نیرمالا
«ما معلولین یه روز به ناممونه. در ایران اما استفاده از اتوبوس و مترو برامون رایگانه. فقط بدیش اینه که نمیتونیم سوار شیم [خنده و تشویق تماشاگران] و اینکه لطفاً توی جای پارک ویژه معلولین پارک نکنین یا اگر هم پارک میکنین با شاسیبلند پارک نکنین. نمیتونم خط بندازم، مجبورم فقط پنچرش کنم.»
اینها بخش کوتاهی از استنداپ کمدی مهتاب ناظری و جلوهای از درخشش او روی صحنه است. سالها به درازا کشید تا او بتواند با ویلچر روی صحنه بیاید. داستان او فقط داستان درخشش روی صحنه نیست. داستان پذیرش ویلچر هم هست. به یک معنا مهتاب وقتی توانست روی صحنه بدرخشد که معلولیت خود را پذیرفت. از این نظر داستان زندگی او یک داستان امیدبخش است. روایتی از پایداری و اراده و میل به رشد و استفاده از همه امکانهای موجود و عبور از همه تردیدها و دلشکستگیها. مستند زمانه درباره زندگی مهتاب را میبینید:
مهتاب ناظری ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۶ متولد شده است. معلولیت او مادرزادیست. خودش میگوید تا سالها از بهکارگیری کلمه «معلولیت» خودداری میکرده. او گمان میبرد که یک مشکل جسمی دارد و از این نظر هم با دیگران متفاوت است. او معلول جسمی – حرکتیست. درد شدید لگن و مفاصل فقط بخشی از مشکلات اوست. میگوید:
بچه که بودم اصلاً تفاوت را احساس نمیکردم. تفاوت بود فقط. درگیر معلولیت نبودم. تا قبل از دبیرستان تفاوت را احساس هم نمیکردم.
سال دوم راهنمایی معلم ریاضی او را پای تخته سیاه میبرد. در این لحظه او احساس درماندگی میکند. در این لحظه اتفاقی میافتد که کیفیت آن هنوز به درستی معلوم نیست. آیا معلم او را به خاطر معلولیتش تحقیر کرده است؟ در هر حال مهتاب رفتار معلم را به عنوان یک رفتار توهینآمیز درک میکند. یک نقطه عطف در زندگی او شکل میگیرد. او اکنون میداند که از معلولیت رنج میبرد. اما همچنان از پذیرش ویلچر خودداری میکند.
مهتاب دیپلم ریاضی دارد اما عاشق ادبیات و شعر است. از او دو کتاب هم منتشر شده. عاشق بازیگری و گویندگی رادیوست. او صحنه را دوست میدارد و میخواهد روی صحنه بدرخشد. آیا موفق میشود؟ گام اول گویندگی رادیوست. او در آموزش گویندگی موفق است اما پادرد دارد. به خاطر درد صدایش شاد نیست. خودش میگوید:
به پاهام آتل بسته بودم. قرصهای مسکن میخوردم. نا نداشتم.
و با اینهمه همچنان ویلچر را رد میکند. در محیطهای فرهنگی احساس تبعیض نمیکند. اما بیرون از محیطهای فرهنگی، تحمل نگاهها برای او سنگین است. بیماری مهتاب در حال پیشرفت است و به این ترتیب ۹ سال بین او و صحنه وقفه میافتد. او خود میگوید: ۹ سال وقفه بین من و دنیا.
بعد از ۲۰ سال، در سال ۱۳۸۶ برای برخورداری از تسهیلات دانشگاهی وارد بهزیستی شد. از آن تاریخ بود که ویلچر را پذیرفت. از آن پس داستان زندگی مهتاب، داستان زندگی یک زن موفق است. انتشار کتابهایی به نام او، فروش کتابها، شرکت در کلاس بازیگری، حضور در برنامه رامبد جوان. اجرای استنداپ کمدیهایی در حضور تماشاگران مشتاق. و در همه این سالها خورشید همواره میتابیده است و همچنان هم میتابد. زندگی با همه فروبستگیهایش ادامه دارد. مسأله میزان آمادگی ما برای پذیرش زندگیست.
Ad placeholder