی است که مزدی برای آن پرداخت نمیشود.
کارل مارکس، این ماجرا را بهخوبی در کتاب «کاپیتال» و یا «سرمایه» خود، تشریح کرده است. این نظریه انقلابی کارل مارکس، راه را برای توضیح جامع شیوههای کارکرد سیستم سرمایهداری و راه شناسایی چگونگیِ استثمار و بیعدالتی ذاتی آن را هموار ساخته است. این پایه و اساس شناخت و درک همهجانیه سوسیالیسم از اقتصاد و جوامع مدرن سرمایهداری امروز جهان است. نظریه مارکس، به بهترین وجهی روابط موجود اجتماعی و بیثباتی و کشمکشهای ناشی از اختلاف بنیادین جهان صاحبان سرمایه و دولتهای مدافع سرمایه و استثمارگر و محرومان و همه استثمارشوندگان، تشریح کرده و البته راه رهایی بشر از این همه مصیبت و استثمار سرمایهداری را نیز نشان داده است.
رقابت سرمایهداران در بازار و نیاز سیریناپذیرشان برای کسب سود بیشتر، آنها را وا میدارد بنگاهها و شرکتهایشان را با تشدید استثمار و تراکم تعداد بیشتری از مزدبگیران بهطور روز افزونی ناراضیتی توسعه دهند؛ نیرویی که برای دفاع و بسط حقوق و شرایط کارشان، نیاز مبرم به سازماندهی و اتحاد میشوند. این میل غریزی هم سرمایهدار و هم کارگر برای ایجاد تغییر جهت نرخ استثمار، نزاع طبقاتی تشدید میکنند. همین نزاع طبقاتی تاریخی است که با تمام پستیها و بلندیها و راههای سخت و پر پیچ و خمهایش در طول زمان، مهر خود را بر هر تغییر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و تاریخی کوبیده است.
در نتیجه، جنبش کارگران، که نقطهای مشخص برای رجوعِ میلیونها کارگر و جوانان در گذشته بود، اکنون بهعنوان پایگاه و رهبریاش، ظاهر نمیشود. علاوه بر این، حاکمیت سرمایهداری با درک ضعفهای طبقه کارگر و سیاست رفرمیستی اتحادیههای کارگری موجود، به تاخت و تازش بر علیه باورهای سوسیالیسم ادامه داده است. هدف اصلی سرمایهداران این است که وجود کشمکش و اختلاف طبقاتی را یکسره پنهان سازند و به چانهزنی با نمایندگان سازکار اتحادیههای کارگری بسنده کنند.
بیتردید چنین سیاستهایی به ویژه از سوی اتحادیههای کارگری و گرایشات سوسیال دموکراسی در دهههای اخیر به سرخوردهگی طبقاتی، یاس و ناامیدی، استیصال و سردرگمی زیادی در میان توده کارگران و جوانان منجر شده است. با این همه، از آنجایی که مبارزه طبقاتی موجود دوباره در حال فزونی است، بحران جاری سیستم سرمایهداری، که هیچ پایانی در چشمانداز خود نمیبیند، خودش دارد پایه جنگ طبقاتی برعلیه مارکسیسم را سست میکند.
هنگامی که نظریههای علمی، فلسفی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی کارل مارکس را در نظر بگیریم و ملاک نظر و عمل خود قرار دهیم، مرور باورهایش به مبارزه طبقاتی و انقلاب به ما کمک خواهد کرد در این مبارزه مشارکت خیلی بهتری داشته باشیم.
مانیفست کمونیست با این چشمانداز آغاز میشود که «تاریخِ تمام جوامعِ تاکنون موجود، تاریخ نزاع طبقاتی بوده است.» انگلس بعدها توضیح داد که منظور، تمام «تاریخ نوشتاری» میباشد، زیرا، برای این حجم عظیم، موجودیت جوامع بشری به اقتضا بر مشارکت و برابری استوار شد. شرایط بدوی و خصلت برابرگرای مانعِ انباشت ثروت، مالکیت خصوصی و رشد هر سلسه مراتبی مهم در میان گروههای اجتماعی بود.
حدود ۱۰,۰۰۰ سال پیش، انقلابی از این سبک زندگی «بدوی کمونیستی» بههمراه اهلی کردن حیوانات و آغاز کشاورزی رخ داد. این امر برای نخستین بار امکان تولید ارزش افزوده پایدار را ممکن ساخت، و از آن پس، در خلال صدها هزار سال، با گذشته زمان و تحولات تاریخی، اختلاف طبقاتی نیز بهوجود آمد و بین آنهایی که مالکیت داشتند به ثروتمندان بدل شدند، و آنهایی که از این حق برخوردار نبوده و به فقرا و مرحومان جوامع بشری بدل شدند. جامعه طبقاتی پیچیدهتر و از لحاظ تکنولوژیکی و فرهنگی پیشرفتهتر شامل ویژگیهای نوین دیگری بود؛ جنگها برای تصاحب زمین و منابع، بردهداری برای استثمار، دولت با نهادهای مسلحاش برای محافظت از مالکیت است.
بخشهایی از جامعه، موسسهها و نهادهای ایدئولوژیکی مذهبی هستند که برای حفظ جایگاهشان قدرتمندشان، زیربنای قدرتی ساختهاند، بخشهایی که بدون کار و زحمت از جامعه تغدیه میکنند. این اقلیت مذهبی در همه ادوار و تاریخی بشری، حامی سرمایهداری و طبقههای بودند و هستند. امپراتورها، پادشاهان، سلاطین، پاپها، تزارها، روحانیت در دوارن قدیم حامی اشراف بودند و امروز حامی سرمایهداری و مالکیت خصوصی. همانطور که مارکس و انگلس، توصیف کردهاند «مبارزهای بیوقفه، اکنون پنهان، اکنون علنی بین انسان آزاد و برده، اشرافزاده و عامی، ارباب و رعیت، صاحب کار و کارگر روزمره، در یک کلام ستمگر و ستمدیده» وجود داشته است.(مارکس و انگلس(۱۸۴۸)، مانفیست کمونیست)
مارکس، دین را مرحلهای ابتدایی از جهانبینی میداند که شناختی کاذب یا باژگونه از هستی ارائه میدهد و باید با رشد خردوروزی و ارتقای شناخت علمی جای خود را به اشکال کاملتری از آگاهی بدهد و آن زمانیست که اعضای جماعت دینی به شهروندان آگاه جامعه مدرن تبدیل میشوند.
مارکس با وجود پایبندی به ماتریالیسم، به هیچوجه دینستیز نبود و در ضدیت با دین آشکارا از هگلیان چپ یا رادیکال فاصله میگیرد. در این راستا مجادلات او با برونو باور(۱۸۰۹– ۱۸۸۲) معروف است. «برونو باور» که از دوستان و همفکران جوانی مارکس بود، مبارزه با دین را از بنیادهای روشنگری و ضرورت کار روشنفکری میدانست. در مقابل مارکس در عین انتقاد از «اخلاق ریاکارانه مسیحی» در برابر دینستیزی «باور» بر مداراجویی با دین بهعنوان پوشش عقیدتی جامعه طبقاتی تاکید میکرد.
مارکس در نقد فویرباخ بر زمینههای اجتماعی پیدایش دین تکیه میکند: انسانها زمانی از سرشت یا ذات انسانی خود جدا میافتند و با «نوع بشر» احساس بیگانگی میکنند که نتوانند آن ذات یا انگیزه سرشتی را در دنیای مادی خود یا به عبارت او در «پراکسیس روزمره» تحقق بخشند. بنابراین برای نقد دین، به جای در افتادن با «ارواح آسمانی» باید در جهت «دگرگونی شرایط زمینی» تلاش کرد. همین شرایط است که همواره و در جوامع گوناگون به ایدههای جادویی و دینی رنگارنگ مجال بروز داده است. وقتی انسان از عدم تحقق خواستهها، نیازها و ارضای امیالش در جامعه طبقاتی درد میکشد، به دارو یا مرهمی تسکینآور نیاز دارد. مارکس سپس نهیب میزند: تنها وقتی حق داریم این «داروی آرامبخش» را از انسان رنجدیده بگیریم که به بهسازی شرایط زیست مادی او توانا باشیم و بتوانیم از دردهای او بکاهیم.
فریدریش انگلس، دوست و همکار مارکس، دین را پدیدهای ضروری در فرایند تکامل اجتماعی میدید که تا زمانی که انسان «همچنان در زندان دوران طولانی و پررنج تاریخ خود» گرفتار است، به آن نیاز دارد.
انگلس در مقاله فشردهای که در ۱۸۹۴، یک سال پیش از مرگ، درباره مسیحیت نوشت، به مقایسه جنبش سوسیالیستی با آرمانهای «صدر مسیحیت» پرداخته و شباهتهای آشکار میان آنها را برشمرده است. مقاله چنین آغاز میشود: «با بررسی تاریخ مسیحیت اولیه به شباهتهای شگفتانگیز آن با جنبش کارگری مدرن پی میبریم. مسیحیت اولیه جنبش ستمدیدگان بود. ابتدا مذهب بردگان و مظلومان بود، فقیران و بیچیزها، مردم بینوایی که زیر یوغ روم باستان رنج میبردند. هردو، هم مسیحیت و هم سوسیالیسم کارگری، صلای نجات انسان را از نکبت و بندگی سر دادند. تنها تفاوت آن است که مسیحیت نجات را در دنیای دیگر، زندگی پس از مرگ وعده میدهد، در حالیکه سوسیالیسم میگوید نجات در همین جهان و با دگرگونی نظام اجتماعی امکانپذیر است. هردو هم با سرکوب بیرحمانه روبهرو شدند. پیروان آنها تحقیر شدند و آزار دیدند. یکی را دشمن نوع بشر دانستند و دیگری را دشمن شاه و دین و خانواده و نظام اجتماعی…»
روزا لوکزمبورگ، نیز کمابیش همان دیدگاه مارکس و انگلس را در برشمردن نزدیکیهای مسیحیت با سوسیالیسم ابراز میکند:
«تمام تلاش و تکاپوی سوسیالدموکراتها در جهت پایان دادن به سیطره اربابان و بهرهکشان ثروتمند بر مردم زحمتکش و فقیر است. کشیشان و خادمان کلیسای مسیحی باید قبل از همه از سوسیالدموکراتها حمایت کنند، زیرا طبق آموزههای مسیح: «عبور یک شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از ورود یک آدم ثروتمند به ملکوت الهی.»(مقاله انترناسیونالیسم و مبارزه طبقاتی – ۱۹۱۵)
تردیدی نیست که مارکس از منتقدان بینش دینی و به ویژه کارکرد اجتماعی آن بود. او کلیسا را به پشتیبانی از ثروتمندان و توجیه غارتگری آنها متهم میکرد. مقامهای کلیسا نیز از مارکس و افکار او چون شیطان پرهیز میکردند و بارها نیروی قهریه را به مقابله با او و پیروانش فرا خواندند.
جمله جدلانگیز مارکس، که در نوشتههای دوران جوانی او آمده، عینا چنین است: «دین آه انسان دردمند است. عاطفه یک جهان بیقلب است و روح یک دنیای بیروح. دین افیون توده مردم است.»
بنابراین از نظر مارکس، دین برای فقیران و محرومان جامعه حکم همان افیونی را دارد که آنها به علت فقر و تنگدستی به آن دسترس ندارند. افیون یا تریاک، تا پیش از آن که خاصیت اعتیادآور و خانمانبرانداز آن کشف شود، تا نیمه قرن نوزدهم یک دارو یا پادزهر قوی شناخته میشد و آن بار منفی و تحقیرآمیزی که امروز از تریاک میشناسیم، در نیمه قرن نوزدهم و روزگار کارل مارکس، اصلا شناخته نبود.
از نگاه مارکس، بررسی تاریح بشر و رشد آن، درست مانند تاریخ طبیعی، باید با این پرسش آغاز شود که چگونه انسانها زندگی کرده و خودشان را بازتولید میکنند؛ چگونه میخورند، مینوشند، میخوابند و در هر محیطی که خود را در آن مییابند، چگونه خود را گرم، خشک و امن نگه میدارند. این نیازهای بنیادین باید پیش از پیگیری هر کوشش خلاقانه دیگری مانند هنر، علم و فلسفه برآورده گردند. بنابراین، نقطه آغازین برای تحلیل هر جامعهای این است که چگونه تولید نیازمندیهای زندگی و «شیوه تولید» را سامان میدهد، و سپس، اگر میتواند برای ادامه حیات بیش از نیازتولید کند، چگونه آن منابع مازاد و در واقع ابزار تولید آنها و «نیروهای تولید» استفاده میشوند. یا در جامعه طبقاتی، چه کسانی مالک و کنترلکننده آنها هستند و به تصاحب چه کسانی در میآید.
با مرور تاریخ جامعه طبقاتی، مارکس متذکر شد که اگرچه مسیرکلی پیشرفت تمدن روشن است، فرایندی ساده، مستمر و بدون تغییر جهت ناگهانی نبود، اما در خود پسرفت، رکود و نیز پیشرفتهایی داشت و مهمتر اینکه رشد ظرفیت تولیدی جامعه محرک بنیادین آن پیشرفت بود. وی سه شیوه اصلی تولید را شناسایی کرد که عبارتند از:
نخست، شیوه باستانی، که در آن «اربابان» به راستی مالک بردههایشان بودند و آنها را در این اقتصادهای اکثرا زراعتی، که در آن تجارت نیز انجام میشد، استثمار میکردند، در نوعی از جوامع که بهعنوان نمونه در روم و یونان باستان وجود داشت؛ دوم، شیوه فئودالی، نظام اقتصادی مبتنی بر کشاورزی پیشرفتهتر و رایج، که در آن روابط اصلی بین اربابانی بود که مالک زمینهایی بودند که در آن رعیتها هم برای آنها کار میکردند و هم برای خودشان؛ شیوهای از تولید که در بیشتر اروپا تا قرن هیجدم ادامه داشت. سوم، شیوه بورژوازی است که در آن صنعت و تجارت غالب است و در آن سرمایهداران و کارگران مزدی طبقههای اصلی در حال ستیز هستند.
حقیقت این است که تعریف مارکسیستی طبقه کارگر، شامل همه آنهایی است که نیروی کارشان را می فروشند تا زندگی کنند، آنهایی که ارزش افزوده تولید میکنند، و آن اکثریت نیروی کار فعال این سیاره که سازمان بینالمللی کار تعداد آن را 4/3 میلیارد نفر اعلام می کند. درون سه بخش اصلی اقتصاد(خدمات، صنعت و کشاورزی)، این رقم به شکل زیر تقسیم میشود:
الف) ۷۵ میلیون نفر کارفرما: سرمایهداران بزرگ و سرمایهداران(غالبا) کوچکی که دقیقا 1 درصد جمعیت دنیا را تشکیل داده و از ثروت و قدرت واقعی برخوردارند
ب) ۱۵۰۰ میلیون شاغل آسیبپذیر: افراد خویش فرمایی که دیگران را استخدام نمیکنند. از این رقم ۴۰۰ میلیون کارگر بدون مزد از اعضای خانوادهاند که به آن افراد خویش فرما وابسته هستند. این گروه بیشترین فقرای جهان را تشکیل میدهند
ج) ۱۸۰۰ میلیون کارگر مزد یا حقوق بگیر: ۲۰۰ میلیون از آنها در حال حاضر بیکار هستند، خیلی بیشتر از آنها کم اشتغال یا پاره–وقت هستند. برخی حقوق های گزافی دریافت می کنند و با سایرین همنشینی نمیکنند. اما این توده عظیم را میتوان هسته کارگران جهان در نظر گرفت.(سازمان جهانی کار، رویه های جهانی اشتغال ۲۰۱۴: مجموعه اطلاعات پشتیبان)
در کلیت خود، اما، طبقه کارگر شامل کارگران بازنشسته، کارگران ناتوان، کارگران مشغول در خوداشتغالیهای دروغین(و برخی انواع دیگر خوداشتغالی) و نیز همه کسانی است که به آن فیشهای حقوقی ماهانه وابستهاند، مانند والدینِ، پرستاران خانگی، جوانان، و غیره. بهعنوان طبقهای که مستقل از دیگری، تنها بهعنوان ماده خام استثمار(یا ناآگاه از جایگاهش در این نظام و یا بیخبر از قدرت بالقوهاش در صورت سازمانیابی) وجود دارد، اکنون بزرگتر از آنی است که تاکنون بوده است و به رشد خود ادامه میدهد. شهرنشینی و صنعتی شدن، بهویژه در کشورهای در حال توسعه در ۳۰ سال اخیر، افزایش اندازه طبقه کارگر تا بیش از یک سوم(جمعیت جهان) را شاهد بوده است.
گواه این امر رشد سریع جمعیت شهری جهان است. از ۱۹۵۰ تاکنون این رشد بیش از ۵ برابر شده است، یعنی از ۷۴۶ میلیون به ۳۹۰۰ میلیون نفر، که حال ۵۳ درصد کل جمعیت جهان را تشکیل میدهد.(سازمان ملل، چشماندازهای شهرسازی جهان: بازنگری ۲۰۱۴)
اگر طبقه کارگر بتواند، در شرایط مناسب و با سازماندهی و رهبری ضروری، به این امر دست یابد، آنگاه میتواند انقلابی را پدید بیاورد – تجربهای واقعی که کلید دگردیسی سوسیالیستی جامعه میباشد. مارکس و انگلس گفتند:
هم برای تولید در اندازه کلان این آگاهی کمونیستی و هم برای کامیابی خود انگیزه، جایگزینی نیروها در اندازهای کلان ضروری است، جایگزینی که میتوان تنها درجنبشی عملی، یک انقلاب رخ دهد؛ این انقلاب، بنابراین، ضروری است، نه تنها به این دلیل که طبقه حاکم را نمیتوان با شیوه ای دیگر سرنگون کرد، بلکه به این دلیل که طبقهای که آن را سرنگون میکند فقط میتواند در یک انقلاب جایگزین آن شود و خودش را از تمام منجلاب عصرها خلاص کرده و برای بنیان جامعهای نوین سازگار کند.(مارکس و انگلس(۱۸۴۶)، ایدئولوژی آلمانی)
شایان ذکر است که در روزگار مارکس، از اعتصابهای معلمان و دانشجویان خبری نبود، همانطور که از «اعتصاب» پنج ملیون زن اسپانیایی در روز بینالمللی زن ۲۰۱۸ نبود، که در پی جنبش ۲۰۱۶ زنان لهستان برای دفاع از حقوق سقط جنین رخ داد. این نمونهها، و بسیاری دیگر مانند آنها در سراسر جهان نشان میدهند که روشها و سنتهای سازماندهی و مبارزه طبقه کارگر به اشکال دیگر و در سطحی بالاتر، بهمثابه نزاع طبقه کارگر با همان نظام نابرابر، خشن و ستمگر گسترش خواهد یافت که آنها را به جایگاه نخست مبارزه رهنمون ساخت.
نکات پایانی
تكنولوژی همانند تيغ دو لبهای است كه افراط و تفريط در استفاده از آن میتواند ما را اسير و برده اين دستاورد بشری سازد. اين در حالی است كه هدف اوليه از گسترش تكنولوژی ابزاری برای زندگی بهتر و متعالی بوده است نه اينكه انسانها به ابزاری در خدمت تكنولوژی تبديل شوند. همه اينها اما بستگی به نگاه و نوع استفاده ما از تكنولوژی دارد و برای دستيابی به استفاده درست از تكنولوژی بايد آموزش را جدی گرفت.
هرچند تكنولوژی خود مولود ذهن انسانها و ابزاري برای پيشبرد اهداف آنهاست اما همين ساخته دست بشر آنچنان در تمامی عرصههای زندگی نوع انسان اثر گذاشته كه روشها و ديدگاههای خاص خود را به كاربران تحميل كرده و انگار توانسته طرز تفكر و مسير زندگی انسانها را در طول تاريخ تغيير دهد. اين روند را میتوان با مطالعه تاريخی و شناخت تغييرات عميقی كه تكنولوژی بر روند زندگي انسان داشته به روشنی دريافت.
از آنجا که هوش مصنوعی به تدریج به بخشی جداییناپذیر از زندگی روزمره تبدیل میشود، لازم است که همه ما بهعنوان افراد و همچنین بهعنوان جامعه، به این فناوری و تأثیرات آن بر زندگیمان توجه کنیم. این فناوری نه تنها به ما فرصتهای جدیدی میدهد، بلکه نیاز به رویکردهای جدید در مدیریت، رهبری و کار تیمی را نیز ایجاد میکند. به همین دلیل، ما باید برای یک آینده متحد و مشترک آماده شویم که در آن انسان و هوش مصنوعی بهطور هماهنگ در کنار یکدیگر عمل کنند، چالشها را شناسایی کنند و به سمت اهداف مشترک حرکت کنند.
با نگاهی به آینده، میتوانیم امیدوار باشیم که همزیستی انسان و هوش مصنوعی به یک تحول مثبت در دنیای کار، جامعه و محیط زیست منجر شود و ما را بهسوی دنیایی پایدارتر و پیشرفتهتر هدایت کند. این آینده نه تنها بر زندگی فردی ما تأثیر میگذارد، بلکه میتواند به بهبود کیفیت زندگی در سطح جهانی نیز منجر شود.
در نهایت، برای بهرهبرداری بهینه از پتانسیلهای هوش مصنوعی، لازم است که بهطور مستمر در زمینههای مختلف آموزشی، پژوهشی و صنعتی پیشرفت کنیم و به شکلی هوشمندانه و مبتکرانه با این فناوری تعامل داشته باشیم. همکاری میان انسان و هوش مصنوعی میتواند به ما کمک کند تا نه تنها در برابر چالشهای کنونی بلکه در برابر چالشهای آینده نیز بهخوبی ایستادگی کنیم و دنیایی بهتر بسازیم.
مهمتر از همه، جهان امروز و مبارزه طبقاتی در جهت رهایی از ستم و استثمار، هر نیرو و فرد جدی، برای پیشبرد علمی، اصولی، منطقی و سازماندهی خود، مستقیما بهخود مارکس و تجارب انترناسیونال اول و دوم مراجعه کند و در عین حال به تحلیل مارکس به جهان سرمایهداری معاصر نگاه کند تا در روند مبارزه خود، دچار تفرقهگرایی و خودمحوربینی نشود. دیگر دوران هربی فردی و تکحزبی سپری شده است اکنون اداره شورایی جامعه و دموکراسی مستقیم، عالیترین کاربرد مبارزه طبقاتی را دارد. چرا که دموکراسی در جهان امروز و در کشورهای پیشرفته صنعتی در قلب دنیای غرب «دموکراسی نیابتی» است که هر چهار سال کی بار شهروندان رای خود را به یک حزب میدهند و اگر همین حزب، خواستهها و مطالبات آنها را برآورد نسازد رایدهندگان هیچ امکانی برای پسگیری رای خود را از حزب مورد بحث را ندارند.
جوهر نظریه مارکس در مبارزه طبقاتی این است که تاریخ همهجوامع، تاریخ مبارزه طبقاتی است، و در نظام سرمایهداری، این مبارزه عمدتا میان «بورژوازی»(صاحبان ابزار تولید) و «پرولتاریا»(کارگران) جریان دارد. مارکس معتقد بود که این تضاد ناشی از بهرهکشی طبقه حاکم از کارگران است و منجر به «آگاهی طبقاتی» در کارگران میشود که در نهایت به انقلاب کارگری و سرنگونی نظام سرمایهداری و ایجاد جامعهای بیطبقه و برابر میانجامد.
نهایتا، «در یک جامعه کمونیستی شخص به اندازه تواناییاش کار خواهد کرد و به اندازه نیازی که دارد از منابع جامعه سهم خواهد برد.»(کارل مارکس، مه 1861)
جمعه چهارم مهر 1404-بیست و ششم سپتامبر 2025