میثم بادامچی
این نوشتار بخش دوم از مجموعه مقالههایی است که قصدشان تبیین جمهوریخواهی اجتماعی یا سوسیالیستی محمدرضا نیکفر است. مقالههای «در ایران چه میگذرد؟» با این پیشفرض آغاز میشود که جنبشزن زندگی آزادی ما را در «موقعیت تاسیس» قرار داده، پس از هم اکنون باید بر روی برنامههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای ایران آینده بحث کرد و تجربههای انباشته تاریخ ایران را هم در نظر داشت: «تأسیس نظام، بعد از روز صفرِ سرنگونی آغاز نمیشود. ما هم اکنون در حال ساختن آنیم، پس باید آگاهانهتر پیش رویم و پرسشگری و فکر انتقادی را تعطیل نکنیم که اگر چنین کنیم خطای انقلاب ۱۳۵۷ را تکرار کردهایم.»[۱]
امروز که ما این سطور را مینویسیم جنبش زن زندگی آزادی به دلایلی چون اختلافها در درون مخالفان حکومت و البته شرایط بینالمللی که فعلا اجازه گذار از جمهوری اسلامی را نداده، تا حدی سرکوب شده است. ولی نظریهی سیاسی تاسیسی نیکفر که به بهانه آن جنبش فرخنده خطوطش ارائه شده، همچنان سر جای خودش است و با وضعیتی که مرگ نابهنگام ابراهیم رئیسی در برابر جمهوری اسلامی و اصولگرایان حاکم نهاده، چه بسا اهمیتش حتی بیش از پیش شده است.
ما این مجموعه ۶ قسمتی را حول چند محور تنظیم کردهایم: چالش چپ در ایران، جامعهمحوری، نقد سلطنت، نقد دیانت، نقد لیبرالیسم، نظریهی تبعیض و غیره. این چند محور در مجموع اجزای یک نظریهی انتقادی درباب جمهوریخواهی را تشکیل میدهند که میتوان آنرا در درون مکتب نظریهی انتقادی تعریف کرد: مکتبی که در اروپا از آخرین نمایندگان آن اکسل هونت و یورگن هابرماس هستند.[۲] منابع فکری نیکفر در کنار هانت و هابرماس، کارل مارکس، جان دیوئی، جان رالز، کلود لفور و جودیت اشکلار هستند.[۳]
نام دیگری که محمدرضا نیکفر بر جمهوریخواهی جامعهمحور مورد نظر خود مینهد «جمهوریخواهی شهروندی» است، ترجمه civic republicanism به انگلیسی. ما در این مقالهها از همان تعبیر جامعهمحوری بیشتر استفاده کردهایم، چون در نگاه اول منظور سوسیالیستی نویسنده از دموکراسی و خاستگاه چپ نظریه او را بهتر منتقل میکند. نگاه جامعهمحور، «تکثّر در جامعه را از نظر بسیارگانی موضوعها و موضعها برمیتابد» و به جای یک دولت توانا، در اندیشهی شکلگیری یک جامعهی توانا برای پیش بردن خواستهای خود از طریق آگاهی، تشکلیابی و بیان است.[۴]
با ایرانی که در آستانهی بحران جانشینی پس از فوت خامنهای است، و آبستنی حوادثی چون سقوط هلیکوپتر حامل رئیسجمهور انتصابیاش، «اندیشه بر جمهوری» اهمیت راهبردی دارد: از نظر جهتگیریهای اساسی سیاسی-اجتماعی، و از نظر داشتن معیاری برای نگرش انتقادی به سیاست موجود و ظهور پدیدههایی چون گفتمان پادشاهیخواهی. نیکفر معتقد است ما دارای سنت جمهوری به معنای راستین آن نیستیم و در این راستا به کار نظری فشردهای نیاز داریم.
گفتمان جمهوری، چنانکه در این مجموعه خواهیم دید، دارای این اصول هنجارین است: عدالت، آزادی، وجههی قانونی، عقلانیت. «چرخشی کوپرنیکی» لازم است برای آنکه اندیشه چپ که نیکفر خود را برخواسته از آن میداند، سوسیالیسم را زیر بیرق دموکراسی قرار دهند، بجای اینکه دموکراسی را زیر ایده سوسیالیسم در تصور خودشان سرکوب کنند. اگر چپ، مبنای فعالیت خود را جمهوریخواهی شهروندمحور گذاشته بود، «به جای آنکه جمهوری را یک فرم حکومتی بورژوایی بداند و کار دموکراتیک را امری جانبی و متمرکز در تشکلهای پیرامونی تلقی کند»[۵]، اکنون چه بسا در ایران وضعیتی به مراتب بهتری داشتیم و شاید در پس انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ مانند امروز در دام ولایت اصولگرایانه گرفتار نشده بودیم.
معتقد است ما مردمی هستیم متخصص عزاداری مدام و دورهای هفتم و چهلم و سالگرد، اما عجیب است که مویه بر نعش «سوسیالیسم عملاً موجود»، خصوصا پس از مواجهه با چالش انقلاب ۱۳۵۷ کمتر شنیده شده است.[۶] مویهی او البته به نوبهی خود موجب تولید نظریهی جمهوریخواهیاش شده است.
نیکفر جمهوریخواه است، منتهی جمهوریخواهی او جامعه محور و سوسیالیستی/اجتماعی است. این موضوع در مقالههای این مجموعه شرح داده شده است.
بارگران تاریخ بر دوش چپ ایران: تاثیر فروپاشی شوروی و انقلاب ۱۳۵۷
چپ مکتبی فکری پرسابقه در ایران است که به سبب تجربهی انقلاب ۱۳۵۷ و فروپاشی شوروی با چالشهای متعددی نزد افکار عمومی ایران و جهان روبروست و آن اتوریته پیشین را ندارد. نیکفر به برخی از این چالشها در مقالههای متعددی اشاره میکند که یکی از آنها مقاله «افسردگی چپ و بار گران تاریخ» (نقد اقتصاد سیاسی، ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۱) است.[۷] مقاله «چالش چپ» (رادیوزمانه، منتشر شده به تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۲) نیز به نوبه خود در این زمینه حائز اهمیت است.[۸] این دو مقاله البته جزو پروژه «در ایران چه میگذرد» نیستند، اما مکمل مهم مباحث آن مجموعه هستند.
نیکفر معتقد است چپ ایران از یک دوره درآمده، وارد دورهی دیگر شده، اما خود را با آن وفق نداده، در تعیین جهت سردرگم است و مفهوم برای توصیف وضعیت جدید کم دارد.مقالههای او در سالهای اخیر تاحد زیادی برای غلبه بر این مشکلات مفهومی تدارک دیده شدهاند. نبردی که مشخصهی انقلاب ایران بود و پس از تغییر رژیم هم به شکل درگیریهای دههی ۱۳۶۰ ادامه یافت، دو شکستخوردهی بزرگ داشت: سلطنت و چپ. چپگرایان بر خلاف سلطنتطلبان فرهنگ پذیرش شکست و بحث انتقادی دربارهی تجربههای خود را دارند و بنابراین کارشان دشوارتر است. [۹]جریان سلطنتطلب جز استثناهایی چون داریوش همایون نفهمیده و نپذیرفته که شکست خورده است.
فروپاشی بلوک شوروی شکستی بود که نمیشد آن را با منطق ذاتباور مرسوم میان چپها توضیح داد، و باز گفت درست است که اینجا شکست خوردیم اما در اصل پیروزیم و این پیروزی بهزودی متحقق میشود. «ضربه، بزرگتر از این حرفها بود.» در ارزیابی از عارضهای که شوروی به آن دچار شده بود، طیفی از نظرها شکل گرفت: کیش شخصیت در شوروی و چین، انحراف از سانترالیسم دموکراتیک، آفت دیوانسالاری، و حتا شکست سوسیالیسم و استقرار سرمایهداری دولتی بسان مدل چین.
شکست «سوسیالیسم عملاً موجود» مرزهای سلطهی رسمی سرمایهداری را گسترش داد، اما سرمایهداری را برحق نکرده، چون اساس نظام سرمایهداری تبعیض و بهرهکشی است و با مفهوم حق منافات دارد. بحرانهای سرمایهداری با وخیمتر شدن مسئلهی فقر و نابرابری، و همچنین وخیمتر شدن مسئلهی محیط زیست همچنان ادامه دارد. نتیجه آنکه پس از فروپاشی شوروی و در قرن بیست و یکم هم جنبشهای اجتماعی چپ پرنیرو هستند و «مقاومت دربرابر گرایشهای فاشیستی» همچنان قوی است. تقاوت نسبت به ایام جنگ سرد آن است که «انرژی اتوپیایی» افت کرده، فضا پرابهام است و ارائهی چشمانداز مشکلتر از چند دهه قبل است.
مشکل چپ در ایران ولی مضاعف است. نیروهای چپ ایران در حالی با ضربهی فروپاشی بلوک شوروی مواجه شدند که پیشتر زخم عمیق ضربهی شکست انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ بر جسم و جانشان نشسته بود. مدتهاست که از بزرگداشتهای انقلاب شکوهمند بهمن نزد چپها خبری نیست:
خاطرهها را هالهی افسردگیای عمیق در برگرفته است.
به بیان دیگر جز تجربهی شکست سوسیالیسم نوع شوروی، پیامدهای شکست «جنبشهای رهاییبخش ملی» و ناکامی جنبشهای ملی «ضد امپریالیستی» در ایران، الجزایر، مصر، عراق و سوریه… نیز بر سر چپها آوار شده است. قبلتر خوشبینیای عمومی وجود داشت نسبت به نتیجهی جنبشهای رهاییبخش ملی. خوشبینی عمومی چپ به ضربهای بود که این جنبشها به قدرتهای استعماری بزنند. آنچه از آن غافل ماندند گرایش به استبداد و ارتجاع در این جنبشها بود. غفلت چپ در جهان سوم از این گرایش هم به ملیگرایی آنان برمیگشت که همزاد بود با کمبود حساسیت به ارتجاع خودی و گرایشهای بیگانهستیز، و هم به خاطراین تصور که «ضربه به امپریالیسم خود به خود به نفع سوسیالیسم میشود.» انقلاب ۱۳۵۷ ایران علیه دیکتاتوری شاه نادرستی این پندار را تا حد زیادی نشان داده است.
پیش از انقلاب ۱۳۵۸-۱۳۵۷، به شدت متأثر از ضربهی کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، تمرکز چپها در ایران برآن بود که چگونه «دولت وابسته» را برافکنند. نتیجه نوعی چپ دولتمحور بود: «در فکر و تحلیل و جهت مبارزه دولت-محور شدیم، از بررسی تحولهای اجتماعی غافل ماندیم، و اگر بررسیای میکردیم، جامعه به خودی خود مطرح نبود؛ عمدتاً دنبال تقابلهایی میگشتیم که ما را در انجام وظیفهی براندازی [رژیم پهلوی] یاری رسانند.» موضع ضد آمریکایی خمینی وقتی با کلیشههای دوران جنبشهای رهاییبخشی و استقلال ملی تفسیر میشد، در چشم چپ خاورمیانهای و ایرانی رهاییبخش جلوه میکرد. («چالش چپ»)
سوسیالیسم پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در شکل مبارزاتیاش جامعهمحور نبود، و این چیزی است که با اصل ایدهی جامعهگرای سوسیالیسم نمیخواند. نیکفر کوشیده در نظریهی جمهوریخواهی جامعهمحور این نقصان را به نوبهی خود جبران کند.
نتیجه آنکه مشکل چپ در ایران سهگانه است: ۱.افسردگی ۲.ضعف در تبیین دو شکست بزرگ و ۳.ناتوانی در تقریر فکری جدید و یک سبک جدید نگرش و کنش.
از سه بخش چپ – چپ فرهنگی، چپ اجتماعی و چپ حزبی– بخش فرهنگی هنوز جاندار است، اما به اندازهی گذشته تأثیرگذار نیست. چپ حزبی ضعیف و افسرده است، اما چپ اجتماعی وارد یک دورهی استوار شدن و گسترش یافتن شده است و به نظر میرسد پروژهی جمهوریخواهی جامعهمحور نیکفر نیز روی همین حساب باز کرده است.
تحلیل او از نسبت «طبقهی متوسط» ایران با چپ هم خواندنی است و به بخشهایی بیشتر از آن در مقالههای آینده در مورد لیبرالیسم خواهیم پرداخت. بخش متجدد طبقه متوسط از ابتدا به چپ گرایش داشت. نظام مستقر در دوران پهلوی به این طبقه «امکان مشارکت سیاسی نمیداد و به متخصصان آن نگاه ابزاری داشت.» چپ برای طبقه متوسط جذاب بود به خاطر پیشرو بودن در فرهنگ، باز بودن به روی جهان، امیدواری و سرکشیاش، و ضدیتاش با دربار و امپریالیسم. «حزبی میانهرو با تأکید کافی بر عدالت و آزادی» (یک حزب چپ مرکز، مانند حزب جمهوریخواه خلق در ترکیه، یا احزاب سوسیال دموکرات… البته مثالها از نگارنده است) هم وجود نداشت تا طبقهی متوسط را جذب کند و همین باعث محبوبیت بیشتر جریانهای چپ زیرزمینی و انقلابی میشد.
در ماههای آغازین پس از انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ سازمان فدایی سازمان محبوب طبقهی متوسط جدید شد، اما فداییان از عهدهی دفاع از این طبقه برنیامدند و نتوانستند «ذهنیتی متناسب با جایگاه عینی طبقاتی» شان بسازند. هرچه از ایام آغازین انقلاب دورتر شدیم، نفوذ نیروهای چپ در میان طبقهی متوسط کمتر شد. اکنون به وضعیتی رسیدهایم که طبقهی متوسط ایرانی علاقهی دهههای گذشته را به چپ ندارد، و ایدهآل «زندگی نُرمال» را در سمت چپ جستوجو نمیکند. مفهومهای چپ حتی برای بخش مهمی از طبقه متوسط امروز ایران، مگر برای لایهی فقیر آن، تداعیهای آزاردهندهای یافته است. نیکفر از این وضعیت نگران است: «چپ به عنوان اندیشهی بدیل، و به عنوان سبک زندگی، چونان نمک زندگی در یک دنیای بیمزه و بدمزه، ضعیف است.»
نبکفر به این افتخار میکند که جنبش چپ، «ستون روشنفکری و فرهیختگیِ نو در ایران» بوده است. ادبیات و هنر نو و اندیشهی اجتماعی جدید در ایران متأثر از جنبش چپ است. نگران است که این سنت امروز زیر حملهی توأمان دو اردوی ولایت و سلطنت قرار دارد. اندیشه انتقادی چپ باید در جهت «گشایش افقهای نو و ایجاد کانونهای تازهی فرهیختگی انسانگرا» باشد، ولی به سبب مجموعهای از علل و از جمله غلبهی سطحیاندیشی رسانهای، روشنفکران در ایران «مرجعیت سابق خود را» ندارند.
همینطور در مناطقی که مسئلهی قومی در آنها پس از انقلاب برجسته بوده است، یعنی کردستان و آذربایجان، و نیز مناطق عربی خوزستان و اهواز ویا بلوچستان، «گرایش چپ ضعیف شده و در عوض سیاست هویتمحور عرصه را پر کرده.» نیکفر از این وضعیت نگران است. مینویسد بدترین چیزی که ممکن است برای میراث چپ پیش آید، دگردیسی گفتار آن در سیاستورزی هویتی[۱۰]است: «هویت جای موضع طبقاتی را میگیرد و آگاهی به سطح یک قرن پیش بازمیگردد.» (به نگاه نیکفر در موضوع اتنیکها/قومیتها و مطالبات هویتی ایشان و نیز نقد نیکفر بر فدرالیسم قومی/ملی به شکلی تفصیلیتر در مجموعهی دیگری که با عنوان «تاملاتی در تمرکززدایی برای ایران آینده»، با تکیه بر پژوهشهای متاخر اصغر شیرازی در حال نگارشیم، خواهیم پرداخت. من باب مقدمه بنگرید به میثم بادامچی، «آیا ملیگرایی لیبرال ناممکن است؟ نقدی بر موضع نیکفر دربابِ سیاست هویت»، ۱۶ آذر ۱۳۹۶)
پس در مورد چپهای ایران، در کنار دپرسیون/افسردگی عمومی جهانی، دپرسیون ملی و افسردهجانی ویژهی چپ نیز جان چپها را درهم میفشرد. تاریخ برای چپ ایرانی به صورت یک بار گران درآمده است: «مداوم وَر میرویم با این پرسش که چرا چنین شد، و در همان حالی که سخت گرفتار روزمرگی هستیم یعنی اسیر حالیم، با گذشته درگیر میشویم.» ارادهگرایانه نمیتوان مشکل افسردگی را حل کرد، گرچه «چپها در برخورد با افسردگی تمرین» دارند. شگرد چپها در برخورد با افسردگی معمولاً این بوده که گفته شود: پرنده مردنی است، پرواز را به خاطر بسپار! به آرمان اصلی و به حرکت در جهت آن برگردیم. خود نیکفر هم کمابیش میکوشد چنین کند. مینویسد چپ فرزند روشنگری است، و با انقلاب کبیر فرانسه زاده شده است، به عنوان جریانی که شعارهای این انقلاب یعنی آزادی، برابری، برادری/همبستگی را جدی گرفته. خطای اصلی چپ و به نوبه خود یکی از عوامل افسردگی «سستی و لغزش در تعهد به انتخاب آغازین» آزادی، برابری، برادری/همبستگی بوده است.
خلاصه وضعیت چپ در توصیف نیکفر از این قرار است:
اکنون ساختمانی که با تلاش فراوان با مصالح قرن بیستم ساخته شده بود و بسی عظیم و استوار مینمود، ترک برداشته، تا حدی متروک شده، اما جایگزینی نیافته است. تعدادی خانهی موقت این سو و آن سو میبینیم که بعضاً با همان مصالح قدیم برپا شدهاند.
یک پارادایم (سرنمونِ شناختی) در هم شکسته و ناتوانی خود را در تبیین پدیدهها نشان داده است، اما پارادایم یا پارادایمهای دیگری جای آن را نگرفتهاند. باید به فکر چاره بود و این نقیصیه را با «فکر تیز و بحث سرزنده»ای که با روحیهی افسرده نمیخواند، پر کرد. آنچه به آن نیاز داریم «بازگشت به موضع اصلی» در تفکر و سنت چپ است و «نقد ایدئولوژی، نقد ساختارشکن مقولهها و گزارههایی» که ما را از موضع اصلی خود در باب آزادی، برابری و همبستگی/برادری دور کرده است.
Ad placeholder
جمهوریخواهی اجتماعی نیکفر
بازگشت به موضع جامعهمحوری به جای دولتمحوری چپگرایانه یا راستگرایانه، همان چیزی است که نظریهی جمهوریخواهی جامعهمحور نیکفر به دنبال آن است؛ در پروژه «در ایران چه میگذرد؟» و مقالههای مرتبط. نیکفر در سالهای اخیر همچنین فراوان تاکید کرده که ما به یک تئوری عمومی تبعیض و چارهجویی برای رفع آن نیاز داریم. ما به شرح کاملتری از این نظریه تبعیض در مقالههای آینده خواهیم پرداخت.
بدون تئوری عمومی تبعیض، حتی بعید است «بحث ملیتها بتواند خارج از قالبی ملیگرایانه پیش رود» و به فرجامی برسد. در سرآغاز مانیفست مارکس و انگلس آمده: «تاریخِ جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است.» نیکفر پیشنهاد میدهد جملهی مانیفست را به این صورت ویرایش کنیم: «تاریخ جوامع تاکنونی تاریخ انقیاد است» یا، «تاریخ جوامع تاکنونی تاریخ تبعیض است». انقیاد باعث میشود کسی برتر و کسی فروتر باشد، و این برتری و فروتری، تثبیت که شود میشود تبعیض.
چپ ایران به یک تئوری جامع در مورد تبعیض نیاز دارد، «به جای اینکه به صورت تصنعی موضوع ستم جنسی، و ستم قومی و تبعیض منطقهای را در کنار ستم طبقاتی بگذارد.» هدف مقدم و اصلی «باید انتگراسیون باشد، یعنی جامع کردن جامعهی ناجامع، جامعهی گرفتار تبعیض»، و شکل دادن به نظام سیاسی دموکراتیکی که در خدمت این هدف کلان است. مفهوم انتگراسیون و جامعیت اصلی بنیادین در اندیشه نیکفر است و نظریهی جمهوریخواهی جامعهمحور/جامعهگرا/سوسیالیستی که اجزای آنرا در این مجموعه شرح میدهیم در واقع به دنبال تحقق جامعیت است.
بررسی آموزشدهندهی گذشته، به ما میآموزد که نابرابری و تبعیض و استبداد به شکلهای مختلفی درمیآیند و «حتا در بافتاری که مبنای آن مساوات و آزادی است، میتوانند از طریق تبعیضهایی که به مناسبات قدرت برمیگردند، بازتولید شوند.» تجربهی شکست سوسیالیسم در شوروی را باید از این منظر فهمید. گفتمان چپ ولی قدرت پاسخ دادن به این چالشها را دارد. کافی است به آرمانهای برانگیزنده بازگشت، اشتباهها در حرکت پیشین را شناسایی کرد و طرحی نو درافکند. لازم است روشن شود که چه چیزهایی نباید تکرار شوند. «اندیشهی تأملورز (reflective) انتقادی، با موقعیت تفسیری خود درمیافتد و همواره آگاه است بر محدودیت و موقعیتمندی خود.»
اما مشکل آن است که گرایش مبارزه و کنشگری سیاسی به سادهسازی است. پویش سیاست، چه در فرم چپ و چه راست، مستعد آن است که به دو شعار سادهی «مرده باد…» و «زنده باد…» ختم شود: برای حرکت حماسی، برای ایفای نقش قهرمان و برآوردن خروشی قهرمانانه، باید جهان را ساده کرد، در حدی که بتوان تمام توان را بر روی رفع «تضاد عمده» متمرکز کرد.
مشکل را با گرفتن یک موضع رواقیمآب و صوفیانه، یعنی فاصلهگیری از کوران رخدادها و افسوس و حیرت بر کار جهان (چنانکه عبدالکریم سروش در نظریهی «نعمت ناتوانی» و نقدش بر «نئولیبرالیسم مسلح» کوشیده بهنوعی بپرورد) هم نمیتوان حل کرد.
به شرحی که در مقاله «ایدهی جمهوری شهروندی» (در ایران چه میگذرد – ۱۲؛ ۱۰ فروردین ۱۴۰۲) آمده، ایدهی جمهوری ایدهی توضیحدهندهی نهایی همهی خواستههای دموکراتیکی است که جنبش «زن، زندگی، آزادی» بیان میکند. جمهوری گفتمانی است که آزادی، برابری، رفع تبعیض، سکولاریزاسیون نظام سیاسی و تمرکززدایی، در نزد نیکفر سازههای آن هستند.
به این اعتبار، هر ایدهای از جمهوری باید درکش «از آزادی و برابری»، درکش از «عدالت و رفع تبعیض»، درکش از «سکولار شدن نظام سیاسی»، و درکش از «فدرالیسم» را مشخص کند. همچنین تاکید میکند که ایدهی جمهوری باید سه ویژگی داشته باشد: ۱- با سازوکار دموکراتیک سنجیدهای «که ایران و ایرانیت را در بهترین شکل آن تداوم بخشد» سازگار باشد، ۲-با امنیت و ثبات همراه باشد، ۳- با رشد و رفاه قرین باشد.
چنانکه اشاره شد به اعتقاد نیکفر ما از جنبش ژینا-مهسا تا امروز در «موقعیت تاسیس» قرار داریم.[۱۱]«قرار نیست کشور تأسیس شود؛ ایران وجود دارد، اما لازم است سامانی نو بیابد.» سامان نو، چنانکه در مقالهی بعدی این مجموعه شرح خواهیم داد، در تقابل نفیکننده آن با شکلهای سلطنت/پادشاهی و ولایی تعریف میشود.
ایدهی جمهوری به «جمهور» برمیگردد و به چیزی ورای جمهورِ مردم ارجاع نمیدهد: جمهوری« نظام دموکراتیکی است که از آن مردم است، برگزیدهی مردم است، برای مردم است.» خودبازبَرَندگیاش (self-referentiality) اساس سکولار بودن آن است، چون برای تبیین خود به هیچ عنصر و پیوند ماوراءالطبیعی نیاز ندارد جز خود مردم. در جمهوری «ریاست» از آن جمع است. آنچه در «رأس» قراردارد یک جمع است (مجلسهای مرکزی و منطقهای، شوراها…) نه یک فرد، ولی فقیه یا پادشاه یا چیزی شبیه آنها، و درهر سطحی مشروعیتاش را مستقیما از مردم میگیرد.
جمهوری شهروندی یا جامعهمحور جمهوری مردمانی آزاد و برابر است، ولی نظام تبعیض را در«متن اجتماعی بلاواسطهی بروز نابرابری» جستوجو میکند و با تأمین اجتماعی و ایجاد فرصتهای برابر در صدد رفع آن برمیآید.
رفع تبعیض از بنیادینترین مبانی جمهوریخواهی نیکفر است و در زیر مقولهی کلیتر عدالت تعریف میشود. رفع شکاف طبقاتی و دیگر امتیازوریها در نظم مستقر، زاویههای اصلی نگاه او را میسازند. او بردن بحث عدالت زیر مقولهی سیاستورزی هویت مخالف است. همهی آنچه سیاست هویتمحور در معنایی مثبت در صدد پیشبرد آن است، از طریق دموکراتیک کردن جامع امور که قرار است در جمهوری جامعهمحور محقق شود، پیشبردنی است. «آموزش و تدریس به زبان مادری از جمله موضوعهایی است که زیر مقولهی دموکراتیزاسیون نظام آموزشی قرار میگیرد.»
آزادی هم ارزشی بنیادین در جمهوریخواهی است که باز در یک «دموکراتیزاسیون جامع» رخ میدهد. هنجار آزادی دربرگیرندهی آزادیهای پایه از قبیل آزادی عقیده، بیان، اجتماع، تشکل و انتخاب سبک زندگی هست، اما فراتر از آن میرود. دموکراتیک کردن نظام آموزشی و روابط در محیط کار و کلا بحث عدالت هم از ارکان آزادی اجتماعی است. آزاداندیشی در گرو استوار شدن و گسترش یافتن پهنهی همگانی برای گفتوگو، انتقاد، مسئولیتخواهی، و نظردهی است. («ایدهی جمهوری شهروندی»)
Ad placeholder
نیکفر و سوسیال دموکراسی
در عمل نوعی سوسیال دموکراسی مورد دفاع نیکفر است، گرچه از عبارت سوسیال دموکراسی ابا دارد و عبارتهای «چپ انقلابی» و دموکراسی رادیکال را ترجیح میدهد. استدلالش این است که موضع چپ در ایران نمیتواند سوسیالدموکراتیک در معنای مشخص این عنوان باشد، گرچه از تجربهی سوسیالدموکراسی اروپایی باید آموخت: «محیط عمل ما یک فضای دموکراتیک نیست. ما با حداقلی از وجود دموکراسی مواجه نیستیم که بخواهیم با سازوکار پارلمانی عنصرهای آزادی و عدالت اجتماعی در آن را تقویت کنیم….ما به سنت چپ انقلابی تعلق داریم و بایسته است از تجربههای آن بیاموزیم.»
برای آینده ایران لازم است دموکراسی استوار و باکیفیتی تاسیس شود که جنبهی سوسیال یعنی عدالتگستر نیرومندی داشته باشد. «اساس ستمگری» باید درهمشکسته شود و این چیزی نیست که در افق تجربهی تاریخی سوسیالدموکراتیک اروپایی که به نظر میرسد در نظر نیکفر محافظهکار مینماید بگنجد. چپ اروپایی هم خود رو برگردانده از سوسیالدموکراسی است و «ایدهی دموکراسی رادیکال را در گفتوگو با سنت انقلابی سوسیالیستی پرورانده است.» («چالش چپ»، ۲۱ آذر ۱۴۰۲) به بحث نسبت فکر نیکفر و برابریخواهی لیبرال و نیز سوسیال دموکراسی در بخش ششم این مقالهها بازخواهیم گشت.
گامی آغازین اما اساسی برای برقراری عدالت، «تأمین درآمد پایه برای همهی شهروندان» خواهد بود. لازم است نفت، دیگر منابع معدنی و طبیعی عمده، و همه شرکتهای دولتی و فرادولتی، «ملی» باشند، یعنی درآمد آنها به مردم اختصاص یابد. نویسنده هم مخالف خصوصیسازی است، و هم دولتیسازی، و به نظر میرسد در «ملی کردن» طرفدار نوعی اقتصاد شورایی است که با هدف تأمین درآمد پایهی شهروندان، محرومیتزدایی، حفظ محیط زیست و توسعهی متوازن تاسیس شده است. در این مدل قرار است دسترسی مستقیم حکومت به درآمد نفت قطع شود تا به این واسطه یکی از امکانهای بازسازی استبداد منتفی گردد. مالکیت و مدیریت نفت و دیگر منابع عمده باید مردمی و شورایی شود. یعنی دوگانهی دولتی−خصوصی لازم است کنار گذاشته شود و رکن سومی زیرعنوان «مردمی» یا شورایی تاسیس شود که نتیجه آن مثلا آن است که سازمان برنامه و بودجه از زیر کنترل قوهی مجریه درآید. «بانک مرکزی» هم قرار است به این شیوه اداره شود و اصطلاحا «استقلال» یابد.
مدل نیکفر جذاب است ولی آیا تاکنونی در جایی از دنیا با مقیاس وسیع، نه در حد اداره یک کارخانه یا روستا یا شورای شهر، پیاده شده و با موفقیت جواب داده است؟ این پرسشی است که در آینده بدان باز خواهیم گشت.
ادامه دارد…
Ad placeholder
پانویسها
[۱] نقل قول از «ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی» ( در ایران چه میگذرد – ۳)
[۲] البته جای مباحث فلسفی مربوط به رابطه دموکراسی و حقوق که هابرماس متاخر در میان واقعیتها و ارزشها به آنها پرداخته، در مقالههای نیکفر خالی است. برای مرور اثر فوق از هابرماس بنگرید به:
Meysam Badamchi, “Habermas’s Philosophy of Law in Between Facts and Norms”, Module written for Philosophy of Law e-PG Pathshala undergraduate course in India, available at: Link
[۳] بنگرید به: «ایدهی جمهوری شهروندی»، پاورقی ۸
[۴]نقل قول از «اندیشه بر ستمگری» (در ایران چه میگذرد – ۱۶)
[۵] نقل قول از نیکفر، «ایدهی جمهوری شهروندی» (در ایران چه میگذرد – ۱۲)
[۶] نقل قول از «افسردگی چپ و بار گران تاریخ»
[۷]برخی از موضع چپ همان ایام به مقاله «افسردگی چپ و بار گران تاریخ» واکنش نشان دادند. بنگرید به: سعید رهنما، «نگاهی به مقالهی افسردگی چپ و بار گران تاریخ»، نقد اقتصاد سیاسی ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱؛ قابل دسترسی در اینجا.
[۸] پاسخهایی از سوی برخی مدافعان چپ به این مقاله داده شد، مانند مقالهای از هیوا رستگار با عنوان «مفروضات جانسخت: ملتهای فرودست در موضع چپ».
[۹] افسردگی در چپ معمولاً با امید همراه بوده است: برمیخیزیم و این بار با نقشهای دقیقتر قاطعتر میجنگیم.نیکفر به کتاب «ملانکولیای چپ» نوشتهی اِنزو تراورسو، مورخ تاریخ اندیشه ایتالیایی ارجاع میدهد:
Enzo Traverso, Left-wing melancholia; Marxism, history, and memory. Columbia University Press 2016.
[۱۰] identity politics
[۱۱] بحث مثلث تاسیس، احیا، اصلاح نیکفر که جزوی از بحث جمهوری شهروندی است در اینجا نیز توضیح شده است: «تأسیس، احیا، اصلاح – محمدرضا نیکفر»