برای آن مسافران ناگزیر که بازنمی گردند، کودکان غزه را میگویم

سعید سلطانی طارمی

Print Friendly, PDF & Email

رفته ­ای
آنچنان عمیق، دور، بی ­ملاحظه،
که صدای من حوالی صدات را
حس نمی ­کند
که مشام من به بوی تازه ­ات نمی رسد
و سرم به دامنت.

ای نهاد سال های ماه
زادگاه خاطرات دلبخواه
 ازچه ناگهان و بی ­هوا زدی به رفتن از سپیده ­دم
آآآآآی
چشم اشک های من
با کدام­ آه تیره از حریم گریه ­ام گریختی
ای دهان ضجه ­های بی ­سخن
آن گلوله در سرت
گردنت و سینه ­ات چه می ­کند؟
این هجوم لخته ­وار خون
از کدام قلب زوزه می ­کشد
این چراغ دودناک زندگی
ازچه،  رو به منزل غروب می ­خزد؟
این درخت
این درخت آرزو
در کدام قاف ریشه ریشه می­ شود؟

آآآآی رفته! با نسیم و آب بازگرد
لحظه ­ای به چشم ­های من نگاه کن
پیش از آن که آسمان
در پی تو این جهان پیر را
با تمام وعده ­ی جوانی­ اش رها کند
و برای تو که توی چشم های من رها شدی
گریه ها کند.
بازگرد و با دهان آب قهوه ­ای بزن
ای همیشه در کنار من!

خلوتم دلش که تنگ می ­شود
خانه را نهاده می ­زند برون
خارج از زمان
از خودش به سوی مروه سعی می کند
مروه ­ای که ایستاده در مسیر باد
از مدیترانه بی­ صدا سؤال می ­کند
فکر می کنی که تا صلوه ظهر
چند هاجر از زمین غزه سبز می­شود؟
زیر پای کودکی که تشنه ­است و نعره می ­زند
فکر میکنی  کدام چشم چشمه می ­دهد؟

کاش مثل ماه از هلال­ کودکی جوانه می ­زدی
روی انحنای خنده­ ­ی لبی
بدر می ­شدی
ای گلی که خویش را
دسته بسته روی زلف های زندگی
                                 زدی
کاش با سپیده ­دم می ­آمدی.

آبان ۴۰۲

سعید سلطانی طارمی
0 FacebookTwitterPinterestEmail

پیام بگذارید

پیام

گالری

ما را دنبال کنید! ​

تماس

  Copyright © 2023, All Rights Reserved Payaam.net